گفت و گو با ملکه آشپزی کریول (آشپزی لوئیزیانا)
-
0:01 - 0:03لیا چیس: فوق العاده است.
-
0:03 - 0:05خدای من، هیچوقت توی همچین سالنی
-
0:05 - 0:08به این زیبایی و عظمت مثل اینجا نبودم.
-
0:08 - 0:11بی نظیره. واقعا عالیه.
-
0:11 - 0:13جدا سالن زیبائیه.
-
0:13 - 0:17پت میچل: من تقریبا سن شما رو لو دادم،
چون خودتون اجازهاش را داده بودید، -
0:17 - 0:20اما متوجه شدم که حدود یک سال
به سنتون اضافه کردم. -
0:20 - 0:21چون فقط ۹۴ سالتونه.
-
0:22 - 0:23(خنده حاضران )
-
0:23 - 0:25(تشویق حاضران)
-
0:25 - 0:27لیا چیس: آره، فقط ۹۴ سالمه.
-
0:27 - 0:28(تشویق حاضران)
-
0:28 - 0:32آدم به این سن که میرسه اعضای بدنش
شروع میکنن به اوراق شدن. -
0:32 - 0:34پاهای آدم ضعیف میشه.
-
0:34 - 0:37بچههای من همیشه میگن:
-
0:37 - 0:39«ولی زبونت سُر و مُر و گنده است.»
-
0:39 - 0:41(خنده حاضران)
-
0:41 - 0:44بالاخره یک جای آدم باید کار کنه،
من هم زبونم را از کار نینداختم. -
0:44 - 0:46(خنده حاضران )
-
0:46 - 0:49پت میچل: خب، خانم چیس،
اولین باری که ما در رستوران شما بودیم، -
0:49 - 0:53گروهی از زنان جوانی که با تد کار میکنند
را با خودم آوردم، -
0:53 - 0:54به داخل آشپزخانه،
-
0:54 - 0:57و همه ما دور تا دور میز ایستاده بودیم
شما ناهار درست کرده بودید -
0:57 - 0:59برای صدها نفر،
کاری که هر روز انجام میدید، -
0:59 - 1:01و به اونها یک چیزی گفتی.
-
1:01 - 1:05باید حرفهایی که به آن زنان جوان گفتی را
به حاضران در این سالن هم بگی. -
1:06 - 1:09لیا چیس: خب میدونید،
من دائما دارم با زنان جوان حرف میزنم، -
1:09 - 1:12و کمکم داره کلاقهام میکنه،
-
1:12 - 1:14چون نگاه کنید ببینید تا کجا پیش آمدهام،
-
1:14 - 1:21زنانی را دیدهام که مجبور بودند
سخت کار کنند و زحمت بکشند، -
1:21 - 1:24و بلد بودند که چطور زن باشند.
-
1:25 - 1:29اونها به مرد بیتوجهی نکردند.
-
1:29 - 1:32و خب، ما سواد امروز شما را هم نداشتیم.
-
1:32 - 1:34و خدا میدونه، خیلی افتخار میکنم
-
1:34 - 1:38وقتی زنان را با این تحصیلات میبینم.
-
1:38 - 1:40به همین دلیل سخت تلاش کردم ،
-
1:40 - 1:43و سعی کردم کاری کنم که همه
از منابع موجود استفاده کنند. -
1:44 - 1:47خیلیها از قدرت خودشون بیخبرند.
-
1:47 - 1:51و من همیشه بهشون میگم،
مادر من را ببینید، -
1:51 - 1:53او ۱۲ تا دختر به دنیا آورد و بعد
پسر آورد. -
1:53 - 1:55(میخندد)
-
1:55 - 1:56حالا فهمیدید که من از کجا اومدم.
-
1:56 - 1:57(میخندد)
-
1:57 - 1:59او کلا ۱۴ بچه آورد.
-
1:59 - 2:03و ۱۱ تا از این ۱۴ فرزند را بزرگ کرد.
-
2:03 - 2:06و تا همین پارسال،
همه ما زنده بودیم. -
2:06 - 2:08یک مشت پیرزن حرافیم
ولی هنوز زندهایم. -
2:08 - 2:10(میخندد)
-
2:10 - 2:14گاهی فقط بدقلقی میکنیم و
مدام غر میزنیم، -
2:14 - 2:15اما هنوز سُر و مُر و گندهایم.
-
2:16 - 2:19ولی از دیدن زنان کیف میکنم.
-
2:19 - 2:21نمیدونید که چه معنایی برام داره
-
2:21 - 2:24وقتی که زنان را در موقعیتی میبینم
که امروز شماها دارید. -
2:25 - 2:27هیچوقت فکر نمیکردم این روز رو ببینم.
-
2:27 - 2:29هیچ فکر نمیکردم ببینم که زنان
-
2:29 - 2:35بتونند به موقعیتها
و سمتهایی که امروز دارند، برسند. -
2:35 - 2:36این مسئله خیلی قدرتمندیه.
-
2:37 - 2:39یک بار زن جوانی آمده بود پیشم.
-
2:39 - 2:41یک زن آفریقایی-آمریکایی بود.
-
2:42 - 2:44بهش گفتم، «چه کار میکنی، عزیزم؟»
-
2:45 - 2:49گفت، «خلبان بازنشسته نیروی دریاییام.»
-
2:50 - 2:53خدای من، چقدر ذوقزده شدم.
-
2:53 - 2:58چون میدونستم که وارد شدن در
نیروی دریایی چقدر دشواره. -
2:59 - 3:04میدونید، نیروی دریایی آخرین جائیه که
آدم میتونه توش جذب بشه. -
3:04 - 3:09و فرنکلین روزولت بود که این کار رو کرد،
-
3:09 - 3:13به عنوان لطفی به یک مرد آفریقایی-آمریکایی،
-
3:13 - 3:15و لستر گرنجر، که او را خیلی خوب میشناختم.
