Return to Video

گفتگوی دَنییِل گُلمِن راجع به مِهر و شَفَقَت

  • 0:01 - 0:05
    من، تحت تأثیرِ این قرار گرفته ام، که یکی از مطالبِ ضمني TED
  • 0:05 - 0:08
    شَفَقَت است: همانندِ نمایشهای تحریک کننده ای را که اینجا مشاهده کردیم:
  • 0:09 - 0:13
    HIV در آفریقا و سخنراني دیشبِ رئیس جمهور کلینتون.
  • 0:13 - 0:18
    و من میخواهم کمی با استفاده از افکارِ تضمینی در مورد شفقت،
  • 0:18 - 0:23
    آن را از سطحِ جهانی به سطحِ شخصی بیاورم.
  • 0:23 - 0:25
    من یک روانشناسم، ولی میتوانید مطمئن باشید،
  • 0:25 - 0:26
    که آن را به سطح خاری نخواهم آورد.
  • 0:27 - 0:31
    (خنده)
  • 0:32 - 0:34
    مدتها پیش، یک مطالعة خیلی مهمی
  • 0:34 - 0:38
    در مدرسة علوم الهي پِرِستُن (Preston) انجام گرفت که نشان میدهد،
  • 0:39 - 0:42
    به چه جهت، وقتی که همة ما اینهمه فرصتهای کمک کردن داریم،
  • 0:42 - 0:45
    گاهی کمک میکنیم و گاهی نمیکنیم.
  • 0:46 - 0:49
    به یک گروه از شاگردینِ حکمت الهي مدرسة علوم الهي پِرِستُن
  • 0:50 - 0:54
    گفته شد که قرار است یک موعظة تمرینی انجام دهند
  • 0:54 - 0:57
    و به هر یک از آنها یک موضوعِ موعظه داده شد.
  • 0:57 - 1:00
    به نصفی از آنها، به عنوانِ موضوع،
  • 1:00 - 1:02
    حکایتِ «سامِرِ نیکو» داده شد:
  • 1:02 - 1:04
    مردی که به یک بیگانه
  • 1:05 - 1:07
    در کنارِ جاده کمک میکند.
  • 1:07 - 1:10
    به نصفِ دیگر، یک موضوعِ تصادفی از کتابِ مقدس داده شد.
  • 1:10 - 1:13
    بعد، به یک یک آنها گفته شد که میبایست برای انجامِ موعظه،
  • 1:14 - 1:15
    به ساختمانِ دیگری بروند.
  • 1:15 - 1:18
    هنگاميكه از ساختمانِ اولی بسوی ساختمانِ دومی میرفتند،
  • 1:18 - 1:21
    هر کدام از آنها از کنارِ شخصی، کمر خم و ناله وار،
  • 1:22 - 1:26
    و ظاهراً محتاج، رد شدند. سؤال اینجاست: آیا آنها توقف کردند که کمک کنند؟
  • 1:26 - 1:27
    سؤالِ جالبتر اینست:
  • 1:28 - 1:31
    آیا اَندیشیدنِ آنها به حکایتِ «سامِرِ نیکو»
  • 1:31 - 1:35
    هیچ اهمیتی داشت؟ جواب: خیر، اصلاً.
  • 1:36 - 1:39
    مشخص شد که، تصمیمِ متوقف شدن
  • 1:39 - 1:40
    و به یک بیگانة محتاج کمک کردنِ اشخاص،
  • 1:40 - 1:43
    بستگی به مقدارِ عجله ای که آنها حس میکردند داشت --
  • 1:44 - 1:48
    که آیا احساس میکردند که دیر کرده اند، یا اینکه آنها مجذوبِ
  • 1:48 - 1:49
    موعظه ای که قرار بود انجام بدهند بودند.
