نامه عاشقانهام به کازپلی
-
0:01 - 0:03یک واقعیتی هست که عاشقش هستم
و چندی قبل آن را در جایی خواندم -
0:03 - 0:08این که یکی از چیزهایی که به موفقیت
انسان خردمند بعنوان یک گونه -
0:08 - 0:09کمک کرده
-
0:10 - 0:12نداشتن موی بدن است--
-
0:12 - 0:14که نداشتن مو و لخت بودنمان
-
0:14 - 0:16در ترکیب با اختراع پوشاک
-
0:16 - 0:20به ما قابلیت تنظیم دمای بدنمان
-
0:20 - 0:23و در نتیجه قابلیت بقاء یافتن
در هر آب و هوایی که انتخاب کنیم را میدهد. -
0:24 - 0:27و اکنون تا درجهای تکامل یافتیم
که بدون پوشاک قادر به ادامه بقاء نیستیم. -
0:27 - 0:29و اکنون علاوه بر کاربردی ابزاری
-
0:29 - 0:30وسیله ارتباطی است.
-
0:30 - 0:33هر چیزی که برای پوشیدن
انتخاب میکنیم روایتگر -
0:33 - 0:35داستانی است درباره مکانی که
بودهایم -
0:35 - 0:37کاری که میکنیم،
-
0:37 - 0:38آن کسی که میخواهیم باشیم.
-
0:39 - 0:41من کودک تنهایی بودم.
-
0:41 - 0:44پیدا کردن همبازی برایم راحت نبود،
-
0:44 - 0:46و اکثرا با خودم بازی میکردم.
-
0:46 - 0:49کلی از اسباب بازیهایم را خودم ساختم.
-
0:49 - 0:51با بستنی شروع شد.
-
0:51 - 0:54یک شعبه بسکین رابینز در زادگاه من بود،
-
0:54 - 0:56و آنها از پشت کانتر بستنی سرو میکردند
-
0:56 - 0:59توی این وانهای ورقه نازک عظیم ۵ گالنی.
-
0:59 - 1:01و کسی به من گفت--
هشت سالم بود-- -
1:01 - 1:04یک نفر به من گفت وقتی آنها کارشان با
این وانها تمام میشد -
1:04 - 1:06آنها را شسته و آن پشت نگه میداشتند،
-
1:06 - 1:08و اگر بخواهی یکی
از آنها را به تو میدهند. -
1:08 - 1:10دو هفته ای زمان برد تا
دل و جرات پیدا کنم -
1:10 - 1:12و از آنها بخواهم .
-
1:12 - 1:15یکی از آنها گرفتم-- با این وان
ورق نازک زیبا به خانه رفتم. -
1:15 - 1:18سعی کردم بفهم با این ماده هیجان انگیز
چه کار میشد کرد-- -
1:18 - 1:20حلقه فلزی زیر و روی آن.
-
1:20 - 1:23ذهنم را حسابی درگیر کرده بود،
تا این که: « صبر کن-- -
1:23 - 1:25ذهنم بخشی از آن شده بود.»
-
1:25 - 1:27(خنده)
-
1:27 - 1:29آره، یک سوراخی درست کردم،
-
1:29 - 1:30کمی استات سلولز به کار بردم
-
1:30 - 1:32و برای خودم یک کلاهخود فضایی ساختم.
-
1:32 - 1:33(خنده)
-
1:33 - 1:36احتیاج به جایی داشتم
که کلاهخود فضاییام را به سر بگذارم، -
1:36 - 1:39برای همین یک جعبه یخچالی
چند بلوک دورتر از خانه پیدا کردم. -
1:39 - 1:40هلش دادم به سمت خانه،
-
1:40 - 1:43و گذاشتمش توی کمد اتاق مهمان،
-
1:43 - 1:45آن را به سفینه فضایی تبدیل کردم.
-
1:45 - 1:48از یک کنترل پنل مقوایی شروع کردم.
-
1:48 - 1:49توی آن سوراخی برای
صفحه رادار ایجاد کردم -
1:49 - 1:52و یک چراغ قوه زیر آن روشن کردم.