-
3:16 - 3:20او آن زمان رئیس لیگ ملی
حقوق سیاهپوستان بود. -
3:20 - 3:22و وقتی که روزولت ازش درخواست کرد،
-
3:22 - 3:27شاید میخواست لستر را عضو کابینهاش کنه،
-
3:27 - 3:29لستر جواب داد، «نه. نمیخوام.
-
3:29 - 3:33تنها چیزی که از شما میخوام اینه که
(آفریایی تباران را) در نیروی دریایی وارد کنید.» -
3:34 - 3:36و این کاری بود که فرانکلین کرد.
-
3:36 - 3:38البته، فرانکلین آنقدر زنده نماند که
این کار رو تمام کنه، -
3:38 - 3:40ولی ترومن تمامش کرد.
-
3:40 - 3:42ولی وقتی که اون زن به من گفت،
-
3:42 - 3:46«به هر جایی که بشه پرواز کرد، پرواز کردهام،»
-
3:46 - 3:49بمبافکن، هر هواپیمایی که فکرش را بکنید،
-
3:49 - 3:53میدونید، حقیقتا... ذوقزده شدم،
-
3:53 - 3:56از این که میدیدم
زنان تا کجا پیش رفتهاند. -
3:56 - 3:57و بهش گفتم،
-
3:57 - 4:00«خب، میتونی وارد برنامه سفر به فضا بشی.»
-
4:00 - 4:02جواب داد، «اما، خانم چیس برای این کار
زیادی سنم بالاست.» -
4:02 - 4:05اون موقع حدود ۶۰ و خردهای سالش بود،
-
4:05 - 4:08و میدونید که توی این سن آدم
آردش رو بیخته و الکش رو آویخته. -
4:08 - 4:10(خنده حاضران)
-
4:10 - 4:14کسی نمیخواد توی سن ۶۰ و خردهای سالگی
به فضا پرواز کنی -
4:14 - 4:15بهتره که روی زمین بمونی.
-
4:15 - 4:18وقتی زنان را میبینم،
-
4:18 - 4:21و این روزها همه میان به آشپزخانه من،
-
4:21 - 4:22خودتون میدونید این رو،
-
4:22 - 4:25و دخترم استلا از این مسئله خوشش نمیاد،
-
4:25 - 4:27دوست نداره که مردم بیان توی آشپزخانه.
-
4:27 - 4:28ولی جای من اونجاست،
-
4:28 - 4:31و اونجا جائیه که من رو پیدا میکنید،
توی آشپزخانه. -
4:31 - 4:34بنابراین وقتی میان اونجا،
همه جور آدمی را میبینم. -
4:34 - 4:37و چیزی که حقیقتا روحیهام را
بالا میبره، -
4:37 - 4:40وقتیه که زنان را در حال فعالیت میبینم.
-
4:40 - 4:45وقتی میبینم زنان در حال تحرک هستند،
برام خوبه. -
4:45 - 4:48من از این زنهایی نیستم که به افتخار دیگران
پرچم میگیرن دستشون و تشویق میکنند. -
4:48 - 4:50ممکن نیست من را جایی
در حال پرچم تکان دادن ببینید. -
4:50 - 4:52من از این کارها نمیکنم.
-
4:52 - 4:53(خنده حاضران)
-
4:53 - 4:56من از این کارها نمیکنم، و خوشم نمیاد که
هیچکدوم از شماها این کار رو بکنه. -
4:56 - 4:58فقط زنهای خوبی باشید.
-
4:58 - 5:01میدونید، مادر ما به ما یاد داد تا...
-
5:01 - 5:03او خیلی به ما سخت میگرفت،
-
5:03 - 5:05گفت، «میدونی لیا،»
-
5:05 - 5:07او به همه ما این رو میگفت که،
-
5:07 - 5:11«برای این که یک زن خوب باشی،
باید اول از هر چیز شکل دختر باشی،» -
5:11 - 5:14خب، من فکر کردم که شبیه دخترهام.
-
5:14 - 5:16«مثل خانم رفتار کنی.»
-
5:16 - 5:17این یکی را هیچ وقت یاد نگرفتم.
-
5:17 - 5:19(خنده حاضران)
-
5:19 - 5:21«مثل مرد فکر کنی.»
-
5:21 - 5:24مثل مرد رفتار نکن،
مثل مرد فکر کن. -
5:24 - 5:25و «مثل سگ کار کن.»
-
5:25 - 5:27(خنده حاضران)
-
5:27 - 5:30ما این چیزها رو به روش
سختگیرانه یادگرفتیم. -
5:30 - 5:32و این را به ما یاد دادند.
-
5:32 - 5:35آنها کاری که زنان باید میکردند
را یادمان دادند. -
5:35 - 5:40ما یاد گرفتیم که کنترل
رفتار مردان دست زنانه. -
5:40 - 5:42شما هر طور رفتار کنید،
آنها هم همانطور رفتار میکنند. -
5:43 - 5:46پس باید این کار رو بکنید،
همیشه این رو گفتم. -
5:46 - 5:49میدونید، شأن مردها را پایین نیارید.
-
5:49 - 5:53ناراحت میشم وقتی که میبینم شوهری دارید
-
5:53 - 5:59که شاید به اندازه شما تحصیلات نداره،
-
5:59 - 6:03اما شما حق ندارید بهش توهین کنید.
-
6:03 - 6:05باید ببریدش بالا،
-
6:05 - 6:08چون شما نمیخواهید با یک موش زندگی کنید.
-
6:08 - 6:12میخواهید که اون مرد، مرد باشه،
و کاری که باید را بکنه. -
6:12 - 6:15و در ضمن، همیشه یادتون باشه،
-
6:15 - 6:17مرد با سوخت ارزون کار میکنه.
