چگونه سایت های همسریابی اینترنتی را هک کردم
-
0:00 - 0:03اسم من امی وب است،
-
0:03 - 0:06و چند سال پیش به خودم آمدم و دیدم
-
0:06 - 0:08باز هم در پایان رابطه ی فوق العاده ی دیگری هستم،
-
0:08 - 0:12که به طرز دردناکی از دست می رفت.
-
0:12 - 0:15و از خودم پرسیدم، مگر من چه مشکلی دارم؟
-
0:15 - 0:17سر در نمی آوردم که چرا این اتفاق مدام تکرار می شد.
-
0:17 - 0:19پس نظر تمامی افرادی که داخل زندگیم بودند را
-
0:19 - 0:20در این باره پرسیدم.
-
0:20 - 0:22پیش مادربزرگم رفتم،
-
0:22 - 0:24که همیشه مرا نصیحت می کرد،
-
0:24 - 0:27و او گفت، "این قدر سخت نگیر.
-
0:27 - 0:29تو باید با افراد مختلف آشنا شوی و با آن ها باشی.
-
0:29 - 0:30و از همه مهم تر،
-
0:30 - 0:34عشق واقعی را زمانی پیدا می کنی که اصلاً انتظارش را نداری.
-
0:34 - 0:36و دست بر قضا،
-
0:36 - 0:39من اطلاعات را خیلی خوب تحلیل می کنم،
-
0:39 - 0:40به زودی متوجه خواهید شد چطور چنین فردی شدم.
-
0:40 - 0:43من همیشه در اعداد و فرمول ها و جداول غرق شده ام.
-
0:43 - 0:45من همیشه در اعداد و فرمول ها و جداول غرق شده ام.
-
0:45 - 0:48من خانواده ای دارم که همگی شبیه به خودم هستند،
-
0:48 - 0:49و رابطه بسیار نزدیکی با خواهرم دارم،
-
0:49 - 0:51و در نتیجه، می خواستم وقتی بزرگ تر شدم،
-
0:51 - 0:53چنین خانواده ای داشته باشم.
-
0:53 - 0:55در نتیجه در پایان این جدایی دردناک،
-
0:55 - 0:56من ۳۰ ساله بودم،
-
0:56 - 0:58با خودم فکر کردم که شاید
-
0:58 - 1:00قبل از این که خودم را آماده کنم که تنها با یک نفر رابطه ای جدی داشته باشم،
-
1:00 - 1:01و قبل از این که ما به زندگی با هم عادت کنیم،
-
1:01 - 1:03باید به مدت ۶ ماه با یک نفر رابطه داشته باشم،
-
1:03 - 1:06و باید قبل از ازدواج نیز مدتی زمان داشته باشیم.
-
1:06 - 1:09و اگر از سن ۳۵ سالگی به فکر بچه دار شدن می افتادم،
-
1:09 - 1:12به این معنی بود که من باید از ۵ سال پیش شروع به آماده شدن برای مراحل ازدواج می کردم.
-
1:12 - 1:14به این معنی بود که من باید از ۵ سال پیش شروع به آماده شدن برای مراحل ازدواج می کردم.
-
1:14 - 1:16پس این روش عملی نبود.
-
1:16 - 1:18اگر نحوه ی انتخاب من این طور می شد که سطح توقعاتم را به حداقل می رساندم،
-
1:18 - 1:21تا به عشق واقعی برسم، در این صورت باید با کسی مثل سرندپیتی (هیولایی زیبای انیمیشنی) سر و کار می داشتم.
-
1:21 - 1:23تا به عشق واقعی برسم، در این صورت باید با کسی مثل سرندپیتی (هیولایی زیبای انیمیشنی) سر و کار می داشتم.
-
1:23 - 1:24به عبارت دیگر، من سعی می کردم بفهمم،
-
1:24 - 1:28مرد مطلوب من چه ویژگی هایی باید داشته باشد؟
-
1:28 - 1:31خب، وقتی که من در فیلادلفیا زندگی می کردم،
-
1:31 - 1:33که شهر بزرگی بود، با خودم فکر کردم،
-
1:33 - 1:36در کل این شهر، افراد زیادی وجود دارند که بتوانم با آن ها ازدواج کنم.
-
1:36 - 1:39مجدداً، شروع کردم به تحلیل وضعیت با ریاضیات.
-
1:39 - 1:42جمعیت فیلادلفیا ۱/۵ میلیون نفر بود.
-
1:42 - 1:44با خودم فکر کردم که نیمی از آن ها مرد هستند،
-
1:44 - 1:47پس افراد مطلوب من به ۷۵۰٫۰۰۰ نفر کاهش پیدا می کردند.
-
1:47 - 1:50من به دنبال کسی با سنی در بازه ی ۳۰ تا ۳۶ بودم،
-
1:50 - 1:52که تنها 4 درصد این جمعیت را تشکیل می دادند،
-
1:52 - 1:55پس انتخاب من به ۳۰٫۰۰۰ نفر از این مردان محدود می شد.
-
1:55 - 1:57من می خواستم که همسر آینده ی من یهودی باشد،
-
1:57 - 1:59چون خود من یهودی بودم و این معیار برای من مهم بود.
-
1:59 - 2:02جمعیت یهودی ها ۲/۳ درصد جمعیت ایالت بود.
-
2:02 - 2:04من با خودم فکر کردم که شاید یکی از هر ۱۰ نفر از آن ها،
-
2:04 - 2:06بتواند مرا به خود جذب کند،
-
2:06 - 2:08و امکان نداشت که من،
-
2:08 - 2:11سراغ یک گلف باز مشتاق بروم.
