رومانو پیرسون: جای غیر منتظره ای برای شفا
-
0:00 - 0:02من در حقیقت می خواهم مطلبی را با شما درمیان بگذارم که احتمالا" بیش از ده سال است که در موردش صحبت نکردم.
-
0:02 - 0:05من در حقیقت می خواهم مطلبی را با شما درمیان بگذارم که احتمالا" بیش از ده سال است که در موردش صحبت نکردم.
-
0:05 - 0:07پس تحملم را در طول این سفر داشته باشید.
-
0:07 - 0:09پس تحملم را در طول این سفر داشته باشید.
-
0:09 - 0:11وقتی 22 ساله بودم،
-
0:11 - 0:14از سر کار به خونه اومدم، قلادۀ سگم را بسته و مثل همیشه رفتم بدوم.
-
0:14 - 0:17از سر کار به خونه اومدم، قلادۀ سگم را بسته و مثل همیشه رفتم بدوم.
-
0:17 - 0:19هیچ فکر نمی کردم که در اون لحظه قراره زندگیم برای همیشه عوض بشه.
-
0:19 - 0:21هیچ فکر نمی کردم که در اون لحظه قراره زندگیم برای همیشه عوض بشه.
-
0:21 - 0:24در همون زمان که من داشتم سگم را برای دویدن آماده می کردم، یه مردی مشروب خوردنش رو در بار تموم کرد،
-
0:24 - 0:28در همون زمان که من داشتم سگم را برای دویدن آماده می کردم، یه مردی مشروب خوردنش رو دریک بار تموم کرد،
-
0:28 - 0:30سویچ ماشینش را برداشت، رفت تو ماشین و به سمت جنوب یا هر جایی که می خواست بره، حرکت کرد.
-
0:30 - 0:32سویچ ماشینش را برداشت، رفت تو ماشین و به سمت جنوب یا هر جایی که می خواست بره، حرکت کرد.
-
0:32 - 0:34سویچ ماشینش را برداشت، رفت تو ماشین و به سمت جنوب یا هر جایی که می خواست بره، حرکت کرد.
-
0:34 - 0:36من داشتم از عرض خیابان رد می شدم،
-
0:36 - 0:38و تنها چیزی که واقعا" یادم می یاد اینه که انگار یه نارنجک در سرم منفجر شد.
-
0:38 - 0:41و تنها چیزی که واقعا" یادم می یاد اینه که انگار یه نارنجک در سرم منفجر شد.
-
0:41 - 0:45و یادم می یاد که دستامو رو زمین گذاشته و حس کردم که تمام خون بدنم از گردن و دهنم بیرون می یاد.
-
0:45 - 0:47و یادم می یاد که دستامو رو زمین گذاشته و حس کردم که تمام خون بدنم از گردن و دهنم بیرون می یاد.
-
0:47 - 0:49و یادم می یاد که دستامو رو زمین گذاشته و حس کردم که تمام بدنم خونه و از گردن و دهنم بیرون می یاد.
-
0:49 - 0:52و یادم می یاد که دستامو رو زمین گذاشته و حس کردم که تمام بدنم خونه و از گردن و دهنم بیرون می یاد.
-
0:52 - 0:54اونچه اتفاق افتاد این بود که اون مرد چراغ قرمز را رد کرده و به من و سگم اصابت کرد.
-
0:54 - 0:57اونچه اتفاق افتاد این بود که اون مرد چراغ قرمز را رد کرده و به من و سگم اصابت کرد.
-
0:57 - 1:00سگم که زیر ماشین موند.
-
1:00 - 1:02منم به جلوی ماشین پرتاپ شده و ماشین از رو پام رد شد.
-
1:02 - 1:04منم به جلوی ماشین پرتاپ شده و ماشین از رو پام رد شد.
-
1:04 - 1:06پای چپم حسابی در چرخ ماشین گیر کرد و کاملا" پیچ خورد و برگشت.
-
1:06 - 1:08پای چپم حسابی در چرخ ماشین گیر کرد و کاملا" پیچ خورد و برگشت.