-
6:17 - 6:19(خنده حاضران)
-
6:19 - 6:22بنابراین بنزین ارزون توش بریزید -
-
6:22 - 6:23(خنده حاضران)
-
6:23 - 6:25با این کار، توی مشتتونه.
-
6:25 - 6:26به این ترتیب خیلی -
-
6:26 - 6:29(خنده حاضران )
-
6:29 - 6:30این خیلی --
-
6:30 - 6:33پت میچل:
کمی فرصت بدید تا این رو هضم کنیم. -
6:33 - 6:35(خنده حاضران)
-
6:35 - 6:39لیا چیس: قبل از این که بیام روی صحنه
این زن جوان داشت صحبت میکرد- -
6:39 - 6:42خیلی زیبا بود،
-
6:42 - 6:44آرزو کردم که ای کاش شبیه او بودم،
-
6:44 - 6:46و شوهرم، طفلک نازنین --
-
6:46 - 6:49بعد از ۷۰ سال زندگی مشترک
من را ترک کرد -- -
6:49 - 6:51ما حتی روی یک نکته هم توافق نداشتیم،
-
6:51 - 6:53هرگز، هیچی،
-
6:53 - 6:55اما با هم بودیم
-
6:55 - 6:57چون او یادگرفت که مرا درک کنه،
-
6:57 - 6:59و این کار سختی بود،
-
6:59 - 7:01چون خیلی با من فرق داشت.
-
7:01 - 7:03و اون خانم یادم آورد،
-
7:03 - 7:06با خودم گفتم، «اگر یک ذره شبیه او بودم،
-
7:06 - 7:08دوکی حتما خیلی خوشش میآمد.»
-
7:08 - 7:11(خنده حاضران )
-
7:11 - 7:12اما نبودم.
-
7:12 - 7:14همیشه آدم سمجی بودم، همیشه پرتحرک،
-
7:14 - 7:15همیشه اینطوری بودم،
-
7:15 - 7:19و او همیشه به من میگفت،
-
7:19 - 7:20«عزیزم، خدا قهرش میگیره.»
-
7:20 - 7:22(خنده حاضران)
-
7:22 - 7:24«تو خدا رو شاکر نیستی.»
-
7:24 - 7:26اما اینطور نبود که من ناشکر باشم،
-
7:26 - 7:30بلکه فکر میکنم، تا وقتی که زندهای،
باید حرکت کنی، -
7:30 - 7:31باید تلاش کنی تا پا شی
-
7:31 - 7:33و کارت را انجام بدی.
-
7:33 - 7:34(تشویق حاضران)
-
7:34 - 7:35نمیتونی بشینی.
-
7:35 - 7:37باید حرکت کنی.
-
7:37 - 7:40هر روز باید تلاش کنی
تا یک ذره بهتر کار کنی. -
7:40 - 7:42هر روز، یک ذره بهتر،
-
7:42 - 7:43سعی کنید بهتر کار کنید.
-
7:43 - 7:45من تمام زندگیم اینطوری بودم.
-
7:45 - 7:48من آمدم به این کشور،
به یک شهر کوچک، -
7:48 - 7:51باید همه کار میکردم،
باید آب میکشیدم، -
7:51 - 7:53رخت میشستم، این کارو میکردم،
اون کارو میکردم، -
7:53 - 7:56توتفرنگی میچیدم،
هر کاری که فکرش را بکنید. -
7:56 - 7:57(خنده حاضران)
-
7:57 - 8:02ولی در عین حال، پدرم همیشه میگفت
که درست رفتار کنیم، -
8:02 - 8:04مهربون باشیم.
-
8:04 - 8:05و همین.
-
8:05 - 8:07وقتی حرفهای این زن جوان را شنیدم--
-
8:07 - 8:09وای که چقدر زیبا صحبت کرد --
-
8:09 - 8:12با خودم گفتم، «ای کاش میتونستم مثل او باشم.»
-
8:12 - 8:15پت میچل: خانم چیس، اصلا دلمون نمیخواد
شما با اینی که هستید تفاوت داشته باشید. -
8:15 - 8:17کوچکترین شکی در این باره نیست.
-
8:17 - 8:18بگذارید ازتون بپرسم.
-
8:18 - 8:21به همین دلیله که اینقدر عالیه که
مکالمه داشتن -
8:21 - 8:23با فردی که چنین تجربه
طولانی داره اینقدر عالیه. -
8:23 - 8:24لیا چیس: طولانی .
-
8:24 - 8:25پت میچل: که روزولت را یادش باشه
-
8:26 - 8:27و فردی را که آن لطف را بهش کرد.
-
8:27 - 8:30یعنی چیزهایی که در ذهن شماست
-
8:30 - 8:32و دیدهاید و شاهد بودهاید ...
-
8:32 - 8:38یکی از چیزهایی که همیشه یادآوریش خوبه،
-
8:38 - 8:40اینه که وقتی که رستورانتون را باز کردید،
-
8:40 - 8:45سفیدپوستها و سیاهپوستها در این شهر
نمیتونستند در یک جا غذا بخورند. -
8:45 - 8:47این خلاف قانون بود.
-
8:47 - 8:51اما در رستوران دوکی چیس، اینطور نبود.
درباره این تعریف کنید. -
8:51 - 8:52لیا چیس: همینطوره. اونجا اینطوری نبود.