  • 1:50 - 1:52
    و به عقیدة من، این وضعِ نامساعدِ زندگي ماست:
  • 1:53 - 1:57
    اینکه ما از هر فرصت برای کمک کردن استفاده نمیکنیم،
  • 1:57 - 2:00
    چون، توجهِ ما به جهات غلط متمرکز است.
  • 2:00 - 2:03
    یک زمینة جدیدی در علومِ مغزی وجود دارد، بنامِ عصب شناسي اجتماعی.
  • 2:04 - 2:08
    این زمینه، جريانِ برقِ مغزي، که در حینِ فعل و انفعالِ دو شخص با یکدیگر،
  • 2:08 - 2:10
    فعال میشوند را، مطالعه میکند.
  • 2:10 - 2:14
    و حال، دیدگاهِ جدید بسوی شفقت، از نظرِ عصب شناسي اجتماعی،
  • 2:14 - 2:18
    این است که سیمکشي مغزي ما ذاتاً بسوی کمک کردن است.
  • 2:18 - 2:22
    بدین معنی، که ما در حینِ رسیدگی به شخصِ دیگر،
  • 2:23 - 2:26
    بطور خودكار آنها را درک و حس میکنیم.
  • 2:27 - 2:29
    عصبهای جدیدی بنامِ عصبهای آیینهای وجود دارند،
  • 2:29 - 2:33
    که همانند عصبهای Wi-Fi هستند، که همان ناحیه های فعال خود را
  • 2:33 - 2:37
    در مغز فعال میکنند. ما «بصورتِ» خودکاری حس میکنیم.
  • 2:37 - 2:41
    و اگر آن شخص، محتاج و رنج زده باشد،
  • 2:42 - 2:46
    ما بطور خودکار آماده به کمک کردن او خواهیم بود.
  • 2:46 - 2:49
    و اما سپس این سؤال پیش میاید: چرا کمک نمیکنیم؟
  • 2:49 - 2:51
    و بنظر من، این اشاره به طیفی میکند که،
  • 2:52 - 2:54
    از کاملاً غرق شدنِ در خويش گرفته
  • 2:55 - 2:57
    تا تشخیص و یکدلی و شفقت را با هم در بر دارد.
  • 2:57 - 3:01
    و واقعیتِ ساده اینست که، وقتیکه توجه ما صرفاً بخودمان است،
  • 3:02 - 3:05
    و غرق مشقولیتها خود هستیم، همانطوری که بیشتر اوقاتمان در طی روز صرف میشود،
  • 3:05 - 3:08
    قادر به ملاحظه کردنِ دیگران نخواهیم بود.
  • 3:08 - 3:10
    و این تفاوت، بین توجه به خود و به بغیه،
  • 3:10 - 3:11
    میتواند خیلی لطیف باشد.
  • 3:11 - 3:15
    چند روز پیش، من داشتم حسابِ مالیاتم را انجام میدادم، و رسیدم به
  • 3:15 - 3:17
    فهرست بندی کردنِ تمام اهداء،
  • 3:18 - 3:21
    که یکدفعه بمن وحی شد، این بود -- رفتم بسوی دفترچة چكم
  • 3:21 - 3:24
    طرفِ چکِ «بنیادِ سِیوا» و ملاحظه کردم که این فکر بسرم آمد:
  • 3:24 - 3:26
    بَه، دوستم لِری بِریلییِنت چقدر خوشحال میشه
  • 3:27 - 3:28
    اگر بدونه که من به بنیادِ سِیوا پول داده ام.
  • 3:28 - 3:31
    سپس پی بردم که داشتم از این عملِ کمک کردن،
  • 3:31 - 3:35
    معتاد بخود شیفتگی میشدم -- اینکه من احساس خوب بخودم داشتم.
