اندرو سالمون: عشق بورز، تحت هر شرایطی
-
0:00 - 0:04"حتی در خالصترین شرایط غیر مذهبی،
-
0:04 - 0:10همجنسگرایی نشانگر سواستفاده قوه جنسیست.
-
0:10 - 0:15جایگزین رقتبار درجه دویی برای واقعیت است--
-
0:15 - 0:17پرواز رقتباری از زندگی است.
-
0:17 - 0:21و بدین ترتیب، سزاوار هیچ شفقتی نیست
-
0:21 - 0:24استحقاق هیچ همدلی
-
0:24 - 0:26بعنوان اقلیتی رنج کشیده را ندارند،
-
0:26 - 0:33و شایستگی هیچ تلقی به جز یک بیماری خطرناک را ندارد."
-
0:33 - 0:38این بریدهای مجله تایم در سال ۱۹۶۶ است هنگامی که من سه ساله بودم.
-
0:38 - 0:42و سال گذشته، رئیس جمهور ایالات متحده
-
0:42 - 0:45از ازدواج همجنسگرایان حمایت کرد.
-
0:45 - 0:52( تشویق تماشاگران)
-
0:52 - 0:58و پرسش من این است که چگونه از آنجا به اینجا رسیدم؟
-
0:58 - 1:03چگونه یک بیماری به یک هویت تبدیل شد؟
-
1:03 - 1:06هنگامی که حدود شش سال داشتم،
-
1:06 - 1:09با مادر و برادرم به یک مغازه کفشفروشی رفتم.
-
1:09 - 1:11وقتی خرید کفش تمام شد،
-
1:11 - 1:15فروشنده به ما گفت که هریک از ما میتوانیم یک بادکنک به خانه ببریم.
-
1:15 - 1:20برادرم یک بادکنک قرمز خواست، و من یک بادکنک صورتی.
-
1:20 - 1:25مادرم گفت فکر میکند بهتر است که یک بادکنک آبی بگیرم.
-
1:25 - 1:28اما گفتم که من قطعا بادکنک صورتی رنگ را میخواهم.
-
1:28 - 1:34و به من یادآوری کرد که رنگ مورد علاقه من آبی است.
-
1:34 - 1:39این حقیقت که در حال حاضر رنگ مورد علاقهام آبیست، و هنوز هم همجنسگرا هستم.--
-
1:39 - 1:42( خنده تماشاگران)
-
1:42 - 1:46هم نشانی است از نفوذ مادرم و هم محدویتهای آن.
-
1:46 - 1:48( خنده تماشاگران)
-
1:48 - 1:55( تشویق تماشاگران)
-
1:55 - 1:58هنگامی که کوچک بودم، مادرم میگفت،
-
1:58 - 2:02"عشقی که تو به فرزندانت داری مثل هیچ احساسی در دنیا نیست.
-
2:02 - 2:05و تا زمانی که فرزندی نداری، نمیدانی که این احساس چیست."
-
2:05 - 2:09وقتی بچه بودم به نظرم این بهترین تعریف جهان بود
-
2:09 - 2:12که او ممکن بود درباره مادری برای من و برادرم به زبان بیاورد.
-
2:12 - 2:14و هنگامی که نوجوان بودم، فکر میکردم
-
2:14 - 2:18که من گِی (همجنسگرا) هستم و احتمالا نمیتوانم خانواده داشته باشم.
-
2:18 - 2:20و وقتی که او این جمله را میگفت مضطربم میکرد.
-
2:20 - 2:21بعد از اینکه همجنسگرایی من فاش شد،
-
2:21 - 2:25وقتی که او گفتن این جمله را ادامه میداد، عصبانی میشدم.
-
2:25 - 2:29گقتم،"من گِی هستم، و هیچ راهی برای اینکه مرا (به پدر بودن) هدایت کند وجود ندارد.
-
2:29 - 2:32و می خواهم گفتن این حرف را تمام کنی."
-
2:35 - 2:40حدود بیست سال پیش، سردبیرانم در نشریه نیویورک تایمز از من خواستند
-
2:40 - 2:42که در مورد فرهنگ ناشنوایی مقالهای بنویسم.
-
2:42 - 2:44ترجیح دادم که از خیلی عقب شروع کنم.
-
2:44 - 2:46من ناشنوایی را کاملا یک بیماری تلقی میکردم.
-
2:46 - 2:48مردم بیچاره ای که نمیتوانند بشنوند.
-
2:48 - 2:51آنها فاقد حس شنوایی بودند، و ما برایشان چه میتوانیم بکنیم؟
-
2:51 - 2:53سپس من پا به دنیای ناشنوایان گذاشتم.
-
2:53 - 2:55به انجمنها و باشگاههای ناشنوایان رفتم.
-
2:55 - 2:59من اجرای تئاتر و شعرخوانی ناشنوایان را تماشا کردم.
-
2:59 - 3:05حتی به مسابقه دختر شایسته ناشنوایان آمریکا در نشویل، ایالت تنسی رفتم
-
3:05 - 3:09جایی که مردمش از برگزاری این مسابقه آبکی جنوبی شکایت میکنند.