-
1:52 - 1:55یک صفحه نمایش آن بالا گذاشتم،
که افست دیوار سیاه است-- -
1:55 - 1:57و اینجا بود که فکر کردم من چقدر باهوشم.
-
1:57 - 2:01بیاجازه، دیوار ته کمد را رنگ سیاه زدم
-
2:01 - 2:02با کلی ستاره،
-
2:02 - 2:06که با تعدادی چراغ کریسمس
که در شیروانی پیدا کردم آن را روشن کردم. -
2:06 - 2:08و به ماموریتهای فضایی میرفتم.
-
2:09 - 2:10چند سال بعد،
-
2:10 - 2:12فیلم "آرواره ها" بیرون آمد.
-
2:12 - 2:15یکجورهایی سنم برای دیدن آن کم بود،
اما در تب و تاب "آروارهها" میسوختم، -
2:15 - 2:17مثل بقیه آمریکایی ها در آن دوران.
-
2:18 - 2:21توی شهر ما فروشگاهی بود که
لباس "آروارهها" را در ویترینش داشت، -
2:21 - 2:24و مادرم حرفهایم را با یکی شنیده بود
که به او -
2:24 - 2:26درباره عالی بودن آن لباس گفته بودم.
-
2:26 - 2:28چون چندی روز قبل از هالویین،
-
2:28 - 2:32با دادن لباس فیلم "آرواره"، منو از خود بیخود کرد.
-
2:32 - 2:35الان، میفهمهم چرا این شکایت در بین
-
2:35 - 2:37گروه سنی خاصی از آدمها متداول است
-
2:37 - 2:40که بچههای امروزی
قدر امکانتشان را نمیدانند. -
2:40 - 2:42اما بگذارید یکسری از ابتدایی ترین لباسهای بچه ها
-
2:42 - 2:46که میتوانید امروزه بصورت انلاین
خریداری کنید را بهتون نشان دهم ... -
2:46 - 2:50... و این لباس "آوارهها"ست که مامانم برایم خرید.
-
2:50 - 2:53(خنده)
-
2:53 - 2:56این نقاب کاغذی کوسه است
-
2:56 - 2:59و یک پیش بند پلاستیکی که پوستر
آروارهها را رویش دارد. -
2:59 - 3:01(خنده)
-
3:01 - 3:02و دوستش داشتم.
-
3:02 - 3:04چند سال بعد،
-
3:04 - 3:07پدرم من را به دیدن فیلم «اکسکالیبور»
(شمشیر آهنی آرتور شاه) برد. -
3:07 - 3:09راستش او را مجبور کردم،
دوبار من را به تماشای فیلم ببرد، -
3:09 - 3:13که موضوع کوچکی نیست، چون
درجه فیلم R است نامناسب برای زیر۱۸ سال. -
3:13 - 3:15اما بخاطر خون و دل و روده و سینه خانمها نبود
-
3:15 - 3:17که میخواستم فیلم را دوباره ببینم.
-
3:17 - 3:18البته بیتاثیر نبودند--
-
3:18 - 3:19(خنده)
-
3:19 - 3:20بخاطر لبلس زرهای بود.
-
3:21 - 3:25زره در این فیلم بطرز
مسحور کنندهای برایم زیبا بود. -
3:25 - 3:29آنها به معنای واقعی کلمه شوالیههایی در
زرههای براق و صیقلی بودند. -
3:29 - 3:33و علاوه بر آن، شوالیهها توی این فیلم
همه جا زرههایشان را به تن داشتند. -
3:34 - 3:37همیشه، سر میز شام
و موقع خواب. -
3:37 - 3:38(خنده)
-
3:38 - 3:40این شکلی بودم،«آیا ذهنم را میخوانند؟
-
3:40 - 3:42منم میخواهم زره را همیشه بپوشم!»
-
3:43 - 3:44(خنده)
-
3:44 - 3:46پس برگشتم سروقت وسایل محبوبم،
-
3:46 - 3:47دروازه ورود من برای ساختن،
-
3:47 - 3:49مقوای زنبوری،
-
3:49 - 3:52و برای خودم لباسی از زره ساختم،
-
3:52 - 3:55آن را با حفاظ گردن پر کردم و یک اسب سفید.