  • 3:35 - 3:40
    سپس شروع کردم به مردمِ هیمالیا (Himalayas) فکر کردن
  • 3:40 - 3:42
    که چگونه به آبِ مرواریدِ چشمشان کمک خواهد شد، و متوجه شدم
  • 3:43 - 3:46
    که از این نوع توجهِ بخود شیفتگی،
  • 3:47 - 3:50
    به طرفِ نوع دوستی (خدمت رسانی و ياری رساندن به ديگران)، و بعد به احساسِ خوب داشتن
  • 3:50 - 3:54
    برای مردمی که داشتم کمک میکردم، سپری شدم. عقیده دارم که آن خود نیز یک نوع تحریک کننده است.
  • 3:54 - 3:57
    و اما، دقت داشتن به تشخیصِ بینِ توجه بخودمان
  • 3:57 - 3:58
    و توجه به دیگران،
  • 3:58 - 4:01
    چیزیست که همه را بسوی آن تشویق میکنم.
  • 4:01 - 4:04
    شما میتوانید آنرا در سطحِ بارز در دنیای دوست یابی مشاهده کنید.
  • 4:05 - 4:08
    خیلی وقت پیش، در یک رستورانِ سوشی (sushi) بودم
  • 4:08 - 4:11
    و از فاصلة دور گفتگوی دو خانمی را که داشتند راجع به برادرِ یکیشون صحبت میکردند را میشنیدم،
  • 4:12 - 4:15
    که مجرد بود. و این خانم گفت،
  • 4:15 - 4:17
    «برادرم در یافتنِ دوست مشکل داره،
  • 4:17 - 4:19
    پس داره به {دوست یابي پُر سرعت} فرصت میده.» نمیدانم آیا شما از {دوست یابي پُر سرعت} با خبرید؟
  • 4:19 - 4:23
    خانمها سر یک میز مینشینند و آقایان از یک میز به یک میز دیگر میروند،
  • 4:23 - 4:26
    و یک ساعت و زنگ وجود دارد که هر پنج دقیقه، زنگ میخوره،
  • 4:27 - 4:29
    مصاحبه تمام میشه و آن خانم میتواند تصمیم بگیرد
  • 4:29 - 4:33
    که آیا کارتش یا ایمیلش را برای پیگیری
  • 4:33 - 4:35
    به آن مرد بده یا نه. و این خانم میگه،
  • 4:35 - 4:39
    «برادرم هیچوقت یک کارت نگرفت. و من دقیقاً میدانم چرا:
  • 4:39 - 4:44
    از لحظه ای که مینشیند، شروع میکند، بدونِ مکس، در مورد خود صحبت کردن،
  • 4:44 - 4:45
    و هیچوقت در مورد آن خانم سؤالی نمیکند.»
  • 4:46 - 4:51
    من مشغول تحقیقاتی برای قسمتِ «سَبکِ یکشنبه» در
  • 4:51 - 4:54
    مجلة New York Times بودم، که نگاهی به تاریخچة ازدواجها میداشت --
  • 4:54 - 4:57
    چون آنها خیلی شگفت انگیزند -- و من به ازدواجِ
  • 4:57 - 5:00
    اَلیس چارنی اِپستین رسیدم. و او گفت
  • 5:00 - 5:02
    که وقتی در صحنة دوست یابی بود،
  • 5:03 - 5:05
    یک امتحان بسیار ساده ای را در مورد اشخاص انجام میداد.
  • 5:06 - 5:08
    امتحان این بود: که ببیند از لحظه ای که به هم میرسند،
  • 5:08 - 5:11
    چقدر طول میکشد تا آن مرد از او یک سؤال کند
  • 5:11 - 5:13
    با استفاده از کلمة «تو» در سؤالش.
  • 5:13 - 5:17
    و مشخصاً خانم اِپستین امتحانش را ۲۰ گرفت، که باعثِ تکمیلِ مقاله ام شد.
  • 5:17 - 5:18
    (خنده)
  • 5:18 - 5:20
    و حال، این یک امتحانِ کوچکی است
  • 5:20 - 5:22
    که تشویقتان میکنم در یک مهمانی آنرا انجام دهید.
  • 5:22 - 5:24
    اینجا در TED مهلت های بسیار زیادی وجود دارد.