-
3:09 - 3:13( خنده تماشاگران)
-
3:13 - 3:17هرچه که عمیقتر و عمیقتر در دنیای ناشنوایی غوطهورمیشدم،
-
3:17 - 3:20بیشتر متقاعد میشدم که ناشنوایی یک فرهنگ است
-
3:20 - 3:23و این که افراد در دنیای ناشنوایی میگویند،
-
3:23 - 3:26"ما فقدان شنوایی نداریم، بلکه ما در یک فرهنگ عضویت داریم،"
-
3:26 - 3:29چیزی را میگفتند که ماندگار بود.
-
3:29 - 3:30اما این فرهنگ من نبود،
-
3:30 - 3:33به ویژه نمیخواستم که عجله کنم و به آن ملحق شوم،
-
3:33 - 3:36اما آن را به عنوان یک فرهنگ
-
3:36 - 3:38و افرادی که عضو آن بودند را درک کردم و پذیرفتم،
-
3:38 - 3:44این احساس به اندازه فرهنگ لاتین یا فرهنگ همجنسگرایان و یا فرهنگ یهودی ارزشمند بود.
-
3:44 - 3:49این احساس شاید حتی به اندزه فرهنگ آمریکایی معتبر بود.
-
3:49 - 3:52سپس دوست یکی از دوستانم صاحب دختری کوتوله شد.
-
3:52 - 3:54هنگامی که دخترش به دنیا آمد،
-
3:54 - 3:56ناگهان با پرسشهایی مواجه شد
-
3:56 - 3:59که حالا برای من کاملا شدت و قوت پیدا میکردند.
-
3:59 - 4:03او با این سوال مواجه بود که با این کودک چه باید بکند.
-
4:03 - 4:06آیا او باید بگوید،" تو کاملا مثل بقیه هستی و فقط کمی کوتاه تری؟ "
-
4:06 - 4:10و یا سعی بر ساختن نوعی هویت کوتولهای برای او بکند،
-
4:10 - 4:12و در جامعه کوتولههای آمریکا مشارکت کند،
-
4:12 - 4:15و نسبت به انچه که برای کوتوله ها اتفاق میافتد آگاه شود؟
-
4:15 - 4:16و ناگهان فکر کردم،
-
4:16 - 4:19بیشتر کودکان ناشنوا از پدر و مادرهای شنوا متولد میشوند.
-
4:19 - 4:22این پدر مادرهای شنوا تمایل دارند که برای معالجه آنها تلاش کنند.
-
4:22 - 4:26این افراد ناشنوا در دوران بزرگسالی به شکلی اجتماعات خودشان را کشف می کنند.
-
4:26 - 4:28بیشتر افراد همجنسگرا از پدرو مادرهای دگرجنسگرا متولد میشوند.
-
4:28 - 4:30این پدر مادرهای دگرجنسگرا اغلب از فرزندان همجنسگرایشان میخواهند
-
4:30 - 4:33آنچه را پیشه کنند که به نظر آنان جریان اصلی جهان است،
-
4:33 - 4:36و این افراد همجنسگرا مجبورند بعدتر هویتشان را کشف کنند.
-
4:36 - 4:38و این دوستم بود که
-
4:38 - 4:41با این پرسشها درباره هویت دختر کوتولهاش مواجه شده بود.
-
4:41 - 4:43و من فکر کردم، باز هم:
-
4:43 - 4:46خانوادهای که خود را عادی قلمداد میکند
-
4:46 - 4:48بچهای دارد که به نظر غیرعادی است.
-
4:48 - 4:53و به این ایده اندیشیدم که در واقع دو نوع هویت وجود دارد.
-
4:53 - 4:54هویت عمودی،
-
4:54 - 4:57که نسل به نسل از والدین به کودک میرسد.
-
4:57 - 5:03چیزهایی مثل قومیت، غالبا ملیت، زبان و اغلب مذهب.
-
5:03 - 5:08این چیزها را فرد با والدین و کودکان خود مشترک دارد.
-
5:08 - 5:10با اینکه گاهی برخی از اینها میتوانند مشکلاتی به بار آورد،
-
5:10 - 5:12ولی تلاشی برای علاج آنها نمیشود.
-
5:12 - 5:15شما میتوانید مدعی شوید که در ایالت متحده --
-
5:15 - 5:17با وجود رئیس جمهور فعلی ما--
-
5:17 - 5:19رنگین پوست بودن سختتر است.
-
5:19 - 5:22و در عین حال، کسی سعی نمی کند تضمین کند
-
5:22 - 5:26که نسل آتی کودکانی که از آمریکاییهای آفریقایی تبار و آسیایی متولد میشوند
-
5:26 - 5:29پوست سفید رنگ و موی زرد داشته باشند.
-
5:29 - 5:33انواع دیگر هویت نیز هستند که فرد آنها را از یک گروه همتا می گیرد.
-
5:33 - 5:36و من آنها را هویت افقی مینامم.
-
5:36 - 5:39زیرا گروه همتا یک تجربه افقی است.
-
5:39 - 5:41این هویتها برای پدر و مادرفرد بیگانهاند
-
5:41 - 5:45و فرد آنها را زمانی پیدا میکند که همتا و همشانان خود را ببینید.
-
5:45 - 5:48این هویتها، هویت های افقی،
-
5:48 - 5:52همواره مردم سعی می کنند که آنها را معالجه کنند.
-
5:52 - 5:55و من میخواستم ببینیم به چه شکلی
-
5:55 - 5:57مردمی که این جور هویتها را دارند
-
5:57 - 6:00باا آنها رابطه خوب برقرار میکنند.