-
8:52 - 8:54خب، اول مادرشوهرم این را شروع کرد،
-
8:54 - 8:56و دلیلش برای این کار این بود که
-
8:56 - 9:03چون شوهرش خیلی نحیف بود،
و دوره راه میافتاد بیرون - -
9:03 - 9:07مردم اهل شیکاگو و جاهای دیگه،
-
9:07 - 9:11به شغل اون میگن «مامور شماره،»
-
9:12 - 9:15اما اینجا در نیو ارولئان،
از اونجا که ما خیلی شیک هستیم -- -
9:15 - 9:16(خنده حاضران)
-
9:16 - 9:18بهش نمیگفتن مامور شماره،
-
9:18 - 9:20میگفتن فروشنده دورهگرد بختآزمایی.
-
9:20 - 9:22(خنده حاضران)
-
9:22 - 9:24همونطوری که میبینید ما با کلاسش کردیم.
-
9:24 - 9:25در هر صورت کارش این بود.
-
9:25 - 9:30او برای پیدا کردن مشتری،
خونه به خونه نمیرفت، -
9:30 - 9:31چون مریض بود،
-
9:31 - 9:35به همین دلیل مادرشوهرم یک مغازه کوچک
ساندویچفروشی باز کرد، -
9:35 - 9:38تا بتونه شمارهها رو بیندازه،
-
9:38 - 9:40چون شوهرش خیلی مریض بود.
-
9:41 - 9:44به زخم دستگاه گوارش مبتلا بود. مدت طولانی
حالش خیلی بد بود. -
9:44 - 9:46زنش این ساندویچفروشی رو باز کرد،
-
9:46 - 9:49بدون این که کوچکترین سررشتهای
داشته باشه، -
9:49 - 9:50اما این رو میدونست که
ساندویچ درست کردن رو بلده. -
9:51 - 9:52میدونست که میتونه آشپزی کنه،
-
9:52 - 9:56و از یک آبجوسازی ۶۰۰ دلار قرض کرد.
-
9:56 - 10:01میتونید تصور کنید که امروز آدم با ۶۰۰ دلار
بتونه کار و کاسبی راه بیاندازه -
10:01 - 10:03بدون این که بدونه میخواد چی کار کنه؟
-
10:04 - 10:08و این همیشه برای من شگفتانگیزه که
اون تونست. -
10:08 - 10:10او عقل معاش خوبی داشت.
-
10:10 - 10:11چیزی که من ندارم.
-
10:12 - 10:14شوهرم اسمم را گذاشته بود خواهر ورشکسته.
-
10:14 - 10:16(خنده حاضران)
-
10:16 - 10:18میگفت، «هر چی داری رو خرج میکنه.»
-
10:18 - 10:19راست هم میگفت، میدونید.
-
10:19 - 10:21پت میچل: اما با این وجود
رستوران رو حفظ کردی، -
10:21 - 10:26حتی توی اون دوران جنجالی،
وقتی که مردم داشتند اعتراض میکردند -
10:26 - 10:27و تقریبا شما را تحریم کرده بودند.
-
10:27 - 10:31منظورم اینه که کار شما و همسرتون
یک حرکت جنجالی بود. -
10:31 - 10:33لیا چیس: همینطوره. و نمیدونم که
چطور این کار رو کردیم، -
10:33 - 10:37ولی همانطوری که گفتم، مادرشوهرم
آدم بسیار بسیار مهربانی بود، -
10:37 - 10:42و اون زمان توی نیروی پلیس
یک نفر آفریقایی-آمریکایی هم نبود. -
10:42 - 10:43همه سفید بودند.
-
10:43 - 10:45ولی سراغ مغازه او میآمدند،
-
10:45 - 10:47و او بهشون میگفت،
-
10:47 - 10:49«عزیزم، بذار یک ساندویچ
کوچولو برات درست کنم.» -
10:49 - 10:52براشون ساندویچ درست میکرد.
-
10:52 - 10:54امروز به این کار میگن رشوه.
-
10:54 - 10:56(خنده حاضران)
-
10:56 - 10:59ولی اون یک همچین آدمی بود.
-
10:59 - 11:00دوست داشت به آدمها برسه.
-
11:00 - 11:02بخشنده بود.
-
11:02 - 11:04این کار رو هم میکرد،
-
11:04 - 11:05و شاید همین به دادمون رسید،
-
11:05 - 11:08چون هیچکس هیچوقت مزاحممون نشد.
-
11:08 - 11:12جیم دُمبرُوسکی و آلبرت بن اسمیت میومدند،
(دو فعال جنبش حقوق مدنی) -
11:12 - 11:17که همه چیز رو از همونجا توی این رستوران
شروع کردند، -
11:17 - 11:19و هیچکس مزاحممون نشد،
-
11:19 - 11:21و این کار رو کردیم.
-
11:21 - 11:22پت میچل: ببخشید،
-
11:22 - 11:24امروز که صحبت میکردیم
-
11:24 - 11:29از این گفتید که مردم رستوران شما را
یک مخفیگاه تلقی میکردند، -
11:29 - 11:30ک میتونستن توش جمع بشن،
-
11:30 - 11:34بویژه اگر فعالیتهایی در جنبش
حقوق مدنی داشتند، -
11:34 - 11:35یا حقوق بشر،
-
11:35 - 11:37و تلاش میکردند تا قوانین را تغییر بدهند.
-
11:37 - 11:41لیا چیس: خب به خاطر این بود که وقتی
از در میومدی تو، -
11:41 - 11:44هیچکس هرگز مزاحمت نمیشد.
-
11:44 - 11:46پلیس هیچوقت پاش رو نمیذاشت داخل
-
11:46 - 11:49تا مزاحم مشتریهامون بشه. هرگز.
-
11:49 - 11:51بنابراین مردم اونجا احساس امنیت میکردند.
-
11:52 - 11:54میتونستن غذا بخورن، برنامهریزی کنن.
-
11:54 - 11:55همه فعالان حقوق بشر،
-
11:55 - 11:59اینجا محل برگزاری تمام جلساتشون بود.