-
3:55 - 3:56الان که آن را فروختهام،
-
3:56 - 3:58در اینجا عکسی از زرهای
که ساختم وجود دارد. -
3:58 - 4:00(خنده)
-
4:00 - 4:02(تشویق)
-
4:05 - 4:07الان، این تنها لباس زرهای است
که با الهام از -
4:07 - 4:09اکسکالیبور (شمشیر در سنگ شاه آرتور) ساختم.
-
4:09 - 4:10یکی دو سال بعد،
-
4:10 - 4:14پدرم را قانع کردم شروع به ساختن
یک لباس حسابی از زره کند. -
4:14 - 4:16در طی یکماه،
-
4:16 - 4:20باعث شد از کارتن و مقوا
به آلومینیوم پشت بام سفت و براق -
4:20 - 4:23که همواره یکی از محبوبترین مصالح
من است، -
4:23 - 4:24میخ پرچ زنگ نزن ارتقا بیایم.
-
4:24 - 4:26ما با دقت ظرف یکماه
-
4:26 - 4:28یک لباس زرهای آلومینیومی بند بند
-
4:28 - 4:30با انحناهای همپایه بسازیم.
-
4:30 - 4:33تو کلاه خود سوراخ درست کردیم
تا نفس بکشم، -
4:33 - 4:36و به موقع لباسم را برای هالوین تمام کردم
و درمدرسه پوشیدم. -
4:36 - 4:38الان یک چیزی در این سخنرانی هست
-
4:38 - 4:40که برایش اسلایدی ندارم که نشان دهم،
-
4:40 - 4:42چون هیچ عکسی از این زره وجود ندارد.
-
4:42 - 4:43آن را درمدرسه پوشیدم،
-
4:43 - 4:46عکاس کتاب سال مدرسه که
در راهروها بود -
4:46 - 4:49هرگز من را ندید، به دلایلی که میگویم.
-
4:49 - 4:51چیزهایی بود که از بابت
-
4:51 - 4:56پوشیدن یک دست لباس کامل
زره الومینیومی انتظارش در مدرسه را نداشتم. -
4:56 - 4:59سر کلاس ریاضی
عقب کلاس ایستادم -
4:59 - 5:01و دلیل ایستادنم بخاطر زره است
-
5:01 - 5:03که نمی توانستم باهاش بشینم.
-
5:03 - 5:04(خنده)
-
5:04 - 5:07این اولین چیزی است که انتظارش را نداشتم.
-
5:07 - 5:10و بعد معلمم وسطهای درس،
یک جورهایی نگران -
5:10 - 5:13نگاهم میکند و میپرسد، «حالت خوبه؟»
-
5:13 - 5:15با خودم فکر میکنم،
« شوخی میکنی؟ حالم خوبه؟» -
5:15 - 5:18من لباسی از زره به تن دارم!
این بهترین زمانی است که-- -
5:18 - 5:21و میخواهم برایش از احساس فوق العادهای
که دارم بگویم، -
5:21 - 5:23که کلاس درس به سمت چپ کج شد
-
5:23 - 5:26و در انتهای تونلی طولانی محو شد،
-
5:26 - 5:29و بعد در اتاق پرستار به هوش میایم.
-
5:30 - 5:33از شدت گرما از هوش رفته بودم،
-
5:33 - 5:35بخاطر لباس زرهای که پوشیده بودم.
-
5:35 - 5:36و زمانی که بیدار شدم،
-
5:36 - 5:39از بیهوش شدنم در کلاس شرمزده نبودم،
-
5:39 - 5:42فکر میکردم، « زرهام کجاست؟
زرهام دست کیست؟» -
5:42 - 5:44خلاصه، چند سال بعد را فاکتور میگیرم،
-
5:44 - 5:47برخی همکارانم و من استخدام شدیم
تا برای کانال دیسکاوری برنامهای -
5:47 - 5:48به اسم "افسانه زدایان" را بسازیم.