-
6:00 - 6:04به نظرم سه سطح پذیرش وجود دارد
-
6:04 - 6:05که میبایستی به وقوع بپیوندد.
-
6:05 - 6:11پذیرش فردی، پذیرش خانوادگی، و پذیرش اجتماعی.
-
6:11 - 6:13و همیشه اینها با هم اتفاق نمیافتند.
-
6:13 - 6:17خیلی اوقات، افرادی که چنین شرایطی را دارند بسیار عصبانی هستند
-
6:17 - 6:20زیرا احساس میکنند که پدر و مادرشان آنها را دوست ندارند،
-
6:20 - 6:24در حالی که آنچه اتفاق میآفتد آن است که والدین آنها را نمیپذیرند.
-
6:24 - 6:28عشق چیزی است که بصورت ایدآل بیقید و شرط
-
6:28 - 6:31در رابطه بین یک پدر یا مادر با فرزند است.
-
6:31 - 6:34اما پذیرش چیز زمانبری است.
-
6:34 - 6:36پذیرش همواره زمان نیاز دارد.
-
6:36 - 6:41یکی از کوتولهها که باهاش آشنا شدم نامش کلینتون براون است.
-
6:41 - 6:44هنگامی که متولد شد تشخیص داده شد که او مبتلا به کوتولگی دیاستروفیک است( بیماری که استخوانهای بیمار به هم میپییچد)
-
6:44 - 6:46یک بیماری بسیار فلجکننده،
-
6:46 - 6:50به پدر و مادرش گفته شد که او هرگز نخواهد توانست راه برود، هرگز حرف نخواهد زد،
-
6:50 - 6:52و هیچ توانایی هوشی ندارد،
-
6:52 - 6:54و احتمالا او هرگز حتی آنها را نخواهد شناخت.
-
6:54 - 6:58و به آنها پیشنهاد شده بود که کودک را در بیمارستان بسپارند
-
6:58 - 7:00تا او بتواند در بیمارستان به آرامی بمیرد.
-
7:00 - 7:02مادرش گفت که اینکار را نخواهد کرد.
-
7:02 - 7:04و پسرش را به خانه برد.
-
7:04 - 7:07با اینکه او توفیق تحصیلی و مالی زیادی نداشت،
-
7:07 - 7:09بهترین پزشک در کشور
-
7:09 - 7:12برای معالجه کوتولگی دیستروفیک را یافت
-
7:12 - 7:14و کلینتون را به او سپرد.
-
7:14 - 7:16کلینتون در دوره کودکیش،
-
7:16 - 7:19۳۰ جراحی عمده داشت.
-
7:19 - 7:21و تمامی این مدت را در بیمارستان بود
-
7:21 - 7:23در حالیکه مراحل درمان را طی میکرد،
-
7:23 - 7:25و در نتیجه او الان میتواند راه برود.
-
7:25 - 7:29و زمانی که در بیمارستان بود، برای او آموزگارانی فرستادند تا برای کارهای مدرسه به او کمک کنند.
-
7:29 - 7:32کلینتون سخت کار کرد چونکه کار دیگری نداشت که انجام دهد.
-
7:32 - 7:34و به سطحی از تحصیلات رسید
-
7:34 - 7:38که هیچ یک از اعضای خانوادهاش به آن نرسیده بود.
-
7:38 - 7:41در حقیقت او اولین فرد در خانوادهاش بود که به کالج رفت،
-
7:41 - 7:44جایی که او در محیط دانشگاه زندگی میکرد و خودرو ویژهاش را میراند
-
7:44 - 7:47که سازگار با شرایط غیرعادی بدنش بود.
-
7:47 - 7:50مادرش برایم تعریف کرد که یک روز به خانه آمد--
-
7:50 - 7:52و به کالج نزدیک خانه رفت--
-
7:52 - 7:55او گفت،" آن خودروی آشنا را دیدم
-
7:55 - 7:59در پارکینک یک میکده پارک شده بود.( خنده تماشاگران)
-
7:59 - 8:04"با خودم فکر کردم، آنها ۶ فوت قد دارند،و او سه فوت قد دارد.
-
8:04 - 8:06دو آبجو برای آنها مثل چهار تا آبجو برای کلینتون است."
-
8:06 - 8:09گفت: "میدانستم که نمیتوانم وارد شوم و مزاحمش بشوم،
-
8:09 - 8:13اما به خانه رفتم، و هشت تا پیغام روی تلفن همراهش گذاشتم."
-
8:13 - 8:15او گفت،" سپس فکر کردم،
-
8:15 - 8:17اگر زمانی که او متولد شد کسی به من می گفت
-
8:17 - 8:22که نگرانی آینده من این خواهد بود که او با همکلاسیهایش الکل بنوشد و رانندگی کند --"
-
8:22 - 8:31( تشویق تماشاگران)
-
8:31 - 8:33به او گفتم،" فکر میکنی چه کردی
-
8:33 - 8:38که به او کمک کرد تا تبدیل به چنین آدم جذاب، موفق وفوقالعادهای بشود؟"
-
8:38 - 8:42و او گفت،" من چه کردم؟ فقط عاشقش بودم.
-
8:42 - 8:45کلینتون همواره نوری در دل داشت.
-
8:45 - 8:52و من و پدرش خوششانس بودیم که اولین کسانی بودیم که این نور را دیدم."
