من هزار و یک مشکل دارم ... رعشهی عصبی تنها یکی از آنهاست
-
0:01 - 0:03سلام، حاضرین TEDWomen، چطورین؟
-
0:03 - 0:04(هورا)
-
0:04 - 0:05اصلاً خوب نبود.
-
0:05 - 0:08سلام، حاضرین TEDWomen، چطور هستین؟
-
0:08 - 0:10(هورا)
-
0:10 - 0:12من "مِیسون (معصومه) زایِد" هستم،
-
0:12 - 0:14و مست نیستم،
-
0:14 - 0:17ولی دکتری که مرا به دنیا آورد، مست بود.
-
0:17 - 0:21او شش مرتبه از شش جهت مختلف
-
0:21 - 0:23مادرم را مورد جراحی قرار داد،
-
0:23 - 0:26و در این حین من داشتم آن تو خفه میشدم.
-
0:26 - 0:28در نتیجه، من دچار رعشهی عصبی شدم،
-
0:28 - 0:31که به این معناست که همیشه میلرزم.
-
0:31 - 0:34نگاه کنید.
-
0:34 - 0:37خسته کننده است. من مثل شکیرا (خوانندهی پاپ) هستم،
-
0:37 - 0:39وقتی که محمدعلی کلِی (کشتیگیر معروف قدیمی) میبیند.
-
0:39 - 0:42(خندهی حاضرین)
-
0:42 - 0:44رعشهی عصبی بیماری ژنتیکی نیست.
-
0:44 - 0:47مشکل مادرزاد نیست. شما نمیتوانید به آن مبتلا شوید.
-
0:47 - 0:50هیچکس مرا در شکم مادرم نفرین نکرد،
-
0:50 - 0:54و من به خاطر پسرعمو و دخترعمو بودن پدر و مادرم به آن دچار نشدم،
-
0:54 - 0:55که البته پسرعمو و دخترعمو هم هستند.
-
0:55 - 0:59(خندهی حاضرین)
-
0:59 - 1:02این مشکل در نتیجهی یک حادثه،
-
1:02 - 1:04مثل چیزی که موقع به دنیا آمدن من پیش آمد، به وجود میآید.
-
1:04 - 1:09خب، باید به شما هشدار بدهم، من به هیچ عنوان الهامبخش نیستم،
-
1:09 - 1:12و نمیخواهم هیچکدام از شما
-
1:12 - 1:13برای من دلسوزی کنید،
-
1:13 - 1:15چون در بعضی لحظات از زندگیتان،
-
1:15 - 1:19آرزو داشتید که معلولیتی داشتید.
-
1:19 - 1:21بگذارید مثال بزنم.
-
1:21 - 1:24الآن که در تعطیلات سال نو (کریسمس) هستیم، شما به مرکز خرید میروید،
-
1:24 - 1:27دائم در پارکینگها میچرخید تا یک پارکینگ پیدا کنید،
-
1:27 - 1:29و چه میبینید؟
-
1:29 - 1:34شانزده جای پارک خالی مخصوص معلولین.
-
1:34 - 1:36و شما با خودتان میگویید، "خدایا، نمیشد فقط یه کم
-
1:36 - 1:38معلول بودم؟"
-
1:38 - 1:43(خندهی حاضرین)
-
1:43 - 1:45در ضمن، باید اضافه کنم،
-
1:45 - 1:49من هزار و یک جور مشکل دارم، و رعشهی عصبی فقط یکی از آنهاست.
-
1:49 - 1:52اگر مسابقهای به نام "المپیک بی عدالتی" داشتیم،
-
1:52 - 1:54من در آن مدال طلا میگرفتم.
-
1:54 - 1:59من فلسطینی هستم، مسلمانم، زن هستم، معلولم، و ...
-
1:59 - 2:02در نیوجِرسی (ایالتی در آمریکا) زندگی میکنم.
-
2:02 - 2:08(خندهی حاضرین) (تشویق حاضرین)
-
2:08 - 2:11بهتر است در مورد وضعیت خودتان تجدید نظر کنید.
-
2:11 - 2:14"کلیف ساید پارک"، منطقه ای در نیوجِرسی، جایی است که من در آنجا بزرگ شدم.
