< Return to Video

اندرو سالمون: عشق بورز، تحت هر شرایطی

  • 0:00 - 0:04
    "حتی در خالصترین شرایط غیر مذهبی،
  • 0:04 - 0:10
    همجنسگرایی نشانگر سواستفاده قوه جنسیست.
  • 0:10 - 0:15
    جایگزین رقتبار درجه دویی برای واقعیت است--
  • 0:15 - 0:17
    پرواز رقتباری از زندگی است.
  • 0:17 - 0:21
    و بدین ترتیب، سزاوار هیچ شفقتی نیست
  • 0:21 - 0:24
    استحقاق هیچ همدلی
  • 0:24 - 0:26
    بعنوان اقلیتی رنج کشیده را ندارند،
  • 0:26 - 0:33
    و شایستگی هیچ تلقی به جز یک بیماری خطرناک را ندارد."
  • 0:33 - 0:38
    این بریدهای مجله تایم در سال ۱۹۶۶ است هنگامی که من سه ساله بودم.
  • 0:38 - 0:42
    و سال گذشته، رئیس جمهور ایالات متحده
  • 0:42 - 0:45
    از ازدواج همجنسگرایان حمایت کرد.
  • 0:45 - 0:52
    ( تشویق تماشاگران)
  • 0:52 - 0:58
    و پرسش من این است که چگونه از آنجا به اینجا رسیدم؟
  • 0:58 - 1:03
    چگونه یک بیماری به یک هویت تبدیل شد؟
  • 1:03 - 1:06
    هنگامی که حدود شش سال داشتم،
  • 1:06 - 1:09
    با مادر و برادرم به یک مغازه کفشفروشی رفتم.
  • 1:09 - 1:11
    وقتی خرید کفش تمام شد،
  • 1:11 - 1:15
    فروشنده به ما گفت که هریک از ما میتوانیم یک بادکنک به خانه ببریم.
  • 1:15 - 1:20
    برادرم یک بادکنک قرمز خواست، و من یک بادکنک صورتی.
  • 1:20 - 1:25
    مادرم گفت فکر میکند بهتر است که یک بادکنک آبی بگیرم.
  • 1:25 - 1:28
    اما گفتم که من قطعا بادکنک صورتی رنگ را میخواهم.
  • 1:28 - 1:34
    و به من یادآوری کرد که رنگ مورد علاقه من آبی است.
  • 1:34 - 1:39
    این حقیقت که در حال حاضر رنگ مورد علاقهام آبیست، و هنوز هم همجنسگرا هستم.--
  • 1:39 - 1:42
    ( خنده تماشاگران)
  • 1:42 - 1:46
    هم نشانی است از نفوذ مادرم و هم محدویتهای آن.
  • 1:46 - 1:48
    ( خنده تماشاگران)
  • 1:48 - 1:55
    ( تشویق تماشاگران)
  • 1:55 - 1:58
    هنگامی که کوچک بودم، مادرم میگفت،
  • 1:58 - 2:02
    "عشقی که تو به فرزندانت داری مثل هیچ احساسی در دنیا نیست.
  • 2:02 - 2:05
    و تا زمانی که فرزندی نداری، نمیدانی که این احساس چیست."
  • 2:05 - 2:09
    وقتی بچه بودم به نظرم این بهترین تعریف جهان بود
  • 2:09 - 2:12
    که او ممکن بود درباره مادری برای من و برادرم به زبان بیاورد.
  • 2:12 - 2:14
    و هنگامی که نوجوان بودم، فکر میکردم
  • 2:14 - 2:18
    که من گِی (همجنسگرا) هستم و احتمالا نمیتوانم خانواده داشته باشم.
  • 2:18 - 2:20
    و وقتی که او این جمله را میگفت مضطربم میکرد.
  • 2:20 - 2:21
    بعد از اینکه همجنسگرایی من فاش شد،
  • 2:21 - 2:25
    وقتی که او گفتن این جمله را ادامه میداد، عصبانی میشدم.
  • 2:25 - 2:29
    گقتم،"من گِی هستم، و هیچ راهی برای اینکه مرا (به پدر بودن) هدایت کند وجود ندارد.
  • 2:29 - 2:32
    و می خواهم گفتن این حرف را تمام کنی."
  • 2:35 - 2:40
    حدود بیست سال پیش، سردبیرانم در نشریه نیویورک تایمز از من خواستند
  • 2:40 - 2:42
    که در مورد فرهنگ ناشنوایی مقالهای بنویسم.
  • 2:42 - 2:44
    ترجیح دادم که از خیلی عقب شروع کنم.
  • 2:44 - 2:46
    من ناشنوایی را کاملا یک بیماری تلقی میکردم.
  • 2:46 - 2:48
    مردم بیچاره ای که نمیتوانند بشنوند.
  • 2:48 - 2:51
    آنها فاقد حس شنوایی بودند، و ما برایشان چه میتوانیم بکنیم؟
  • 2:51 - 2:53
    سپس من پا به دنیای ناشنوایان گذاشتم.
  • 2:53 - 2:55
    به انجمنها و باشگاههای ناشنوایان رفتم.
  • 2:55 - 2:59
    من اجرای تئاتر و شعرخوانی ناشنوایان را تماشا کردم.
  • 2:59 - 3:05
    حتی به مسابقه دختر شایسته ناشنوایان آمریکا در نشویل، ایالت تنسی رفتم
  • 3:05 - 3:09
    جایی که مردمش از برگزاری این مسابقه آبکی جنوبی شکایت میکنند.