-
1:10 - 1:13سپر ماشین به گلویم خورد و اونو شکافت.
-
1:13 - 1:15سپر ماشین به گلویم خورد و اونو شکافت.
-
1:15 - 1:18در نهایت دچار جراحت کلِ قفسۀ سینه شدم.
-
1:18 - 1:20آئورت انسان از پشتِ قلب بالا می یاد.
-
1:20 - 1:23اون رگ اصلی است و پاره شده بود، بنابراین خون از دهنم قلپ قلپ بیرون می آمد.
-
1:23 - 1:26اون رگ اصلی است و پاره شده بود، بنابراین خون از دهنم قلپ قلپ بیرون می آمد.
-
1:26 - 1:28کف کرده بود و چیزهای وحشتناکی داشت اتفاق می افتاد.
-
1:28 - 1:30کف کرده بود و چیزهای وحشتناکی داشت اتفاق می افتاد.
-
1:32 - 1:34هیچ نمی دونستم چه اتفاقی داره می افته،
-
1:34 - 1:37اما افراد غریبه اومدند و کمک کردند که قلبم از کار نیفته.
-
1:37 - 1:40اما افراد غریبه اومدند و کمک کردند که قلبم از کار نیفته.
-
1:40 - 1:42چون قلبم داشت می لرزید و اونا تلاش می کردند که دوباره بزنه.
-
1:42 - 1:45چون قلبم داشت می لرزید و اونا تلاش می کردند که دوباره بزنه.
-
1:45 - 1:48یه نفر باهوش بود و یک خودکار بیک در گردنم فرو کرد تا راه تنفسم باز بشه و بتونم کمی هوا وارد آن بکنم.
-
1:48 - 1:51یه نفر باهوش بود و یک خودکار بیک در گردنم فرو کرد تا راه تنفسم باز بشه و بتونم کمی هوا وارد آن بکنم.
-
1:51 - 1:53ریه ام از کار افتاد، و یه نفر سینه ام را شکافت و یه خودکارم اونجا گذاشت تا جلوی اون اتفاق وحشتناک رو بگیره.
-
1:53 - 1:56ریه ام از کار افتاد، و یه نفر سینه ام را شکافت و یه خودکارم اونجا گذاشت تا جلوی اون اتفاق وحشتناک رو بگیره.
-
1:56 - 2:03ریه ام از کار افتاد، و یه نفر سینه ام را شکافت و یه خودکارم اونجا گذاشت تا جلوی اون اتفاق وحشتناک رو بگیره.
-
2:03 - 2:05یه جورایی سر از بیمارستان در آوردم.
-
2:05 - 2:07من در یخ پیچیده شده بودم و در نهایت توسط دارو، به کما رفتم.
-
2:07 - 2:11من در یخ پیچیده شده بودم و در نهایت توسط دارو، به کما رفتم.
-
2:11 - 2:1518 ماه بعد بیدار شدم.
-
2:15 - 2:17کور شده بودم، نمی تونستم حرف بزنم، نمی تونستم راه برم.
-
2:17 - 2:19کور شده بودم، نمی تونستم حرف بزنم، نمی تونستم راه برم.
-
2:19 - 2:22وزنم 64 پوند شده بود.
-
2:25 - 2:27بیمارستان واقعا" نمی دونه با این افراد چی کار کنه.
-
2:27 - 2:29بیمارستان واقعا" نمی دونه با این افراد چی کار کنه.
-
2:29 - 2:32و در واقع دیگه منو "گومر" می نامیدند ( کسی که امید به زنده بودنش نیست) .
-
2:32 - 2:36اون یه داستان دیگست که ما حتی وارد اون نمی شیم.
-
2:36 - 2:39من عملهای جراحی بسیاری داشتم تا گردنم دوباره درست بشه و قلبم برای چندمین بار میزون بشه.
-
2:39 - 2:41من عملهای جراحی بسیاری داشتم تا گردنم دوباره درست بشه و قلبم برای چندمین بار میزون بشه.