  • 5:26 - 5:29
    نشریة تجارتي هاروِرد (Harvard) اخیراً یک مقاله ای داشت بنامِ
  • 5:29 - 5:32
    «لحظه هاي انساني»، راجع به اینکه چطوری در سر کار،
  • 5:32 - 5:35
    با همکاران میتوانست برخوردِ واقعی داشت. و نوشته بود که،
  • 5:35 - 5:38
    کار اساسي که شما باید انجام دهید اینست که بِلَک بِریتان را خاموش کنید،
  • 5:39 - 5:42
    کامپیوترِ لَپ تاپِتان را ببندید، به افکارِ پوچتان خاتمه دهید
  • 5:43 - 5:45
    و توجه کاملتان را به آن شخص دهید.
  • 5:46 - 5:50
    یک کلمة نوینی در زبان انگلیسی وجود دارد
  • 5:51 - 5:54
    برای لحظه ای که شخصی که با ما هست، بِلَک بِریش را در میاورد
  • 5:54 - 5:57
    یا اینکه به مُبایلش جواب میدهد، و ناگهان، بودنِ ما را کلاً فراموش میکند.
  • 5:58 - 6:02
    کلمه اش هست «pizzled»: ترکیبِ کلماتِ گیج شدن و عصبانی شدن است.
  • 6:02 - 6:05
    (خنده)
  • 6:05 - 6:11
    فکر میکنم که بسیار مناسب است.
  • 6:12 - 6:15
    یکدلی و بصیرت است که ما را از ماكياولیان و دشمنانِ جامعه سوا میکند.
  • 6:15 - 6:20
    برادر زنم متخصصِ خوف و دهشت است --
  • 6:20 - 6:23
    او نویسندة کتابهای «تفسیرِ دِراکولا» و «گلچينِ فِرَکِنستاین» است --
  • 6:23 - 6:24
    او بعنوانِ یک پژوهشگرِ چاوسر (Chaucer) تربیت یافت،
  • 6:24 - 6:26
    ولی در ترانسیلوانیا متولد شد
  • 6:26 - 6:28
    و فکر میکنم که این کمی بر او اثر داشت.
  • 6:28 - 6:32
    به هر حال، برادر زنم، لِنورد،
  • 6:32 - 6:34
    تسمیم گرفت که کتابی در مورد یک قاتلِ زنجیره ای بنویسد.
  • 6:34 - 6:37
    این مردیست که سالها پیش، همین حومه ای که ما در آن زندگی میکنیم را
  • 6:38 - 6:40
    تِرور کرد. مشهور به «خفه کنندة سَنتا کُروزی» بود.
  • 6:41 - 6:45
    و قبل از اینکه بازداشت شود، مادر بزرگ و پدر بزرگ خود،
  • 6:45 - 6:48
    و همچنین مادر خود، و پنج تن از شاگردینِ دانشگاه را بقتل رسانده بود.
  • 6:49 - 6:51
    پس، برادر زنم رفت که با این قاتل مصاحبه کند
  • 6:52 - 6:54
    و در حینِ ملاقات، به این پی بُرد که
  • 6:54 - 6:55
    این شخص قطعاً وحشت آمیز است.
  • 6:56 - 6:58
    اولاً، او تقریباً ۲۱۳ سانتيمتر است.
  • 6:58 - 7:01
    ولی قد بلندش وحشت آمیزترین چیز نیست.
  • 7:01 - 7:06
    ترسناکترین چیز این است که هوشِ شناختیش ۱۶۰ بود: یک نابغة تصدیق شده.
  • 7:07 - 7:11
    لیکن، بینِ هوشِ شناختی و احساساتِ همدلی (احساسات به شخصِ دیگر)
  • 7:11 - 7:12
    هیچ ارتباطی وجود ندارد.
  • 7:13 - 7:15
    آنها بوسیلة قسمتهای متفاوت مغز کنترل میشوند.