-
2:14 - 2:17من همیشه از این خوشم میآمده
-
2:17 - 2:19که محل زندگیم و معلولیتم،
-
2:19 - 2:21که بیماریم و محل زندگیم، هر دو به اختصارC.P. نوشته می شوند.
-
2:21 - 2:23من از این هم خوشم میآمده، که اگر میخواستم از خانهام
-
2:23 - 2:25تا شهر نیویورک پیاده بروم، میتوانستم.
-
2:25 - 2:28خیلی از افرادی که دچار رعشهی عصبی هستند نمیتوانند راه بروند،
-
2:28 - 2:31اما پدر و مادرم به "نتوانستن" اعتقادی نداشتند.
-
2:31 - 2:33شعار همیشگی پدرم این بود،
-
2:33 - 2:37"تو میتوانی، آره، تو میتوانی بتوانی."
-
2:37 - 2:40(خندهی حاضرین)
-
2:40 - 2:43پس اگر سه خواهر بزرگترم خانه را جارو میکشیدند،
-
2:43 - 2:44من هم جارو میکشیدم.
-
2:44 - 2:47اگر سه خواهر بزرگترم به مدرسهی دولتی میرفتند،
-
2:47 - 2:49پدر و مادرم از سیستم آموزشی آن مدرسه شکایت میکردند
-
2:49 - 2:51و مطمئن میشدند که من هم میروم.
-
2:51 - 2:53و اگر بالاترین نمرات را نمیگرفتیم،
-
2:53 - 2:55بدون استثناء دمپاییهای مادرمان نصیبمان میشد.
-
2:55 - 2:58(خندهی حاضرین)
-
2:58 - 3:01وقتی پنج سالم بود، پدرم با گذاشتن کفشهایم بر روی پاهایش
-
3:01 - 3:03موقع راه رفتن، به من یاد داد
-
3:03 - 3:05که چطور راه بروم.
-
3:05 - 3:08روش دیگری که استفاده میکرد این بود که
-
3:08 - 3:12یک اسکناس را جلوی من تکان میداد و من دنبالش میکردم.
-
3:12 - 3:14(خندهی حاضرین)
-
3:14 - 3:17گدای درون من خیلی حریص بود، و --
-
3:17 - 3:18(خندهی حاضرین)
-
3:18 - 3:21بله. اولین روزی که به مهد کودک رفتم،
-
3:21 - 3:23مثل بوکسوری راه میرفتم
-
3:23 - 3:27که یک نفر را حسابی کتک زده باشد.
-
3:27 - 3:30وقتی بچه بودم، تنها شش عرب در شهری که زندگی میکردم بودند،
-
3:30 - 3:33و تمامی آنها اعضای خانوادهی من بودند.
-
3:33 - 3:35حالا 20 عرب در این شهر هستند،
-
3:35 - 3:38و هنوز همگی آنها اعضای خانوادهی من هستند. (خندهی حاضرین)
-
3:38 - 3:41فکر نکنم هنوز کسی فهمیده باشد که ما ایتالیایی نیستیم.
-
3:41 - 3:46(خندهی حاضرین) (تشویق حاضرین)
-
3:48 - 3:51البته این مربوط به دورهی قبل از حادثهی ۱۱ سپتامبر
(عملیات تروریستی برجهای دوقلو) میشود، -
3:51 - 3:55که هنوز در آن زمان سیاستمداران اعتقاد نداشتند
که استفاده از عبارت "من از مسلمانها متنفرم"، -
3:55 - 3:57شعار مناسبی برای یک جنبش است.
-
3:57 - 4:00مردمی که در کنار آنها بزرگ شدم هیچ مشکلی با اعتقادات من نداشتند.
-
4:00 - 4:03البته کمی داشتند، ولی در ماه رمضان
-
4:03 - 4:05خیلی از این بابت که تا سرحد مرگ به خودم گرسنگی میدادم نگران میشدند.
-
4:05 - 4:07من برای آنها توضیح میدادم که آنقدر چربی اضافه دارم
-
4:07 - 4:09که بتواند سه ماه تمام مرا زنده نگه دارند،
-
4:09 - 4:14پس روزه گرفتن از طلوع خورشید تا غروب آن هیچی نیست.
-
4:14 - 4:17من در تئاتر براودوِی (یکی از قدیمیترین و مشهورترین تئاترهای آمریکا) با پاهایم آهنگ زدم.
