1 00:00:00,000 --> 00:00:04,000 "حتی در خالصترین شرایط غیر مذهبی، 2 00:00:04,000 --> 00:00:10,000 همجنسگرایی نشانگر سواستفاده قوه جنسیست. 3 00:00:10,000 --> 00:00:15,000 جایگزین رقتبار درجه دویی برای واقعیت است-- 4 00:00:15,000 --> 00:00:17,000 پرواز رقتباری از زندگی است. 5 00:00:17,000 --> 00:00:21,000 و بدین ترتیب، سزاوار هیچ شفقتی نیست 6 00:00:21,000 --> 00:00:24,000 استحقاق هیچ همدلی 7 00:00:24,000 --> 00:00:26,000 بعنوان اقلیتی رنج کشیده را ندارند، 8 00:00:26,000 --> 00:00:33,000 و شایستگی هیچ تلقی به جز یک بیماری خطرناک را ندارد." 9 00:00:33,000 --> 00:00:38,000 این بریدهای مجله تایم در سال ۱۹۶۶ است هنگامی که من سه ساله بودم. 10 00:00:38,000 --> 00:00:42,000 و سال گذشته، رئیس جمهور ایالات متحده 11 00:00:42,000 --> 00:00:45,000 از ازدواج همجنسگرایان حمایت کرد. 12 00:00:45,000 --> 00:00:52,000 ( تشویق تماشاگران) 13 00:00:52,000 --> 00:00:58,000 و پرسش من این است که چگونه از آنجا به اینجا رسیدم؟ 14 00:00:58,000 --> 00:01:03,000 چگونه یک بیماری به یک هویت تبدیل شد؟ 15 00:01:03,000 --> 00:01:06,000 هنگامی که حدود شش سال داشتم، 16 00:01:06,000 --> 00:01:09,000 با مادر و برادرم به یک مغازه کفشفروشی رفتم. 17 00:01:09,000 --> 00:01:11,000 وقتی خرید کفش تمام شد، 18 00:01:11,000 --> 00:01:15,000 فروشنده به ما گفت که هریک از ما میتوانیم یک بادکنک به خانه ببریم. 19 00:01:15,000 --> 00:01:20,000 برادرم یک بادکنک قرمز خواست، و من یک بادکنک صورتی. 20 00:01:20,000 --> 00:01:25,000 مادرم گفت فکر میکند بهتر است که یک بادکنک آبی بگیرم. 21 00:01:25,000 --> 00:01:28,000 اما گفتم که من قطعا بادکنک صورتی رنگ را میخواهم. 22 00:01:28,000 --> 00:01:34,000 و به من یادآوری کرد که رنگ مورد علاقه من آبی است. 23 00:01:34,000 --> 00:01:39,000 این حقیقت که در حال حاضر رنگ مورد علاقهام آبیست، و هنوز هم همجنسگرا هستم.-- 24 00:01:39,000 --> 00:01:42,000 ( خنده تماشاگران) 25 00:01:42,000 --> 00:01:46,000 هم نشانی است از نفوذ مادرم و هم محدویتهای آن. 26 00:01:46,000 --> 00:01:48,000 ( خنده تماشاگران) 27 00:01:48,000 --> 00:01:55,000 ( تشویق تماشاگران) 28 00:01:55,000 --> 00:01:58,000 هنگامی که کوچک بودم، مادرم میگفت، 29 00:01:58,000 --> 00:02:02,000 "عشقی که تو به فرزندانت داری مثل هیچ احساسی در دنیا نیست. 30 00:02:02,000 --> 00:02:05,000 و تا زمانی که فرزندی نداری، نمیدانی که این احساس چیست." 31 00:02:05,000 --> 00:02:09,000 وقتی بچه بودم به نظرم این بهترین تعریف جهان بود 32 00:02:09,000 --> 00:02:12,000 که او ممکن بود درباره مادری برای من و برادرم به زبان بیاورد. 33 00:02:12,000 --> 00:02:14,000 و هنگامی که نوجوان بودم، فکر میکردم 34 00:02:14,000 --> 00:02:18,000 که من گِی (همجنسگرا) هستم و احتمالا نمیتوانم خانواده داشته باشم. 35 00:02:18,000 --> 00:02:20,000 و وقتی که او این جمله را میگفت مضطربم میکرد. 36 00:02:20,000 --> 00:02:21,000 بعد از اینکه همجنسگرایی من فاش شد، 37 00:02:21,000 --> 00:02:25,000 وقتی که او گفتن این جمله را ادامه میداد، عصبانی میشدم. 38 00:02:25,000 --> 00:02:29,000 گقتم،"من گِی هستم، و هیچ راهی برای اینکه مرا (به پدر بودن) هدایت کند وجود ندارد. 39 00:02:29,000 --> 00:02:32,000 و می خواهم گفتن این حرف را تمام کنی." 40 00:02:35,000 --> 00:02:40,000 حدود بیست سال پیش، سردبیرانم در نشریه نیویورک تایمز از من خواستند 41 00:02:40,000 --> 00:02:42,000 که در مورد فرهنگ ناشنوایی مقالهای بنویسم. 42 00:02:42,000 --> 00:02:44,000 ترجیح دادم که از خیلی عقب شروع کنم. 43 00:02:44,000 --> 00:02:46,000 من ناشنوایی را کاملا یک بیماری تلقی میکردم. 44 00:02:46,000 --> 00:02:48,000 مردم بیچاره ای که نمیتوانند بشنوند. 45 00:02:48,000 --> 00:02:51,000 آنها فاقد حس شنوایی بودند، و ما برایشان چه میتوانیم بکنیم؟ 46 00:02:51,000 --> 00:02:53,000 سپس من پا به دنیای ناشنوایان گذاشتم. 47 00:02:53,000 --> 00:02:55,000 به انجمنها و باشگاههای ناشنوایان رفتم. 48 00:02:55,000 --> 00:02:59,000 من اجرای تئاتر و شعرخوانی ناشنوایان را تماشا کردم. 49 00:02:59,000 --> 00:03:05,000 حتی به مسابقه دختر شایسته ناشنوایان آمریکا در نشویل، ایالت تنسی رفتم 50 00:03:05,000 --> 00:03:09,000 جایی که مردمش از برگزاری این مسابقه آبکی جنوبی شکایت میکنند. 