< Return to Video

چرا کشوری رو که بهم خیانت کرد، دوست دارم

  • 0:00 - 0:05
    من از کهنه سربازان سفینه ی انترپرایزم.
  • 0:05 - 0:08
    من سفینه ای غول پیکر را
  • 0:08 - 0:11
    با خدمه ای متشکل از مردمانی
  • 0:11 - 0:12
    از سراسر دنیا،
  • 0:12 - 0:15
    از نژادهای گوناگون، فرهنگ های گوناگون،
  • 0:15 - 0:18
    میراث های گوناگون
  • 0:18 - 0:20
    که همه با هم همکاری می کردند،
  • 0:20 - 0:22
    در امتداد کهکشان هدایت کردم،
  • 0:22 - 0:26
    و ماموریت ما کشف دنیاهای غریبه ی جدید،
  • 0:26 - 0:30
    جستجو برای زندگی و تمدن های جدید،
  • 0:30 - 0:35
    و سفر جسورانه به مکان هایی بود که هیچ کس پیش از این به آنجا نرفته است.
  • 0:35 - 0:36
    خوب --
  • 0:36 - 0:42
    (تشویق) --
  • 0:43 - 0:48
    من نوه ی مهاجرانی ژاپنی هستم
  • 0:48 - 0:50
    که جسورانه درجستجوی فرصت های جدید
  • 0:50 - 0:53
    به آمریکا
  • 0:53 - 0:56
    دنیایی غریبه و جدید، رفتند.
  • 0:56 - 0:59
    مادرم در ساکرامنتو، کالیفرنیا بدنیا آمد.
  • 0:59 - 1:02
    پدرم اهل سان فرانسیسکو بود.
  • 1:02 - 1:05
    آنها در لس آنجلس با هم آشنا شدن و ازدواج کردن،
  • 1:05 - 1:08
    و من رو همونجا بدنیا آوردند.
  • 1:08 - 1:11
    چهارسالم بود
  • 1:11 - 1:12
    که روز ۷ دسامبر ۱۹۴۱
  • 1:12 - 1:17
    پرل هاربر ازسوی ژاپن بمباران شد،
  • 1:17 - 1:21
    و دنیا یک شبه
  • 1:21 - 1:25
    درگیر جنگی جهانی شد.
  • 1:25 - 1:28
    آمریکا ناگهان
  • 1:28 - 1:32
    دچار تشنج شد.
  • 1:32 - 1:33
    به آمریکایی های ژاپنی تبار،
  • 1:33 - 1:36
    و شهروندان آمریکایی با پیشینه ی ژاپنی،
  • 1:36 - 1:38
    با چشم
  • 1:38 - 1:42
    شک و وحشت
  • 1:42 - 1:45
    و نفرت آشکار نگاه می شد،
  • 1:45 - 1:47
    تنها به این دلیل که ما از قضا شبیه
  • 1:47 - 1:50
    آنهایی بودیم که پرل هاربر را بمباران کردن.
  • 1:50 - 1:53
    و این تشنج تا آنجا شدت یافت
  • 1:53 - 1:57
    که در فوریه ۱۹۴۲،
  • 1:57 - 1:59
    رییس جمهور ایالات متحده،
  • 1:59 - 2:01
    فرانکلین دلانو روزولت،
  • 2:01 - 2:04
    دستور داد همه ی آمریکایی های ژاپنی تبار
  • 2:04 - 2:06
    بسرعت، بدون هیچ اتهام و محاکمه
  • 2:06 - 2:09
    و طی روند قانونی
  • 2:09 - 2:12
    از ساحل غربی آمریکا
  • 2:12 - 2:15
    جمع آوری شوند.
  • 2:15 - 2:17
    روند قانونی که ستون اصلی
  • 2:17 - 2:19
    سیستم دادگستری ماست.
  • 2:19 - 2:21
    همه نادیده گرفته شد.
  • 2:21 - 2:23
    بایست همه ی ما جمع آوری شده
  • 2:23 - 2:28
    و در ۱۰ اردوگاه، پشت سیم های خاردار،
  • 2:28 - 2:32
    در برخی از مکان های دورافتاده ی آمریکا مانند
  • 2:32 - 2:35
    صحرای سوزان آریزونا،
  • 2:35 - 2:39
    شوره زارهای آرکانزا،
  • 2:39 - 2:42
    بیابان های برهوت وایومینگ، آیداهو، یوتا، کلرادو،
  • 2:42 - 2:48
    و دو مکان دورافتاده در کالیفرنیا، زندانی می شدیم.