-
2:11 - 2:14پس این به این معنا بود که در کل شهر فیلادلفیا ۳۵ نفر وجود داشتند،
-
2:14 - 2:16پس این به این معنا بود که در کل شهر فیلادلفیا ۳۵ نفر وجود داشتند،
-
2:16 - 2:20که من بتوانم با آن ها ازدواج کنم.
-
2:20 - 2:24در همین وقت، خانواده ی یهودی بزرگ من،
-
2:24 - 2:26همگی ازدواج کرده بودند،
-
2:26 - 2:28و همگی در حال تشکیل خانواده ی پرجمعیتی بودند،
-
2:28 - 2:30و من احساس کردم که فشار بسیار زیادی از روی هم سن و سال های خودم روی من است،
-
2:30 - 2:33که به زندگی خودم سر و سامان بدهم.
-
2:33 - 2:35پس با خودم فکر کردم که اگر من در این موقعیت یکی از دو راه پیش رویم را انتخاب کنم،
-
2:35 - 2:36از این شرایط نجات پیدا می کنم.
-
2:36 - 2:39اول، می توانستم به نصیحت مادربزرگم گوش کنم،
-
2:39 - 2:41و سطح توقعاتم را پایین بیاورم
-
2:41 - 2:43و به طور اتفاقی سراغ یکی از ۳۵ مرد مطلوب
-
2:43 - 2:45در کل شهر ۱/۵ میلیون نفری فیلادلفیا می رفتم،
-
2:45 - 2:49در کل شهر ۱/۵ میلیون نفری فیلادلفیا می رفتم،
-
2:49 - 2:52یا این که می توانستم سایت های همسریابی اینترنتی را امتحان کنم.
-
2:52 - 2:54خب، من از ایده ی همسریابی اینترنتی خوشم آمد،
-
2:54 - 2:56چون مبتنی بر یک الگوریتم به خصوص بود،
-
2:56 - 2:58و افرادی که سراغ آن می رفتند به طور خیلی ساده می گفتند که در همسریابی به مشکل برخورده اند،
-
2:58 - 3:00از اطلاعات سایت استفاده می کردند،
-
3:00 - 3:02آن را در یک سیستم به اجرا در می آوردند،
-
3:02 - 3:04تا به یک راه حل برسند.
-
3:04 - 3:07همسریابی اینترنتی دومین روش پر طرفدار در میان مردم،
-
3:07 - 3:08برای آشنا شدن با یکدیگر است،
-
3:08 - 3:10اما چنین الگوریتم هایی به مدت هزاران سال
-
3:10 - 3:14تقریباً در هر فرهنگی وجود داشته است.
-
3:14 - 3:16در حقیقت، در فرهنگ یهودی، مدت ها قبل میانجی هایی وجود داشته اند،
-
3:16 - 3:18در حقیقت، در فرهنگ یهودی، مدت ها قبل میانجی هایی وجود داشته اند،
-
3:18 - 3:20و اگرچه هیچ کدام از اول به خودی خود الگوریتم های مشخصی نداشته اند،
-
3:20 - 3:22می توان گفت فرمول هایی را درون ذهن خودشان به اجرا در می آوردند،
-
3:22 - 3:25مثلاً، آیا آن دختر از آن پسر خوشش می آید؟
-
3:25 - 3:26آیا خانواده هایشان با هم کنار می آیند؟
-
3:26 - 3:28نظر روحانی در این مورد چیست؟
-
3:28 - 3:30آیا آن ها بچه دار می شوند؟
-
3:30 - 3:33و میانجی حساب همه ی این موارد را می کرد،
-
3:33 - 3:35دو نفر از جوانان جامعه اش را انتخاب می کرد، و این پایان ماجرا بود.
-
3:35 - 3:38اما در مورد من، با خودم فکر کردم،
-
3:38 - 3:40آیا اطلاعات مختلف و یک الگوریتم،
-
3:40 - 3:43می توانند مرا به شاهزاده ی رؤیا هایم برسانند؟
-
3:43 - 3:44پس تصمیم گرفتم که یک اکانت درست کنم.
-
3:44 - 3:46اما، یک مشکل کوچک وجود داشت.
-
3:46 - 3:48زمانی که من در سایت های مختلف همسریابی اکانت درست می کردم،
-
3:48 - 3:51سرم خیلی خیلی شلوغ بود.
-
3:51 - 3:54اما این بزرگ ترین مشکل من نبود.
-
3:54 - 3:55بزرگ ترین مشکل من این بود که،
-
3:55 - 3:57من از پر کردن قسمت علایق و مشخصات متنفر بودم،
-
3:57 - 4:00و در نتیجه من به هیچ وجه از سؤال هایی که
-
4:00 - 4:02شبیه سؤال های سایت های جنسی بود خوشم نمی آمد.
-
4:02 - 4:04بنابراین من این قسمت را از روی رزومه ام پر کردم.
-
4:04 - 4:10(خنده ی حاضرین)
-
4:10 - 4:13پس در قسمت درباره ی خود بالای پروفایلم،
-
4:13 - 4:15نوشتم که من روزنامه نگاری هستم که جوایز مختلفی برده است
-
4:15 - 4:17و به آینده فکر می کنم.
-
4:17 - 4:19وقتی از من در مورد تفریحاتم
-
4:19 - 4:22و همسر ایده آلم پرسیده شد، من نوشتم توزیع ثروت از طریق دولت،
-
4:22 - 4:24و تسلط به زبان ژاپنی.