-
5:48 - 5:50و طی ۱۴ سال،
-
5:50 - 5:53در این شغل آموختم که چطور
تکنیکهای تجربی را بسازم -
5:53 - 5:55و چطور دربارهشان در تلویزیون داستان
بگویم. -
5:56 - 5:57همینطور آن اوایل آموختم
-
5:58 - 6:00که جامه پوشی نقشی کلیدی در این قصه گویی
میتواند ایفا کند. -
6:00 - 6:04از جامهها برای بیشتر کردن طنز، مزاح، رنگ
و شفافیت روایتگری -
6:04 - 6:07برای گفتن قصههایمان استفاده میکنم.
-
6:08 - 6:11و بعد قسمتی را کار میکنیم به اسم
«شیرجه در زباله دان»، -
6:11 - 6:13و کمی بیشتر درباره پیامدهای عمیقتر
-
6:13 - 6:16آنچه جامه پوشی برای معنی دارد میاموزم.
-
6:16 - 6:18در قسمت «شیرجه در زباله دان»،
-
6:18 - 6:20سوالی که سعی داشتیم پاسخ دهیم این است:
-
6:20 - 6:22آیا آنطوری که فیلمها نشان میدهند
-
6:22 - 6:24پریدن تو زبالهدان بیخطر است؟
-
6:24 - 6:26(خنده)
-
6:26 - 6:28این قسمت قرار بود دو بخش قابل توجه
داشته باشد. -
6:28 - 6:31یکی بخاطر جایی بود که آموزش میدیدیم
توسط یک بدلکار برای پریدن از ساختمانها -
6:31 - 6:33به درون یک کیسه هوا.
-
6:33 - 6:35و دومی شامل انجام یک آزمایش میشد.
-
6:35 - 6:38یک زبالهدان بزرگ را پر کرده و توی آن می پریدیم.
-
6:38 - 6:40از لحاظ بصری میخواستم
این دو عنصر را از هم سوا کنم، -
6:40 - 6:41و فکر کردم،
-
6:41 - 6:45«خب، برای بخش اول ما آموزش میبینیم
پس باید گرمکن بپوشیم-- -
6:45 - 6:49اوه! بیایید پشت گرمکنها
«کارآموز بدلکاری» بچسبانیم. -
6:49 - 6:50این برای آموزش است.»
-
6:50 - 6:54اما برای بخش دوم، میخواستم از لحاظ بصری
واقع چشمگیر باشد. -
6:54 - 6:56«میدانم! مثل شخصیت نئو در ماتریکس
لباس میپوشم.» -
6:56 - 6:57(خنده)
-
6:57 - 6:59بنابراین به خیابان هایت رفتم.
-
6:59 - 7:01یک جفت چکمه سگگ دار تا زانو خریدم.
-
7:01 - 7:04یک کت بلند شل و ول از سایت ایبی خریدم.
-
7:04 - 7:07عینک آفتابی گرفتم که مجبور بودم برای
به چشم زدنش لنز بگذارم. -
7:07 - 7:09روز عکسبرداری آزمایشی سررسید،
-
7:09 - 7:11و از ماشینم با این لباس پیاده شدم،
-
7:11 - 7:13و اعضای گروهام به من نگاه انداختند...
-
7:14 - 7:16و جلوی خنده های دزدکی خود را می گرفتند.
-
7:17 - 7:20مثل این بودند،
«(صدای خنده)». -
7:20 - 7:22و من به دو تشخیص قابل توجه
در این لحظه پی بردم. -
7:22 - 7:24کاملا احساس شرمندگی میکردم
-
7:24 - 7:27از بابت این موضوع که
برای گروهام مثل روز روشن بود -
7:27 - 7:30که من قصد پوشیدن این جامه را دارم.