-
11:59 - 12:02میآمدند و ما بهشون گامبو
(خوراک سنتی لوئیزیانا) میدادیم -
12:02 - 12:04و مرغ سرخشده.
-
12:04 - 12:05(خنده حاضران)
-
12:05 - 12:08من میگم، ما مسیر آمریکا را تغییر دادیم
-
12:08 - 12:10سر یک کاسه گامبو و مرغ سرخشده.
-
12:10 - 12:15(تشویق حاضران )
-
12:15 - 12:18مایلم که الان رهبران کشور رو دعوت کنم،
-
12:18 - 12:21که بیان گامبو و مرغ سوخاری بخورند،
-
12:21 - 12:24درباره مسائلشون حرف بزنند و ما هم
کاری که لازمه را انجام میدیم. -
12:24 - 12:26(تشویق حاضران)
-
12:26 - 12:27و این همه کاری بود که کردیم.
-
12:27 - 12:31پت میچل: میشه فهرستی از افراد را بفرستیم
تا برای ناهار دعوت بشن؟ -
12:31 - 12:32(خنده حاضران)
-
12:32 - 12:33لیا چیس: بله، دعوت کنید.
-
12:33 - 12:35چون ما این کار رو نمی کنیم.
-
12:35 - 12:37ما حرف نمیزنیم.
-
12:37 - 12:38دور هم جمع بشید.
-
12:38 - 12:42برای من مهم نیست که جمهویخواه باشید
یا هر چیز دیگهای - دور هم جمع بشید. -
12:42 - 12:43حرف بزنید.
-
12:43 - 12:44اون آدمها رو میشناسم.
-
12:44 - 12:46با این آدمهای قدیمی دوست بودم.
-
12:46 - 12:48آدمهایی مثل تیپ اونیل و دیگرانی شبیه او.
-
12:48 - 12:51اونها بلد بودند که چطوری دور هم جمع بشن
و حرف بزنند. -
12:51 - 12:55و شاید هم اختلاف نظر داشته باشید.
-
12:55 - 12:56هیچ ایرادی نداره.
-
12:56 - 12:59اما حرف میزنید، و میتونیم با هم
سر یک چیز خوبی ملاقات کنیم. -
12:59 - 13:02و این درست همون کاریه که ما
توی اون رستوران انجام میدادیم. -
13:02 - 13:05اونها جلسه را برنامهریزی میکردند،
-
13:05 - 13:08مادرِ اورِتا، مادر اورِتا هیلی،
-
13:08 - 13:10اروتا در «کور» انجمن برابری نژادی
نفوذ زیادی داشت. -
13:10 - 13:12مادر اورتا ۴۲ سال برای من کار کرد.
-
13:13 - 13:15و مثل خودم بود.
-
13:15 - 13:18ما از این برنامهها سردرنمیآوردیم.
-
13:18 - 13:22هیچکس توی سنوسال ما سردرنمیآورد،
-
13:22 - 13:26و بدون شک نمیخواستیم که بچههامون
از زندان سردربیارند. -
13:26 - 13:28این خیلی وحشتناک بود... خدایا.
-
13:28 - 13:30اما جوونها ابایی از زندانی شدن نداشتند
-
13:31 - 13:32به خاطر عقایدشون.
-
13:32 - 13:36ما با ترگود (مارشال) و ای.پی (الکساندر پیر) ترود
و بقیه (فعالان جنبش برابری نژادی) -
13:36 - 13:38در انجمن ملی پیشرفت
رنگین پوستان کارمیکردیم. -
13:38 - 13:40اما حرکت کند بود.
-
13:40 - 13:44هنوز که هنوزه داریم
تلاش میکنیم و منتظریم
تا برسن. -
13:44 - 13:46(خنده حضار )
-
13:46 - 13:48پت میچل:منظورتون ترگور مارشاله؟
-
13:48 - 13:50لیا چیس: ترگود مارشال.
ولی عاشق ترگود بودم. -
13:50 - 13:52فعال خوبی بود.
-
13:52 - 13:56اونها میخواستند بدون این که به کسی
آسیبی بزنند این کار رو بکنند. -
13:56 - 13:58هیچوقت ای.پی ترود
را یادم نمیره که میگفت: -
13:58 - 14:00«ولی نمیتونید سفیدها رو دلخور کنید.
-
14:00 - 14:02اونها رو نرنجونید.»
-
14:03 - 14:05اما جوانها عین خیالشون نبود.
-
14:05 - 14:09میگفتند: «ما میکنیم. چه آماده باشیم
و چه نباشیم، این کار رو میکنیم.» -
14:09 - 14:12و از همین رو ما مجبور بودیم حمایتشون کنیم.
-
14:12 - 14:15ما این بچهها رو میشناختیم. بچههای برحق.
-
14:15 - 14:17و باید کمکشون میکردیم.
-
14:17 - 14:20پت میچل: و اونها تغییر ایجاد کردند.
لیا چیس: و اونها تغییر ایجار کردند. -
14:20 - 14:22میدونید ، کار سختی بود،
-
14:22 - 14:25اما گاهی شما برای تغییر
کارهای دشوار میکنید. -
14:25 - 14:27پت میچل: و شما شاهد
تغییرات بسیار زیادی بودهاید. -
14:27 - 14:29رستوران شما یک پل بود.
-
14:29 - 14:34شما پلی بودید بین گذشته و حال،
-
14:34 - 14:36اما خودتون در گذشته
زندگی نمیکنید، مگه نه؟ -
14:36 - 14:39اتفاقا به شدت در زمان حال به سر میبرید.
-
14:39 - 14:42لیا چیس: و این همون چیزیه که باید
به جوانهای امروزی بگید. -
14:42 - 14:44درسته، میتونید تظاهرات کنید،
-
14:44 - 14:46ولی گذشته رو بگذارید پشت سرتون.