  • 3:09 - 3:13
    ( خنده تماشاگران)
  • 3:13 - 3:17
    هرچه که عمیقتر و عمیقتر در دنیای ناشنوایی غوطهورمیشدم،
  • 3:17 - 3:20
    بیشتر متقاعد میشدم که ناشنوایی یک فرهنگ است
  • 3:20 - 3:23
    و این که افراد در دنیای ناشنوایی میگویند،
  • 3:23 - 3:26
    "ما فقدان شنوایی نداریم، بلکه ما در یک فرهنگ عضویت داریم،"
  • 3:26 - 3:29
    چیزی را میگفتند که ماندگار بود.
  • 3:29 - 3:30
    اما این فرهنگ من نبود،
  • 3:30 - 3:33
    به ویژه نمیخواستم که عجله کنم و به آن ملحق شوم،
  • 3:33 - 3:36
    اما آن را به عنوان یک فرهنگ
  • 3:36 - 3:38
    و افرادی که عضو آن بودند را درک کردم و پذیرفتم،
  • 3:38 - 3:44
    این احساس به اندازه فرهنگ لاتین یا فرهنگ همجنسگرایان و یا فرهنگ یهودی ارزشمند بود.
  • 3:44 - 3:49
    این احساس شاید حتی به اندزه فرهنگ آمریکایی معتبر بود.
  • 3:49 - 3:52
    سپس دوست یکی از دوستانم صاحب دختری کوتوله شد.
  • 3:52 - 3:54
    هنگامی که دخترش به دنیا آمد،
  • 3:54 - 3:56
    ناگهان با پرسشهایی مواجه شد
  • 3:56 - 3:59
    که حالا برای من کاملا شدت و قوت پیدا میکردند.
  • 3:59 - 4:03
    او با این سوال مواجه بود که با این کودک چه باید بکند.
  • 4:03 - 4:06
    آیا او باید بگوید،" تو کاملا مثل بقیه هستی و فقط کمی کوتاه تری؟ "
  • 4:06 - 4:10
    و یا سعی بر ساختن نوعی هویت کوتولهای برای او بکند،
  • 4:10 - 4:12
    و در جامعه کوتولههای آمریکا مشارکت کند،
  • 4:12 - 4:15
    و نسبت به انچه که برای کوتوله ها اتفاق میافتد آگاه شود؟
  • 4:15 - 4:16
    و ناگهان فکر کردم،
  • 4:16 - 4:19
    بیشتر کودکان ناشنوا از پدر و مادرهای شنوا متولد میشوند.
  • 4:19 - 4:22
    این پدر مادرهای شنوا تمایل دارند که برای معالجه آنها تلاش کنند.
  • 4:22 - 4:26
    این افراد ناشنوا در دوران بزرگسالی به شکلی اجتماعات خودشان را کشف می کنند.
  • 4:26 - 4:28
    بیشتر افراد همجنسگرا از پدرو مادرهای دگرجنسگرا متولد میشوند.
  • 4:28 - 4:30
    این پدر مادرهای دگرجنسگرا اغلب از فرزندان همجنسگرایشان میخواهند
  • 4:30 - 4:33
    آنچه را پیشه کنند که به نظر آنان جریان اصلی جهان است،
  • 4:33 - 4:36
    و این افراد همجنسگرا مجبورند بعدتر هویتشان را کشف کنند.
  • 4:36 - 4:38
    و این دوستم بود که
  • 4:38 - 4:41
    با این پرسشها درباره هویت دختر کوتولهاش مواجه شده بود.
  • 4:41 - 4:43
    و من فکر کردم، باز هم:
  • 4:43 - 4:46
    خانوادهای که خود را عادی قلمداد میکند
  • 4:46 - 4:48
    بچهای دارد که به نظر غیرعادی است.
  • 4:48 - 4:53
    و به این ایده اندیشیدم که در واقع دو نوع هویت وجود دارد.
  • 4:53 - 4:54
    هویت عمودی،
  • 4:54 - 4:57
    که نسل به نسل از والدین به کودک میرسد.
  • 4:57 - 5:03
    چیزهایی مثل قومیت، غالبا ملیت، زبان و اغلب مذهب.
  • 5:03 - 5:08
    این چیزها را فرد با والدین و کودکان خود مشترک دارد.
  • 5:08 - 5:10
    با اینکه گاهی برخی از اینها میتوانند مشکلاتی به بار آورد،
  • 5:10 - 5:12
    ولی تلاشی برای علاج آنها نمیشود.
  • 5:12 - 5:15
    شما میتوانید مدعی شوید که در ایالت متحده --
  • 5:15 - 5:17
    با وجود رئیس جمهور فعلی ما--
  • 5:17 - 5:19
    رنگین پوست بودن سختتر است.
  • 5:19 - 5:22
    و در عین حال، کسی سعی نمی کند تضمین کند
  • 5:22 - 5:26
    که نسل آتی کودکانی که از آمریکاییهای آفریقایی تبار و آسیایی متولد میشوند
  • 5:26 - 5:29
    پوست سفید رنگ و موی زرد داشته باشند.
  • 5:29 - 5:33
    انواع دیگر هویت نیز هستند که فرد آنها را از یک گروه همتا می گیرد.
  • 5:33 - 5:36
    و من آنها را هویت افقی مینامم.
  • 5:36 - 5:39
    زیرا گروه همتا یک تجربه افقی است.
  • 5:39 - 5:41
    این هویتها برای پدر و مادرفرد بیگانهاند
  • 5:41 - 5:45
    و فرد آنها را زمانی پیدا میکند که همتا و همشانان خود را ببینید.
  • 5:45 - 5:48
    این هویتها، هویت های افقی،
  • 5:48 - 5:52
    همواره مردم سعی می کنند که آنها را معالجه کنند.