-
2:41 - 2:43بعضی چیزا خوب کار کرد و بعضی ها نه.
-
2:43 - 2:45کلی تیتانیوم در من، استخوانهای داغون من، گذاشتند تا پاهامو بزور به حالت درست حرکت بدهند.
-
2:45 - 2:47کلی تیتانیوم در من، استخوانهای داغون من، گذاشتند تا پاهامو بزور به حالت درست حرکت بدهند.
-
2:47 - 2:50کلی تیتانیوم در من، استخوانهای داغون من، گذاشتند تا پاهامو بزور به حالت درست حرکت بدهند.
-
2:50 - 2:52سر و کارم در آخر به یک دماغ پلاستیکی، دندانهای چینی، و همه جور چیزهای دیگه کشید.
-
2:52 - 2:54سر و کارم در آخر به یک دماغ پلاستیکی، دندانهای چینی، و همه جور چیزهای دیگه کشید.
-
2:54 - 2:57اما در نهایت شروع کردم شبیه آدمیزاد بشم.
-
3:03 - 3:05ولی بعضی وقتها حرف زدن دربارۀ این چیزا سخته، پس تحملم کنید.
-
3:05 - 3:08ولی بعضی وقتها حرف زدن دربارۀ این چیزا سخته، پس تحملم کنید.
-
3:08 - 3:10من بیش از 50 عمل جراحی داشتم.
-
3:10 - 3:13ولی کی می شمره؟
-
3:13 - 3:15پس در نهایت، بیمارستان تصمیم گرفت که زمان اون رسیده اونجا رو ترک کنم.
-
3:15 - 3:17پس در نهایت، بیمارستان تصمیم گرفت که زمان اون رسیده اونجا رو ترک کنم.
-
3:17 - 3:19لازم بود که جا رو برای افراد دیگه که احتمال داشت به هر دلیلی سر از اونجا در بیارن، خالی کنند.
-
3:19 - 3:23لازم بود که جا رو برای افراد دیگه که احتمال داشت به هر دلیلی سر از اونجا در بیارن، خالی کنند.
-
3:23 - 3:26لازم بود که جا رو برای افراد دیگه که احتمال داشت به هر دلیلی سر از اونجا در بیارن، خالی کنند.
-
3:26 - 3:29همه از بهبود من قطع امید کرده بودند.
-
3:29 - 3:32بنابراین یه نقشه روی دیوار گذاشتند و یک دارت به سمت اون پرتاپ کردند،
-
3:32 - 3:37و اینجا در "کلرادو" روی یک خانۀ سالمندان فرود اومد.
-
3:37 - 3:39و میدونم الآن همتون دارین سرتون رو می خارانید:
-
3:39 - 3:42" یه خونۀ سالمندان؟ تو می خوای اونجا چی کار کنی؟"
-
3:42 - 3:44اما اگه شما به تمام مهارتها و استعدادهایی که در این سالن هست، فکر کنید،
-
3:44 - 3:47اما اگه شما به تمام مهارتها و استعدادهایی که در این سالن هست، فکر کنید،
-
3:47 - 3:49این چیزیه که یک خانۀ سالمندان داره.
-
3:49 - 3:51بدین ترتیب اینا تمام مهارتها و استعدادهایی بود که این سالمندان داشتند.
-
3:51 - 3:54بدین ترتیب اینا تمام مهارتها و استعدادهایی بود که این سالمندان داشتند.
-
3:54 - 3:56مزیتی که اونا بر بیشترشماها داشتند، عقل و شعورِ اونا بود، چون زندگی طولانی داشتند.
-
3:56 - 3:58مزیتی که اونا بر بیشترشماها داشتند، عقل و شعورِ اونا بود، چون زندگی طولانی داشتند.
-
3:58 - 4:01مزیتی که اونا بر بیشترشماها داشتند، عقل و شعورِ اونا بود، چون زندگی طولانی داشتند.