-
4:24 - 4:27و خیلی در مورد برنامه ی جاوا اسکریپت صحبت کردم.
-
4:27 - 4:30همان طور که حتماً متوجه شدید،
-
4:30 - 4:34این بهترین راه برای جذب جنس مخالف به سمت خودم نبود.
-
4:34 - 4:36اما شکست واقعی من زمانی اتفاق افتاد،
-
4:36 - 4:38که تعدادی از مرد ها خواستند با من آشنا شوند.
-
4:38 - 4:41این الگوریتم ها باید جمعیت عظیمی از مرد هایی را که
-
4:41 - 4:43می خواستند با من قرار بگذارند و آشنا شوند تحلیل می کرد --
-
4:43 - 4:47که همه ی آن ها به قرار های واقعاً مزخرفی ختم شدند.
-
4:47 - 4:50یکی از آن ها این فرد، استیو بود، که در زمینه ی فناوری اطلاعات کار می کرد.
-
4:50 - 4:51الگوریتم سایت همسریابی، ما دو نفر را با هم تطبیق داد،
-
4:51 - 4:53چون ما هر دو عاشق وسایل الکترونیکی بودیم،
-
4:53 - 4:57و همین طور ریاضیات و اطلاعات و موسیقی های دهه ی ۸۰ آمریکا،
-
4:57 - 4:59پس من قبول کردم تا با او بیرون بروم.
-
4:59 - 5:02استیو با من یک قرار گذاشت
-
5:02 - 5:04و مرا به یکی از رستوران های فوق العاده گران قیمت و شیک فیلادلفیا دعوت کرد.
-
5:04 - 5:06و مرا به یکی از رستوران های فوق العاده گران قیمت و شیک فیلادلفیا دعوت کرد.
-
5:06 - 5:08و ما به آن رستوران رفتیم، و دست بر قضا،
-
5:08 - 5:11صحبت بین ما خیلی خوب پیش نرفت،
-
5:11 - 5:13اما او مقدار زیادی غذا سفارش می داد.
-
5:13 - 5:15در حقیقت، او حتی به خودش زحمت نمی داد که به منوی غذا نگاه بیندازد.
-
5:15 - 5:16او پیش غذا ها و غذا های مختلفی را برای خودش و همین طور برای من سفارش می داد،
-
5:16 - 5:19او پیش غذا ها و غذا های مختلفی را برای خودش و همین طور برای من سفارش می داد،
-
5:19 - 5:22و ناگهان میز ما پر شد از توده ای از ظرف های غذا،
-
5:22 - 5:24و همین طور تعداد زیادی از بطری های شراب.
-
5:24 - 5:26صحبت ما و همین طور شام کم کم به پایان خودشان نزدیک می شدند،
-
5:26 - 5:28و من به این نتیجه رسیدم که
-
5:28 - 5:31استیو و من برای هم ساخته نشدیم،
-
5:31 - 5:33اما می توانیم دوستان خوبی باشیم،
-
5:33 - 5:35وقتی که او بلند شد تا به دست شویی برود،
-
5:35 - 5:39صورت حساب شام را سر میز آوردند.
-
5:39 - 5:42ببینید، من زنی امروزی و روشنفکر هستم.
-
5:42 - 5:44من با تقسیم مبلغ صورت حساب هیچ مشکلی نداشتم.
-
5:44 - 5:48اما استیو دیگر برنگشت. (حبس شدن نفس حاضرین)
-
5:48 - 5:53و آن پول درآمد کل ماهم بود.
-
5:53 - 5:56بنابراین نیازی به گفتن نیست که، من شب خوبی نداشتم.
-
5:56 - 6:00پس به خانه رفتم، به مادرم زنگ زدم، به خواهرم زنگ زدم،
-
6:00 - 6:02و مثل همیشه، در پایان هر کدام از این قرار های واقعاً افتضاح،
-
6:02 - 6:04و مثل همیشه، در پایان هر کدام از این قرار های واقعاً افتضاح،
-
6:04 - 6:06آن ها را با جزئیات قرار هایم سرگرم می کردم.
-
6:06 - 6:09و آن ها به من می گفتند،
-
6:09 - 6:10"این قدر شکایت نکن."
-
6:10 - 6:12(خنده ی حاضرین)
-
6:12 - 6:14"تو زیادی سخت می گیری."
-
6:14 - 6:16بنابراین به خودم گفتم، خیلی خب، از الآن به بعد،
-
6:16 - 6:18من فقط در رستوران هایی که مطمئنم اینترنت دارد قرار می گذارم،
-
6:18 - 6:20و لپ تاپم را با خودم می برم.
-
6:20 - 6:22آن را به زور در کیفم می چپانم،
-
6:22 - 6:23و این ایمیل پیش فرض را درست خواهم کرد،
-
6:23 - 6:26و برای این که با مدرک به همه ثابت کنم،
-
6:26 - 6:28این قرار ها همگی مفتضحانه تمام می شوند،
-
6:28 - 6:30آن را با اطلاعات مختلف در مورد کسی که با او قرار گذاشته ام،
-
6:30 - 6:33پر می کنم. (خنده ی حاضرین)
-
6:33 - 6:34من اطلاعات را این طور پر می کردم،
-
6:34 - 6:37بیش از حد احمق، دست و پا چلفتی، اشاره به مسائل جنسی؛
-
6:37 - 6:39استفاده از کلمات نادرست؛
-
6:39 - 6:43و تعداد دفعاتی که یک مرد مرا مجبور کرده است که "بزنم قدش".