51 00:03:09,000 --> 00:03:13,000 ( خنده تماشاگران) 52 00:03:13,000 --> 00:03:17,000 هرچه که عمیقتر و عمیقتر در دنیای ناشنوایی غوطهورمیشدم، 53 00:03:17,000 --> 00:03:20,000 بیشتر متقاعد میشدم که ناشنوایی یک فرهنگ است 54 00:03:20,000 --> 00:03:23,000 و این که افراد در دنیای ناشنوایی میگویند، 55 00:03:23,000 --> 00:03:26,000 "ما فقدان شنوایی نداریم، بلکه ما در یک فرهنگ عضویت داریم،" 56 00:03:26,000 --> 00:03:29,000 چیزی را میگفتند که ماندگار بود. 57 00:03:29,000 --> 00:03:30,000 اما این فرهنگ من نبود، 58 00:03:30,000 --> 00:03:33,000 به ویژه نمیخواستم که عجله کنم و به آن ملحق شوم، 59 00:03:33,000 --> 00:03:36,000 اما آن را به عنوان یک فرهنگ 60 00:03:36,000 --> 00:03:38,000 و افرادی که عضو آن بودند را درک کردم و پذیرفتم، 61 00:03:38,000 --> 00:03:44,000 این احساس به اندازه فرهنگ لاتین یا فرهنگ همجنسگرایان و یا فرهنگ یهودی ارزشمند بود. 62 00:03:44,000 --> 00:03:49,000 این احساس شاید حتی به اندزه فرهنگ آمریکایی معتبر بود. 63 00:03:49,000 --> 00:03:52,000 سپس دوست یکی از دوستانم صاحب دختری کوتوله شد. 64 00:03:52,000 --> 00:03:54,000 هنگامی که دخترش به دنیا آمد، 65 00:03:54,000 --> 00:03:56,000 ناگهان با پرسشهایی مواجه شد 66 00:03:56,000 --> 00:03:59,000 که حالا برای من کاملا شدت و قوت پیدا میکردند. 67 00:03:59,000 --> 00:04:03,000 او با این سوال مواجه بود که با این کودک چه باید بکند. 68 00:04:03,000 --> 00:04:06,000 آیا او باید بگوید،" تو کاملا مثل بقیه هستی و فقط کمی کوتاه تری؟ " 69 00:04:06,000 --> 00:04:10,000 و یا سعی بر ساختن نوعی هویت کوتولهای برای او بکند، 70 00:04:10,000 --> 00:04:12,000 و در جامعه کوتولههای آمریکا مشارکت کند، 71 00:04:12,000 --> 00:04:15,000 و نسبت به انچه که برای کوتوله ها اتفاق میافتد آگاه شود؟ 72 00:04:15,000 --> 00:04:16,000 و ناگهان فکر کردم، 73 00:04:16,000 --> 00:04:19,000 بیشتر کودکان ناشنوا از پدر و مادرهای شنوا متولد میشوند. 74 00:04:19,000 --> 00:04:22,000 این پدر مادرهای شنوا تمایل دارند که برای معالجه آنها تلاش کنند. 75 00:04:22,000 --> 00:04:26,000 این افراد ناشنوا در دوران بزرگسالی به شکلی اجتماعات خودشان را کشف می کنند. 76 00:04:26,000 --> 00:04:28,000 بیشتر افراد همجنسگرا از پدرو مادرهای دگرجنسگرا متولد میشوند. 77 00:04:28,000 --> 00:04:30,000 این پدر مادرهای دگرجنسگرا اغلب از فرزندان همجنسگرایشان میخواهند 78 00:04:30,000 --> 00:04:33,000 آنچه را پیشه کنند که به نظر آنان جریان اصلی جهان است، 79 00:04:33,000 --> 00:04:36,000 و این افراد همجنسگرا مجبورند بعدتر هویتشان را کشف کنند. 80 00:04:36,000 --> 00:04:38,000 و این دوستم بود که 81 00:04:38,000 --> 00:04:41,000 با این پرسشها درباره هویت دختر کوتولهاش مواجه شده بود. 82 00:04:41,000 --> 00:04:43,000 و من فکر کردم، باز هم: 83 00:04:43,000 --> 00:04:46,000 خانوادهای که خود را عادی قلمداد میکند 84 00:04:46,000 --> 00:04:48,000 بچهای دارد که به نظر غیرعادی است. 85 00:04:48,000 --> 00:04:53,000 و به این ایده اندیشیدم که در واقع دو نوع هویت وجود دارد. 86 00:04:53,000 --> 00:04:54,000 هویت عمودی، 87 00:04:54,000 --> 00:04:57,000 که نسل به نسل از والدین به کودک میرسد. 88 00:04:57,000 --> 00:05:03,000 چیزهایی مثل قومیت، غالبا ملیت، زبان و اغلب مذهب. 89 00:05:03,000 --> 00:05:08,000 این چیزها را فرد با والدین و کودکان خود مشترک دارد. 90 00:05:08,000 --> 00:05:10,000 با اینکه گاهی برخی از اینها میتوانند مشکلاتی به بار آورد، 91 00:05:10,000 --> 00:05:12,000 ولی تلاشی برای علاج آنها نمیشود. 92 00:05:12,000 --> 00:05:15,000 شما میتوانید مدعی شوید که در ایالت متحده -- 93 00:05:15,000 --> 00:05:17,000 با وجود رئیس جمهور فعلی ما-- 94 00:05:17,000 --> 00:05:19,000 رنگین پوست بودن سختتر است. 95 00:05:19,000 --> 00:05:22,000 و در عین حال، کسی سعی نمی کند تضمین کند 96 00:05:22,000 --> 00:05:26,000 که نسل آتی کودکانی که از آمریکاییهای آفریقایی تبار و آسیایی متولد میشوند 97 00:05:26,000 --> 00:05:29,000 پوست سفید رنگ و موی زرد داشته باشند. 98 00:05:29,000 --> 00:05:33,000 انواع دیگر هویت نیز هستند که فرد آنها را از یک گروه همتا می گیرد. 99 00:05:33,000 --> 00:05:36,000 و من آنها را هویت افقی مینامم. 100 00:05:36,000 --> 00:05:39,000 زیرا گروه همتا یک تجربه افقی است. 101 00:05:39,000 --> 00:05:41,000 این هویتها برای پدر و مادرفرد بیگانهاند 102 00:05:41,000 --> 00:05:45,000 و فرد آنها را زمانی پیدا میکند که همتا و همشانان خود را ببینید. 103 00:05:45,000 --> 00:05:48,000 این هویتها، هویت های افقی، 104 00:05:48,000 --> 00:05:52,000 همواره مردم سعی می کنند که آنها را معالجه کنند. 105 00:05:52,000 --> 00:05:55,000 و من میخواستم ببینیم به چه شکلی 106 00:05:55,000 --> 00:05:57,000 مردمی که این جور هویتها را دارند 107 00:05:57,000 --> 00:06:00,000 باا آنها رابطه خوب برقرار میکنند. 