  • 5:52 - 5:55
    و من میخواستم ببینیم به چه شکلی
  • 5:55 - 5:57
    مردمی که این جور هویتها را دارند
  • 5:57 - 6:00
    باا آنها رابطه خوب برقرار میکنند.
  • 6:00 - 6:04
    به نظرم سه سطح پذیرش وجود دارد
  • 6:04 - 6:05
    که میبایستی به وقوع بپیوندد.
  • 6:05 - 6:11
    پذیرش فردی، پذیرش خانوادگی، و پذیرش اجتماعی.
  • 6:11 - 6:13
    و همیشه اینها با هم اتفاق نمیافتند.
  • 6:13 - 6:17
    خیلی اوقات، افرادی که چنین شرایطی را دارند بسیار عصبانی هستند
  • 6:17 - 6:20
    زیرا احساس میکنند که پدر و مادرشان آنها را دوست ندارند،
  • 6:20 - 6:24
    در حالی که آنچه اتفاق میآفتد آن است که والدین آنها را نمیپذیرند.
  • 6:24 - 6:28
    عشق چیزی است که بصورت ایدآل بیقید و شرط
  • 6:28 - 6:31
    در رابطه بین یک پدر یا مادر با فرزند است.
  • 6:31 - 6:34
    اما پذیرش چیز زمانبری است.
  • 6:34 - 6:36
    پذیرش همواره زمان نیاز دارد.
  • 6:36 - 6:41
    یکی از کوتولهها که باهاش آشنا شدم نامش کلینتون براون است.
  • 6:41 - 6:44
    هنگامی که متولد شد تشخیص داده شد که او مبتلا به کوتولگی دیاستروفیک است( بیماری که استخوانهای بیمار به هم میپییچد)
  • 6:44 - 6:46
    یک بیماری بسیار فلجکننده،
  • 6:46 - 6:50
    به پدر و مادرش گفته شد که او هرگز نخواهد توانست راه برود، هرگز حرف نخواهد زد،
  • 6:50 - 6:52
    و هیچ توانایی هوشی ندارد،
  • 6:52 - 6:54
    و احتمالا او هرگز حتی آنها را نخواهد شناخت.
  • 6:54 - 6:58
    و به آنها پیشنهاد شده بود که کودک را در بیمارستان بسپارند
  • 6:58 - 7:00
    تا او بتواند در بیمارستان به آرامی بمیرد.
  • 7:00 - 7:02
    مادرش گفت که اینکار را نخواهد کرد.
  • 7:02 - 7:04
    و پسرش را به خانه برد.
  • 7:04 - 7:07
    با اینکه او توفیق تحصیلی و مالی زیادی نداشت،
  • 7:07 - 7:09
    بهترین پزشک در کشور
  • 7:09 - 7:12
    برای معالجه کوتولگی دیستروفیک را یافت
  • 7:12 - 7:14
    و کلینتون را به او سپرد.
  • 7:14 - 7:16
    کلینتون در دوره کودکیش،
  • 7:16 - 7:19
    ۳۰ جراحی عمده داشت.
  • 7:19 - 7:21
    و تمامی این مدت را در بیمارستان بود
  • 7:21 - 7:23
    در حالیکه مراحل درمان را طی میکرد،
  • 7:23 - 7:25
    و در نتیجه او الان میتواند راه برود.
  • 7:25 - 7:29
    و زمانی که در بیمارستان بود، برای او آموزگارانی فرستادند تا برای کارهای مدرسه به او کمک کنند.
  • 7:29 - 7:32
    کلینتون سخت کار کرد چونکه کار دیگری نداشت که انجام دهد.
  • 7:32 - 7:34
    و به سطحی از تحصیلات رسید
  • 7:34 - 7:38
    که هیچ یک از اعضای خانوادهاش به آن نرسیده بود.
  • 7:38 - 7:41
    در حقیقت او اولین فرد در خانوادهاش بود که به کالج رفت،
  • 7:41 - 7:44
    جایی که او در محیط دانشگاه زندگی میکرد و خودرو ویژهاش را میراند
  • 7:44 - 7:47
    که سازگار با شرایط غیرعادی بدنش بود.
  • 7:47 - 7:50
    مادرش برایم تعریف کرد که یک روز به خانه آمد--
  • 7:50 - 7:52
    و به کالج نزدیک خانه رفت--
  • 7:52 - 7:55
    او گفت،" آن خودروی آشنا را دیدم
  • 7:55 - 7:59
    در پارکینک یک میکده پارک شده بود.( خنده تماشاگران)
  • 7:59 - 8:04
    "با خودم فکر کردم، آنها ۶ فوت قد دارند،و او سه فوت قد دارد.
  • 8:04 - 8:06
    دو آبجو برای آنها مثل چهار تا آبجو برای کلینتون است."
  • 8:06 - 8:09
    گفت: "میدانستم که نمیتوانم وارد شوم و مزاحمش بشوم،
  • 8:09 - 8:13
    اما به خانه رفتم، و هشت تا پیغام روی تلفن همراهش گذاشتم."
  • 8:13 - 8:15
    او گفت،" سپس فکر کردم،
  • 8:15 - 8:17
    اگر زمانی که او متولد شد کسی به من می گفت
  • 8:17 - 8:22
    که نگرانی آینده من این خواهد بود که او با همکلاسیهایش الکل بنوشد و رانندگی کند --"
  • 8:22 - 8:31
    ( تشویق تماشاگران)
  • 8:31 - 8:33
    به او گفتم،" فکر میکنی چه کردی
  • 8:33 - 8:38
    که به او کمک کرد تا تبدیل به چنین آدم جذاب، موفق وفوقالعادهای بشود؟"
  • 8:38 - 8:42
    و او گفت،" من چه کردم؟ فقط عاشقش بودم.