-
6:43 - 6:45(خنده ی حاضرین)
-
6:45 - 6:49من شروع کردم به تجزیه و تحلیل این اعداد،
-
6:49 - 6:52و این اعداد ببه من کمک کردند که روابطی از آن به دست آوردم.
-
6:52 - 6:54طبق نتایجی که گرفتم،
-
6:54 - 6:57به دلایلی نامعلوم، مرد هایی که اسکاچ می نوشیدند (ویسکی اسکاتلندی)
-
6:57 - 7:00بلافاصله می خواستند روابط جنسی نامعمولی داشته باشیم.
-
7:00 - 7:02(خنده ی حاضرین)
-
7:02 - 7:04خب، شاید این افراد آن قدر ها هم بد نبودند،
-
7:04 - 7:06خب، شاید این افراد آن قدر ها هم بد نبودند،
-
7:06 - 7:08آن ها فقط برای من مناسب نبودند.
-
7:08 - 7:11من به این نتیجه رسیدم که، الگوریتم هایی که سایت همسریابی بر مبنای آن عمل می کردند،
-
7:11 - 7:13هیچ مشکلی نداشتند.
-
7:13 - 7:15این الگوریتم ها دقیقاً کاری را که برای آن طراحی شده بودند،
-
7:15 - 7:16انجام می دادند،
-
7:16 - 7:19ابن برنامه این طور بود که اطلاعات داده شده از طریق کاربر را می گرفت،
-
7:19 - 7:20که در مورد من، رزومه ی کاریم بود،
-
7:20 - 7:23و آن را با اطلاعات داده شده ی باقی افراد تطبیق می داد.
-
7:23 - 7:25ببینید، مشکل اصلی این جاست که،
-
7:25 - 7:27با این که الگوریتم ها درست کار می کنند،
-
7:27 - 7:29ولی این من و شما هستیم که وقتی که با پنجره های خال یمواجه می شویم،
-
7:29 - 7:31که باید در آن اطلاعات مربوط به خودمان را بر روی پروفایل بگذاریم،
-
7:31 - 7:33اشتباه اصلی را مرتکب می شویم.
-
7:33 - 7:34تعداد خیلی کمی از ما هستند که می توانند
-
7:34 - 7:38به طور کامل و بی رحمانه با خودشان صادق باشند.
-
7:38 - 7:40مشکل دیگر ما این جاست که در این سایت ها از ما سؤال هایی پرسیده می شود،
-
7:40 - 7:44مثل این که شما برای یک حیوان خانگی، سگ را ترجیح می دهید یا گربه را؟
-
7:44 - 7:46از فیلم های ترسناک خوشتان می آید یا فیلم های رمانتیک؟
-
7:46 - 7:48من دوست اینترنتی نمی خواهم.
-
7:48 - 7:50من به دنبال یک همسر هستم. درسته؟
-
7:50 - 7:54پس این اطلاعات خواسته شده واقعاً ناکافی هستند.
-
7:54 - 7:56با خودم گفتم، من نقشه ی جدیدی دارم.
-
7:56 - 7:58من همچنان از این سایت های همسریابی استفاده می کنم،
-
7:58 - 8:01اما از آن ها به عنوان منابع اطلاعاتی استفاده می کنم،
-
8:01 - 8:04و به جای این که از الگوریتم های سایت انتظار نتیجه داشته باشم،
-
8:04 - 8:07ترجیح دادم که تلاش کنم تا کل این سیستم را با مهندسی معکوس بفهمم.
-
8:07 - 8:10پس با در نظر گرفتن این قضیه که اطلاعات کافی
-
8:10 - 8:13برای استفاده جهت تطبیق دادن من با سایر افراد در دسترس نیست،
-
8:13 - 8:15تصمیم گرفتم به جای این سؤال های روتین، سؤال های خودم را بپرسم.
-
8:15 - 8:17سؤال هایی که در مورد تمام ویژگی هایی بود
-
8:17 - 8:20که من می خواستم همسر آینده ام داشته باشد.
-
8:20 - 8:24پس شروع کردم به نوشتن و نوشتن و نوشتن،
-
8:24 - 8:27و در نهایت، ۷۲ ویژگی متفاوت را جمع آوری کردم.
-
8:27 - 8:29و در نهایت، ۷۲ ویژگی متفاوت را جمع آوری کردم.
-
8:29 - 8:32من می خواستم با کسی که یهودی ... منش باشد،
-
8:32 - 8:33پس من به دنبال کسی بودم که پیش فرض ها و افکار مشابهی را در مورد فرهنگ ما داشته باشد،
-
8:33 - 8:36پس من به دنبال کسی بودم که پیش فرض ها و افکار مشابهی را در مورد فرهنگ ما داشته باشد،
-
8:36 - 8:37اما نمی خواستم کسی باشد که هر جمعه و شنبه مرا مجبور کند که به معبد بروم.
-
8:37 - 8:40اما نمی خواستم کسی باشد که هر جمعه و شنبه مرا مجبور کند که به معبد بروم.
-
8:40 - 8:41من می خواستم با کسی ازدواج کنم که سخت کار کند،
-
8:41 - 8:43چون کار برای من ارزش زیادی دارد،
-
8:43 - 8:45اما این به معنای کار بیش از حد نیست.
-
8:45 - 8:47برای من، تنها تفریحاتی که دارم،
-
8:47 - 8:49پروژه های جدیدی است که به پایان رسانده ام.