108 00:06:00,000 --> 00:06:04,000 به نظرم سه سطح پذیرش وجود دارد 109 00:06:04,000 --> 00:06:05,000 که میبایستی به وقوع بپیوندد. 110 00:06:05,000 --> 00:06:11,000 پذیرش فردی، پذیرش خانوادگی، و پذیرش اجتماعی. 111 00:06:11,000 --> 00:06:13,000 و همیشه اینها با هم اتفاق نمیافتند. 112 00:06:13,000 --> 00:06:17,000 خیلی اوقات، افرادی که چنین شرایطی را دارند بسیار عصبانی هستند 113 00:06:17,000 --> 00:06:20,000 زیرا احساس میکنند که پدر و مادرشان آنها را دوست ندارند، 114 00:06:20,000 --> 00:06:24,000 در حالی که آنچه اتفاق میآفتد آن است که والدین آنها را نمیپذیرند. 115 00:06:24,000 --> 00:06:28,000 عشق چیزی است که بصورت ایدآل بیقید و شرط 116 00:06:28,000 --> 00:06:31,000 در رابطه بین یک پدر یا مادر با فرزند است. 117 00:06:31,000 --> 00:06:34,000 اما پذیرش چیز زمانبری است. 118 00:06:34,000 --> 00:06:36,000 پذیرش همواره زمان نیاز دارد. 119 00:06:36,000 --> 00:06:41,000 یکی از کوتولهها که باهاش آشنا شدم نامش کلینتون براون است. 120 00:06:41,000 --> 00:06:44,000 هنگامی که متولد شد تشخیص داده شد که او مبتلا به کوتولگی دیاستروفیک است( بیماری که استخوانهای بیمار به هم میپییچد) 121 00:06:44,000 --> 00:06:46,000 یک بیماری بسیار فلجکننده، 122 00:06:46,000 --> 00:06:50,000 به پدر و مادرش گفته شد که او هرگز نخواهد توانست راه برود، هرگز حرف نخواهد زد، 123 00:06:50,000 --> 00:06:52,000 و هیچ توانایی هوشی ندارد، 124 00:06:52,000 --> 00:06:54,000 و احتمالا او هرگز حتی آنها را نخواهد شناخت. 125 00:06:54,000 --> 00:06:58,000 و به آنها پیشنهاد شده بود که کودک را در بیمارستان بسپارند 126 00:06:58,000 --> 00:07:00,000 تا او بتواند در بیمارستان به آرامی بمیرد. 127 00:07:00,000 --> 00:07:02,000 مادرش گفت که اینکار را نخواهد کرد. 128 00:07:02,000 --> 00:07:04,000 و پسرش را به خانه برد. 129 00:07:04,000 --> 00:07:07,000 با اینکه او توفیق تحصیلی و مالی زیادی نداشت، 130 00:07:07,000 --> 00:07:09,000 بهترین پزشک در کشور 131 00:07:09,000 --> 00:07:12,000 برای معالجه کوتولگی دیستروفیک را یافت 132 00:07:12,000 --> 00:07:14,000 و کلینتون را به او سپرد. 133 00:07:14,000 --> 00:07:16,000 کلینتون در دوره کودکیش، 134 00:07:16,000 --> 00:07:19,000 ۳۰ جراحی عمده داشت. 135 00:07:19,000 --> 00:07:21,000 و تمامی این مدت را در بیمارستان بود 136 00:07:21,000 --> 00:07:23,000 در حالیکه مراحل درمان را طی میکرد، 137 00:07:23,000 --> 00:07:25,000 و در نتیجه او الان میتواند راه برود. 138 00:07:25,000 --> 00:07:29,000 و زمانی که در بیمارستان بود، برای او آموزگارانی فرستادند تا برای کارهای مدرسه به او کمک کنند. 139 00:07:29,000 --> 00:07:32,000 کلینتون سخت کار کرد چونکه کار دیگری نداشت که انجام دهد. 140 00:07:32,000 --> 00:07:34,000 و به سطحی از تحصیلات رسید 141 00:07:34,000 --> 00:07:38,000 که هیچ یک از اعضای خانوادهاش به آن نرسیده بود. 142 00:07:38,000 --> 00:07:41,000 در حقیقت او اولین فرد در خانوادهاش بود که به کالج رفت، 143 00:07:41,000 --> 00:07:44,000 جایی که او در محیط دانشگاه زندگی میکرد و خودرو ویژهاش را میراند 144 00:07:44,000 --> 00:07:47,000 که سازگار با شرایط غیرعادی بدنش بود. 145 00:07:47,000 --> 00:07:50,000 مادرش برایم تعریف کرد که یک روز به خانه آمد-- 146 00:07:50,000 --> 00:07:52,000 و به کالج نزدیک خانه رفت-- 147 00:07:52,000 --> 00:07:55,000 او گفت،" آن خودروی آشنا را دیدم 148 00:07:55,000 --> 00:07:59,000 در پارکینک یک میکده پارک شده بود.( خنده تماشاگران) 149 00:07:59,000 --> 00:08:04,000 "با خودم فکر کردم، آنها ۶ فوت قد دارند،و او سه فوت قد دارد. 150 00:08:04,000 --> 00:08:06,000 دو آبجو برای آنها مثل چهار تا آبجو برای کلینتون است." 151 00:08:06,000 --> 00:08:09,000 گفت: "میدانستم که نمیتوانم وارد شوم و مزاحمش بشوم، 152 00:08:09,000 --> 00:08:13,000 اما به خانه رفتم، و هشت تا پیغام روی تلفن همراهش گذاشتم." 153 00:08:13,000 --> 00:08:15,000 او گفت،" سپس فکر کردم، 154 00:08:15,000 --> 00:08:17,000 اگر زمانی که او متولد شد کسی به من می گفت 155 00:08:17,000 --> 00:08:22,000 که نگرانی آینده من این خواهد بود که او با همکلاسیهایش الکل بنوشد و رانندگی کند --" 156 00:08:22,000 --> 00:08:31,000 ( تشویق تماشاگران) 157 00:08:31,000 --> 00:08:33,000 به او گفتم،" فکر میکنی چه کردی 158 00:08:33,000 --> 00:08:38,000 که به او کمک کرد تا تبدیل به چنین آدم جذاب، موفق وفوقالعادهای بشود؟" 