  • 8:42 - 8:45
    کلینتون همواره نوری در دل داشت.
  • 8:45 - 8:52
    و من و پدرش خوششانس بودیم که اولین کسانی بودیم که این نور را دیدم."
  • 8:52 - 8:55
    میخواهم بریدهای از یک روزنامه دیگر در دهه شصت را نقل کنم.
  • 8:55 - 9:01
    این یکی از سال ۱۹۶۸ است-- مجله ماهانه آتلانتیک، صدای آمریکای آزاد--
  • 9:01 - 9:03
    نوشته یک بایواتیکیست مهم (کسی که مفاهیم اخلاقی کشفیات جدید علوم زیستشناسی را بررسی میکند).
  • 9:03 - 9:07
    او گفته، "هیچ دلیلی وجود ندارد برای احساس گناه
  • 9:07 - 9:10
    در مورد واگذاشتن یک کودک مبتلا به سندروم داون (عقب مانده ذهنی)،
  • 9:10 - 9:15
    چه پنهان کردنش در یک آسایشگاه باشد
  • 9:15 - 9:19
    و چه احساس مرگ برای آنها.
  • 9:19 - 9:24
    این ناراحت کننده است- بله- وحشتناک است. اما هیچ حس گناهی را به همراه ندارد.
  • 9:24 - 9:28
    گناه واقعی ناشی از صدمه به یک انسان ناشی میشود،
  • 9:28 - 9:33
    و یک عقبمانده، انسان نیست."
  • 9:33 - 9:37
    برای پیشرفت عظیمی که کردهایم جوهر زیادی خرج نوشتن شده
  • 9:37 - 9:39
    برای بهبود وضع افرادهمجسگرایان.
  • 9:39 - 9:43
    تغییری که نگرش ما باعث شده هر روز در سرفصل خبرهاست.
  • 9:43 - 9:48
    اما ما فراموش کردهایم که به افرادی که تفاوتها دیگری داشتند چگونه نگاه میکردیم.
  • 9:48 - 9:50
    چگونه به افرادی که معلول بودند نگاه میکردیم،
  • 9:50 - 9:53
    چگونه غیر انسانی با مردم برخورد میکردیم.
  • 9:53 - 9:55
    و تغییری که حاصل شده،
  • 9:55 - 9:57
    که تقریبا به همان میزان بنیادیست،
  • 9:57 - 9:59
    چیزیست که ما خیلی به آن توجه نمیکنیم.
  • 9:59 - 10:03
    یکی از خانوادههایی که من با آنها مصاحبه کردم، تام و کرن روباردز،
  • 10:03 - 10:07
    که از گذشتهشان گفتند، هنگامی که به عنوان نیویورکیهای جوان موفق
  • 10:07 - 10:11
    اولین فرزندشان مبتلا به سندروم داون تشخیص داده شد.
  • 10:11 - 10:15
    آنها فکر کردند که امکانات آموزشی موجود برای پسرشان چیزی نیست که باید باشد،
  • 10:15 - 10:19
    بنابراین تصمیم گرفتند که مرکز کوچکی را ایجاد کنند--
  • 10:19 - 10:22
    دو کلاس که با تعداد اندکی پدر و مادرهای دیگر تاسیس کردند
  • 10:22 - 10:25
    برای آموزش کودکان مبتلا به سندروم داون.
  • 10:25 - 10:29
    و طی سالها این مرکز رشد کرده و به مرکزی به نام کوک سنتر Cooke Center, تبدیل شده،
  • 10:29 - 10:31
    که اکنون در آنجا هزاران هزار
  • 10:31 - 10:35
    کودکان مبتلا به ناتوانایی ذهنی در حال آموزش هستند.
  • 10:35 - 10:38
    از زمانی که داستان ماهنامه آتلانتیک منتشر شد تاکنون،
  • 10:38 - 10:42
    امید به زندگی افراد مبتلا به بیماری داون سه برابر شده است.
  • 10:42 - 10:47
    تجربه مبتلایان به بیماری داون شامل کسانیست که بازیگر هستند،
  • 10:47 - 10:53
    کسانی که نویسنده هستند، برخی از آنها توانایی آن را دارند که کاملا مستقل زندگی کنند.
  • 10:53 - 10:55
    خانواده رابردز کارهای زیادی در این خصوص انجام دادهاند.
  • 10:55 - 10:56
    بهشان گفتم آیا از این موضوع متاسف هستید؟
  • 10:56 - 10:59
    آیا آرزو میکردید که فرزندتان دچار بیماری داون نبود؟
  • 10:59 - 11:00
    ایا آرزو میکردید که هرگز نمیشنیدید که فرزند تان بیمار است؟
  • 11:00 - 11:03
    بطرز جالبی پدر کودک بیمار گفت،
  • 11:03 - 11:05
    " خُب برای دیوید ، پسرمان، من تاسف میخورم،
  • 11:05 - 11:09
    زیرا برای دیوید، بودن در دنیا مشکل است،
  • 11:09 - 11:12
    و دلم میخواست که میشد زندگی بهتری به او داد،
  • 11:12 - 11:17
    اما فکر میکنم اگر تمامی کسانی را که به بیماری داون مبتلایند را از دست بدهیم این یک فاجعه خواهد بود."
  • 11:17 - 11:20
    و کرن روباردز به من گفت،" من هم مثل تام فکر میکنم.
  • 11:20 - 11:24
    برای دیوید، اگر به من بود ظرف یک لحظه به او زندگی راحتتری میدادم.