-
8:49 - 8:53همین طور می خواستم همسر آینده ام تنها به داشتن دو فرزند قناعت نکند،
-
8:53 - 8:55بلکه مثل خودم عاشق بچه های زیاد باشد،
-
8:55 - 8:57و این که با من در اجبار بچه مان به یاد گرفتن درس های پیانو از سن سه سالگی،
-
8:57 - 9:01هیچ مشکلی نداشته باشد،
-
9:01 - 9:05و شاید کلاس های علوم کامپیوتری
-
9:05 - 9:06البته اگر سر این قضیه دعوا نشود.
-
9:06 - 9:08سؤالاتی از این قبیل، اما من همین طور کسی را می خواستم
-
9:08 - 9:10که به جاهای عجیب و غریب و دور افتاده برود،
-
9:10 - 9:12مثل پترا (شهر سنگی تاریخی) در لبنان.
-
9:12 - 9:13همین طور کسی را می خواستم که همیشه،
-
9:13 - 9:15۱۰ کیلوگرم از من سنگین تر باشد،
-
9:15 - 9:17صرف نظر از این که وزن من چقدر است.
-
9:17 - 9:19(خنده ی حاضرین)
-
9:19 - 9:22من ۷۲ معیار انتخاب همسر داشتم،
-
9:22 - 9:24که اگر منصفانه نگاه کنیم، خیلی زیاد بودند.
-
9:24 - 9:26پس من تغییری ایجاد کردم،
-
9:26 - 9:27من آن ها را در لیست اولویت بندی کردم.
-
9:27 - 9:31من آن ها را به دو بخش در لیستم تقسیم کردم،
-
9:31 - 9:35و برای همه ی آن ها نمره ای تعیین کردم،
-
9:35 - 9:37که از ۱۰۰ نمره تا ۹۱ نمره می رفتند،
-
9:37 - 9:40و ویژگی هایی را که برای همسر آینده ام در نظر داشتم، لیست کردم،
-
9:40 - 9:41مثل این که باید باهوش باشد، مرا به چالش بکشد و مرا تشویق کند،
-
9:41 - 9:44و آن را با بخش دوم، یا انتظارات دست دوم من
-
9:44 - 9:46به تعادل برساند.
-
9:46 - 9:47این چیز ها هم برای من مهم بودند
-
9:47 - 9:52اما نه آن قدر که به خاطرشان از ازدواج با یک نفر منصرف شوم.
-
9:52 - 9:53پس بعد از این که این برنامه را به طور کامل آماده کردم،
-
9:53 - 9:55یک سیستم امتیازبندی درست کردم،
-
9:55 - 9:58چون می خواستم به صورت ریاضی
-
9:58 - 10:00چون می خواستم به صورت ریاضی
-
10:00 - 10:02بررسی کنم که آیا فردی که من از طریق اینترنت پیدا کردم،
-
10:02 - 10:04همسر مناسبی برای من هست یا نه.
-
10:04 - 10:06با خودم فکر کردم که حداقل امتیاز لازم برای این که
-
10:06 - 10:08من قبول کنم به ایمیل یک نفر جواب بدهم
-
10:08 - 10:10۷۰۰ امتیاز است.
-
10:10 - 10:12اگر این امتیاز به ۹۰۰ رسید، من قبول می کنم تا با او یک قرار بگذارم،
-
10:12 - 10:14و هیچگونه رابطه ای را قبول نمی کنم،
-
10:14 - 10:19مگر این که آن فدر حداقل ۱٫۵۰۰ امتیاز به دست آورد.
-
10:19 - 10:22خب، این روش خیلی خوب عمل کرد.
-
10:22 - 10:23پس دوباره در اینترنت فعال شدم.
-
10:23 - 10:26من اکانتی با نام "Jewishdoc57" پیدا کردم (دکتر یهودی ۵۷)
-
10:26 - 10:29که بسیار خوش چهره بود، خیلی خوش صحبت بود،
-
10:29 - 10:31او قلهی کوه فوجی را فتح کرده بود،
-
10:31 - 10:33تمام طول دیوار بزرگ چین را پیاده روی کرده بود.
-
10:33 - 10:36او دوست داشت تا جایی که مجبور نشود سوار یک کشتی مسافربری بشود سفر کند.
-
10:36 - 10:38و من با خودم گفتم، خودشه!
-
10:38 - 10:40من بر این سیستم غلبه کردم.
-
10:40 - 10:44من شاهزاده ی یهودی رؤیا های خانواده ام را پیدا کرده بودم.
-
10:44 - 10:46من شاهزاده ی یهودی رؤیا های خانواده ام را پیدا کرده بودم.
-
10:46 - 10:49تنها یک مشکل وجود داشت:
-
10:49 - 10:52او از من خوشش نیامد.
-
10:52 - 10:55و من با خودم فکر کردم هنوز یک متغیر در این رقابت باقی مانده است که در نظر نگرفته ام.
-
10:55 - 10:57و من با خودم فکر کردم هنوز یک متغیر در این رقابت باقی مانده است که در نظر نگرفته ام.
-
10:57 - 10:58دختر های دیگری که در این سایت های همسریابی هستند
-
10:58 - 11:01چه کسانی هستند؟
-
11:01 - 11:05من اکانتی به نام "SmileyGirl1978" را پیدا کردم. (دختر خندان ۱۹۷۸)
-
11:05 - 11:07او گفته بود که "دختر باحال و خوشحال و پایه ی گشت و گذار" ی است.
-
11:07 - 11:09او خودش را به عنوان یک معلم معرفی کرده بود.
-
11:09 - 11:11او گفته بود که "دیوانه، بامزه و دوست داشتنی" است.