  • 2:48 - 2:53
    بیستم آوریل تولد پنج سالگیم رو جشن گرفتیم،
  • 2:53 - 2:56
    و تنها چند هفته پس از اون،
  • 2:56 - 2:59
    پدر و مادرم، من و خواهرخردسال
  • 2:59 - 3:01
    و برادر کوچکترم رو
  • 3:01 - 3:03
    یه روز صبح از خواب بیدار کردن
  • 3:03 - 3:06
    و بسرعت لباس تنمون کردن.
  • 3:06 - 3:08
    من و برادرم تو اتاق نشیمن بودیم
  • 3:08 - 3:11
    و از پنجره ی جلو بیرون رو نگاه می کردیم.
  • 3:11 - 3:15
    دوتا سرباز رو دیدیم که بطرف منزلمون میومدن.
  • 3:15 - 3:20
    در حالیکه تفنگ های سرنیزه دار حمل می کردن
  • 3:20 - 3:22
    با قدمهای سنگین از ایوان جلویی بالا اومده
  • 3:22 - 3:25
    و در زدن.
  • 3:25 - 3:27
    پدرم در رو باز کرد
  • 3:27 - 3:32
    و سربازا دستور دادن که از خونه خارج شیم.
  • 3:32 - 3:34
    پدرم به من و برادرم
  • 3:34 - 3:36
    چمدونای کوچکی داد
  • 3:36 - 3:39
    و ما رفتیم بیرون و تو ورودی ایستادیم
  • 3:39 - 3:42
    منتظر مادرمون که بیاد بیرون،
  • 3:42 - 3:46
    و وقتی مامان بالاخره بیرون اومد
  • 3:46 - 3:49
    خواهرم رو تو یه دست داشت
  • 3:49 - 3:52
    و یه ساک تو دست دیگه،
  • 3:52 - 3:57
    و اشک از گونه هاش جاری بود.
  • 3:57 - 4:01
    هیچ وقت اون صحنه رو فراموش نمی کنم.
  • 4:01 - 4:05
    تو خاطرم حک شده.
  • 4:05 - 4:08
    ما رو از خونه مون بردن
  • 4:08 - 4:11
    و با دیگر خانواده های آمریکایی ژاپنی تبار
  • 4:11 - 4:14
    سوار قطار کردن.
  • 4:14 - 4:15
    جلو و عقب هر واگن
  • 4:15 - 4:19
    نگهبان هایی گمارده بودن،
  • 4:19 - 4:21
    گویی ما تبهکار بودیم.
  • 4:21 - 4:26
    چهار روز و سه شب
  • 4:26 - 4:30
    تو قطار هلک هلک کردیم
  • 4:30 - 4:34
    تا به شوره زارهای آرکانزا رسیدیم.
  • 4:34 - 4:36
    هنوز سیم خارداری
  • 4:36 - 4:38
    که دورمون کشیده بودن رو به یاد دارم.
  • 4:38 - 4:41
    برج نگهبانی بلند
  • 4:41 - 4:45
    و مسلسلی که ازش بهمون نشونه رفته بود رو به یاد دارم.
  • 4:45 - 4:48
    نورافکنی رو که شب ها
  • 4:48 - 4:49
    وقتی از آسایشگاه به طرف دستشویی می دودیم
  • 4:49 - 4:52
    دنبالم می کرد، به یاد دارم.
  • 4:52 - 4:55
    اما از نظر من پنج ساله
  • 4:55 - 4:57
    اونا خیلی لطف داشتن که مسیر من رو
  • 4:57 - 5:00
    برای ادرار کردن، روشن می کردن.
  • 5:00 - 5:02
    من یه بچه بودم
  • 5:02 - 5:05
    و شرایط و دلیل بودنم در اونجا رو
  • 5:05 - 5:07
    درک نمی کردم.
  • 5:07 - 5:12
    بچه ها بطور شگفت انگیزی انعطاف پذیرن.
  • 5:12 - 5:15
    چیزی که در واقع در اون اردوگاه های اسرای جنگی
  • 5:15 - 5:18
    به گونه ای ناباورانه، غیرعادی بود،
  • 5:18 - 5:22
    برای من عادی شد.
  • 5:22 - 5:25
    برام روزانه سه بار صف کشیدن
  • 5:25 - 5:30
    برای خوردن غذای بی کیفیت تو یه سالن شلوغ و پر سر و صدا، عادی شد.
  • 5:30 - 5:32
    برام دوش گرفتن با پدرم
  • 5:32 - 5:35
    تو حمام عمومی، عادی شد.
  • 5:35 - 5:40
    زندانی بودن تو یه اردوگاه محصور با سیم خاردار
  • 5:40 - 5:43
    عادی شد.
  • 5:43 - 5:45
    وقتی جنگ تموم شد،
  • 5:45 - 5:47
    آزاد شدیم
  • 5:47 - 5:49
    و بهمون یه بلیت یکطرفه داده شد
  • 5:49 - 5:53
    که به هرجای ایالات متحده که می خواستیم، بریم.