-
4:01 - 4:03و من در اون لحظۀ زندگیم، به اون عقل و شعور نیاز داشتم.
-
4:03 - 4:05ولی تصور کنید وقتی در آستانۀ در ظاهر شدم، اونا چه حالی شدند؟
-
4:05 - 4:08ولی تصور کنید وقتی در آستانۀ در ظاهر شدم، اونا چه حالی شدند؟
-
4:08 - 4:10اون موقع من 4 پوند اضافه کرده بودم، پس 68 پوند بودم.
-
4:10 - 4:12اون موقع من 4 پوند اضافه کرده بودم، پس 68 پوند بودم.
-
4:12 - 4:14سرم مو نداشت.
-
4:14 - 4:16لباسهای کهنه بیمارستان تنم بود.
-
4:16 - 4:19و یه نفر کفشهای تنیس بهم بخشیده بود.
-
4:19 - 4:22تو یه دستم یه عصای سفید و توی دست دیگرم، یه کیف پر از پرونده های پزشکی بود.
-
4:22 - 4:25تو یه دستم یه عصای سفید و توی دست دیگرم، یه کیف پر از پرونده های پزشکی بود.
-
4:25 - 4:28و بدین ترتیب سالمندان فهمیدند که باید یه جلسۀ فوری تشکیل بدهند.
-
4:28 - 4:30و بدین ترتیب سالمندان فهمیدند که باید یه جلسۀ فوری تشکیل بدهند.
-
4:30 - 4:32( خندۀ حاضرین)
-
4:32 - 4:35سپس عقب رفتند و بهم نگاه کرده و ادامه دادند:
-
4:35 - 4:39" خوب، چه مهارتهایی در این اتاق داریم؟ این بچه خیلی کار لازم داره."
-
4:39 - 4:42" خوب، چه مهارتهایی در این اتاق داریم؟ این بچه خیلی کار لازم داره."
-
4:42 - 4:44بدین ترتیب بالاخره شروع کرده و مهارتها و استعدادهایشان را با تمام نیازهای من هماهنگ کردند.
-
4:44 - 4:46بدین ترتیب بالاخره شروع کرده و مهارتها و استعدادهایشان را با تمام نیازهای من هماهنگ کردند.
-
4:46 - 4:48بدین ترتیب بالاخره شروع کرده و مهارتها و استعدادهایشان را با تمام نیازهای من هماهنگ کردند.
-
4:48 - 4:50اما یکی از اولین چیزهایی که لازم بود انجام دهند برآورد نیاز فوری من بود.
-
4:50 - 4:52اما یکی از اولین چیزهایی که لازم بود انجام دهند برآورد نیاز فوری من بود.
-
4:52 - 4:54لازم بود سر در بیارم که چطور مثل یک آدمِ نرمال غذا بخورم،
-
4:54 - 4:56لازم بود سر در بیارم که چطور مثل یک آدمِ نرمال غذا بخورم،
-
4:56 - 4:59چون از راه لوله ای در قفسۀ سینه ام و از راه رگ غذا می خوردم.
-
4:59 - 5:01چون از راه لوله ای در قفسۀ سینه ام و از راه رگ غذا می خوردم.
-
5:01 - 5:04بنابراین باید سخت تلاش می کردم تا دوباره غذا بخورم.
-
5:04 - 5:06و اونا هم با من این راه را همراه شدند.
-
5:06 - 5:08و سپس باید فکر می کردند:
-
5:08 - 5:10" خوب، اون اسباب اثاثیه لازم داره. اون گوشۀ این آپارتمان می خوابه."
-
5:10 - 5:13" خوب، اون اسباب اثاثیه لازم داره. اون گوشۀ این آپارتمان می خوابه."
-
5:13 - 5:15پس به انباریهایشان رفته و اسبابهای اضافی شان را جمع کردند--
-
5:15 - 5:17پس به انباریهایشان رفته و اسبابهای اضافی شان را جمع کردند--
-
5:17 - 5:20ظرف و ظروف، وسایل خواب، همه چیز بهم دادند.