-
11:11 - 11:14او دوست داشت که کاری کند که همه "تا سر حد مرگ" بخندند.
-
11:14 - 11:16در این لحظه، شروع به چک کردن تمامی پروفایل ها کردم.
-
11:16 - 11:18پروفایل های خیلی زیادی بودند که شبیه این بودند،
-
11:18 - 11:20و من باید آن ها را تجزیه و تحلیل می کردم.
-
11:20 - 11:24پس من ۱۰ پروفایل قلابی با جنسیت مذکر ساختم.
-
11:24 - 11:27قبل از این که همه ی شما از من متنفر شوید --
-
11:27 - 11:28(خنده ی حاضرین)
-
11:28 - 11:32این موضوع را در نظر بگیرید که من این کار را
-
11:32 - 11:34تنها برای جمع آوری اطلاعات
-
11:34 - 11:36درباره ی تمامی افراد دیگر در این سیستم انجام دادم.
-
11:36 - 11:40من نمی خواستم یک رابطه ی دیوانه وار اینترنتی با هویت جعلی با کسی داشته باشم.
-
11:40 - 11:42من فقط داشتم به اطلاعاتشان ناخنک می زدم.
-
11:42 - 11:44اما من اطلاعات همه را نمی خواستم.
-
11:44 - 11:46من تنها اطلاعات دختر هایی را می خواستم
-
11:46 - 11:48که برای مرد هایی مثل مردی که من واقعاً دوست داشتم با او ازدواج کنم،
-
11:48 - 11:51جذاب بودند. (خنده ی حاضرین)
-
11:51 - 11:54وقتی من این اکانت های جعلی با جنسیت مذکر را در سایت های همسریابی ساختم،
-
11:54 - 11:56از قوانین به خصوصی پیروی می کردم.
-
11:56 - 11:58اول این که سراغ هیچ دختری نمی رفتم.
-
11:58 - 12:01تنها صبر می کردم و می دیدم چه دختر هایی جذب این پروفایل ها می شوند،
-
12:01 - 12:04و من به دو سری اطلاعات متفاوت رسیدم.
-
12:04 - 12:06من روی اطلاعات کیفی آن ها تمرکز می کردم،
-
12:06 - 12:08چه شوخی هایی می کردند، چه تن صدایی داشتند،
-
12:08 - 12:09صدایشان، و در کل نحوه ی برقراری ارتباطی که
-
12:09 - 12:11همه ی این دختر ها از آن لحاظ مشترک بودند.
-
12:11 - 12:12و همین طور اطلاعات کمّی،
-
12:12 - 12:15میانگین طول عکس پروفایل آن ها چقدر بود،
-
12:15 - 12:17چقدر طول می کشید تا آن ها به یک ایمیل پاسخ بدهند؟
-
12:17 - 12:19نتیجه ای که به شخصه می خواستم به آن برسم،
-
12:19 - 12:20نتیجه ای که به شخصه می خواستم به آن برسم،
-
12:20 - 12:22این بود که به اندازه ی "SmileyGirl1978" پرطرفدار باشم.
-
12:22 - 12:24این بود که به اندازه ی "SmileyGirl1978" پرطرفدار باشم.
-
12:24 - 12:26من می خواستم بفهمم چطور می توانم پروفایلم را در سطح این سایت ها پر طرفدار کنم.
-
12:26 - 12:29من می خواستم بفهمم چطور می توانم پروفایلم را در سطح این سایت ها پر طرفدار کنم.
-
12:29 - 12:31خب، یک ماه بعد،
-
12:31 - 12:34من اطلاعات زیادی داشتم، و می توانستم تجزیه و تحلیل دیگری انجام دهم.
-
12:34 - 12:37و این بار می دانستم که جزئیات پروفایل تا چه حد اهمیت دارند.
-
12:37 - 12:40افرادی که باهوش تر بودند خیلی در مورد خودشان می نوشتند --
-
12:40 - 12:42۳٫۰۰۰، ۴٫۰۰۰ یا ۵٫۰۰۰ کلمه در مورد خودشان می نوشتند،
-
12:42 - 12:43۳٫۰۰۰، ۴٫۰۰۰ یا ۵٫۰۰۰ کلمه در مورد خودشان می نوشتند،
-
12:43 - 12:46که باعث می شد پروفایلشان خیلی جذاب شود.
-
12:46 - 12:47مسئله ای که وجود داشت، این بود که
-
12:47 - 12:48پسر ها و دختر های پر طرفدار به طور میانگین ۹۷ کلمه درباره ی خود می نویسند،
-
12:48 - 12:52پسر ها و دختر های پر طرفدار به طور میانگین ۹۷ کلمه درباره ی خود می نویسند،
-
12:52 - 12:54که بسیار هوشمندانه و دقیق نوشته شده اند،
-
12:54 - 12:57اگرچه همیشه این طور به نظر نمی رسد.
-
12:57 - 12:59کار دیگری که افراد پرطرفدار انجام می دهند،
-
12:59 - 13:01این است که به طور کلی صحبت می کنند.
-
13:01 - 13:02در مورد من، می دانید،
-
13:02 - 13:05"بیمار انگلیسی" فیلم محبوب من است،
-
13:05 - 13:09اما نوشتن این در پروفایل من کار درستی نیست،
-
13:09 - 13:11چون جزء اطلاعات جزئی و غیر ضروری محسوب می شود،
-
13:11 - 13:12و ممکن است بعضی ها از این فیلم خوششان نیاید
-
13:12 - 13:14و تصمیمشان در مورد آشنا شدن با من عوض شود،
-
13:14 - 13:16تنها به خاطر این که حوصله نداشته اند پای این فیلم سه ساعته بنشینند.