159 00:08:38,000 --> 00:08:42,000 و او گفت،" من چه کردم؟ فقط عاشقش بودم. 160 00:08:42,000 --> 00:08:45,000 کلینتون همواره نوری در دل داشت. 161 00:08:45,000 --> 00:08:52,000 و من و پدرش خوششانس بودیم که اولین کسانی بودیم که این نور را دیدم." 162 00:08:52,000 --> 00:08:55,000 میخواهم بریدهای از یک روزنامه دیگر در دهه شصت را نقل کنم. 163 00:08:55,000 --> 00:09:01,000 این یکی از سال ۱۹۶۸ است-- مجله ماهانه آتلانتیک، صدای آمریکای آزاد-- 164 00:09:01,000 --> 00:09:03,000 نوشته یک بایواتیکیست مهم (کسی که مفاهیم اخلاقی کشفیات جدید علوم زیستشناسی را بررسی میکند). 165 00:09:03,000 --> 00:09:07,000 او گفته، "هیچ دلیلی وجود ندارد برای احساس گناه 166 00:09:07,000 --> 00:09:10,000 در مورد واگذاشتن یک کودک مبتلا به سندروم داون (عقب مانده ذهنی)، 167 00:09:10,000 --> 00:09:15,000 چه پنهان کردنش در یک آسایشگاه باشد 168 00:09:15,000 --> 00:09:19,000 و چه احساس مرگ برای آنها. 169 00:09:19,000 --> 00:09:24,000 این ناراحت کننده است- بله- وحشتناک است. اما هیچ حس گناهی را به همراه ندارد. 170 00:09:24,000 --> 00:09:28,000 گناه واقعی ناشی از صدمه به یک انسان ناشی میشود، 171 00:09:28,000 --> 00:09:33,000 و یک عقبمانده، انسان نیست." 172 00:09:33,000 --> 00:09:37,000 برای پیشرفت عظیمی که کردهایم جوهر زیادی خرج نوشتن شده 173 00:09:37,000 --> 00:09:39,000 برای بهبود وضع افرادهمجسگرایان. 174 00:09:39,000 --> 00:09:43,000 تغییری که نگرش ما باعث شده هر روز در سرفصل خبرهاست. 175 00:09:43,000 --> 00:09:48,000 اما ما فراموش کردهایم که به افرادی که تفاوتها دیگری داشتند چگونه نگاه میکردیم. 176 00:09:48,000 --> 00:09:50,000 چگونه به افرادی که معلول بودند نگاه میکردیم، 177 00:09:50,000 --> 00:09:53,000 چگونه غیر انسانی با مردم برخورد میکردیم. 178 00:09:53,000 --> 00:09:55,000 و تغییری که حاصل شده، 179 00:09:55,000 --> 00:09:57,000 که تقریبا به همان میزان بنیادیست، 180 00:09:57,000 --> 00:09:59,000 چیزیست که ما خیلی به آن توجه نمیکنیم. 181 00:09:59,000 --> 00:10:03,000 یکی از خانوادههایی که من با آنها مصاحبه کردم، تام و کرن روباردز، 182 00:10:03,000 --> 00:10:07,000 که از گذشتهشان گفتند، هنگامی که به عنوان نیویورکیهای جوان موفق 183 00:10:07,000 --> 00:10:11,000 اولین فرزندشان مبتلا به سندروم داون تشخیص داده شد. 184 00:10:11,000 --> 00:10:15,000 آنها فکر کردند که امکانات آموزشی موجود برای پسرشان چیزی نیست که باید باشد، 185 00:10:15,000 --> 00:10:19,000 بنابراین تصمیم گرفتند که مرکز کوچکی را ایجاد کنند-- 186 00:10:19,000 --> 00:10:22,000 دو کلاس که با تعداد اندکی پدر و مادرهای دیگر تاسیس کردند 187 00:10:22,000 --> 00:10:25,000 برای آموزش کودکان مبتلا به سندروم داون. 188 00:10:25,000 --> 00:10:29,000 و طی سالها این مرکز رشد کرده و به مرکزی به نام کوک سنتر Cooke Center, تبدیل شده، 189 00:10:29,000 --> 00:10:31,000 که اکنون در آنجا هزاران هزار 190 00:10:31,000 --> 00:10:35,000 کودکان مبتلا به ناتوانایی ذهنی در حال آموزش هستند. 191 00:10:35,000 --> 00:10:38,000 از زمانی که داستان ماهنامه آتلانتیک منتشر شد تاکنون، 192 00:10:38,000 --> 00:10:42,000 امید به زندگی افراد مبتلا به بیماری داون سه برابر شده است. 193 00:10:42,000 --> 00:10:47,000 تجربه مبتلایان به بیماری داون شامل کسانیست که بازیگر هستند، 194 00:10:47,000 --> 00:10:53,000 کسانی که نویسنده هستند، برخی از آنها توانایی آن را دارند که کاملا مستقل زندگی کنند. 195 00:10:53,000 --> 00:10:55,000 خانواده رابردز کارهای زیادی در این خصوص انجام دادهاند. 196 00:10:55,000 --> 00:10:56,000 بهشان گفتم آیا از این موضوع متاسف هستید؟ 197 00:10:56,000 --> 00:10:59,000 آیا آرزو میکردید که فرزندتان دچار بیماری داون نبود؟ 198 00:10:59,000 --> 00:11:00,000 ایا آرزو میکردید که هرگز نمیشنیدید که فرزند تان بیمار است؟ 199 00:11:00,000 --> 00:11:03,000 بطرز جالبی پدر کودک بیمار گفت، 200 00:11:03,000 --> 00:11:05,000 " خُب برای دیوید ، پسرمان، من تاسف میخورم، 201 00:11:05,000 --> 00:11:09,000 زیرا برای دیوید، بودن در دنیا مشکل است، 202 00:11:09,000 --> 00:11:12,000 و دلم میخواست که میشد زندگی بهتری به او داد، 203 00:11:12,000 --> 00:11:17,000 اما فکر میکنم اگر تمامی کسانی را که به بیماری داون مبتلایند را از دست بدهیم این یک فاجعه خواهد بود." 204 00:11:17,000 --> 00:11:20,000 و کرن روباردز به من گفت،" من هم مثل تام فکر میکنم. 