  • 7:16 - 7:18
    بلاخره، برادر زنم به خودش این جرات را داد
  • 7:19 - 7:21
    که از آن قاتل، سؤالی که واقعاً جوابش را میخواست را بپرسد.
  • 7:21 - 7:24
    و آن این بود: «چطوری توانستی این اعمال را انجام دهی؟
  • 7:24 - 7:26
    آیا هیچ احساسِ ترحم برای قربانی هایت نکردی؟»
  • 7:26 - 7:29
    اینها قتلهای بسیار محرمانه ای بودند -- او قربانیهایش را خفه میکرد.
  • 7:30 - 7:32
    و قاتل به طورِ بسیار قطعی جواب داد:
  • 7:32 - 7:37
    «نَه. اگر احساسِ پریشانی و اندوه میداشتم، دیگر نمیتوانستم آن را انجام دهم.
  • 7:37 - 7:43
    من به نوبة خود، آن بخش از خودم را خاموش کردم.»
  • 7:43 - 7:48
    و فکر میکنم که این بسیار موجب ناراحتي خاطر است.
  • 7:49 - 7:53
    و به نحوی، رویِ خاموش کردنِ این بخش، در تفکرم.
  • 7:53 - 7:55
    وقتی که در حین هر نوع فعالیتی، ما توجه به خودمان میدهیم،
  • 7:56 - 7:59
    آن بخشمان را خاموش میکنیم، مخصوصاً اگر شخص دیگری کنار ما باشد.
  • 8:00 - 8:05
    به خرید کردن فکر کن و به امکان داشتن یک
  • 8:05 - 8:07
    مصرف گرائي دلسوزانه تفکر کن.
  • 8:08 - 8:10
    در حال حاظر، همانطور که بیل مَکدانا اشاره کرده است،
  • 8:12 - 8:16
    چیزهایی را که ما میخریم و استفاده میکنیم، دارای عواقبِ پنهاني هستند.
  • 8:16 - 8:19
    ما همه قربانیهای بی خبرِ یک نقطة ضعفِ اشتراکی هستیم.
  • 8:20 - 8:22
    ما بی اطلاع هستیم و از
  • 8:23 - 8:29
    ملکولهای زَهراگينی که از فرشها یا پارچة صندلیمان انتشار میشوند، بی خبریم.
  • 8:30 - 8:35
    یا اینکه، نمیدانیم اگر آن پارچه یک مادة مُغذَي تكنولوژی
  • 8:35 - 8:39
    یا یک یک مادة مُغذَي ساخته شده است؛ آیا میتواند دوباره استفاده شود
  • 8:39 - 8:41
    یا اینکه آخرتش زمینِ زباله است؟ به عبارتی دیگر،
  • 8:41 - 8:46
    ما از نتایجِ اکولوژي، بهداشتِ عمومی،
  • 8:47 - 8:50
    و اعتدالِ اجتماعی و اقتصادي
  • 8:50 - 8:52
    چیزهایی را که میخریم، بی خبریم.
  • 8:54 - 8:58
    همانند ضربالمثلِ: فیل توی اطاق است و
  • 8:58 - 9:02
    ما او را نمیبینیم. و ما قربانیان
  • 9:02 - 9:05
    سیستمی شده ایم که ما را به جهتِ دیگری اشاره میدهد. این را ملاحظه کنید.
  • 9:06 - 9:09
    یک کتاب بسیار شگفت انگيزی است بنامِ
  • 9:10 - 9:12
    «چیزها: زندگي پنهاني اشیاي روزمره».
  • 9:13 - 9:16
    و راجع به تاریخچة شیئی مانندِ یک پیراهن صحبت میکند:
  • 9:16 - 9:19
    که ابریشمش کجا رُشد کرد،
  • 9:19 - 9:21
    چه نوع کودی استفاده شد و این کود چه
  • 9:21 - 9:25
    اثری بر آن خاک داشت. و اشاره میکند که، برای مثال،
  • 9:25 - 9:28
    آن ابریشم در مقابلِ رنگِ پارچه خیلی مُقاوم است؛
  • 9:28 - 9:31
    و اینکه حدودِ ۶۰ درصدِ آن شسته میشه بسوی آب و فاضلاب.