-
4:17 - 4:21بله، در تئاتر براودوِی. خیلی باحال بود. (تشویق حاضرین)
-
4:21 - 4:23خانوادهام از پس هزینههای مرکز کاردرمانی برنمیآمدند،
-
4:23 - 4:25پس در عوض، مرا به مدرسهی رقص فرستادند.
-
4:25 - 4:27من یاد گرفتم چطور با کفشهای پاشنهبلند برقصم،
-
4:27 - 4:29که به این معناست که من میتوانم با کفشهای پاشنهبلند راه بروم.
-
4:29 - 4:30من اهل شهر نیوجِرسی هستم،
-
4:30 - 4:33و بنابراین خیلی نگران این بودم که خوشلباس و مُدِ روز به نظر برسم،
-
4:33 - 4:37پس اگر دوستانم کفش پاشنهبلند میپوشیدند، من هم میپوشیدم.
-
4:37 - 4:40وقتی دوستانم تعطیلات تابستانهشان را در سواحل نیوجِرسی میگذراندند،
-
4:40 - 4:42من مثل آنها به آنجا نمیرفتم.
-
4:42 - 4:45من تابستانهایم را در یک منطقهی جنگی میگذراندم،
-
4:45 - 4:47چون پدر و مادرم میترسیدند
-
4:47 - 4:49اگر ما هر سال تابستان
-
4:49 - 4:51به فلسطین برنگردیم،
-
4:51 - 4:53وقتی بزرگ شویم مثل "مَدونا" (خوانندهی پاپ) بشویم.
-
4:53 - 4:58(خندهی حاضرین) ("مَدونا" در اصل نام حضرت مریم است که در فلسطین بزرگ شد)
-
4:58 - 5:01تعطیلات تابستانه غالباً به تلاش پدرم
-
5:01 - 5:03برای درمان من سپری میشد،
-
5:03 - 5:05من شیر گوزن مینوشیدم،
-
5:05 - 5:07روی کمرم حجامت انجام میدادند،
-
5:07 - 5:09من را در بَحرُالمَیِّت (دریاچهی مرزی بین اسرائیل و فلسطین با لبنان) غسل میدادند،
-
5:09 - 5:12و یادم میآید که آب چشمانم را میسوزاند (بَحرُالمَیِّت یکی از شورترین دریاچههای جهان است)
-
5:12 - 5:14و با خودم میگفتم، "داره اثر میکنه! داره اثر میکنه!"
-
5:14 - 5:17(خندهی حاضرین)
-
5:17 - 5:21اما درمان معجزهآسایی که بالأخره در مورد من اثر کرد، ورزش یوگا بود.
-
5:21 - 5:24باید اعتراف کنم که خیلی کِسِلکننده بود،
-
5:24 - 5:25اما قبل از این که یوگا را شروع کنم،
-
5:25 - 5:28یک مجری طنزپرداز بودم که نمیتوانست روی پاهایش بایستد.
-
5:28 - 5:32و حالا حتی میتوانم روی سرم بایستم.
-
5:32 - 5:37پدر و مادرم این باور را در من تقویت میکردند
-
5:37 - 5:39که میتوانم از پس هر کاری بر بیایم،
-
5:39 - 5:41که هیچ رؤیایی غیرممکن نیست،
-
5:41 - 5:43و رؤیای من این بود که
-
5:43 - 5:47بتوانم در سریال خانوادگی "بیمارستان عمومی" (General Hospital) بازی کنم (سریال آمریکایی از سال 1960 تا به حال).
-
5:47 - 5:49من در یک اقدام بهجا به کالج رفتم
-
5:49 - 5:52و از دانشگاه ASU بورسیهی خوبی گرفتم،
-
5:52 - 5:54دانشگاه ایالت آریزونا،
-
5:54 - 5:57چون تمامی شرایط گرفتن آن بورسیه را داشتم.
-
5:57 - 6:01من مثل میمون دستآموز تئاتر شده بودم.
-
6:01 - 6:03همه دوستم داشتند.
-
6:03 - 6:06من تمامی تکلیفهای کودکان کمهوش را انجام میدادم،
-
6:06 - 6:08من در تمامی کلاسهایم بهترین نمره را گرفتم،
-
6:08 - 6:11و در کلاسهای آنها هم بهترین نمره را گرفتم.