205 00:11:20,000 --> 00:11:24,000 برای دیوید، اگر به من بود ظرف یک لحظه به او زندگی راحتتری میدادم. 206 00:11:24,000 --> 00:11:29,000 اما در مورد خودم اگر بخواهیم صحبت کنم-- خوب ، ۲۳ سال پیش که او به دنیا آمد هرگز بر این باور نبودم که 207 00:11:29,000 --> 00:11:31,000 که به این مرحله برسم-- 208 00:11:31,000 --> 00:11:36,000 در مورد خودم میگویم، این مرا بسیار بهتر و بسیار مهربانتر 209 00:11:36,000 --> 00:11:39,000 و بسیار هدف دارتر در تمامی عمرمم کرده، 210 00:11:39,000 --> 00:11:45,000 من شخصا، آن را با هیچ چیز در دنیا عوض نمیکنم." 211 00:11:45,000 --> 00:11:50,000 ما در مرحلهای زندگی میکنیم که پذیرش اجتماعی برای این موارد وخیلی از موقعیت های دیگر 212 00:11:50,000 --> 00:11:51,000 بالا و بالاتر میرود و رو به افزایش است. 213 00:11:51,000 --> 00:11:53,000 و در عین حال ما در لحظه ای زندگی میکنیم 214 00:11:53,000 --> 00:11:56,000 که توانایی ما برای از بین بردن اینگونه شرایط 215 00:11:56,000 --> 00:11:59,000 تا به حدی رسیده که هرگز آن را تصور نمیکردیم. 216 00:11:59,000 --> 00:12:02,000 اکنون بیشتر نوزادان ناشنوا در ایالات متحده 217 00:12:02,000 --> 00:12:04,000 قسمت حلزونی گوش برایشان کاشته میشود، 218 00:12:04,000 --> 00:12:09,000 که درمغزشان گذارده شده و به یک دستگاه گیرنده متصل است، 219 00:12:09,000 --> 00:12:14,000 و به آنها اجازه میدهد که برگردانی از شنوایی با استفاده از تکلم دهانی را بدست اورند. 220 00:12:14,000 --> 00:12:18,000 آمیختهای که در موش BMN-111، آزمایش شده است 221 00:12:18,000 --> 00:12:23,000 در جلوگیری از فعال شدن ژن آکندروپلازی(ژنی که عامل بیماری کوتولگیست) موثر است. 222 00:12:23,000 --> 00:12:26,000 آکندروپلازی رایجترین شکل بیماری کوتولگیست، 223 00:12:26,000 --> 00:12:30,000 و موشهایی که دارای ژن اکندروپلازی هست و این ماده را دریافت کردند، 224 00:12:30,000 --> 00:12:32,000 تا اندازه طبیعی و کامل رشد میکند، 225 00:12:32,000 --> 00:12:34,000 و آزمایش این دارو برای انسان نیز نزدیک است. 226 00:12:34,000 --> 00:12:36,000 آزمایشات خونی نیز در حال پیشرفتاند 227 00:12:36,000 --> 00:12:42,000 که با قطعیت بالاتر و در دوران اولیه بارداری علائم بیماری داون را تشخیص میدهند، 228 00:12:42,000 --> 00:12:47,000 و برای مردم این را آسانتر و آسانتر میکند تا بارداری را برطرف کنند، 229 00:12:47,000 --> 00:12:48,000 و یا به آن خاتمه دهند. 230 00:12:48,000 --> 00:12:53,000 بنابراین ما هم پیشرفت اجتماعی و هم پیشرفت پزشکی و درمانی داریم. 231 00:12:53,000 --> 00:12:55,000 و من به هردو اینها باور دارم. 232 00:12:55,000 --> 00:12:59,000 معتقدم پیشرفتهای اجتماعی فوق العاده ، معنیدار و عالی هستند، 233 00:12:59,000 --> 00:13:02,000 وهمین عقیده را در مورد پیشرفتهای پزشکی دارم. 234 00:13:02,000 --> 00:13:06,000 اما فکرمیکنم هنگامیکه یکی از این دو با دیگری همخوان نباشد تراژدی رخ میدهد. 235 00:13:06,000 --> 00:13:08,000 هنگامی که من تعامل این دو را در 236 00:13:08,000 --> 00:13:11,000 شرایطی مانند سه موقعیتی را که شرح دادم میبینیم، 237 00:13:11,000 --> 00:13:14,000 گاهی فکر میکنم موقعیتی شبیه به آن لحظاتی از یک اپرای بزرگ پیش میآید 238 00:13:14,000 --> 00:13:17,000 که قهرمان داستان به عشقش نسبت به معشوق پی میبرد 239 00:13:17,000 --> 00:13:21,000 درست در همان لحظهای که معشوق بر تخت خفته و هدر میرود. 240 00:13:21,000 --> 00:13:24,000 ( خنده تماشاگران) 241 00:13:24,000 --> 00:13:28,000 ما باید با هم در مورد راه های درمان فکر کنیم. 242 00:13:28,000 --> 00:13:31,000 خیلی اوقات پرسشی که والدین دارند این است که، 243 00:13:31,000 --> 00:13:33,000 ما جه اعتباری به فرزندانمان میدهیم، 244 00:13:33,000 --> 00:13:35,000 و چه چیزی را در آنها درمان میکنیم؟ 245 00:13:35,000 --> 00:13:39,000 جیم سینکلر، فعال برجسته بیماری درخودماندگی (اوتیسم)، گفت، 246 00:13:39,000 --> 00:13:43,000 "هنگمی که پدر و مادری میگویند که ' آرزو میکردم که فرزندم بیماری اوتیسم نداشت ،' 247 00:13:43,000 --> 00:13:48,000 چیزی که آنها واقعا می گویند این است که آرزو میکردم که این بچه وجود نداشت 248 00:13:48,000 --> 00:13:52,000 و در عوض کودکی دیگری که بیماری اوتیسم نداشت را داشتم." 249 00:13:52,000 --> 00:13:57,000 قرائت دوبارهی این چیزیست که در هنگام سوگواری موجودیتمان میشنوید. 