-
7:30 - 7:31(خنده)
-
7:31 - 7:35اما تهیه کننده پس ذهنم
به من یادآوری میکرد -
7:35 - 7:37که در عکسبرداری بسیار سریع در دور آهسته
-
7:37 - 7:40آن کت در حال جریان از پشت سرم
زیبا بنظر می رسید. -
7:40 - 7:41(خنده)
-
7:42 - 7:44پنج سالی که از اجرای
افسانه زدایان میگذشت، -
7:44 - 7:47دعوت شدیم برای حضور در کمیک کان
ساندیگو. -
7:47 - 7:50سالها بود که درباره کامیککان شنیده بودم
و فرصت رفتن به آن مهیا نشده بود. -
7:50 - 7:54بزرگترین لیگ و کعبه جامه پوشها.
-
7:54 - 7:56مردم از هم جای دنیا میایند
-
7:56 - 7:59تا تولیدات جالبشان را در صحن ساندیگو
به نمایش بگذارند. -
7:59 - 8:00و میخواستم مشارکت کنم.
-
8:00 - 8:03تصمیم گرفتم یک لباس پرنقش و نگار بپوشم
-
8:03 - 8:05که سرتا پایم را بپوشاند،
-
8:05 - 8:09و بر صحن کمیک کان سانفرانسیسکو
ناشناس قدم بزنم. -
8:09 - 8:10جامهای که انتخاب میکنم؟
-
8:10 - 8:11پسر جهنمی.
-
8:11 - 8:13این لباس من نیست،
-
8:13 - 8:14راستش خود پسر جهنمی است.
-
8:14 - 8:15(خنده)
-
8:15 - 8:16اما ماهها وقت صرف کردم
-
8:16 - 8:19تا دقیقترین لباس پسر جهنمی
ممکن را درست کنم، -
8:19 - 8:21از چکمههایش گرفته تا کمربند و شلوار
-
8:21 - 8:22و بازوی راست منحوس.
-
8:22 - 8:26یه نفر را پیدا کردم که
کله و سینه پروتزی پسرجنمی را بسازد -
8:26 - 8:27و آنها را پوشیدم.
-
8:27 - 8:31حتی لنز چشم توی کارم بود.
-
8:31 - 8:33با آن لباس روی صحن کامیک کان رفتم.
-
8:33 - 8:38و حتی نمیتوانم به شما بگویم که
گرمای تو آن لباس چقدر وحشتناک بود. -
8:38 - 8:39(خنده)
-
8:39 - 8:41عرق ریختن! این باید یادم میماند.
-
8:41 - 8:44سطل سطل عرق میریزم
و لنزها اذیتم میکنند، -
8:44 - 8:47و هیچکدام اینها اهمیتی ندارد
چون که حسابی عاشق هستم. -
8:47 - 8:49(خنده)
-
8:49 - 8:53صرفا فقط پروسه پوشیدن این لباس
و راه رفتن در صحن نیست، -
8:53 - 8:56بلکه همراه بودن با جمع مشتریان دیگر است.
-
8:56 - 8:58اسم آن لباس پوشیدن در کان نیست،
-
8:58 - 9:00"کازپلی" است.
-
9:00 - 9:03الان بظاهر، کازپلی یعنی آدمها
لباس شخصیتهای محبوبشان -
9:03 - 9:05در فیلم و تلویویزیون و بخصوص انیمیشنها
-
9:05 - 9:06را بپوشند،
-
9:06 - 9:09اما خب خیلی بیشتر از آن است.
-
9:09 - 9:12اینها آدمهایی نیستند که
یک لباسی پیدا کرده و پوشیده باشند-- -
9:12 - 9:14آنها را درهم میامیزند.
-
9:14 - 9:15آنها را تحت اراده خودشان درمیاورند.
-
9:15 - 9:19آنها را تبدیل به شخصیتهایی میکنند
که میخواهند در آن اثرها باشد. -
9:19 - 9:21آنها ابرزیرک و نخبه هستند.
-
9:21 - 9:24آنها اجازه میدهند پرچم عجیشان
افراشته شود و این زیباست. -
9:24 - 9:25(خنده)
-
9:25 - 9:26اما مضاف بر آن،
-
9:26 - 9:27آنها در جامههایشان تمرین میکردند.