-
6:11 - 6:13هر بار که صحنهای
-
6:13 - 6:14از نمایشنامهی "باغ وحش شیشهای" را اجرا میکردم (بازسازی شده در فیلم "اینجا بدونِ من")
-
6:14 - 6:17استادهایم خیسِ اشک میشدند.
-
6:17 - 6:19اما هیچوقت برای هنرپیشگی در هیچ فیلمی پذیرفته نشدم.
-
6:19 - 6:21در نهایت، در آخرین سالی که در دانشگاه بودم،
-
6:21 - 6:23دانشگاه ایالت آریزونا تصمیم گرفت نمایشی به نامِ
-
6:23 - 6:25"در شهر جَکسون خیلی آرام میرقصند" اجرا کنند.
-
6:25 - 6:28این نمایشنامه دربارهی دختری دچار رعشهی عصبی بود.
-
6:28 - 6:30من دختری دچار رعشهی عصبی بودم.
-
6:30 - 6:33با هیجان تمام فریاد میزدم،
-
6:33 - 6:35"بالأخره یک نقش میگیرم!
-
6:35 - 6:36من رعشهی عصبی دارم!
-
6:36 - 6:39بالأخره تونستم! بالأخره تونستم!
-
6:39 - 6:42خدایا ممنونم، بالأخره تونستم!"
-
6:42 - 6:45ولی آنها آن نقش را به من ندادند. (خندهی حاضرین)
-
6:45 - 6:48یکی از همکلاسیهایم به نام شِری براون آن نقش را گرفت.
-
6:48 - 6:50من سریع پیش مدیر بخش تئاتر رفتم
-
6:50 - 6:53و انگار که کسی به گربهام شلیک کرده باشد،
-
6:53 - 6:54با عصبیت تمام گریه میکردم، و پرسیدم چرا چنین کاری کرده است،
-
6:54 - 6:56و او گفت به این خاطر که،
-
6:56 - 6:59به نظر آنها من نمیتوانم حرکات آن نقش را به خوبی اجرا کنم.
-
6:59 - 7:01من جواب دادم، "خیلی ببخشید، اگر من نتوانم حرکات آن نقش را به خوبی اجرا کنم،
-
7:01 - 7:03آن شخصیت هم نمیتواند چنین حرکاتی را انجام دهد."
-
7:03 - 7:08(خندهی حاضرین) (تشویق حاضرین)
-
7:11 - 7:16این نقشی بود که میتوان گفت من به خاطر اجرایش به دنیا آمده بودم،
-
7:16 - 7:21و آنها آن نقش را به هنرپیشهای دادند که رعشهی عصبی نداشت.
-
7:21 - 7:23کالج هم جلوهای از زندگی بود.
-
7:23 - 7:25هالیوود تاریخچهای شرمآور از
-
7:25 - 7:27هنرپیشگی بازیگران غیر ناتوان دارد
-
7:27 - 7:30که نقش آدمهای ناتوان را در فیلمها بازی میکردند.
-
7:30 - 7:33بعد از فارغالتحصیلی، به خانه برگشتم،
-
7:33 - 7:35و اولین کارم در زمینهی هنرپیشگی
-
7:35 - 7:37نقشی مهمان در یک سریال خانوادگی بود.
-
7:37 - 7:39رؤیاهایم داشت به حقیقت میپیوست.
-
7:39 - 7:41و میدانستم که خیلی زود، از "آشنای دور"
-
7:41 - 7:46به "دوستی خَفَن" تبدیل میشوم.
-
7:46 - 7:49اما در عوض، من یک سیاهیلشگرافتخاری باقی ماندم
-
7:49 - 7:51که تنها پسِ سرم در فیلمها نشان داده میشد،
-
7:51 - 7:53و به وضوح به من ثابت شد
-
7:53 - 7:55که کارگردانهای فیلمهای سینمایی
-
7:55 - 7:59از بازیگران تپل، متعلق به قوم و فرهنگهای دیگر، و معلول استفاده نمیکنند.
-
7:59 - 8:01آنها تنها از افراد بینقص استفاده میکردند.
-
8:01 - 8:04اما در قوانین آنها استثناءهایی هم وجود داشت.