-
5:20 - 5:23ظرف و ظروف، وسایل خواب، همه چیز بهم دادند.
-
5:23 - 5:25و سپس چیز بعدی که به اون نیاز داشتم، یک تغییر اساسی بود.
-
5:25 - 5:28و سپس چیز بعدی که به اون نیاز داشتم، یک تغییر اساسی بود.
-
5:28 - 5:30بدین ترتیب لباسهای پاره پورۀ سبز در آمده و جای آنرا لباسهای پولی استر گلدارگرفت.
-
5:30 - 5:33بدین ترتیب لباسهای پاره پورۀ سبز در آمده و جای آنرا لباسهای پولی استر گلدارگرفت.
-
5:33 - 5:36( خندۀ حاضرین)
-
5:38 - 5:41ما دربارۀ مدل مویی که سعی داشتند برام درست کنند وقتی که موهام دراومد، صحبت نمی کنیم.
-
5:41 - 5:43ما دربارۀ مدل مویی که سعی داشتند برام درست کنند وقتی که موهام دراومد، صحبت نمی کنیم.
-
5:43 - 5:45ولی من با موی آبی مخالفت کردم.
-
5:45 - 5:48( خندۀ حاضرین)
-
5:49 - 5:52بدین ترتیب بالاخره اینطور پیش رفت که اونا تصمیم گرفتند موقع اینه که صحبت کردن را یاد بگیرم.
-
5:52 - 5:55بدین ترتیب بالاخره اینطور پیش رفت که اونا تصمیم گرفتند موقع اینه که صحبت کردن را یاد بگیرم.
-
5:55 - 5:57چون اگه نتونی صحبت کنی یا نتونی ببینی، نمی تونی یه آدم مستقل باشی.
-
5:57 - 6:00چون اگه نتونی صحبت کنی یا نتونی ببینی، نمی تونی یه آدم مستقل باشی.
-
6:00 - 6:03بنابراین اونا فکر کردند که ندیدن یک مسئله است اما لازمه کاری کنند که منو به صحبت وا دارند.
-
6:03 - 6:05بنابراین اونا فکر کردند که ندیدن یک مسئله است اما لازمه کاری کنند که منو به صحبت وا دارند.
-
6:05 - 6:08بنابراین "سالی" ، مدیر دفتر، در طول روز حرف زدن را بهم یاد میداد،
-
6:08 - 6:10بنابراین "سالی" ، مدیر دفتر، در طول روز حرف زدن را بهم یاد میداد،
-
6:10 - 6:12خیلی سخت بود، چون وقتی بچه ای، همه چیزها را بدیهی می دونی.
-
6:12 - 6:14خیلی سخت بود، چون وقتی بچه ای، همه چیزها را بدیهی می دونی.
-
6:14 - 6:16چیزها را ناخودآگاه یاد می گیری.
-
6:16 - 6:19اما درمورد من، بزرگسال بودم و خجالت آور بود،
-
6:19 - 6:21و باید یاد میگرفتم که گلوی جدیدم را با زبانم ، و دندانهای جدیدم را با لبهایم هماهنگ کنم،
-
6:21 - 6:23و باید یاد میگرفتم که گلوی جدیدم را با زبانم ، و دندانهای جدیدم را با لبهایم هماهنگ کنم،
-
6:23 - 6:26و باید یاد میگرفتم که گلوی جدیدم را با زبانم ، و دندانهای جدیدم را با لبهایم هماهنگ کنم،
-
6:26 - 6:29و هوا را حبس کرده و کلمات را ادا کنم.
-
6:29 - 6:31از اینرو رفتارم مثل یه بچۀ دو ساله بود و از همکاری سر باز می زدم.
-
6:31 - 6:33از اینرو رفتارم مثل یه بچۀ دو ساله بود و از همکاری سر باز می زدم.
-
6:33 - 6:36ولی اونا فکر بهتری داشتند.
-
6:36 - 6:38اونا کارو برام جالب کردند.