-
8:52 - 8:55میخواهم بریدهای از یک روزنامه دیگر در دهه شصت را نقل کنم.
-
8:55 - 9:01این یکی از سال ۱۹۶۸ است-- مجله ماهانه آتلانتیک، صدای آمریکای آزاد--
-
9:01 - 9:03نوشته یک بایواتیکیست مهم (کسی که مفاهیم اخلاقی کشفیات جدید علوم زیستشناسی را بررسی میکند).
-
9:03 - 9:07او گفته، "هیچ دلیلی وجود ندارد برای احساس گناه
-
9:07 - 9:10در مورد واگذاشتن یک کودک مبتلا به سندروم داون (عقب مانده ذهنی)،
-
9:10 - 9:15چه پنهان کردنش در یک آسایشگاه باشد
-
9:15 - 9:19و چه احساس مرگ برای آنها.
-
9:19 - 9:24این ناراحت کننده است- بله- وحشتناک است. اما هیچ حس گناهی را به همراه ندارد.
-
9:24 - 9:28گناه واقعی ناشی از صدمه به یک انسان ناشی میشود،
-
9:28 - 9:33و یک عقبمانده، انسان نیست."
-
9:33 - 9:37برای پیشرفت عظیمی که کردهایم جوهر زیادی خرج نوشتن شده
-
9:37 - 9:39برای بهبود وضع افرادهمجسگرایان.
-
9:39 - 9:43تغییری که نگرش ما باعث شده هر روز در سرفصل خبرهاست.
-
9:43 - 9:48اما ما فراموش کردهایم که به افرادی که تفاوتها دیگری داشتند چگونه نگاه میکردیم.
-
9:48 - 9:50چگونه به افرادی که معلول بودند نگاه میکردیم،
-
9:50 - 9:53چگونه غیر انسانی با مردم برخورد میکردیم.
-
9:53 - 9:55و تغییری که حاصل شده،
-
9:55 - 9:57که تقریبا به همان میزان بنیادیست،
-
9:57 - 9:59چیزیست که ما خیلی به آن توجه نمیکنیم.
-
9:59 - 10:03یکی از خانوادههایی که من با آنها مصاحبه کردم، تام و کرن روباردز،
-
10:03 - 10:07که از گذشتهشان گفتند، هنگامی که به عنوان نیویورکیهای جوان موفق
-
10:07 - 10:11اولین فرزندشان مبتلا به سندروم داون تشخیص داده شد.
-
10:11 - 10:15آنها فکر کردند که امکانات آموزشی موجود برای پسرشان چیزی نیست که باید باشد،
-
10:15 - 10:19بنابراین تصمیم گرفتند که مرکز کوچکی را ایجاد کنند--
-
10:19 - 10:22دو کلاس که با تعداد اندکی پدر و مادرهای دیگر تاسیس کردند
-
10:22 - 10:25برای آموزش کودکان مبتلا به سندروم داون.
-
10:25 - 10:29و طی سالها این مرکز رشد کرده و به مرکزی به نام کوک سنتر Cooke Center, تبدیل شده،
-
10:29 - 10:31که اکنون در آنجا هزاران هزار
-
10:31 - 10:35کودکان مبتلا به ناتوانایی ذهنی در حال آموزش هستند.
-
10:35 - 10:38از زمانی که داستان ماهنامه آتلانتیک منتشر شد تاکنون،
-
10:38 - 10:42امید به زندگی افراد مبتلا به بیماری داون سه برابر شده است.
-
10:42 - 10:47تجربه مبتلایان به بیماری داون شامل کسانیست که بازیگر هستند،
-
10:47 - 10:53کسانی که نویسنده هستند، برخی از آنها توانایی آن را دارند که کاملا مستقل زندگی کنند.
-
10:53 - 10:55خانواده رابردز کارهای زیادی در این خصوص انجام دادهاند.
-
10:55 - 10:56بهشان گفتم آیا از این موضوع متاسف هستید؟
-
10:56 - 10:59آیا آرزو میکردید که فرزندتان دچار بیماری داون نبود؟
-
10:59 - 11:00ایا آرزو میکردید که هرگز نمیشنیدید که فرزند تان بیمار است؟
-
11:00 - 11:03بطرز جالبی پدر کودک بیمار گفت،
-
11:03 - 11:05" خُب برای دیوید ، پسرمان، من تاسف میخورم،
-
11:05 - 11:09زیرا برای دیوید، بودن در دنیا مشکل است،
-
11:09 - 11:12و دلم میخواست که میشد زندگی بهتری به او داد،
-
11:12 - 11:17اما فکر میکنم اگر تمامی کسانی را که به بیماری داون مبتلایند را از دست بدهیم این یک فاجعه خواهد بود."
-
11:17 - 11:20و کرن روباردز به من گفت،" من هم مثل تام فکر میکنم.
-
11:20 - 11:24برای دیوید، اگر به من بود ظرف یک لحظه به او زندگی راحتتری میدادم.
-
11:24 - 11:29اما در مورد خودم اگر بخواهیم صحبت کنم-- خوب ، ۲۳ سال پیش که او به دنیا آمد هرگز بر این باور نبودم که
-
11:29 - 11:31که به این مرحله برسم--
-
11:31 - 11:36در مورد خودم میگویم، این مرا بسیار بهتر و بسیار مهربانتر
-
11:36 - 11:39و بسیار هدف دارتر در تمامی عمرمم کرده،
-
11:39 - 11:45من شخصا، آن را با هیچ چیز در دنیا عوض نمیکنم."