  • 9:31 - 9:34
    و بیمارشناسان اینرا خوب میدانند که بچه هایی
  • 9:34 - 9:39
    که نزدیکِ کارخانه های محصولات پارچه ای زندگی میکنند، گرایشِ بسیار به سرطانِ خون دارند.
  • 9:40 - 9:44
    یک شرکتیست بنامِ بِنِت و کُمپانی، که Polo.com و Victoria's Secret
  • 9:45 - 9:50
    را تولید میکند -- آنها، چون مدیرِ شرکتشان از این واقعه آگاهست،
  • 9:51 - 9:55
    در چین یک معاملة مشترکی با کارخانه های محصولات رنگی بوجود آوردند
  • 9:55 - 9:57
    تا مطمئن باشند که از فاضلابها،
  • 9:57 - 10:01
    قبل از اینکه تبدیل به آبهای زیرزمینی شوند، به شایستگی مواظبت شود.
  • 10:01 - 10:05
    در حال حاظر، ما این اختیار را نداریم که یک پیراهنِ بافضيلتی را
  • 10:06 - 10:10
    در مقابلِ یک پیراهنِ بی فضيلت انتخاب کنیم.
  • 10:13 - 10:16
    خوب، داشتم فکر میکردم. اولاً
  • 10:16 - 10:21
    یک تکنولوژي برقی وجود دارد که به هر مغازه این اجازه را میدهد
  • 10:21 - 10:25
    تا تاریخچة کاملِ هر محصولی را که روی تاقچه دارند را بداند.
  • 10:26 - 10:28
    مینوانید ردِ پاي آنرا تا به خودِ کارخانه تعقیب کنید. يكمرتبه که ردِ پاي آنرا
  • 10:28 - 10:32
    به خودِ کارخانه پیدا کردید، میتوانید به فراینده های تولیدي که
  • 10:32 - 10:36
    برای ساختن آنها استفاده شده، نگاه کنید، و اگر با فضیلت است،
  • 10:36 - 10:40
    میتوانید آنرا بهمان وجه برچسب زنید. یا اگر بی فضیلت است،
  • 10:40 - 10:44
    میتوانید -- امروزه، میتوانید واردِ هر مغازه ای شوید،
  • 10:44 - 10:47
    اِسکَنِر خود را بسوی کُدِ میله ای اشاره کنید
  • 10:47 - 10:49
    بدینوسیله، شما را به وبلاگِ آن میبرد.
  • 10:49 - 10:51
    همین را هم برای اشخاصی که حساسیت به بادام زمینی دارند، دارند.
  • 10:52 - 10:54
    آن وبلاگ میتواند چیزهایی در مورد آن شیی بشما نشان دهد.
  • 10:55 - 10:56
    به عنوانِ دیگری، در لحظة خریدن،
  • 10:56 - 11:00
    توانایي انتخابِ مشفقانه را میتوانیم داشته باشیم.
  • 11:00 - 11:06
    در علومِ اطلاع رساني یک اصطلاحی وجود دارد:
  • 11:06 - 11:09
    نهایتاً همگی، همه چیز را خواهند دانست.
  • 11:09 - 11:11
    و سؤال اینجاست: آیا تفاوتی بوجود خواهد آورد؟
  • 11:13 - 11:16
    مدتها پیش، وقتی که براي New York Times کار میکردم،
  • 11:17 - 11:19
    در دهة ۸۰ بود، یک مقاله دربارة
  • 11:19 - 11:21
    مشکلات جدیدِ نیویورک نوشتم --
  • 11:21 - 11:23
    در مورد آدمهای خانه بدوش در خیابانها.