250 00:13:57,000 --> 00:14:00,000 چیزیست که در زمانی که برای شفا دعا میکنیم میشنوید-- 251 00:14:00,000 --> 00:14:02,000 زمانی که آخرین آرزوی شما این است 252 00:14:02,000 --> 00:14:05,000 این است که روزی ما محو شویم 253 00:14:05,000 --> 00:14:10,000 غریبه هایی را که میتوانید آنها دوست داشته باشید به پس چهرههای روند." 254 00:14:10,000 --> 00:14:13,000 این دیدگاه بسیار افراطیست، 255 00:14:13,000 --> 00:14:17,000 اما این به حقیقتی اشاره دارد که این افراد با زندگی که دارند درگیرهستند 256 00:14:17,000 --> 00:14:22,000 و درمان یا تغییر و یا رفع آن را نمیخواهند. 257 00:14:22,000 --> 00:14:25,000 آنها میخواهند همان کسی که باشند که به دنیا آمدند تا آن کس باشند. 258 00:14:25,000 --> 00:14:29,000 یکی از خانواده هایی که من با آنها برای این پروژه مصاحبه کردم 259 00:14:29,000 --> 00:14:34,000 خانواده دیلان کلیبالد بود که یکی از عاملان کشتار دبیرستان کلمباین( در سال ۱۹۹۹ در ایالت کلرادوی) بود. 260 00:14:34,000 --> 00:14:37,000 زمان زیادی را برد تا آنها را متقاعد کنم تا با من صحبت کنند، 261 00:14:37,000 --> 00:14:40,000 و بالاخره روزی موافقت کردند، آنها پر از داستانهای و موضوعاتی بودند 262 00:14:40,000 --> 00:14:41,000 که از گفتن آنها نمیتوانستند خوداری کنند. 263 00:14:41,000 --> 00:14:44,000 اولین آخر هفتهای که با آنها گذراندم-- اولین از آخر هفتههای بسیاری که با آنها بودم-- 264 00:14:44,000 --> 00:14:47,000 بیش از ۲۰ ساعت گفتگو ضبط کردم. 265 00:14:47,000 --> 00:14:49,000 و یکشنبه شب، ما بسیار خسته بودیم. 266 00:14:49,000 --> 00:14:52,000 در آشپزخانه نشسته بودیم. سو کلیبالد شام را آماده میکرد. 267 00:14:52,000 --> 00:14:55,000 و من گفتم،"اگر دیلن الان اینجا بود، 268 00:14:55,000 --> 00:14:58,000 میدانی چه سوالی از او میپرسیدی؟" 269 00:14:58,000 --> 00:15:00,000 و پدرش گفت،" البته که میدانم. 270 00:15:00,000 --> 00:15:04,000 میخواهم از او بپرسم که فکر میکرد دارد چه غلطی میکند." 271 00:15:04,000 --> 00:15:07,000 و سو به زمین خیره شد، و برای دقیقهای فکر کرد. 272 00:15:07,000 --> 00:15:09,000 بعد سرش را بالا آورد و گفت، 273 00:15:09,000 --> 00:15:13,000 "ازاو میخواستم که مرا ببخشد برای اینکه مادرش بودم 274 00:15:13,000 --> 00:15:18,000 و هرگز نفهمیدم که در ذهن او چه میگذرد." 275 00:15:18,000 --> 00:15:21,000 چند سال بعد که با او شام میخوردم-- 276 00:15:21,000 --> 00:15:23,000 یکی از دفعاتی زیادی که با هم شام خوردیم-- 277 00:15:23,000 --> 00:15:26,000 او گفت" میدانی، اوایل که این اتفاق افتادهبود، 278 00:15:26,000 --> 00:15:30,000 آرزو میکردم که هرگز ازدواج نکرده بودم و فرزندی نداشتم. 279 00:15:30,000 --> 00:15:33,000 اگر به اوهایو نرفته بودم و با تام سر راه هم قرار نمیگرفتیم، 280 00:15:33,000 --> 00:15:37,000 این بچه وجود نداشت و این اتفاق وحشتناک نمیافتاد. 281 00:15:37,000 --> 00:15:42,000 اما بعدا احساس کردم که من فرزندانم را خیلی دوست دارم 282 00:15:42,000 --> 00:15:45,000 و نمیخواهم زندگی بدون آنها را تصور کنم. 283 00:15:45,000 --> 00:15:50,000 تصدیق میکنم رنجی که آنها برای دیگران سبب شدند نابخشودنی است، 284 00:15:50,000 --> 00:15:53,000 اما دردی که برای من سبب شدند قابل بخشش است." 285 00:15:53,000 --> 00:15:57,000 "بنابراین در عین اینکه تصدیق میکنم دنیا جای بهتری میبود 286 00:15:57,000 --> 00:16:00,000 اگر دیلن هرگز به دنیا نمیآمد، 287 00:16:00,000 --> 00:16:05,000 اما معتقدم که برای من بهتر نمیبود." 288 00:16:05,000 --> 00:16:12,000 برایم حیرتانگیز بود که چطور همه این خانوادهها با این فرزندان و این مشکلات، 289 00:16:12,000 --> 00:16:15,000 مشکلاتی که بیشترشان حاضر بودند برای جلوگیریشان هر کاری بکنند، 290 00:16:15,000 --> 00:16:18,000 در تجربه فرزند داشتن این همه معنا یافتهاند. 291 00:16:18,000 --> 00:16:22,000 بعد فکر کردم، همه ما که فرزند داریم 292 00:16:22,000 --> 00:16:24,000 عاشق فرزندانمان هستیم با همه کاستیها و معایبشان. 293 00:16:24,000 --> 00:16:29,000 اگر ناگهان فرشته باشکوهی از سقف وارد اتاق نشیمن من شود 294 00:16:29,000 --> 00:16:31,000 و پیشنهاد کند که فرزندان مرا ببرد 295 00:16:31,000 --> 00:16:37,000 و در عوض فرزندان بهتر- مودبتر، بامزهتر، بهتر، یا باهوشتری بدهد-- 296 00:16:37,000 --> 00:16:42,000 به فرزندانم میچسبم و دعا میکنم که این منظره وحشتناک دور شود. 297 00:16:42,000 --> 00:16:44,000 و در نهایت احساس میکنم 298 00:16:44,000 --> 00:16:48,000 همانطوری که ما قابلیت احتراق لباس راحتی را در کوره آزمایش میکنیم 299 00:16:48,000 --> 00:16:53,000 تا مطمئن شویم کودکمان هنگام عبور از کنار اجاق آتش نمیگیرد، 300 00:16:53,000 --> 00:16:57,000 داستان خانوادههایی که این تفاوتهای افراطی را بازگو میکنند 301 00:16:57,000 --> 00:16:59,000 تجربه جهانی فرزند داری را منعکس میکند، 302 00:16:59,000 --> 00:17:03,000 که همواره به این صورت است که گاهی آدم به کودک خود نگاه میکند و فکر میکند، 303 00:17:03,000 --> 00:17:06,000 تو از کجا پیدایت شد؟ 