-
11:45 - 11:50ما در مرحلهای زندگی میکنیم که پذیرش اجتماعی برای این موارد وخیلی از موقعیت های دیگر
-
11:50 - 11:51بالا و بالاتر میرود و رو به افزایش است.
-
11:51 - 11:53و در عین حال ما در لحظه ای زندگی میکنیم
-
11:53 - 11:56که توانایی ما برای از بین بردن اینگونه شرایط
-
11:56 - 11:59تا به حدی رسیده که هرگز آن را تصور نمیکردیم.
-
11:59 - 12:02اکنون بیشتر نوزادان ناشنوا در ایالات متحده
-
12:02 - 12:04قسمت حلزونی گوش برایشان کاشته میشود،
-
12:04 - 12:09که درمغزشان گذارده شده و به یک دستگاه گیرنده متصل است،
-
12:09 - 12:14و به آنها اجازه میدهد که برگردانی از شنوایی با استفاده از تکلم دهانی را بدست اورند.
-
12:14 - 12:18آمیختهای که در موش BMN-111، آزمایش شده است
-
12:18 - 12:23در جلوگیری از فعال شدن ژن آکندروپلازی(ژنی که عامل بیماری کوتولگیست) موثر است.
-
12:23 - 12:26آکندروپلازی رایجترین شکل بیماری کوتولگیست،
-
12:26 - 12:30و موشهایی که دارای ژن اکندروپلازی هست و این ماده را دریافت کردند،
-
12:30 - 12:32تا اندازه طبیعی و کامل رشد میکند،
-
12:32 - 12:34و آزمایش این دارو برای انسان نیز نزدیک است.
-
12:34 - 12:36آزمایشات خونی نیز در حال پیشرفتاند
-
12:36 - 12:42که با قطعیت بالاتر و در دوران اولیه بارداری علائم بیماری داون را تشخیص میدهند،
-
12:42 - 12:47و برای مردم این را آسانتر و آسانتر میکند تا بارداری را برطرف کنند،
-
12:47 - 12:48و یا به آن خاتمه دهند.
-
12:48 - 12:53بنابراین ما هم پیشرفت اجتماعی و هم پیشرفت پزشکی و درمانی داریم.
-
12:53 - 12:55و من به هردو اینها باور دارم.
-
12:55 - 12:59معتقدم پیشرفتهای اجتماعی فوق العاده ، معنیدار و عالی هستند،
-
12:59 - 13:02وهمین عقیده را در مورد پیشرفتهای پزشکی دارم.
-
13:02 - 13:06اما فکرمیکنم هنگامیکه یکی از این دو با دیگری همخوان نباشد تراژدی رخ میدهد.
-
13:06 - 13:08هنگامی که من تعامل این دو را در
-
13:08 - 13:11شرایطی مانند سه موقعیتی را که شرح دادم میبینیم،
-
13:11 - 13:14گاهی فکر میکنم موقعیتی شبیه به آن لحظاتی از یک اپرای بزرگ پیش میآید
-
13:14 - 13:17که قهرمان داستان به عشقش نسبت به معشوق پی میبرد
-
13:17 - 13:21درست در همان لحظهای که معشوق بر تخت خفته و هدر میرود.
-
13:21 - 13:24( خنده تماشاگران)
-
13:24 - 13:28ما باید با هم در مورد راه های درمان فکر کنیم.
-
13:28 - 13:31خیلی اوقات پرسشی که والدین دارند این است که،
-
13:31 - 13:33ما جه اعتباری به فرزندانمان میدهیم،
-
13:33 - 13:35و چه چیزی را در آنها درمان میکنیم؟
-
13:35 - 13:39جیم سینکلر، فعال برجسته بیماری درخودماندگی (اوتیسم)، گفت،
-
13:39 - 13:43"هنگمی که پدر و مادری میگویند که ' آرزو میکردم که فرزندم بیماری اوتیسم نداشت ،'
-
13:43 - 13:48چیزی که آنها واقعا می گویند این است که آرزو میکردم که این بچه وجود نداشت
-
13:48 - 13:52و در عوض کودکی دیگری که بیماری اوتیسم نداشت را داشتم."
-
13:52 - 13:57قرائت دوبارهی این چیزیست که در هنگام سوگواری موجودیتمان میشنوید.
-
13:57 - 14:00چیزیست که در زمانی که برای شفا دعا میکنیم میشنوید--
-
14:00 - 14:02زمانی که آخرین آرزوی شما این است
-
14:02 - 14:05این است که روزی ما محو شویم
-
14:05 - 14:10غریبه هایی را که میتوانید آنها دوست داشته باشید به پس چهرههای روند."
-
14:10 - 14:13این دیدگاه بسیار افراطیست،
-
14:13 - 14:17اما این به حقیقتی اشاره دارد که این افراد با زندگی که دارند درگیرهستند
-
14:17 - 14:22و درمان یا تغییر و یا رفع آن را نمیخواهند.
-
14:22 - 14:25آنها میخواهند همان کسی که باشند که به دنیا آمدند تا آن کس باشند.