  • 11:24 - 11:29
    اما در مورد خودم اگر بخواهیم صحبت کنم-- خوب ، ۲۳ سال پیش که او به دنیا آمد هرگز بر این باور نبودم که
  • 11:29 - 11:31
    که به این مرحله برسم--
  • 11:31 - 11:36
    در مورد خودم میگویم، این مرا بسیار بهتر و بسیار مهربانتر
  • 11:36 - 11:39
    و بسیار هدف دارتر در تمامی عمرمم کرده،
  • 11:39 - 11:45
    من شخصا، آن را با هیچ چیز در دنیا عوض نمیکنم."
  • 11:45 - 11:50
    ما در مرحلهای زندگی میکنیم که پذیرش اجتماعی برای این موارد وخیلی از موقعیت های دیگر
  • 11:50 - 11:51
    بالا و بالاتر میرود و رو به افزایش است.
  • 11:51 - 11:53
    و در عین حال ما در لحظه ای زندگی میکنیم
  • 11:53 - 11:56
    که توانایی ما برای از بین بردن اینگونه شرایط
  • 11:56 - 11:59
    تا به حدی رسیده که هرگز آن را تصور نمیکردیم.
  • 11:59 - 12:02
    اکنون بیشتر نوزادان ناشنوا در ایالات متحده
  • 12:02 - 12:04
    قسمت حلزونی گوش برایشان کاشته میشود،
  • 12:04 - 12:09
    که درمغزشان گذارده شده و به یک دستگاه گیرنده متصل است،
  • 12:09 - 12:14
    و به آنها اجازه میدهد که برگردانی از شنوایی با استفاده از تکلم دهانی را بدست اورند.
  • 12:14 - 12:18
    آمیختهای که در موش BMN-111، آزمایش شده است
  • 12:18 - 12:23
    در جلوگیری از فعال شدن ژن آکندروپلازی(ژنی که عامل بیماری کوتولگیست) موثر است.
  • 12:23 - 12:26
    آکندروپلازی رایجترین شکل بیماری کوتولگیست،
  • 12:26 - 12:30
    و موشهایی که دارای ژن اکندروپلازی هست و این ماده را دریافت کردند،
  • 12:30 - 12:32
    تا اندازه طبیعی و کامل رشد میکند،
  • 12:32 - 12:34
    و آزمایش این دارو برای انسان نیز نزدیک است.
  • 12:34 - 12:36
    آزمایشات خونی نیز در حال پیشرفتاند
  • 12:36 - 12:42
    که با قطعیت بالاتر و در دوران اولیه بارداری علائم بیماری داون را تشخیص میدهند،
  • 12:42 - 12:47
    و برای مردم این را آسانتر و آسانتر میکند تا بارداری را برطرف کنند،
  • 12:47 - 12:48
    و یا به آن خاتمه دهند.
  • 12:48 - 12:53
    بنابراین ما هم پیشرفت اجتماعی و هم پیشرفت پزشکی و درمانی داریم.
  • 12:53 - 12:55
    و من به هردو اینها باور دارم.
  • 12:55 - 12:59
    معتقدم پیشرفتهای اجتماعی فوق العاده ، معنیدار و عالی هستند،
  • 12:59 - 13:02
    وهمین عقیده را در مورد پیشرفتهای پزشکی دارم.
  • 13:02 - 13:06
    اما فکرمیکنم هنگامیکه یکی از این دو با دیگری همخوان نباشد تراژدی رخ میدهد.
  • 13:06 - 13:08
    هنگامی که من تعامل این دو را در
  • 13:08 - 13:11
    شرایطی مانند سه موقعیتی را که شرح دادم میبینیم،
  • 13:11 - 13:14
    گاهی فکر میکنم موقعیتی شبیه به آن لحظاتی از یک اپرای بزرگ پیش میآید
  • 13:14 - 13:17
    که قهرمان داستان به عشقش نسبت به معشوق پی میبرد
  • 13:17 - 13:21
    درست در همان لحظهای که معشوق بر تخت خفته و هدر میرود.
  • 13:21 - 13:24
    ( خنده تماشاگران)
  • 13:24 - 13:28
    ما باید با هم در مورد راه های درمان فکر کنیم.
  • 13:28 - 13:31
    خیلی اوقات پرسشی که والدین دارند این است که،
  • 13:31 - 13:33
    ما جه اعتباری به فرزندانمان میدهیم،
  • 13:33 - 13:35
    و چه چیزی را در آنها درمان میکنیم؟
  • 13:35 - 13:39
    جیم سینکلر، فعال برجسته بیماری درخودماندگی (اوتیسم)، گفت،
  • 13:39 - 13:43
    "هنگمی که پدر و مادری میگویند که ' آرزو میکردم که فرزندم بیماری اوتیسم نداشت ،'
  • 13:43 - 13:48
    چیزی که آنها واقعا می گویند این است که آرزو میکردم که این بچه وجود نداشت
  • 13:48 - 13:52
    و در عوض کودکی دیگری که بیماری اوتیسم نداشت را داشتم."
  • 13:52 - 13:57
    قرائت دوبارهی این چیزیست که در هنگام سوگواری موجودیتمان میشنوید.
  • 13:57 - 14:00
    چیزیست که در زمانی که برای شفا دعا میکنیم میشنوید--
  • 14:00 - 14:02
    زمانی که آخرین آرزوی شما این است
  • 14:02 - 14:05
    این است که روزی ما محو شویم
  • 14:05 - 14:10
    غریبه هایی را که میتوانید آنها دوست داشته باشید به پس چهرههای روند."
  • 14:10 - 14:13
    این دیدگاه بسیار افراطیست،
  • 14:13 - 14:17
    اما این به حقیقتی اشاره دارد که این افراد با زندگی که دارند درگیرهستند
  • 14:17 - 14:22
    و درمان یا تغییر و یا رفع آن را نمیخواهند.