304 00:17:06,000 --> 00:17:08,000 ( خنده تاشاگران) 305 00:17:08,000 --> 00:17:13,000 معلوم میشود درحالی که هر یک از این تفاوتها به شکل منفرد وجود دارد-- 306 00:17:13,000 --> 00:17:16,000 خانوادههای زیادی هستند که با اسکیزوفرنی درگیرند، 307 00:17:16,000 --> 00:17:18,000 خانواده هایی زیادی هستند که کودکانشان دگرجنسگونه (ترنسجندر) هستند، 308 00:17:18,000 --> 00:17:20,000 خانواده های زیادی هستند که کودکان نابغه دارند-- 309 00:17:20,000 --> 00:17:23,000 که از خیلی جهات نیز با چالشهای مشابه روبرو هستند-- 310 00:17:23,000 --> 00:17:25,000 در هر یک از این دستهها خانواده های زیادی هستند-- 311 00:17:25,000 --> 00:17:27,000 اما اگر به این فکر کنید 312 00:17:27,000 --> 00:17:30,000 که تجربهی گفتگو درباره تفاوت در درون خانواده 313 00:17:30,000 --> 00:17:32,000 همان چیزی است که مردم به آن اشاره میکنند، 314 00:17:32,000 --> 00:17:36,000 آنوقت است که متوجه میشوید که این تقریبا یک پدیده جهانی است. 315 00:17:36,000 --> 00:17:41,000 تازه، معلوم میشود که این تفاوتهای ما و برداشت ما از تفاوت است 316 00:17:41,000 --> 00:17:43,000 که ما را به هم پیوند میدهد. 317 00:17:43,000 --> 00:17:49,000 زمانی که روی این پروژه کار میکردم تصمیم گرفتم بچهدار شوم 318 00:17:49,000 --> 00:17:52,000 فراد زیادی شگفتزده شدند و گفتند، 319 00:17:52,000 --> 00:17:53,000 " اما چگونه میتوانی تصمیم به بچهدار شدن بگیری 320 00:17:53,000 --> 00:17:58,000 آن هم وسط مطالعه دراین باره که هر چیزی میتواند برعکس از آب دربیاید؟" 321 00:17:58,000 --> 00:18:01,000 گفتم، "من روی مسئله همه آنچه که ممکن است برعکس از آب درآید کار نمیکنم. 322 00:18:01,000 --> 00:18:04,000 من در حال مطالعه بر این هستم که حتی وقتی همه چیز به نظر اشتباه است، چقدر عشق میتواند در میان باشد." 323 00:18:04,000 --> 00:18:09,000 من در حال مطالعه بر این هستم که حتی وقتی همه چیز به نظر اشتباه است، چقدر عشق میتواند در میان باشد." 324 00:18:09,000 --> 00:18:14,000 درباره مادر کودکی معلول که دیده بودم بسیار فکر کردم، 325 00:18:14,000 --> 00:18:18,000 کودکی به شدت معلول که به علت غفلت پرستار درگذشت. 326 00:18:18,000 --> 00:18:21,000 هنگامی که خاکستر او دفن شد، مادرش گفت، 327 00:18:21,000 --> 00:18:29,000 " من اینجا به خاطر دو خسران طلب آمرزش و دعا میکنم، 328 00:18:29,000 --> 00:18:35,000 یکی به خاطر کودکی که میخواستم و دیگری به خاطر پسرم که عاشقش بودم." 329 00:18:35,000 --> 00:18:40,000 متوجه شدم که هرکسی ممکن است عاشق هر کودکی باشد 330 00:18:40,000 --> 00:18:42,000 تنها اگر اراده این کار را داشته باشد. 331 00:18:42,000 --> 00:18:47,000 همسر من پدر بیولوژیکی دو کودک است 332 00:18:47,000 --> 00:18:50,000 که مادرانشان دوستان او و زنان همجنسگرا در مینیاپلیس هستند. 333 00:18:50,000 --> 00:18:56,000 یکی از دوستان نزدیکم در کالج، طلاق گرفته بود و میخواست بچهدار شود. 334 00:18:56,000 --> 00:18:58,000 اینطوری شد که من و او حالا یک دختر داریم، 335 00:18:58,000 --> 00:19:00,000 و حالا مادر و دختر در تگزاس زندگی میکنند. 336 00:19:00,000 --> 00:19:03,000 من و شوهرم پسری داریم که همیشه پیش ما زندگی میکند 337 00:19:03,000 --> 00:19:05,000 و من پدر بیولوژیکیاش هستم، 338 00:19:05,000 --> 00:19:09,000 و مادر واسطه برای بارداری او لورا بود، 339 00:19:09,000 --> 00:19:12,000 مادر لزبین اُلیور و لوسی در مینیاپلیس. 340 00:19:12,000 --> 00:19:21,000 (تشویق تماشاگران) 341 00:19:21,000 --> 00:19:27,000 خُب مختصرش میشود پنج والد برای چهار فرزند در سه ایالت. 342 00:19:27,000 --> 00:19:30,000 افرادی هستند که فکر می کنم که وجود خانواده من 343 00:19:30,000 --> 00:19:35,000 به نحوی به خانواده آنها صدمه میزند و یا آن را تضعیف و یا تخریب میکند. 344 00:19:35,000 --> 00:19:38,000 افرادی هم هستند که فکر میکنند خانوادههایی مانند خانواده من 345 00:19:38,000 --> 00:19:40,000 نباید اجازه وجود داشته باشند. 346 00:19:40,000 --> 00:19:46,000 من مدل تقلیلی عشق را قبول نمیکنم، تنها عشق افزاینده را قبول دارم. 347 00:19:46,000 --> 00:19:49,000 و معتقدم همانطوری که به تنوع گونهها نیاز داریم 348 00:19:49,000 --> 00:19:51,000 تا زمین به روال طبیعی خود پیش رود، 349 00:19:51,000 --> 00:19:56,000 به تنوع عطوفت و خانواده نیز نیاز داریم 350 00:19:56,000 --> 00:20:00,000 تا چرخه محبت را تقویت کنیم. 351 00:20:00,000 --> 00:20:03,000 یک روز بعد از تولد پسرمان، 352 00:20:03,000 --> 00:20:07,000 پزشک وارد اتاق بیمارستان شد و گفت نگران است. 353 00:20:07,000 --> 00:20:10,000 زیرا پسر ما پاهایش را درست صاف نمیکرد. 