-
14:25 - 14:29یکی از خانواده هایی که من با آنها برای این پروژه مصاحبه کردم
-
14:29 - 14:34خانواده دیلان کلیبالد بود که یکی از عاملان کشتار دبیرستان کلمباین( در سال ۱۹۹۹ در ایالت کلرادوی) بود.
-
14:34 - 14:37زمان زیادی را برد تا آنها را متقاعد کنم تا با من صحبت کنند،
-
14:37 - 14:40و بالاخره روزی موافقت کردند، آنها پر از داستانهای و موضوعاتی بودند
-
14:40 - 14:41که از گفتن آنها نمیتوانستند خوداری کنند.
-
14:41 - 14:44اولین آخر هفتهای که با آنها گذراندم-- اولین از آخر هفتههای بسیاری که با آنها بودم--
-
14:44 - 14:47بیش از ۲۰ ساعت گفتگو ضبط کردم.
-
14:47 - 14:49و یکشنبه شب، ما بسیار خسته بودیم.
-
14:49 - 14:52در آشپزخانه نشسته بودیم. سو کلیبالد شام را آماده میکرد.
-
14:52 - 14:55و من گفتم،"اگر دیلن الان اینجا بود،
-
14:55 - 14:58میدانی چه سوالی از او میپرسیدی؟"
-
14:58 - 15:00و پدرش گفت،" البته که میدانم.
-
15:00 - 15:04میخواهم از او بپرسم که فکر میکرد دارد چه غلطی میکند."
-
15:04 - 15:07و سو به زمین خیره شد، و برای دقیقهای فکر کرد.
-
15:07 - 15:09بعد سرش را بالا آورد و گفت،
-
15:09 - 15:13"ازاو میخواستم که مرا ببخشد برای اینکه مادرش بودم
-
15:13 - 15:18و هرگز نفهمیدم که در ذهن او چه میگذرد."
-
15:18 - 15:21چند سال بعد که با او شام میخوردم--
-
15:21 - 15:23یکی از دفعاتی زیادی که با هم شام خوردیم--
-
15:23 - 15:26او گفت" میدانی، اوایل که این اتفاق افتادهبود،
-
15:26 - 15:30آرزو میکردم که هرگز ازدواج نکرده بودم و فرزندی نداشتم.
-
15:30 - 15:33اگر به اوهایو نرفته بودم و با تام سر راه هم قرار نمیگرفتیم،
-
15:33 - 15:37این بچه وجود نداشت و این اتفاق وحشتناک نمیافتاد.
-
15:37 - 15:42اما بعدا احساس کردم که من فرزندانم را خیلی دوست دارم
-
15:42 - 15:45و نمیخواهم زندگی بدون آنها را تصور کنم.
-
15:45 - 15:50تصدیق میکنم رنجی که آنها برای دیگران سبب شدند نابخشودنی است،
-
15:50 - 15:53اما دردی که برای من سبب شدند قابل بخشش است."
-
15:53 - 15:57"بنابراین در عین اینکه تصدیق میکنم دنیا جای بهتری میبود
-
15:57 - 16:00اگر دیلن هرگز به دنیا نمیآمد،
-
16:00 - 16:05اما معتقدم که برای من بهتر نمیبود."
-
16:05 - 16:12برایم حیرتانگیز بود که چطور همه این خانوادهها با این فرزندان و این مشکلات،
-
16:12 - 16:15مشکلاتی که بیشترشان حاضر بودند برای جلوگیریشان هر کاری بکنند،
-
16:15 - 16:18در تجربه فرزند داشتن این همه معنا یافتهاند.
-
16:18 - 16:22بعد فکر کردم، همه ما که فرزند داریم
-
16:22 - 16:24عاشق فرزندانمان هستیم با همه کاستیها و معایبشان.
-
16:24 - 16:29اگر ناگهان فرشته باشکوهی از سقف وارد اتاق نشیمن من شود
-
16:29 - 16:31و پیشنهاد کند که فرزندان مرا ببرد
-
16:31 - 16:37و در عوض فرزندان بهتر- مودبتر، بامزهتر، بهتر، یا باهوشتری بدهد--
-
16:37 - 16:42به فرزندانم میچسبم و دعا میکنم که این منظره وحشتناک دور شود.
-
16:42 - 16:44و در نهایت احساس میکنم
-
16:44 - 16:48همانطوری که ما قابلیت احتراق لباس راحتی را در کوره آزمایش میکنیم
-
16:48 - 16:53تا مطمئن شویم کودکمان هنگام عبور از کنار اجاق آتش نمیگیرد،
-
16:53 - 16:57داستان خانوادههایی که این تفاوتهای افراطی را بازگو میکنند
-
16:57 - 16:59تجربه جهانی فرزند داری را منعکس میکند،
-
16:59 - 17:03که همواره به این صورت است که گاهی آدم به کودک خود نگاه میکند و فکر میکند،
-
17:03 - 17:06تو از کجا پیدایت شد؟
-
17:06 - 17:08( خنده تاشاگران)
-
17:08 - 17:13معلوم میشود درحالی که هر یک از این تفاوتها به شکل منفرد وجود دارد--
-
17:13 - 17:16خانوادههای زیادی هستند که با اسکیزوفرنی درگیرند،
-
17:16 - 17:18خانواده هایی زیادی هستند که کودکانشان دگرجنسگونه (ترنسجندر) هستند،
-
17:18 - 17:20خانواده های زیادی هستند که کودکان نابغه دارند--
-
17:20 - 17:23که از خیلی جهات نیز با چالشهای مشابه روبرو هستند--
-
17:23 - 17:25در هر یک از این دستهها خانواده های زیادی هستند--
-
17:25 - 17:27اما اگر به این فکر کنید
-
17:27 - 17:30که تجربهی گفتگو درباره تفاوت در درون خانواده
-
17:30 - 17:32همان چیزی است که مردم به آن اشاره میکنند،
-
17:32 - 17:36آنوقت است که متوجه میشوید که این تقریبا یک پدیده جهانی است.