  • 14:22 - 14:25
    آنها میخواهند همان کسی که باشند که به دنیا آمدند تا آن کس باشند.
  • 14:25 - 14:29
    یکی از خانواده هایی که من با آنها برای این پروژه مصاحبه کردم
  • 14:29 - 14:34
    خانواده دیلان کلیبالد بود که یکی از عاملان کشتار دبیرستان کلمباین( در سال ۱۹۹۹ در ایالت کلرادوی) بود.
  • 14:34 - 14:37
    زمان زیادی را برد تا آنها را متقاعد کنم تا با من صحبت کنند،
  • 14:37 - 14:40
    و بالاخره روزی موافقت کردند، آنها پر از داستانهای و موضوعاتی بودند
  • 14:40 - 14:41
    که از گفتن آنها نمیتوانستند خوداری کنند.
  • 14:41 - 14:44
    اولین آخر هفتهای که با آنها گذراندم-- اولین از آخر هفتههای بسیاری که با آنها بودم--
  • 14:44 - 14:47
    بیش از ۲۰ ساعت گفتگو ضبط کردم.
  • 14:47 - 14:49
    و یکشنبه شب، ما بسیار خسته بودیم.
  • 14:49 - 14:52
    در آشپزخانه نشسته بودیم. سو کلیبالد شام را آماده میکرد.
  • 14:52 - 14:55
    و من گفتم،"اگر دیلن الان اینجا بود،
  • 14:55 - 14:58
    میدانی چه سوالی از او میپرسیدی؟"
  • 14:58 - 15:00
    و پدرش گفت،" البته که میدانم.
  • 15:00 - 15:04
    میخواهم از او بپرسم که فکر میکرد دارد چه غلطی میکند."
  • 15:04 - 15:07
    و سو به زمین خیره شد، و برای دقیقهای فکر کرد.
  • 15:07 - 15:09
    بعد سرش را بالا آورد و گفت،
  • 15:09 - 15:13
    "ازاو میخواستم که مرا ببخشد برای اینکه مادرش بودم
  • 15:13 - 15:18
    و هرگز نفهمیدم که در ذهن او چه میگذرد."
  • 15:18 - 15:21
    چند سال بعد که با او شام میخوردم--
  • 15:21 - 15:23
    یکی از دفعاتی زیادی که با هم شام خوردیم--
  • 15:23 - 15:26
    او گفت" میدانی، اوایل که این اتفاق افتادهبود،
  • 15:26 - 15:30
    آرزو میکردم که هرگز ازدواج نکرده بودم و فرزندی نداشتم.
  • 15:30 - 15:33
    اگر به اوهایو نرفته بودم و با تام سر راه هم قرار نمیگرفتیم،
  • 15:33 - 15:37
    این بچه وجود نداشت و این اتفاق وحشتناک نمیافتاد.
  • 15:37 - 15:42
    اما بعدا احساس کردم که من فرزندانم را خیلی دوست دارم
  • 15:42 - 15:45
    و نمیخواهم زندگی بدون آنها را تصور کنم.
  • 15:45 - 15:50
    تصدیق میکنم رنجی که آنها برای دیگران سبب شدند نابخشودنی است،
  • 15:50 - 15:53
    اما دردی که برای من سبب شدند قابل بخشش است."
  • 15:53 - 15:57
    "بنابراین در عین اینکه تصدیق میکنم دنیا جای بهتری میبود
  • 15:57 - 16:00
    اگر دیلن هرگز به دنیا نمیآمد،
  • 16:00 - 16:05
    اما معتقدم که برای من بهتر نمیبود."
  • 16:05 - 16:12
    برایم حیرتانگیز بود که چطور همه این خانوادهها با این فرزندان و این مشکلات،
  • 16:12 - 16:15
    مشکلاتی که بیشترشان حاضر بودند برای جلوگیریشان هر کاری بکنند،
  • 16:15 - 16:18
    در تجربه فرزند داشتن این همه معنا یافتهاند.
  • 16:18 - 16:22
    بعد فکر کردم، همه ما که فرزند داریم
  • 16:22 - 16:24
    عاشق فرزندانمان هستیم با همه کاستیها و معایبشان.
  • 16:24 - 16:29
    اگر ناگهان فرشته باشکوهی از سقف وارد اتاق نشیمن من شود
  • 16:29 - 16:31
    و پیشنهاد کند که فرزندان مرا ببرد
  • 16:31 - 16:37
    و در عوض فرزندان بهتر- مودبتر، بامزهتر، بهتر، یا باهوشتری بدهد--
  • 16:37 - 16:42
    به فرزندانم میچسبم و دعا میکنم که این منظره وحشتناک دور شود.