-
14:47 - 14:51من نمیتونم شما رو مسئول کاری بدونم که
پدربزرگتون کرده. -
14:51 - 14:53اون پدربزرگت بوده.
-
14:53 - 14:55باید روی گذشته بسازم.
-
14:55 - 14:56باید تغییر بدم.
-
14:56 - 14:59نمیشه سر جایم بایستم و بگم،
-
14:59 - 15:01«نگاه کنید، ببینید اونها
اون زمان چی به سرمون آوردند. -
15:01 - 15:02ببینید با امروز ما چه کردند.»
-
15:02 - 15:04نه. اون بخش رو فراموش نکنید،
-
15:04 - 15:06اما اون چیزیه که موتور محرک شما به جلوست،
-
15:06 - 15:08اما هر روز نباید هر روز بهش پیله کنید.
-
15:08 - 15:10حرکت کنید،
-
15:10 - 15:12و برای ایجاد تغییر حرکت کنید،
-
15:12 - 15:15و همه باید مشارکت کنند.
-
15:15 - 15:17بچههام بهم گفتند،
-
15:17 - 15:19«مادر، وارد سیاست نشو،» میدونید.
-
15:19 - 15:21(خنده حضار)
-
15:21 - 15:24«وارد سیاست نشو چون میدونی که ما
از این کار خوشمون نمیاد.» -
15:24 - 15:27ولی امروز چارهای
غیر از ورود به سیاست نیست. -
15:27 - 15:29مجبوری مداخله کنی.
-
15:29 - 15:31بخشی از سیستم باشی.
-
15:31 - 15:34به اون موقع نگاه کنید که ما نمیتونستیم
بخشی از سیستم باشیم. -
15:34 - 15:38وقتی که داچ موریال شهردار شد،
(اولین شهردار سیاهپوست نیواورلئان) -
15:38 - 15:42این احساس متفاوتی
در جامعه آفریقایی-آمریکایی بود. -
15:42 - 15:45احساس کردیم بخشی از ماجراییم.
-
15:45 - 15:46حالا که دیگه شهردار خودمون را داریم.
-
15:47 - 15:49احساس تعلق می کنیم.
-
15:49 - 15:52قبل از این که داچ بیاد،
مون سعی کرد شهردار بشه. -
15:52 - 15:54پت میچل: پدر لندریوی شهردار. مون لندریو.
-
15:54 - 15:57لیا چیس: پدر شهردار لندریو،
او ریسک خیلی بزرگی کرد -
15:57 - 16:01با آوردن آمریکاییهای آفریقایی تبار
به شهرداری. -
16:01 - 16:05برای مدت طولانی هدف حمله بود،
-
16:05 - 16:07اما او آینده نگر بود،
-
16:07 - 16:12و کارهایی را کرد که میدونست
قراره به شهر کمک کنه. -
16:12 - 16:15او میدونست که ما باید مشارکت کنیم.
-
16:15 - 16:17بنابراین، این همون کاریه که الان باید کرد
-
16:17 - 16:18نباید به گذشته پیله کرد.
-
16:18 - 16:20باید مدام حرکت کنیم،
-
16:20 - 16:23و میچ، میدونی،
همیشه این رو به مون میگم که، -
16:23 - 16:25«تو کار خوبی کردی،
-
16:25 - 16:29ولی میچ یک کار بزرگتر و بهتر از تو کرد،
-
16:29 - 16:30وقتی که اون مجسمهها رو پایین کشید،
-
16:30 - 16:32بهش گفتم: «پسر، مگه زده به سرت!»
-
16:32 - 16:34(تشویق حضار)
-
16:34 - 16:36تو دیوونه شدی.
-
16:36 - 16:40ولی این یک اقدام سیاسی خوب بود.
-
16:40 - 16:43می دونید، وقتی دیدم پ.تی برگارد سقوط کرد،
(ژنرال ارتش ایالات جنوبی آمریکا در زمان جنگ داخلی) -
16:43 - 16:46نشسته بودم و داشتم اخبار تماشا می کردم،
-
16:46 - 16:50تمام این وقایع مرا به شدت تحت تاثیر قرار داد.
-
16:51 - 16:55برای من، مسئله فقط نژادی نبود،
بلکه یک حرکت سیاسی بود. -
16:56 - 16:57خیلی عصبانی شدم،
-
16:57 - 16:59فردا صبحش برگشتم به آشپزخونه
-
16:59 - 17:02و گفتم بیایید، شلوارهاتون را بکشید بالا،
و دست به کار بشید، -
17:02 - 17:04وگرنه عقب می مونید.
-
17:04 - 17:06و این کاریه که باید بکنید.
-
17:06 - 17:08باید حرکت کنید،
-
17:08 - 17:09باید در هر کاری که می کنید،
پیش برید. -
17:09 - 17:13فعالیت ها داشت باعث دیده شدن شهر می شد.
-
17:13 - 17:17حالا دارید دیده می شید،
حرکت کنید، خودتون را بکشید بالا، -
17:17 - 17:18هر کاری که لازمه بکنید،
-
17:18 - 17:20و کارتون را خوب انجام بدید.
-
17:20 - 17:21و این همون کاریه که ما کردیم.
-
17:21 - 17:23همه کاری که تلاش می کنم انجام بدم.
-
17:23 - 17:27پت میچل: ولی شما همین الان فرمول مقاومت را
گفتید. درسته؟ -
17:27 - 17:32شما به وضوح بهترین نمونه مقاومت هستید
که می تونستیم پیدا کنیم، -
17:32 - 17:35پس باید چیزی وجود داشته باشه که فکر می کنید ...
-
17:35 - 17:36لیا چیس: من قدرت عاطفی رو دوست دارم.