-
17:36 - 17:41تازه، معلوم میشود که این تفاوتهای ما و برداشت ما از تفاوت است
-
17:41 - 17:43که ما را به هم پیوند میدهد.
-
17:43 - 17:49زمانی که روی این پروژه کار میکردم تصمیم گرفتم بچهدار شوم
-
17:49 - 17:52فراد زیادی شگفتزده شدند و گفتند،
-
17:52 - 17:53" اما چگونه میتوانی تصمیم به بچهدار شدن بگیری
-
17:53 - 17:58آن هم وسط مطالعه دراین باره که هر چیزی میتواند برعکس از آب دربیاید؟"
-
17:58 - 18:01گفتم، "من روی مسئله همه آنچه که ممکن است برعکس از آب درآید کار نمیکنم.
-
18:01 - 18:04من در حال مطالعه بر این هستم که حتی وقتی همه چیز به نظر اشتباه است، چقدر عشق میتواند در میان باشد."
-
18:04 - 18:09من در حال مطالعه بر این هستم که حتی وقتی همه چیز به نظر اشتباه است، چقدر عشق میتواند در میان باشد."
-
18:09 - 18:14درباره مادر کودکی معلول که دیده بودم بسیار فکر کردم،
-
18:14 - 18:18کودکی به شدت معلول که به علت غفلت پرستار درگذشت.
-
18:18 - 18:21هنگامی که خاکستر او دفن شد، مادرش گفت،
-
18:21 - 18:29" من اینجا به خاطر دو خسران طلب آمرزش و دعا میکنم،
-
18:29 - 18:35یکی به خاطر کودکی که میخواستم و دیگری به خاطر پسرم که عاشقش بودم."
-
18:35 - 18:40متوجه شدم که هرکسی ممکن است عاشق هر کودکی باشد
-
18:40 - 18:42تنها اگر اراده این کار را داشته باشد.
-
18:42 - 18:47همسر من پدر بیولوژیکی دو کودک است
-
18:47 - 18:50که مادرانشان دوستان او و زنان همجنسگرا در مینیاپلیس هستند.
-
18:50 - 18:56یکی از دوستان نزدیکم در کالج، طلاق گرفته بود و میخواست بچهدار شود.
-
18:56 - 18:58اینطوری شد که من و او حالا یک دختر داریم،
-
18:58 - 19:00و حالا مادر و دختر در تگزاس زندگی میکنند.
-
19:00 - 19:03من و شوهرم پسری داریم که همیشه پیش ما زندگی میکند
-
19:03 - 19:05و من پدر بیولوژیکیاش هستم،
-
19:05 - 19:09و مادر واسطه برای بارداری او لورا بود،
-
19:09 - 19:12مادر لزبین اُلیور و لوسی در مینیاپلیس.
-
19:12 - 19:21(تشویق تماشاگران)
-
19:21 - 19:27خُب مختصرش میشود پنج والد برای چهار فرزند در سه ایالت.
-
19:27 - 19:30افرادی هستند که فکر می کنم که وجود خانواده من
-
19:30 - 19:35به نحوی به خانواده آنها صدمه میزند و یا آن را تضعیف و یا تخریب میکند.
-
19:35 - 19:38افرادی هم هستند که فکر میکنند خانوادههایی مانند خانواده من
-
19:38 - 19:40نباید اجازه وجود داشته باشند.
-
19:40 - 19:46من مدل تقلیلی عشق را قبول نمیکنم، تنها عشق افزاینده را قبول دارم.
-
19:46 - 19:49و معتقدم همانطوری که به تنوع گونهها نیاز داریم
-
19:49 - 19:51تا زمین به روال طبیعی خود پیش رود،
-
19:51 - 19:56به تنوع عطوفت و خانواده نیز نیاز داریم
-
19:56 - 20:00تا چرخه محبت را تقویت کنیم.
-
20:00 - 20:03یک روز بعد از تولد پسرمان،
-
20:03 - 20:07پزشک وارد اتاق بیمارستان شد و گفت نگران است.
-
20:07 - 20:10زیرا پسر ما پاهایش را درست صاف نمیکرد.
-
20:10 - 20:13دکتر گفت که شاید نشانه اشکال مغزی باشد.
-
20:13 - 20:17و تا اندازهای که بچه پاهایش را صاف میکند، پاها نامتقارن هستند،
-
20:17 - 20:20به نظر دکتر این میتوانست نشان از وجود یک تومور باشد.
-
20:20 - 20:25او سر بسیار بزرگی داشت، که دکتر فکر کرد شاید حاکی از هیدروسفالی باشد.
-
20:25 - 20:27و همانطور که او همه این چیزها را به من میگفت،
-
20:27 - 20:31من احساس میکردم که درونم آب میشود و به زمین میریزد.