  • 16:42 - 16:44
    و در نهایت احساس میکنم
  • 16:44 - 16:48
    همانطوری که ما قابلیت احتراق لباس راحتی را در کوره آزمایش میکنیم
  • 16:48 - 16:53
    تا مطمئن شویم کودکمان هنگام عبور از کنار اجاق آتش نمیگیرد،
  • 16:53 - 16:57
    داستان خانوادههایی که این تفاوتهای افراطی را بازگو میکنند
  • 16:57 - 16:59
    تجربه جهانی فرزند داری را منعکس میکند،
  • 16:59 - 17:03
    که همواره به این صورت است که گاهی آدم به کودک خود نگاه میکند و فکر میکند،
  • 17:03 - 17:06
    تو از کجا پیدایت شد؟
  • 17:06 - 17:08
    ( خنده تاشاگران)
  • 17:08 - 17:13
    معلوم میشود درحالی که هر یک از این تفاوتها به شکل منفرد وجود دارد--
  • 17:13 - 17:16
    خانوادههای زیادی هستند که با اسکیزوفرنی درگیرند،
  • 17:16 - 17:18
    خانواده هایی زیادی هستند که کودکانشان دگرجنسگونه (ترنسجندر) هستند،
  • 17:18 - 17:20
    خانواده های زیادی هستند که کودکان نابغه دارند--
  • 17:20 - 17:23
    که از خیلی جهات نیز با چالشهای مشابه روبرو هستند--
  • 17:23 - 17:25
    در هر یک از این دستهها خانواده های زیادی هستند--
  • 17:25 - 17:27
    اما اگر به این فکر کنید
  • 17:27 - 17:30
    که تجربهی گفتگو درباره تفاوت در درون خانواده
  • 17:30 - 17:32
    همان چیزی است که مردم به آن اشاره میکنند،
  • 17:32 - 17:36
    آنوقت است که متوجه میشوید که این تقریبا یک پدیده جهانی است.
  • 17:36 - 17:41
    تازه، معلوم میشود که این تفاوتهای ما و برداشت ما از تفاوت است
  • 17:41 - 17:43
    که ما را به هم پیوند میدهد.
  • 17:43 - 17:49
    زمانی که روی این پروژه کار میکردم تصمیم گرفتم بچهدار شوم
  • 17:49 - 17:52
    فراد زیادی شگفتزده شدند و گفتند،
  • 17:52 - 17:53
    " اما چگونه میتوانی تصمیم به بچهدار شدن بگیری
  • 17:53 - 17:58
    آن هم وسط مطالعه دراین باره که هر چیزی میتواند برعکس از آب دربیاید؟"
  • 17:58 - 18:01
    گفتم، "من روی مسئله همه آنچه که ممکن است برعکس از آب درآید کار نمیکنم.
  • 18:01 - 18:04
    من در حال مطالعه بر این هستم که حتی وقتی همه چیز به نظر اشتباه است، چقدر عشق میتواند در میان باشد."
  • 18:04 - 18:09
    من در حال مطالعه بر این هستم که حتی وقتی همه چیز به نظر اشتباه است، چقدر عشق میتواند در میان باشد."
  • 18:09 - 18:14
    درباره مادر کودکی معلول که دیده بودم بسیار فکر کردم،
  • 18:14 - 18:18
    کودکی به شدت معلول که به علت غفلت پرستار درگذشت.
  • 18:18 - 18:21
    هنگامی که خاکستر او دفن شد، مادرش گفت،
  • 18:21 - 18:29
    " من اینجا به خاطر دو خسران طلب آمرزش و دعا میکنم،
  • 18:29 - 18:35
    یکی به خاطر کودکی که میخواستم و دیگری به خاطر پسرم که عاشقش بودم."
  • 18:35 - 18:40
    متوجه شدم که هرکسی ممکن است عاشق هر کودکی باشد
  • 18:40 - 18:42
    تنها اگر اراده این کار را داشته باشد.
  • 18:42 - 18:47
    همسر من پدر بیولوژیکی دو کودک است
  • 18:47 - 18:50
    که مادرانشان دوستان او و زنان همجنسگرا در مینیاپلیس هستند.
  • 18:50 - 18:56
    یکی از دوستان نزدیکم در کالج، طلاق گرفته بود و میخواست بچهدار شود.
  • 18:56 - 18:58
    اینطوری شد که من و او حالا یک دختر داریم،
  • 18:58 - 19:00
    و حالا مادر و دختر در تگزاس زندگی میکنند.
  • 19:00 - 19:03
    من و شوهرم پسری داریم که همیشه پیش ما زندگی میکند
  • 19:03 - 19:05
    و من پدر بیولوژیکیاش هستم،
  • 19:05 - 19:09
    و مادر واسطه برای بارداری او لورا بود،
  • 19:09 - 19:12
    مادر لزبین اُلیور و لوسی در مینیاپلیس.
  • 19:12 - 19:21
    (تشویق تماشاگران)
  • 19:21 - 19:27
    خُب مختصرش میشود پنج والد برای چهار فرزند در سه ایالت.
  • 19:27 - 19:30
    افرادی هستند که فکر می کنم که وجود خانواده من
  • 19:30 - 19:35
    به نحوی به خانواده آنها صدمه میزند و یا آن را تضعیف و یا تخریب میکند.
  • 19:35 - 19:38
    افرادی هم هستند که فکر میکنند خانوادههایی مانند خانواده من
  • 19:38 - 19:40
    نباید اجازه وجود داشته باشند.
  • 19:40 - 19:46
    من مدل تقلیلی عشق را قبول نمیکنم، تنها عشق افزاینده را قبول دارم.
  • 19:46 - 19:49
    و معتقدم همانطوری که به تنوع گونهها نیاز داریم
  • 19:49 - 19:51
    تا زمین به روال طبیعی خود پیش رود،
  • 19:51 - 19:56
    به تنوع عطوفت و خانواده نیز نیاز داریم
  • 19:56 - 20:00
    تا چرخه محبت را تقویت کنیم.
  • 20:00 - 20:03
    یک روز بعد از تولد پسرمان،
  • 20:03 - 20:07
    پزشک وارد اتاق بیمارستان شد و گفت نگران است.
  • 20:07 - 20:10
    زیرا پسر ما پاهایش را درست صاف نمیکرد.
  • 20:10 - 20:13
    دکتر گفت که شاید نشانه اشکال مغزی باشد.