-
17:36 - 17:40از آدمهایی که قدرت جسمی و عاطفی دارند
خوشم میاد، -
17:40 - 17:43و شاید این برام خوب نباشه.
-
17:44 - 17:48ژنرال محبوب همیشگیم جرج پتون بود.
-
17:49 - 17:51می دونید، این خیلی چیز باحالی نبود.
-
17:51 - 17:53(خنده حضار)
-
17:53 - 17:54پت میچل: خب این خیلی جالبه.
-
17:54 - 17:58لیا چیس: من از جرج پتون می خواستم که
توی رستورانم آمد و رفت کنه. -
17:58 - 18:00چون می خواستم یادم بمونه.
-
18:00 - 18:02او برای خودش اهدافی داشت،
-
18:02 - 18:06و برای رسیدن به این اهداف
برنامه ریزی داشت. -
18:06 - 18:08هیچ وقت از پا ننشست.
-
18:08 - 18:10و همیشه حرفهاش را یادمه که می گفت:
-
18:10 - 18:13«رهبری کن، پیروی کن،
یا از سر راه برو کنار.» -
18:13 - 18:15الان، من نمی تونم رهبر باشم --
-
18:15 - 18:16(تشویق حضار)
-
18:16 - 18:18نمی تونم رهبر باشم،
-
18:18 - 18:20اما می تونم دنباله رو یک رهبر خوب باشم،
-
18:20 - 18:22اما حاضر نیستم میدون رو خالی کنم.
-
18:22 - 18:24(تشویق حضار)
-
18:24 - 18:26این همون کاریه که شما باید بکنید.
-
18:26 - 18:28(تشویق حضار)
-
18:28 - 18:31اگر نمی تونید رهبری کنید --
-
18:31 - 18:33رهبران به دنباله رو احتیاج دارند،
-
18:33 - 18:38بنابراین اگر اونجا به شما کمک کنم، بعدا من هم
روی دم شما سوار میشم و از موفقیتتون سود می برم، -
18:38 - 18:41ولی اگر از روت رد شده باشم،
روی دمت هم نمیتونم حساب کنم. -
18:41 - 18:42(خنده حضار)
-
18:42 - 18:44من به تو غذای خوشمزه می دم،
تو هم فردا به داد من خواهی رسید. -
18:44 - 18:45(خنده حاضران)
-
18:45 - 18:48و تمام زندگی همینه.
-
18:48 - 18:51از هر کسی کاری برمیاد،
-
18:51 - 18:53ولی خواهش می کنم مشارکت کنید.
-
18:53 - 18:54یک کاری بکنید.
-
18:54 - 18:59کاری که امروز باید در این شهر و
همه شهرهای دیگر بکنیم اینه که، -
18:59 - 19:02مامان ها باید از همین امروز
مامان بودن را شروع کنند. -
19:03 - 19:04می دونید؟
-
19:04 - 19:06باید شروع کنند به فهمیدن --
-
19:06 - 19:09وقتی که این بچه را به دنیا می آورید،
-
19:09 - 19:10باید ازش یک مرد بسازید،
-
19:11 - 19:13باید ازش یک زن بسازید،
-
19:13 - 19:14و این زحمت میخواد.
-
19:14 - 19:16فداکاری میخواد.
-
19:16 - 19:20شاید ناخن های بلند و قشنگ نداشته باشید،
شاید موی زیبا نداشته باشید، -
19:20 - 19:23اما اون بچه باید پیش بره،
-
19:23 - 19:25و این کاریه که وظیفه شماست.
-
19:25 - 19:27باید روی تحصیل تمرکز کنیم
-
19:27 - 19:32تا این بچه ها تحصیل خوب داشته باشند.
-
19:32 - 19:34و آقایون! متاسفانه باید این را به شما بگم که،
-
19:34 - 19:37این ها همه کار یک زن حسابیه.
-
19:38 - 19:41این ها همه کار یک زن حسابیه.
-
19:41 - 19:42(تشویق حضار)
-
19:42 - 19:44مردان هم میتوانند
وظیفه خودشون را انجام دهند، -
19:44 - 19:46طرف دیگر هم باید وظیفه اش را انجام بده
-
19:46 - 19:47و نتیجه اش را به خونه بیاره،
-
19:47 - 19:49ولی بقیه اش کار خودمونه،
-
19:49 - 19:51و از پس اون قسمت می تونیم بربیاییم.
-
19:51 - 19:53اگر زن خوبی هستی، از پسش برمیای.
-
19:53 - 19:55پت میچل: همه شنیدیم.
-
19:55 - 19:56از پس بقیه اش برمیاییم.
-
19:56 - 19:58لیا چیس: از پس بقیه اش برمیاییم.
-
19:58 - 20:00خانم چیس، خیلی ازتون ممنونم --
-
20:00 - 20:01لیا چیس: متشکرم.
-
20:01 - 20:05پت میچل: ممنونم از این که از وقتی که برای
خدمت به مردم صرف می کنید زدید و اینجا آمدید. -
20:05 - 20:08لیا چیس: ولی نمی دونید چقدر به من انرژی میده
-
20:08 - 20:10وقتی که این همه آدم را می بینم،
که گردهم آمده اند -- -
20:10 - 20:13کسانی که از همه جای دنیا به آشپزخونه من میان.
-
20:14 - 20:16از لندن هم آمده اند،
-
20:16 - 20:19تا حالا دوبار شده که از اونجا آمده اند.