-
20:31 - 20:33فکر کردم، من سالهاست روی کتابی کار کردهام
-
20:33 - 20:36درباره اینکه افراد به چه معنویتی دستیافتهاند
-
20:36 - 20:39با تجربه داشتن فرزندانی معلول،
-
20:39 - 20:43و من نمیخواستم یکی از آنان باشم.
-
20:43 - 20:46زیرا آنچه با آن مواجه شده بودم یک بیماری بود.
-
20:46 - 20:48و مانند همه پدر و مادرها از لحظه ابتدای زندگی،
-
20:48 - 20:51میخواستم فرزندم را از بیماری محافظت کنم.
-
20:51 - 20:55میخواستم خودم را هم از بیماری محافظت کنم.
-
20:55 - 20:57در عین حال، از کاری که انجام داده بودم میدانستم
-
20:57 - 21:01که اگر پسرم هر کدام از مشکلاتی را که میخواستیم آزمایش کنیم میداشت،
-
21:01 - 21:04که در نهایت هویت او را تشکیل میداد،
-
21:04 - 21:09و اگر هویت او باشند، هویت من نیز خواهند شد،
-
21:09 - 21:13که آن بیماری قرار است به محض تشخیص، شکل کاملا متفاوتی به خود بگیرد.
-
21:13 - 21:16بچه را به امآرآی و کت-اسکن بردیم،
-
21:16 - 21:20بچه یکروزه را دادیم تا از شریان او خون بگیرند.
-
21:20 - 21:21احساس درماندگی میکردیم.
-
21:21 - 21:22و پس از پنج ساعت،
-
21:22 - 21:25گفتند که مغز او کاملا سالم است،
-
21:25 - 21:28و تا آن موقع پاهایش را به خوبی صاف میکند.
-
21:28 - 21:31هنگامی که از متخصص پرسیدم اوضاع از چه قرار است،
-
21:31 - 21:35او گفت احتمالا صبح پای بچه دچار گرفتگی عضلات شده بود.
-
21:35 - 21:39( خنده تماشاگران)
-
21:39 - 21:46اما فکر کردم که چقدر مادرم درست میگفت.
-
21:46 - 21:50فکر کردم، عشقی که آدم به فرزندش دارد
-
21:50 - 21:53مانند هیچ احساس دیگری در دنیا نیست،
-
21:53 - 21:59و تا زمانی که فرزند ندارید، نمیدانید که این احساس چگونه است.
-
21:59 - 22:02به گمانم بچهها مرا اسیر کردند
-
22:02 - 22:05آن لحظهای که حس پدری را با فقدان درآمیختم.
-
22:05 - 22:07اما مطمئن نیستم که حس آن لحظه را میتوانستم درک کنم
-
22:07 - 22:13اگر که در این پروژه تحقیقاتی فرونرفته بودم.
-
22:13 - 22:16من با عشقهای عجیب و غریب فراوانی مواجه شدهام،
-
22:16 - 22:20و خیلی طبیعی دچار الگوهای فریبده آن شدم.
-
22:20 - 22:26دیدم که چگونه نور میتواند فرومایهترین آسیبها را منور کند.
-
22:26 - 22:30در طول این ده سال، مشاهده کردهام و آموختهام
-
22:30 - 22:34شادی دهشتناک ناشی مسئولیت غیرقابل تحمل را،
-
22:34 - 22:37و دیدهام که چطور بر همه چیز پیروز میشود.
-
22:37 - 22:42و در حالی که گاهی فکر میکردم والدینی که با آنها مصاحبه میکردم نادان هستند،
-
22:42 - 22:46و خود را برای تمام عمر اسیر کودکان ناسپاسشان کردهاند
-
22:46 - 22:49و تلاش میکنند از مصیبت هویت بسازند،
-
22:49 - 22:54آن روز فهمیدم که تحقیقاتم برایم قایق کوچکی ساخته
-
22:54 - 22:57و من آمادهام تا با آن به کشتی آنها بپوندم.
-
22:57 - 22:59سپاسگزارم.
-
22:59 - 23:05( تشویق تماشاگران)
- Title:
- اندرو سالمون: عشق بورز، تحت هر شرایطی
- Speaker:
- Andrew Solomon
- Description:
-
بزرگ کردن کودکی که با شما تفاوت بنیادین دارد (مثلا نابغه است، یا معلول و یا جنایتکار است) چگونه است؟ در این سخنرانی تکاندهنده، اندروسالمون-نویسنده- آنچه را با دیگران در میان میگذارد که ازگفتوگو با پدر و مادرهای فراوانی بدست آورده-- و از آنها پرسیدهاست: مرز بین عشق بیقید و شرط و پذیرش بیقید و شرط چیست؟
- Video Language:
- English
- Team:
- closed TED
- Project:
- TEDTalks
- Duration:
- 23:27
b a edited Persian subtitles for Love, no matter what | ||
b a edited Persian subtitles for Love, no matter what | ||
Maryam Manzoori edited Persian subtitles for Love, no matter what | ||
Maryam Manzoori edited Persian subtitles for Love, no matter what | ||
Maryam Manzoori edited Persian subtitles for Love, no matter what | ||
Maryam Manzoori edited Persian subtitles for Love, no matter what | ||
Maryam Manzoori edited Persian subtitles for Love, no matter what | ||
Maryam Manzoori edited Persian subtitles for Love, no matter what |