-
13:16 - 13:19همچنین، داشتن لحن خوشبینانه و پر امید خیلی مهم است.
-
13:19 - 13:20این مجموعه ای از کلمات است
-
13:20 - 13:23که پرطرفدار ترین کلماتی که توسط
-
13:23 - 13:24پر طرفدار ترین دختر ها استفاده شده اند را در خود جای داده است،
-
13:24 - 13:27کلماتی مانند "باحال" و "دختر" و "عشق".
-
13:27 - 13:29نتیجه ای که به آن رسیدم این نبود که باید حالت احمقانه ای به پروفایلم بدهم.
-
13:29 - 13:30نتیجه ای که به آن رسیدم این نبود که باید حالت احمقانه ای به پروفایلم بدهم.
-
13:30 - 13:32اگر یادتان بیاید، من کسی هستم که در پروفایل خودش نوشته بود،
-
13:32 - 13:35به زبان ژاپنی تسلط کامل دارد و با زبان جاوا اسکریپت کار می کند
-
13:35 - 13:37و از این شرح پروفایلم خوشم می آمد.
-
13:37 - 13:39تفاوت این دو لحن در این بود که راه جدید واضح تر است،
-
13:39 - 13:41و به بقیه کمک می کند بهترین راه برقراری ارتباط با تو را درک کنند.
-
13:41 - 13:43و به بقیه کمک می کند بهترین راه برقراری ارتباط با تو را درک کنند.
-
13:43 - 13:46و به این نتیجه رسیدم که فاصله ی بین ایمیل ها خیلی خیلی مهم است.
-
13:46 - 13:48تنها به این خاطر که شما شماره ی موبایل یک نفر را دارید،
-
13:48 - 13:49تنها به این خاطر که شما شماره ی موبایل یک نفر را دارید،
-
13:49 - 13:51یا این که می توانید از طریق اینترنت برای او پیغام آنی بفرستید،
-
13:51 - 13:54اگر ساعت ۲ صبح باشد و شما به طور اتفاقی بیدار باشید،
-
13:54 - 13:57به این معنا نیست که آن ساعت، وقت خوبی برای صحبت کردن با آن افراد است.
-
13:57 - 13:59زن های پر طرفدار در این سایت های همسریابی
-
13:59 - 14:01به طور متوسط ۲۳ ساعت بعد از هر ارتباطی، به آن پاسخ می دهند.
-
14:01 - 14:04به طور متوسط ۲۳ ساعت بعد از هر ارتباطی، به آن پاسخ می دهند.
-
14:04 - 14:06ما معمولاً در دوران نامزدی همین طور رفتار می کنیم.
-
14:06 - 14:08ما معمولاً در دوران نامزدی همین طور رفتار می کنیم.
-
14:08 - 14:11و نهایتاً، اهمیت عکس های پروفایل.
-
14:11 - 14:13تمام زن های پر طرفدار در این سایت ها،
-
14:13 - 14:14در عکس هایشان لباس های بازی می پوشیدند.
-
14:14 - 14:16همه ی آن ها عالی به نظر می رسیدند،
-
14:16 - 14:19که از لحاظ ظاهری اختلاف فاحشی
-
14:19 - 14:23با عکس هایی که من در پروفایلم گذاشته بود داشت.
-
14:23 - 14:24وقتی من تمامی این تحلیل ها را انجام دادم،
-
14:24 - 14:27توانستم یک پروفایل فوق العاده درست کنم،
-
14:27 - 14:28با این که هنوز خودم بودم،
-
14:28 - 14:32اما عملکرد من در این جامعه ی مجازی بهینه شده بود.
-
14:32 - 14:37و بعداً به این نتیجه رسیدم که در این کار موفق شده ام.
-
14:37 - 14:40من پرطرفدار ترین دختر سایت های همسریابی شده بودم.
-
14:40 - 14:43(خنده ی حاضرین)
-
14:43 - 14:47(تشویق حاضرین)
-
14:47 - 14:50و تعداد زیادی از مرد ها می خواستند با من آشنا شوند.
-
14:50 - 14:53پس من به مادرم زنگ زدم، و خواهرم، و همین طور مادربزرگم.
-
14:53 - 14:55به آن ها از خبر های شگفت انگیز جدید گفتم،
-
14:55 - 14:57و آن ها گفتند، "فوق العاده است!
-
14:57 - 14:59کی می خواهی شروع کنی با آن ها آشنا شوی؟"
-
14:59 - 15:01و من جواب دادم،"خب، راستش، دلم نمی خواهد با هیچکس آشنا شوم."
-
15:01 - 15:03اگر یادتان باشد، در سیستم امتیاز دهی،
-
15:03 - 15:05آن ها باید حداقل ۷۰۰ امتیاز می آوردند،
-
15:05 - 15:08ولی هیچ کدام از آن ها نتوانسته بودند این امتیاز را بگیرند.
-
15:08 - 15:10پس گفتند، "چی؟ تو هنوز بیش از حد سخت می گیری."
-
15:10 - 15:12خب، مدت نه چندان طولانی بعد از این قضیه،
-
15:12 - 15:14من با این فرد، "تِوِنین"، آشنا شدم،
-
15:14 - 15:17و او در خانواده ای با فرهنگ یهودی بزرگ شده بود،
-
15:17 - 15:20او گفت که شغلش شکار بچه فک های قطبی است،
-
15:20 - 15:22که به نظرم خیلی هوشمندانه بود.