-
20:19 - 20:23اول یک آقای آمد، و نمی دونم چرا این کارو کرد--
-
20:23 - 20:27هر سال، سرآشپزها یک برنامه ای دارند
به اسم «خیریه سرآشپزها.» -
20:28 - 20:33خب، اینطوری شد که من تنها زن اون جمع بودم،
-
20:33 - 20:35و تنها آمریکایی- آفریقایی اون جمع،
-
20:35 - 20:38روی محل نمایش کار،
-
20:38 - 20:42و حاضر نبودم برم تا وقتی که دیدم
یک زن دیگه هم داره میاد. -
20:42 - 20:44حاضر نبودم برم، باید من را بلند می کردند
و می بردند بیرون -
20:44 - 20:46تا وقتی که یک زن دیگه پیداش بشه.
-
20:46 - 20:48(خنده حضار)
-
20:48 - 20:51حالا یک زن دیگه اومده،
و من می تونم کنار بکشم. -
20:51 - 20:54اما این آقایی که از لندن آمده بود،
-
20:54 - 20:57بعد از خیریه، توی آشپزخانه دیدمش.
-
20:57 - 20:59آمد توی آشپزخانه،
-
20:59 - 21:01و گفت: «می خوام ازتون یک سوال بپرسم.»
-
21:01 - 21:04گفتم باشه. فکر کردم می خواد
درباره غذا سوال کنه. -
21:04 - 21:08پرسید: «چرا این همه
مرد سفید دور و بر شما هستند؟ُ» -
21:08 - 21:10(خنده حاضران)
-
21:10 - 21:12چی ؟
-
21:12 - 21:13(خنده حضار)
-
21:13 - 21:15گفت نمی فهمم.
-
21:15 - 21:17نمی تونست بفهمه.
-
21:17 - 21:19بهش گفتم: «ما با هم کار می کنیم.»
-
21:19 - 21:22روش زندگی ما تو این شهر اینطوریه.
-
21:22 - 21:25شاید هرگز پام رو توی خونه تو نگذارم،
شاید تو هیچوقت به خونه من نیای. -
21:25 - 21:26ولی در مورد کار،
-
21:26 - 21:29مثلا پول جمع کردن برای فلان مدرسه،
-
21:29 - 21:31بسیج میشیم.
-
21:31 - 21:32این کاریه که می کنیم.
-
21:32 - 21:35یک بار دیگر هم یک خانمی آمد،
-
21:35 - 21:37خیلی شیک پوشیده بود،
-
21:37 - 21:39حدود یک ماه پیش آمد توی آشپزخانه ام.
-
21:40 - 21:44گفت: «چیزی که توی سالن غذاخوری شما دیدم را
درک نمی کنم.» -
21:44 - 21:46گفتم: «مگه چی دیدی؟»
-
21:46 - 21:49سفیدپوستها و سیاهپوستها را با هم دیده بود.
-
21:49 - 21:50ما اینطوری هستیم.
-
21:50 - 21:52ما همدیگرو می بینیم.
با هم حرف می زنیم. -
21:53 - 21:54و با هم کار می کنیم،
-
21:54 - 21:56و این چیزیه که باید اینطوری باشه.
-
21:56 - 22:00لازم نیست دوست صمیمی من باشی تا
برای بهتر کردن شهرت کار کنی، -
22:00 - 22:02برای بهتر کردن کشورت کار کنی.
-
22:02 - 22:06فقط باید بسیج بشیم و کار کنیم،
و این کاریه که ما در این شهر می کنیم. -
22:06 - 22:08ما اینجا توی این شهر
آدمای عجیب و غریبی هستیم. -
22:08 - 22:09(خنده حضار)
-
22:09 - 22:11همه از درک ما عاجزند،
-
22:12 - 22:13ولی غذاهامون خوشمزه است.
-
22:13 - 22:15(خنده حاضران)
-
22:15 - 22:20(تشویق حاضران)
-
22:20 - 22:21(تشویق حاضران)
-
22:21 - 22:22تشکر می کنم.
-
22:22 - 22:27(تشویق حاضران)
- Title:
- گفت و گو با ملکه آشپزی کریول (آشپزی لوئیزیانا)
- Speaker:
- لیا چیس
- Description:
-
لیا چیس رستوران دوکی-چیس در نیواورلئان متعلق به لیا چیس، با سوپ گامبو و مرغ سوخاری، توانست مسیر تاریخ آمریکا را تغییر دهد. در زمان جنبش حقوق مدنی، این رستوران محل گردهم آمدن سفیدها و سیاهان بود، جایی که فعالان سیاسی تظاهرات را برنامه ریزی می کردند و پلیس به آن رفت و آمد داشت اما مزاحمتی ایجاد نمی کرد. محلی که هنوز با همان اصول و روحیه آن زمان، امروز هم فعال است. ملکه ۹۴ ساله آشپزی کریول (آشپزی سنتی لوئیزیانا) که هنوز هم آشپزخانه رستوران دوکی-چیس را اداره می کند، در گفت و گو با پت میچل از مجریان کنفرانس زنان تد، خرد حاصل از یک عمر فعالیت، مقاومت و آشپزی را با دیگران به اشتراک می گذارد.
- Video Language:
- English
- Team:
- closed TED
- Project:
- TEDTalks
- Duration:
- 22:40
soheila Jafari approved Persian subtitles for An interview with the Queen of Creole Cuisine | ||
soheila Jafari accepted Persian subtitles for An interview with the Queen of Creole Cuisine | ||
soheila Jafari edited Persian subtitles for An interview with the Queen of Creole Cuisine | ||
Maryam Manzoori edited Persian subtitles for An interview with the Queen of Creole Cuisine | ||
Helene Batt edited Persian subtitles for An interview with the Queen of Creole Cuisine | ||
Maryam Manzoori edited Persian subtitles for An interview with the Queen of Creole Cuisine | ||
Maryam Manzoori edited Persian subtitles for An interview with the Queen of Creole Cuisine | ||
Maryam Manzoori edited Persian subtitles for An interview with the Queen of Creole Cuisine |