  • 11:23 - 11:27
    و حدودِ دو هفته به ماموریت با آژانسِ عمومي کاری، که به خانه بدوشان خدمت میکردند،
  • 11:27 - 11:30
    به اطراف شهر رفتم. و این را کشف کردم، بعد از دیدنِ خانه بدوشان
  • 11:30 - 11:35
    ازطریقِ دیدگاهِ خودشان، که تقریبآً همگي آنها بیمارِ روانی هستند
  • 11:35 - 11:39
    که هیچ کجا را برای رفتن ندارند. تشخيصِ ناخوشیشان مشخص بود. این، مرا وادار کرد --
  • 11:40 - 11:43
    کاری که کرد این بود که مرا از بیهوشي شهر نشیني که
  • 11:44 - 11:47
    وقتی مي بينيم که از کنارِ خانه بدوشی که در حدودِ دیدگاهمان است رد میشویم،
  • 11:47 - 11:50
    اين اتفاق در حد مشاهده مي ماند و
  • 11:52 - 11:54
    ما آگاه نميشويم، بنابراین عَمَلی از ما سر نمیزند.
  • 11:57 - 12:02
    چند روزِ بعدِ آن -- جمعه بود -- در اواخر روز،
  • 12:02 - 12:05
    رفتم بسوی تِرِنِ زير زمينى. وقتِ اوجِ ترافیک بود
  • 12:05 - 12:07
    و هزاران نفر داشتن از پله ها جاری میشدند.
  • 12:07 - 12:09
    و ناگهان، در حالی که از پله ها داشتم میامدم پایین
  • 12:09 - 12:12
    یک مردِ رخوت زدة را ملاحظه کردم،
  • 12:12 - 12:16
    بدون پیراهن، بدونِ حرکت، و مردم داشتن همینطور از رویش لقدوار رد میشدند --
  • 12:17 - 12:18
    صدها و صدها نفر.
  • 12:19 - 12:22
    و چون بیهوشي شهر نِشینیم به کمی ضعیف شده بود،
  • 12:23 - 12:26
    متوجه شدم که وایستادم تا ببینم داستانش چیست.
  • 12:27 - 12:29
    لحظه ای که وایستادم، چند نفر دیگر هم
  • 12:30 - 12:31
    بلافاصله دور او حلقه زدند.
  • 12:32 - 12:34
    و متوجه شدیم که او اسپانيايي بود، هیچ انگليسی بلد نبود،
  • 12:34 - 12:39
    هیچ پولی نداشت، و روزهای بسیاری را در خیابانها سرگردان و گرسنه سپری کرده بود،
  • 12:39 - 12:40
    و از گرسنگی غش کرده بود.
  • 12:40 - 12:42
    بلافاصله یکنفر رفت که آبِ پرتقال بیاورد،
  • 12:42 - 12:44
    یکنفر دیگر ساندویچ سوسیس آورد، یک کسِ دیگری پلیسِ تِرِنِ زير زمينى را آورد.
  • 12:45 - 12:48
    آین شخص بلافاصله روی پاهاش وایستاد.
  • 12:48 - 12:52
    ولی، تنها چیزی که احتیاج بود، همان عملِ سادة ملاحظه کردن بود.
  • 12:53 - 12:54
    پس، من خیلی خوش بین هستم.
  • 12:54 - 12:55
    خیلی متشکرم.
  • 12:55 - 12:57
    (تشویق)
Title:
گفتگوی دَنییِل گُلمِن راجع به مِهر و شَفَقَت
Speaker:
Daniel Goleman
Description:

دَنییِل گُلمِن، مؤلف کتاب «هوشِ هیجانی» سؤال میکند که چرا ما بیشتر مهربان نیستیم.

more » « less
Video Language:
English
Team:
closed TED
Project:
TEDTalks
Duration:
12:56
Pouria Montazeri added a translation

Persian subtitles

Revisions