-
15:22 - 15:25او درباره ی سفر هایش با جزئیات حرف می زد.
-
15:25 - 15:28او منابع فرهنگی شگفت انگیز زیادی داشت.
-
15:28 - 15:31او مرا بررسی کرد و دقیقاً همان طور که می خواستم صحبت کرد،
-
15:31 - 15:34و بلافاصله، او ۸۵۰ امتیاز به دست آورد.
-
15:34 - 15:36این برای یک قرار آشنایی کافی بود.
-
15:36 - 15:38سه هفته بعد، ما یکدیگر را ملاقات کردیم،
-
15:38 - 15:41که این ملاقات به یک مکالمه ی 14 ساعته تبدیل شد،
-
15:41 - 15:43و ما را از کافی شاپ به رستوران
-
15:43 - 15:45و از آن جا به یک کافی شاپ دیگر و از آن جا به یک رستوران دیگر برد،
-
15:45 - 15:47و وقتی آن شب مرا به خانه ام برگرداند،
-
15:47 - 15:49من دوباره به او امتیاز دادم --
-
15:49 - 15:50[۱٫۰۵۰ امتیاز!] --
-
15:50 - 15:51با خودم فکر کردم،
-
15:51 - 15:55در تمام این مدت من حتی به اندازه ی کافی سخت نمی گرفتم.
-
15:55 - 15:56خب، در یک سال و نیم بعد از آن،
-
15:56 - 15:59ما دائم در حال مسافرت های زمینی در پترا در لبنان بودیم،
-
15:59 - 16:01ما دائم در حال مسافرت های زمینی در پترا در لبنان بودیم،
-
16:01 - 16:04که او در مقابلم زانو زد و درخواست ازدواج داد.
-
16:04 - 16:07و یک سال بعد، ما ازدواج کردیم،
-
16:07 - 16:10و یک سال و نیم بعد، دخترمان،
-
16:10 - 16:11پترا، به دنیا امد.
-
16:11 - 16:19(تشویق حاضرین)
-
16:19 - 16:21همان طور که معلوم است، من زندگی فوق العاده ای دارم، پس --
-
16:21 - 16:23(خنده ی حاضرین) --
-
16:23 - 16:25سؤال این جاست، از حرف های من چه برداشتی کرده اید؟
-
16:25 - 16:29خب، حتماً فکر می کنید الگوریتمی برای عشق وجود دارد.
-
16:29 - 16:33و این الگوریتم الزاماً تنها همان منطق هایی نیستند که در سایت های همسریابی در مورد ما استفاده می شوند.
-
16:33 - 16:35در حقیقت، این الگوریتم را خود ما می نویسیم.
-
16:35 - 16:37پس چه به دنبال یک شوهر یا یک زن می گردید،
-
16:37 - 16:39یا این که تلاش می کنید ذوق و استعداد خود را در یک رشته پیدا کنید،
-
16:39 - 16:41یا این که تلاش می کنید کاری را شروع کنید،
-
16:41 - 16:44تمام کاری که واقعاً نیاز دارید انجام دهید این است که چارچوب خودتان را تعیین کنید،
-
16:44 - 16:46و با قوانین خودتان بازی کنید،
-
16:46 - 16:48و هر قدر خواستید سختگیری به خرج دهید.
-
16:48 - 16:50خب، در روز عروسیم،
-
16:50 - 16:52من دوباره با مادربزرگم صحبت کردم،
-
16:52 - 16:54و او گفت، "خیلی خب، شاید من اشتباه می کردم.
-
16:54 - 16:56انگار تو با سیستم فوق العاده ی خودت موفق شدی.
-
16:56 - 16:58انگار تو با سیستم فوق العاده ی خودت موفق شدی.
-
16:58 - 17:01اما حالا تو دست پختت را خوب کن.
-
17:01 - 17:04گوشت قلقلی هایت باید پف دار باشند، نه سفت."
-
17:04 - 17:05و من در این زمینه به نصیحت او گوش کردم.
-
17:05 - 17:10(تشویق حاضرین)
- Title:
- چگونه سایت های همسریابی اینترنتی را هک کردم
- Speaker:
- امی وب
- Description:
-
امی وب هیچ شانسی در سایت های همسریابی اینترنتی نداشت. قرار هایی که می گذاشت بدون نتیجه بودند، و پروفایل او انسان های بی سر و پایی را جذب می کرد. پس مثل تمام طرفداران تحلیل اطلاعات، او شروع به تحلیل بزرگی کرد. داستان او را درباره ی چگونگی هک کردن سیستم همسریابی اینترنتیش، و نتایج ناامید کننده، بامزه و دگرگون کننده ی آن را بشنوید.
- Video Language:
- English
- Team:
closed TED
- Project:
- TEDTalks
- Duration:
- 17:27
![]() |
b a approved Persian subtitles for How I hacked online dating | |
![]() |
b a edited Persian subtitles for How I hacked online dating | |
![]() |
b a edited Persian subtitles for How I hacked online dating | |
![]() |
narsis sh edited Persian subtitles for How I hacked online dating | |
![]() |
narsis sh accepted Persian subtitles for How I hacked online dating | |
![]() |
Amirpouya Ghaemian edited Persian subtitles for How I hacked online dating | |
![]() |
Amirpouya Ghaemian edited Persian subtitles for How I hacked online dating | |
![]() |
Amirpouya Ghaemian edited Persian subtitles for How I hacked online dating |