-
8:04 - 8:06من از بچگی اجراهای "ووپی گُلدبِرگ"،
-
8:06 - 8:08"روزِنا بار" و "اِلِن" را تماشا میکردم،
-
8:08 - 8:10و تمامی این زنان یک چیز مشترک داشتند:
-
8:10 - 8:12آنها مجریهای طنز پرداز بودند.
-
8:12 - 8:14پس من هم یک طنزپرداز شدم.
-
8:14 - 8:19(خندهی حاضرین) (تشویق حاضرین)
-
8:20 - 8:24در اولین اجرایم، مجریهای طنزپرداز مشهور را،
-
8:24 - 8:26از نیویورک به نمایشهای نیوجرسی میرساندم،
-
8:26 - 8:28و هرگز قیافهی اولین مجری طنزپردازی که برای نمایش آوردم
-
8:28 - 8:31وقتی که فهمید
-
8:31 - 8:34تمام بزرگراه نیویورک به نیوجرسی را
-
8:34 - 8:37با دختری که رعشهی عصبی دارد آمده، فراموش نمیکنم.
-
8:37 - 8:39من در کلوبهای مختلفی در سراسر آمریکا اجرا داشتهام،
-
8:39 - 8:43و، راستش را بگویم،
-
8:43 - 8:46در خاورمیانه اجرایی به زبان عربی داشتم.
-
8:46 - 8:48بعضیها میگویند
-
8:48 - 8:50من اولین مجری طنزپرداز در جهان عرب هستم.
-
8:50 - 8:52من هیچوقت دوست ندارم ادعا کنم که اولین نفر هستم،
-
8:52 - 8:55اما میدانم که آنها هیچوقت
-
8:55 - 8:59شایعههای کثیف در این مورد که زنها بامزه نیستند،
-
8:59 - 9:03و بیش از حد عصبی هستند را، نشنیدهاند.
-
9:03 - 9:08در سال ۲۰۰۳، دوستی که برایم مثل برادر بود،
-
9:08 - 9:10"دین عُبِیدَالله" و من،
-
9:10 - 9:12فستیوال طنز عربی-آمریکایی نیویورک را شروع کردیم،
-
9:12 - 9:14و امسال دهمین سالگرد آن است.
-
9:14 - 9:17هدف ما این است که تصویر ذهنی بدی که
-
9:17 - 9:20از عربهای ساکن آمریکا در رسانهها وجود دارد تغییر دهیم،
-
9:20 - 9:22و به کارگردانها هم یادآوری کنیم
-
9:22 - 9:25که "عرب" و "شرقی" (جنوب آسیایی) یکی نیستند.
-
9:25 - 9:28(خندهی حاضرین)
-
9:28 - 9:34بهبود بخشیدن تصویر ذهنی از عربها در غرب خیلی خیلی سادهتر از
-
9:34 - 9:36غلبه بر معضل دید نادرست
-
9:36 - 9:39به معلولیت یود.
-
9:39 - 9:41بزرگترین شکستم در سال ۲۰۱۰ رخ داد.
-
9:41 - 9:43من در یک برنامهی خبری
-
9:43 - 9:44به نام "شمارش معکوس با کِیت اُلبِرمَن"
-
9:44 - 9:46به عنوان میهمان دعوت شدم.
-
9:46 - 9:49من طوری وارد استودیو شدم که انگار به مهمانی رقص میرفتم،
-
9:49 - 9:52ولی آنها به زور من را داخل استودیو بردند،
-
9:52 - 9:57و من را روی یک صندلی با پایههای چرخدار و قابل گردش نشاندند.
-
9:57 - 10:00من به مدیر صحنه نگاه کردم و گفتم،
-
10:00 - 10:02"ببخشید، میتونم صندلیمو عوض کنم؟"
-
10:02 - 10:04و او به من نگاه کرد و گفت،
-
10:04 - 10:07"پنج، چهار، سه، دو ..."
-
10:07 - 10:09و ما دیگر روی آنتن رفته بودیم.
-
10:09 - 10:11و من به لبهی میز چنگ انداختم
-
10:11 - 10:15تا در حین پخش آن برنامه از صحنه خارج نشوم،
-
10:15 - 10:18و وقتی مصاحبه تمام شد، من قرمز شده بودم.
-
10:18 - 10:20بالأخره شانسی به دست آورده بودم ولی آن را خراب کردم،
-
10:20 - 10:23و میدانستم که دیگر هیچوقت برای مصاحبه از من دعوت نمیشود.