-
9:27 - 9:29در کامیک کان یا نمایشگاه دیگری
نمیشود همینطوری -
9:29 - 9:31از آدمهایی که در اطرافتان
در حال راه رفتن هستند عکس بگیرید. -
9:31 - 9:33باید بروید پیش آنها و بگویید
-
9:33 - 9:35«هی، لباست را دوست دارم،
میشه ازتون عکس بگیرم؟» -
9:35 - 9:38بعد به آنها برای ژست گرفتن فرصت میدهید.
-
9:38 - 9:39کلی روی ژستهایشان کار کردند
-
9:40 - 9:42تا البسهشان در مقابل دوربینتان بدرخشد.
-
9:42 - 9:45و تماشای آن واقعا زیباست.
-
9:45 - 9:47و با جان و دل آن را پذیرفتم.
-
9:47 - 9:48در نمایشگاههای بعدی،
-
9:48 - 9:53یاد گرفتم مثل هیت لچر در نقش جوکر در فیلم
"شوالیه تاریکی" پایم را موقع راه رفتن بکشم. -
9:53 - 9:56یاد گرفتم چطور مثل نازگولدر ارباب حلقهها
ترسناک باشم -
9:56 - 9:58و راستش بعضی بچهها را میترسانم.
-
9:58 - 10:00آن «هر، هر، هر»--
-
10:00 - 10:02خنده ای که چوباکا میکند، را یاد گرفتم.
-
10:03 - 10:06و بعد لباس بدون چهره
در "شهر اشباح" را پوشیدم. -
10:06 - 10:09اگر "شهر اشباح" و کارگردان آن
هایاو میاکازاکی را نمیشناسید، -
10:09 - 10:11اول از همه، قابل شما را ندارد.
-
10:11 - 10:12(خنده)
-
10:12 - 10:16این کار شاهکاره،
و یکی از فیلمهای محبوب من. -
10:16 - 10:20درباره دختر بچهای به اسم چیهیرو است
که در دنیای اشباح واقع در یک شهربازی -
10:20 - 10:22ژاپنی متروک گم میشود.
-
10:22 - 10:24و راه بازگشت به بیرون را به کمک
-
10:24 - 10:27دوستانی که میابد پیدا میکند-
-
10:27 - 10:28یک اژدهای اسیر شده به اسم هاکو
-
10:28 - 10:30و یک موجود خبیث تنها به اسم بدون چهره.
-
10:30 - 10:33بدون چهره تنهاست
و دنبال دوست پیدا کردن، -
10:33 - 10:36و اما فکر میکند بهترین راه کشیدن آنها
به سوی خودش -
10:36 - 10:39و گذاشتن طلا در کف دستشان است.
-
10:39 - 10:40اما خیلی خوب پیش نمیرود،
-
10:40 - 10:43و در آخر دست به وحشیگری میزند
-
10:43 - 10:45تا این که چیهیرو نجاتش میدهد،
-
10:45 - 10:47و کمکش میکند.
-
10:47 - 10:50پس لباس بدون چهره را سرهم کرده،
-
10:51 - 10:53ودر صحن کامیک کان پوشیدم.
-
10:53 - 10:58و حرکات "بدون چهره" را با دقت
تمرین کردم. -
10:58 - 11:01مصمم هستم که با این لباس
به هیچ وجه حرف نزنم. -
11:01 - 11:03وقتی مردم میخواهند از من عکس بگیرند،
-
11:03 - 11:05با سر تایید میکنم
-
11:05 - 11:08و خجالتزده کنار آنها میایستم.
-
11:08 - 11:09آنها عکس می اندازند
-
11:09 - 11:12و بعد از پشت ردایم یواشکی
یک سکه شکلاتی طلایی -
11:12 - 11:14را درمیاورم.
-
11:14 - 11:17و در اخر پروسه عکس انداختن
جلویشان ظاهر میکنم. -
11:17 - 11:20اینطوری.
-
11:20 - 11:21و مردم مبهوت میشوند.
-
11:21 - 11:24«ایول! طلا از بدون چهره!