-
6:38 - 6:42اینطوریکه شبها بازی با بازي حروف ، کلمات رکیک را بهم یاد می دادند.
-
6:42 - 6:46( خندۀ حاضرین)
-
6:46 - 6:48و سپس، یواشکی ، یادم دادند چطور مثل یه ملوان فحش بدم.
-
6:48 - 6:51و سپس، یواشکی ، یادم دادند چطور مثل یه ملوان فحش بدم.
-
6:51 - 6:55با این حساب خودتون تصور کنید که وقتی "سالی" بالاخره اعتمادم به نفسم را ایجاد کرد، اولین کلماتی که بر زبان آوردم چی بودند.
-
6:55 - 6:59با این حساب خودتون تصور کنید که وقتی "سالی" بالاخره اعتمادم به نفسم را ایجاد کرد، اولین کلماتی که بر زبان آوردم چی بودند.
-
6:59 - 7:02با این حساب خودتون تصور کنید که وقتی "سالی" بالاخره اعتمادم به نفسم را ایجاد کرد، اولین کلماتی که بر زبان آوردم چی بودند.
-
7:02 - 7:04( خندۀ حاضرین)
-
7:04 - 7:06بدین ترتیب از آنجا پیش رفتم.
-
7:06 - 7:09و فرد مبتلا به آلزایمری که قبلا" معلم بود، مسئولیت آموزش نوشتن به من را عهده دار شد.
-
7:09 - 7:13و فرد مبتلا به آلزایمری که قبلا" معلم بود، مسئولیت آموزش نوشتن به من را عهده دار شد.
-
7:13 - 7:15اون تکرارهای بیش از اندازه در واقع به نفعم بود.
-
7:15 - 7:17بدین ترتیب ما پیش می رویم.
-
7:17 - 7:22( خندۀ حاضرین)
-
7:23 - 7:26یکی از موقعیتهای اساسی برای من این بود که در واقع یاد بگیرم چطور بعنوان یک فرد نابینا از خیابان عبور کنم.
-
7:26 - 7:29یکی از موقعیتهای اساسی برای من این بود که در واقع یاد بگیرم چطور بعنوان یک فرد نابینا از خیابان عبور کنم.
-
7:29 - 7:31یکی از موقعیتهای اساسی برای من این بود که در واقع یاد بگیرم چطور بعنوان یک فرد نابینا از خیابان عبور کنم.
-
7:31 - 7:34خوب چشمهاتون رو ببیندید.
-
7:34 - 7:36حال تصور کنید که باید از یک خیابان عبور کنید.
-
7:36 - 7:40نمی دانید که اون خیابان چقدرفاصله دارد
-
7:40 - 7:43و نمی دانید که آیا دارید در خط راست می روید یا نه
-
7:43 - 7:46و صدای ویژ ویژ ماشینها که در رفت و آمدند را می شنوید،
-
7:46 - 7:48و یک تصادف وحشتناکی داشتید که شما را در این موقعیت قرار داده.
-
7:48 - 7:51و یک تصادف وحشتناکی داشتید که شما را در این موقعیت قرار داده.
-
7:51 - 7:54بنابراین می بایست دو مانع را پشت سر می گذاشتم.
-
7:54 - 7:57یکی، اختلالات روحی پس از حادثه بود.
-
7:57 - 8:01و هر وقت که نزدیک گوشۀ جدول خیابان می شدم ، وحشتم برمی داشت.
-
8:01 - 8:03و هر وقت که نزدیک گوشۀ جدول خیابان می شدم ، وحشتم برمی داشت.
-
8:03 - 8:05و دومی، در حقیقت تلاش برای این بود که چطور از خیابان رد شم.
-
8:05 - 8:08و دومی، در حقیقت تلاش برای این بود که چطور از خیابان رد شم.
-
8:08 - 8:11از اینرو یکی از سالمندان به طرفم اومد و منو به لب خیابان هل داد و گفت،
-
8:11 - 8:14از اینرو یکی از سالمندان به طرفم اومد و منو به لب خیابان هل داد و گفت،
-
8:14 - 8:17" وقتی فکر کردی وقت رد شدنه، عصایت را به جلو بلند کن،
-
8:17 - 8:19اگه به جایی خورد، از خیابان رد نشو."