354 00:20:10,000 --> 00:20:13,000 دکتر گفت که شاید نشانه اشکال مغزی باشد. 355 00:20:13,000 --> 00:20:17,000 و تا اندازهای که بچه پاهایش را صاف میکند، پاها نامتقارن هستند، 356 00:20:17,000 --> 00:20:20,000 به نظر دکتر این میتوانست نشان از وجود یک تومور باشد. 357 00:20:20,000 --> 00:20:25,000 او سر بسیار بزرگی داشت، که دکتر فکر کرد شاید حاکی از هیدروسفالی باشد. 358 00:20:25,000 --> 00:20:27,000 و همانطور که او همه این چیزها را به من میگفت، 359 00:20:27,000 --> 00:20:31,000 من احساس میکردم که درونم آب میشود و به زمین میریزد. 360 00:20:31,000 --> 00:20:33,000 فکر کردم، من سالهاست روی کتابی کار کردهام 361 00:20:33,000 --> 00:20:36,000 درباره اینکه افراد به چه معنویتی دستیافتهاند 362 00:20:36,000 --> 00:20:39,000 با تجربه داشتن فرزندانی معلول، 363 00:20:39,000 --> 00:20:43,000 و من نمیخواستم یکی از آنان باشم. 364 00:20:43,000 --> 00:20:46,000 زیرا آنچه با آن مواجه شده بودم یک بیماری بود. 365 00:20:46,000 --> 00:20:48,000 و مانند همه پدر و مادرها از لحظه ابتدای زندگی، 366 00:20:48,000 --> 00:20:51,000 میخواستم فرزندم را از بیماری محافظت کنم. 367 00:20:51,000 --> 00:20:55,000 میخواستم خودم را هم از بیماری محافظت کنم. 368 00:20:55,000 --> 00:20:57,000 در عین حال، از کاری که انجام داده بودم میدانستم 369 00:20:57,000 --> 00:21:01,000 که اگر پسرم هر کدام از مشکلاتی را که میخواستیم آزمایش کنیم میداشت، 370 00:21:01,000 --> 00:21:04,000 که در نهایت هویت او را تشکیل میداد، 371 00:21:04,000 --> 00:21:09,000 و اگر هویت او باشند، هویت من نیز خواهند شد، 372 00:21:09,000 --> 00:21:13,000 که آن بیماری قرار است به محض تشخیص، شکل کاملا متفاوتی به خود بگیرد. 373 00:21:13,000 --> 00:21:16,000 بچه را به امآرآی و کت-اسکن بردیم، 374 00:21:16,000 --> 00:21:20,000 بچه یکروزه را دادیم تا از شریان او خون بگیرند. 375 00:21:20,000 --> 00:21:21,000 احساس درماندگی میکردیم. 376 00:21:21,000 --> 00:21:22,000 و پس از پنج ساعت، 377 00:21:22,000 --> 00:21:25,000 گفتند که مغز او کاملا سالم است، 378 00:21:25,000 --> 00:21:28,000 و تا آن موقع پاهایش را به خوبی صاف میکند. 379 00:21:28,000 --> 00:21:31,000 هنگامی که از متخصص پرسیدم اوضاع از چه قرار است، 380 00:21:31,000 --> 00:21:35,000 او گفت احتمالا صبح پای بچه دچار گرفتگی عضلات شده بود. 381 00:21:35,000 --> 00:21:39,000 ( خنده تماشاگران) 382 00:21:39,000 --> 00:21:46,000 اما فکر کردم که چقدر مادرم درست میگفت. 383 00:21:46,000 --> 00:21:50,000 فکر کردم، عشقی که آدم به فرزندش دارد 384 00:21:50,000 --> 00:21:53,000 مانند هیچ احساس دیگری در دنیا نیست، 385 00:21:53,000 --> 00:21:59,000 و تا زمانی که فرزند ندارید، نمیدانید که این احساس چگونه است. 386 00:21:59,000 --> 00:22:02,000 به گمانم بچهها مرا اسیر کردند 387 00:22:02,000 --> 00:22:05,000 آن لحظهای که حس پدری را با فقدان درآمیختم. 388 00:22:05,000 --> 00:22:07,000 اما مطمئن نیستم که حس آن لحظه را میتوانستم درک کنم 389 00:22:07,000 --> 00:22:13,000 اگر که در این پروژه تحقیقاتی فرونرفته بودم. 390 00:22:13,000 --> 00:22:16,000 من با عشقهای عجیب و غریب فراوانی مواجه شدهام، 391 00:22:16,000 --> 00:22:20,000 و خیلی طبیعی دچار الگوهای فریبده آن شدم. 392 00:22:20,000 --> 00:22:26,000 دیدم که چگونه نور میتواند فرومایهترین آسیبها را منور کند. 393 00:22:26,000 --> 00:22:30,000 در طول این ده سال، مشاهده کردهام و آموختهام 394 00:22:30,000 --> 00:22:34,000 شادی دهشتناک ناشی مسئولیت غیرقابل تحمل را، 395 00:22:34,000 --> 00:22:37,000 و دیدهام که چطور بر همه چیز پیروز میشود. 396 00:22:37,000 --> 00:22:42,000 و در حالی که گاهی فکر میکردم والدینی که با آنها مصاحبه میکردم نادان هستند، 397 00:22:42,000 --> 00:22:46,000 و خود را برای تمام عمر اسیر کودکان ناسپاسشان کردهاند 398 00:22:46,000 --> 00:22:49,000 و تلاش میکنند از مصیبت هویت بسازند، 399 00:22:49,000 --> 00:22:54,000 آن روز فهمیدم که تحقیقاتم برایم قایق کوچکی ساخته 400 00:22:54,000 --> 00:22:57,000 و من آمادهام تا با آن به کشتی آنها بپوندم. 401 00:22:57,000 --> 00:22:59,000 سپاسگزارم. 402 00:22:59,000 --> 00:23:05,000 ( تشویق تماشاگران)