-
10:23 - 10:26اما نه تنها آقای "اُلبِرمَن" از من درخواست کرد تا یک بار دیگر با من مصاحبه کند،
-
10:26 - 10:28بلکه میهمان دائمی آن برنامه شدم،
-
10:28 - 10:32و صندلی من را هم به زمین چسباند.
-
10:32 - 10:35(خندهی حاضرین) (تشویق حضارین)
-
10:37 - 10:39نکتهی جالبی که در برنامههای تلویزیونی
-
10:39 - 10:41با "کِیت اُلبِرمَن" یاد گرفتم،
-
10:41 - 10:45این بود که آدمها در اینترنت بیشعورند.
-
10:45 - 10:47معروف است که میگویند بچهها به طور ظالمانهای بی احساس هستند،
-
10:47 - 10:50اما من هیچوقت در بچگی یا بزرگسالی مورد تمسخر واقع نشدم.
-
10:50 - 10:54و حالا، ناگهان، معلولیت من در شبکهی مجازی تبدیل به چیزی برای شوخی کردن شده بود.
-
10:54 - 10:56من در سطح اینترنت کلیپهای ویدئویی
-
10:56 - 10:58و نظراتی از این قبیل دیدم که،
-
10:58 - 11:00"هی، چرا اون به خودش میپیچه؟"
-
11:00 - 11:02"هی، اون عقبموندهس؟"
-
11:02 - 11:06و نظر مورد علاقهی من، "تروریست کج و کولهی بیچاره.
-
11:06 - 11:07چه مرضی داره؟
-
11:07 - 11:11باید براش دعا کنیم."
-
11:11 - 11:13یکی از بازدیدکنندهها حتی پیشنهاد کرد
-
11:13 - 11:16که معلولیتم را به عنوان امتیاز به سوابقم اضافه کنم:
-
11:16 - 11:21فیلمنامهنویس، طنزپرداز، دارای رعشهی عصبی.
-
11:21 - 11:24تبعیض قائل شدن در زمینهی معلولیت به اندازهی تبعیض نژادی واضح است.
-
11:24 - 11:27اگر کسی که روی صندلی چرخدار مینشیند نتواند مثل "بِیونسه" (خوانندهی پاپ) باشد،
-
11:27 - 11:30"بِیونسه" هم نمیتواند مثل کسی که با صندلی چرخدار حرکت میکند باشد.
-
11:30 - 11:32معلولها بزرگترین --
-
11:32 - 11:35آره، دست بزنین به افتخارش. بزنین.
-
11:35 - 11:37(تشویق حاضرین)
-
11:39 - 11:42معلولان جامعه بزرگترین اقلیتهای جهان هستند،
-
11:42 - 11:45و سادهترین تفریحات و سرگرمیها
-
11:45 - 11:47از ما دریغ میشود.
-
11:47 - 11:49دکترها به ما گفتند من نمیتوانم راه بروم،
-
11:49 - 11:52اما من اینجا روبهروی شما هستم.
-
11:52 - 11:54البته، اگر من با تماشای رسانهها بزرگ شده بودم،
-
11:54 - 11:56فکر نکنم که میتوانستم.
-
11:56 - 11:58امیدوارم با هم
-
11:58 - 12:00بتوانیم تصویر بهتری از معلولیت
-
12:00 - 12:04در رسانهها و زندگی روزمره بسازیم.
-
12:04 - 12:06شاید اگر تصویر بهتری بسازیم،
-
12:06 - 12:10شاهد نفرت کمتری در اینترنت باشیم.
-
12:10 - 12:11یا شاید این طور نباشد.
-
12:11 - 12:13شاید ایجاد تربیت صحیح در نسل جدید،
-
12:13 - 12:16به این سادگیها نباشد.
-
12:16 - 12:18زندگی پُرفرازونشیبم،
-
12:18 - 12:20مرا به مدارج بسیار به خصوصی رساندهاست.
-
12:20 - 12:23من در مراسم فرش قرمز (red carpet)
-
12:23 - 12:26با کسانی مثل خوانندهی معروف، "سوزان لوچی"،
-
12:26 - 12:28و هنرپیشهی بینظیر، "لوراین آربوس"، شرکت کردم.