-
8:19 - 8:24( خندۀ حاضرین)
-
8:24 - 8:27کاملا" قابل قبول بود.
-
8:27 - 8:29ولی با سومین عصایی که غیژی ازعرض خیابان رفت،
-
8:29 - 8:32ولی با سومین عصایی که غیژی ازعرض خیابان رفت،
-
8:32 - 8:35اونا فهمیدند که باید عقلها را رو هم بریزند،
-
8:35 - 8:37و پول جمع کردند تا من بتونم به انجمن "بریل" رفته
-
8:37 - 8:39و پول جمع کردند تا من بتونم به انجمن "بریل" رفته
-
8:39 - 8:41ودر واقع، مهارتهای لازم برای یک فرد نابینا را کسب کنم،
-
8:41 - 8:43ودر واقع، مهارتهای لازم برای یک فرد نابینا را کسب کنم،
-
8:43 - 8:45و همچنین یک سگ راهنما بگیرم تا زندگیم را تغییر دهد.
-
8:45 - 8:47و همچنین یک سگ راهنما بگیرم تا زندگیم را تغییر دهد.
-
8:47 - 8:49و با کمک سرمایه گذاری سالمندان، وهمچنین سگ راهنمایم و مهارتهایی که کسب کرده بودم، تونستم به کالج برم.
-
8:49 - 8:53و با کمک سرمایه گذاری سالمندان، وهمچنین سگ راهنمایم و مهارتهایی که کسب کرده بودم، تونستم به کالج برم.
-
8:53 - 8:57و با کمک سرمایه گذاری سالمندان، وهمچنین سگ راهنمایم و مهارتهایی که کسب کرده بودم، تونستم به کالج برم.
-
8:57 - 8:59ده سال بعد بینایی خود را باز یافتم.
-
8:59 - 9:01نه بطور معجزه آسایی.
-
9:01 - 9:04من سه عمل جراحی داشته و یکی از اونا امتحانی بود.
-
9:04 - 9:06من سه عمل جراحی داشته و یکی از اونا امتحانی بود.
-
9:06 - 9:08اون در حقیقت یک جراحی روباطیک بود.
-
9:08 - 9:11آنها یک "هماتوم" ( تودۀ خونی) را از پشت چشمم برداشتند.
-
9:12 - 9:14بزرگترین تغییر برای من این بود که دنیا پیش می رفت،
-
9:14 - 9:17بزرگترین تغییر برای من این بود که دنیا پیش می رفت،
-
9:17 - 9:19که اختراعات و همه نوع چیزهای جدید --
-
9:19 - 9:21که اختراعات و همه نوع چیزهای جدید --
-
9:21 - 9:23موبایل، لپ تاپ، همۀ چیزهایی که هیچوقت ندیده بودم، وجود داشتند.
-
9:23 - 9:26موبایل، لپ تاپ، همۀ چیزهایی که هیچوقت ندیده بودم، وجود داشتند.
-
9:26 - 9:28و بعنوان یک فرد نابینا، حافظۀ بصری تو تحلیل می رود،
-
9:28 - 9:30و بعنوان یک فرد نابینا، حافظۀ بصری تو تحلیل می رود،
-
9:30 - 9:33و حس لامسه و بویایی، جای آنرا می گیرد.
-
9:33 - 9:36و حس لامسه و بویایی، جای آنرا می گیرد.
-
9:36 - 9:39و حس لامسه و بویایی، جای آنرا می گیرد.
-
9:39 - 9:41بدین ترتیب یه روز تو اتاقم نشسته بودم
-
9:41 - 9:43و دیدم یه چیزی تو اتاق نشسته و فکر کردم هیولاست.
-
9:43 - 9:45و دیدم یه چیزی تو اتاق نشسته و فکر کردم هیولاست.