خدای من، خیلی با حاله!» -
11:24 - 11:28و در محوطه راه می روم
و حس فوقالعادهای دارم. -
11:28 - 11:31و بعد ظرف ۱۵ دقیقه اتفاقی میفتد.
-
11:31 - 11:33کسی دستم را میگیرد،
-
11:34 - 11:36و سکهای تو دستم میگذارد.
-
11:36 - 11:39و فکر میکنم شاید قصدشان
جبران کار منه، -
11:39 - 11:42اما نه این همان سکهای هست
که خودم به آنها دادم. -
11:42 - 11:44دلیلش را نمیفهمم.
-
11:44 - 11:46و ادامه میدهم،
عکسهای بیشتری میگیرم. -
11:46 - 11:47و دوباره اتفاق میفتد.
-
11:48 - 11:51متوجهاید که از توی لباس
چیزی را نمیتوانم ببینم. -
11:51 - 11:53فقط از طریق
دهان ممکنه-- -
11:53 - 11:54کفشهای آدمها را میبینم.
-
11:54 - 11:57پاهایشان را میتوانم ببینم و
حرفهایشان را بشنوم. -
11:57 - 11:59اما سومین بار کسی سکهای را
به من پس میدهد، -
11:59 - 12:01میخواهم بدانم که جریان چیست.
-
12:02 - 12:05پس سرم را برمیگردانم تا
دید بهتری داشته باشم، -
12:05 - 12:08و آنچه میبینم یک نفری است
که این شکلی از من دور میشود. -
12:10 - 12:12و بعد برایم روشن میشود:
-
12:13 - 12:16گرفتن طلا از بدون چهره بدشانسی میاورد.
-
12:16 - 12:18در فیلم "شهر اشباح"
-
12:18 - 12:22بدشانسی سراغ آنهایی میاید
که از بدون چهره طلا گرفتند. -
12:22 - 12:29این یک ابطه بین بازیگر- مخاطب نیست؛
کازپلی است. -
12:30 - 12:32ما همه در صحنه هستیم،
-
12:32 - 12:35با فرو رفتن در غالبی که روایتگر
مفهومی برای ما است. -
12:36 - 12:38و آن را از آن خود میکنیم.
-
12:38 - 12:42با چیزی مهم در درونمان وصل میشویم.
-
12:42 - 12:46و لباسها نحوه ابراز وجودمان
-
12:46 - 12:47به یکدیگر است.
-
12:48 - 12:49ممنونم.
-
12:49 - 12:55(تشویق)
- Title:
- نامه عاشقانهام به کازپلی
- Speaker:
- آدام سویج
- Description:
-
آدام سویج سازننده و تجربهگراست و از لباسهای مخصوص برای افزودن طنز، رنگ و شفافیت به داستانهایی که میگوید استفاده میکند. در بازگویی عشق دیرینهاش به جامهپوشی-- کلاه خود فضایی دوران کودکیاش که از سطل نگهداری بستنی ساخته شده تا لباس شخصیت بدون چهره که در کامیک کان پوشید-- سویج، دنیای کازپلی و مفهومی که آن برای جامعه اش میافریند را توضیح میدهد:«ما با چیز مهمی که در درون ما هست ارتباط برقرار میکنیم. با این لباسها خود را برای یکدیگر آشکار میکنیم.»
- Video Language:
- English
- Team:
closed TED
- Project:
- TEDTalks
- Duration:
- 13:07
![]() |
soheila Jafari approved Persian subtitles for My love letter to cosplay | |
![]() |
Farnaz Saghafi accepted Persian subtitles for My love letter to cosplay | |
![]() |
Farnaz Saghafi edited Persian subtitles for My love letter to cosplay | |
![]() |
Farnaz Saghafi edited Persian subtitles for My love letter to cosplay | |
![]() |
Farnaz Saghafi edited Persian subtitles for My love letter to cosplay | |
![]() |
Leila Ataei edited Persian subtitles for My love letter to cosplay | |
![]() |
Leila Ataei edited Persian subtitles for My love letter to cosplay | |
![]() |
Leila Ataei edited Persian subtitles for My love letter to cosplay |