-
12:28 - 12:31من در فیلمی با "آدام سَندلِر" (کارگردان فیلمهای طنز...) هنرپیشگی کردم،
-
12:31 - 12:33و با اسطورهی هنریَم،
-
12:33 - 12:35"دِیو مَتیوز" (هنرپیشهی معروف آمریکایی) کار کردم.
-
12:35 - 12:37من به عنوان یک ستاره
-
12:37 - 12:39در فستیوال طنز "عربها برمیخیزند"، سراسر جهان را گشتم.
-
12:39 - 12:41من افتخار این را داشتم،
-
12:41 - 12:44که به نیابت از ایالت بزرگ نیوجِرسی
-
12:44 - 12:46در همایش دموکراسی ملی (همایشی که هر چهار سال یک بار برگزار میشود و به حمایت از حزب دموکرات میپردازد) در سال ۲۰۰۸ شرکت کنم.
-
12:46 - 12:49من مؤسسهی کودکان مِیسون را بنیانگذاری کردم،
-
12:49 - 12:51مؤسسهی خیریهای
-
12:51 - 12:53که به کودکان فلسطینی که از سرزمینهای خود رانده شدهاند
-
12:53 - 12:56کمی از موقعیتی را میدهد که پدر و مادرم برای من فراهم کردند.
-
12:56 - 12:58اما بهترین لحظهای که تا به حال داشتهام،
-
12:58 - 13:01مربوط به موقعی میشود -- البته تا قبل از این که در این مراسم شرکت کنم --
-
13:01 - 13:05(خندهی حاضرین) (تشویق حاضرین)
-
13:08 - 13:12اما بهترین لحظهای که تا به حال داشتهام
-
13:12 - 13:14مربوط به زمانی میشود که
-
13:14 - 13:16باید برای مردی برنامه اجرا میکردم، که مثل پروانه در هوا شناور بود،
-
13:16 - 13:18و مثل یک زنبور نیش میزد،
-
13:18 - 13:21او بیماری پارکینسون (بیماری عصبی که فرد را دچار کندی حرکت و رعشه میکند) داشت و مثل من میلرزید،
-
13:21 - 13:23محمدعلی.
-
13:23 - 13:29(تشویق حاضرین)
-
13:31 - 13:33آن اجرا تنها اجرای زندهای بود
-
13:33 - 13:36که پدرم آن را تماشا میکرد،
-
13:36 - 13:39و من این سخنرانی را به یاد او تقدیم میکنم.
-
13:39 - 13:41(به عربی) (خدا رحمتت کند بابا)
-
13:41 - 13:44نام من مِیسون زایِد است،
-
13:44 - 13:47و اگر من میتوانم بتوانم، شما هم میتوانید بتوانید.
-
13:47 - 13:52(تشویق حاضرین)
- Title:
- من هزار و یک مشکل دارم ... رعشهی عصبی تنها یکی از آنهاست
- Speaker:
- مِیسون زایِد
- Description:
-
مِیسون زایِد در ابتدای سخنرانی شاد و بامزهی خود (واقعاً هم بامزه) میگوید، "من دچار رعشهی عصبی هستم. من همیشه میلرزم،" و اضافه میکند "من مثل شکیرا هستم، وقتی که محمدعلی را میبیند." این طنزپرداز عرب-آمریکایی، با ادب و طنز، داستان خلاصهای را از پیشرفتهایش به عنوان یک بازیگر، مجری طنزپرداز، خَیِّر و نمایندهی معلولین، برای ما تعریف میکند.
- Video Language:
- English
- Team:
- closed TED
- Project:
- TEDTalks
- Duration:
- 14:13
b a approved Persian subtitles for I got 99 problems ... palsy is just one | ||
b a edited Persian subtitles for I got 99 problems ... palsy is just one | ||
b a edited Persian subtitles for I got 99 problems ... palsy is just one | ||
narsis sh accepted Persian subtitles for I got 99 problems ... palsy is just one | ||
narsis sh edited Persian subtitles for I got 99 problems ... palsy is just one | ||
narsis sh edited Persian subtitles for I got 99 problems ... palsy is just one | ||
Amirpouya Ghaemian edited Persian subtitles for I got 99 problems ... palsy is just one | ||
Amirpouya Ghaemian edited Persian subtitles for I got 99 problems ... palsy is just one |