-
9:45 - 9:47بنابراین دور اون راه رفتم.
-
9:47 - 9:49و گفتم، " میرم و بهش دست می زنم."
-
9:49 - 9:51رفتم و بهش دست زدم، " اوه خدای من، اون یک سبد رختشویی بود."
-
9:51 - 9:53رفتم و بهش دست زدم، " اوه خدای من، اون یک سبد رختشویی بود."
-
9:53 - 9:57( خندۀ حاضرین)
-
9:57 - 9:59بدین ترتیب وقتی یه آدم بینا هستی، همه چیز فرق می کنه چون اونو حق مسلم خود می دونی.
-
9:59 - 10:01بدین ترتیب وقتی یه آدم بینا هستی، همه چیز فرق می کنه چون اونو حق مسلم خود می دونی.
-
10:01 - 10:03بدین ترتیب وقتی یه آدم بینا هستی، همه چیز فرق می کنه چون اونو حق مسلم خود می دونی.
-
10:03 - 10:05اما وقتی نابینا هستی، حافظۀ لامسه در مورد اشیاء داری.
-
10:05 - 10:08اما وقتی نابینا هستی، حافظۀ لامسه در مورد اشیاء داری.
-
10:08 - 10:11بزرگترین تغییر برایم این بود که به دستانم نگاه کرده و دیدم که 10 سال از عمرم را از دست دادم.
-
10:11 - 10:15بزرگترین تغییر برایم این بود که به دستانم نگاه کرده و دیدم که 10 سال از عمرم را از دست دادم.
-
10:15 - 10:18فکر می کردم زمان بنا به دلایلی برای من ایستاده و برای دوستان و اقوام پیش می رود.
-
10:18 - 10:20فکر می کردم زمان بنا به دلایلی برای من ایستاده و برای دوستان و اقوام پیش می رود.
-
10:20 - 10:22ولی وقتی به پایین نگاه کردم،
-
10:22 - 10:24فهمیدم که زمان برای منم پیش رفته و لازمه که بهش برسم، پس به پیش رفتم.
-
10:24 - 10:26فهمیدم که زمان برای منم پیش رفته و لازمه که بهش برسم، پس به پیش رفتم.
-
10:26 - 10:28فهمیدم که زمان برای منم پیش رفته و لازمه که بهش برسم، پس به پیش رفتم.
-
10:28 - 10:32وقتی اون حادثه برای من پیش اومد، ما کلماتی مثل منبع یابی جمعیتی و همکاری تمام عیار را نداشتیم.
-
10:32 - 10:34وقتی اون حادثه برای من پیش اومد، ما کلماتی مثل منبع یابی جمعیتی و همکاری تمام عیار را نداشتیم.
-
10:34 - 10:36اما مفهوم آن حقیقی است--
-
10:36 - 10:39افراد با هم همکاری کرده تا مرا از نو بسازند؛
-
10:39 - 10:41افراد با هم همکاری کرده تا مرا از نو آموزش دهند.
-
10:41 - 10:43اگر بخاطر همکاری تمام عیار و همه جانبۀ آنها نبود، من امروز اینجا نمی ایستادم.
-
10:43 - 10:47اگر بخاطر همکاری تمام عیار و همه جانبۀ آنها نبود، من امروز اینجا نمی ایستادم.
-
10:47 - 10:49بسیار سپاسگزارم.
-
10:49 - 10:51( تشویق حاضرین)
- Title:
- رومانو پیرسون: جای غیر منتظره ای برای شفا
- Speaker:
- Ramona Pierson
- Description:
-
وقتی "رومونا" 22 ساله بود، با یک رانندۀ مست تصادف کرد و 18 ماه را در کما سپری کرد. او در تد "TEDxDU " داستان شگفت انگیز بهبودش را می گوید-- مهارتها ی گروهی و خردمندی جمعی از سالخورگان را ارج می گذارد.
- Video Language:
- English
- Team:
- closed TED
- Project:
- TEDTalks
- Duration:
- 10:52