  • 20:13 - 20:17
    و تا اندازهای که بچه پاهایش را صاف میکند، پاها نامتقارن هستند،
  • 20:17 - 20:20
    به نظر دکتر این میتوانست نشان از وجود یک تومور باشد.
  • 20:20 - 20:25
    او سر بسیار بزرگی داشت، که دکتر فکر کرد شاید حاکی از هیدروسفالی باشد.
  • 20:25 - 20:27
    و همانطور که او همه این چیزها را به من میگفت،
  • 20:27 - 20:31
    من احساس میکردم که درونم آب میشود و به زمین میریزد.
  • 20:31 - 20:33
    فکر کردم، من سالهاست روی کتابی کار کردهام
  • 20:33 - 20:36
    درباره اینکه افراد به چه معنویتی دستیافتهاند
  • 20:36 - 20:39
    با تجربه داشتن فرزندانی معلول،
  • 20:39 - 20:43
    و من نمیخواستم یکی از آنان باشم.
  • 20:43 - 20:46
    زیرا آنچه با آن مواجه شده بودم یک بیماری بود.
  • 20:46 - 20:48
    و مانند همه پدر و مادرها از لحظه ابتدای زندگی،
  • 20:48 - 20:51
    میخواستم فرزندم را از بیماری محافظت کنم.
  • 20:51 - 20:55
    میخواستم خودم را هم از بیماری محافظت کنم.
  • 20:55 - 20:57
    در عین حال، از کاری که انجام داده بودم میدانستم
  • 20:57 - 21:01
    که اگر پسرم هر کدام از مشکلاتی را که میخواستیم آزمایش کنیم میداشت،
  • 21:01 - 21:04
    که در نهایت هویت او را تشکیل میداد،
  • 21:04 - 21:09
    و اگر هویت او باشند، هویت من نیز خواهند شد،
  • 21:09 - 21:13
    که آن بیماری قرار است به محض تشخیص، شکل کاملا متفاوتی به خود بگیرد.
  • 21:13 - 21:16
    بچه را به امآرآی و کت-اسکن بردیم،
  • 21:16 - 21:20
    بچه یکروزه را دادیم تا از شریان او خون بگیرند.
  • 21:20 - 21:21
    احساس درماندگی میکردیم.
  • 21:21 - 21:22
    و پس از پنج ساعت،
  • 21:22 - 21:25
    گفتند که مغز او کاملا سالم است،
  • 21:25 - 21:28
    و تا آن موقع پاهایش را به خوبی صاف میکند.
  • 21:28 - 21:31
    هنگامی که از متخصص پرسیدم اوضاع از چه قرار است،
  • 21:31 - 21:35
    او گفت احتمالا صبح پای بچه دچار گرفتگی عضلات شده بود.
  • 21:35 - 21:39
    ( خنده تماشاگران)
  • 21:39 - 21:46
    اما فکر کردم که چقدر مادرم درست میگفت.
  • 21:46 - 21:50
    فکر کردم، عشقی که آدم به فرزندش دارد
  • 21:50 - 21:53
    مانند هیچ احساس دیگری در دنیا نیست،
  • 21:53 - 21:59
    و تا زمانی که فرزند ندارید، نمیدانید که این احساس چگونه است.
  • 21:59 - 22:02
    به گمانم بچهها مرا اسیر کردند
  • 22:02 - 22:05
    آن لحظهای که حس پدری را با فقدان درآمیختم.
  • 22:05 - 22:07
    اما مطمئن نیستم که حس آن لحظه را میتوانستم درک کنم
  • 22:07 - 22:13
    اگر که در این پروژه تحقیقاتی فرونرفته بودم.
  • 22:13 - 22:16
    من با عشقهای عجیب و غریب فراوانی مواجه شدهام،
  • 22:16 - 22:20
    و خیلی طبیعی دچار الگوهای فریبده آن شدم.
  • 22:20 - 22:26
    دیدم که چگونه نور میتواند فرومایهترین آسیبها را منور کند.
  • 22:26 - 22:30
    در طول این ده سال، مشاهده کردهام و آموختهام
  • 22:30 - 22:34
    شادی دهشتناک ناشی مسئولیت غیرقابل تحمل را،
  • 22:34 - 22:37
    و دیدهام که چطور بر همه چیز پیروز میشود.
  • 22:37 - 22:42
    و در حالی که گاهی فکر میکردم والدینی که با آنها مصاحبه میکردم نادان هستند،
  • 22:42 - 22:46
    و خود را برای تمام عمر اسیر کودکان ناسپاسشان کردهاند
  • 22:46 - 22:49
    و تلاش میکنند از مصیبت هویت بسازند،
  • 22:49 - 22:54
    آن روز فهمیدم که تحقیقاتم برایم قایق کوچکی ساخته
  • 22:54 - 22:57
    و من آمادهام تا با آن به کشتی آنها بپوندم.
  • 22:57 - 22:59
    سپاسگزارم.
  • 22:59 - 23:05
    ( تشویق تماشاگران)
Title:
اندرو سالمون: عشق بورز، تحت هر شرایطی
Speaker:
Andrew Solomon
Description:

بزرگ کردن کودکی که با شما تفاوت بنیادین دارد (مثلا نابغه است، یا معلول و یا جنایتکار است) چگونه است؟ در این سخنرانی تکان‌دهنده، اندروسالمون-نویسنده- آنچه را با دیگران در میان می‌گذارد که ازگفت‌وگو با پدر و مادرهای فراوانی بدست آورده-- و از آنها پرسیده‌است: مرز بین عشق بی‌قید و شرط و پذیرش بی‌قید و شرط چیست؟

more » « less
Video Language:
English
Team:
closed TED
Project:
TEDTalks
Duration:
23:27

Persian subtitles

Revisions