  • 5:53 - 5:54
    پدر و مادرم تصمیم گرفتن برگردن خونه
  • 5:54 - 5:57
    به لس آنجلس،
  • 5:57 - 6:01
    اما لس آنجلس دیگه پذیرای ما نبود.
  • 6:01 - 6:03
    پولی نداشتیم.
  • 6:03 - 6:05
    همه چیزمون رو از ما گرفته بودن
  • 6:05 - 6:08
    و کینه و دشمنی بیداد می کرد.
  • 6:08 - 6:11
    نخستین منزلمون تو اسکیدرو،
  • 6:11 - 6:15
    پست ترین نقطه ی شهر،
  • 6:15 - 6:18
    میون یه مشت آدم بی کس و کار و مست
  • 6:18 - 6:20
    و دیوونه بود
  • 6:20 - 6:23
    و بوی ادرار همه جا رو،
  • 6:23 - 6:26
    از خیابون و کوچه گرفته
  • 6:26 - 6:28
    تا راهروها، فراگرفته بود.
  • 6:28 - 6:31
    تجربه ی تلخی بود،
  • 6:31 - 6:34
    و برای ما بچه ها، وحشتناک.
  • 6:34 - 6:37
    یادم میاد یه بار
  • 6:37 - 6:40
    یه مست تلوتلو خوران اومد
  • 6:40 - 6:42
    و درست جلوی ما و افتاد
  • 6:42 - 6:44
    و بالا آورد.
  • 6:44 - 6:49
    خواهرم گفت "مامان، بریم خونه،"
  • 6:49 - 6:51
    چون برای ما
  • 6:51 - 6:54
    خونه
  • 6:54 - 6:57
    پشت سیم خارداربود.
  • 6:57 - 6:59
    پدر و مادرم سخت کار کردن
  • 6:59 - 7:01
    تا دوباره سرپا بایستن.
  • 7:01 - 7:02
    همه چیز رو از دست داده بودیم.
  • 7:02 - 7:04
    اونا در میانه ی مسیر زندگی بودن
  • 7:04 - 7:06
    و دوباره همه چیز رو از نو شروع کردن.
  • 7:06 - 7:08
    با چنگ و دندون کار کردن
  • 7:08 - 7:12
    تا بالاخره تونستن
  • 7:12 - 7:14
    سرمایه ای جمع کنن
  • 7:14 - 7:17
    و یه خونه ی سه اتاق خوابه تو یه محله ی خوب بخرن.
  • 7:17 - 7:19
    من چون نوجوون بودم
  • 7:19 - 7:21
    درباره ی اسارت دوران بچگیم
  • 7:21 - 7:24
    کنجکاو شدم.
  • 7:24 - 7:27
    کتاب های قوانین مدنی درباره ی
  • 7:27 - 7:31
    ایده آل های مردمسالاری آمریکایی خونده بودم که می گفتن
  • 7:31 - 7:33
    همه ی انسان ها برابر آفریده شده اند،
  • 7:33 - 7:36
    حق زندگی، آزادی و جستجوی خوشبختی
  • 7:36 - 7:41
    از حقوق مسلم اون هاست،
  • 7:41 - 7:43
    و این ها برای من
  • 7:43 - 7:47
    با اسارت دوران کودکیم تناقض داشتن.
  • 7:47 - 7:49
    کتاب های تاریخ خوندم،
  • 7:49 - 7:52
    و هیچ چیز در این باره تو اونا پیدا نکردم.
  • 7:52 - 7:56
    بنابراین شب ها با پدرم
  • 7:56 - 8:00
    به بحث و گفتگوهای داغ می پرداختم.
  • 8:00 - 8:03
    خیلی از این گفتگوها با هم داشتیم،
  • 8:03 - 8:06
    و چیزی که ازشون دستگیرم شد
  • 8:06 - 8:08
    فرزانگی پدرم بود.
  • 8:08 - 8:10
    او در اون شرایط اسارت،
  • 8:10 - 8:14
    بیشترین سختی رو کشیده بود،
  • 8:14 - 8:18
    اما با این وجود، مردمسالاری آمریکایی رو درک می کرد.
  • 8:18 - 8:20
    بهم می گفت که مردمسالاری ما
  • 8:20 - 8:23
    مردمسالاری برخاسته از مردمه،
  • 8:23 - 8:26
    و می تونه به اون درجه از بزرگی که مردم می تونن، برسه
  • 8:26 - 8:31
    و به همون مقدار هم مانند مردم دارای اشتباه باشه.
  • 8:31 - 8:33
    بهم می گفت که مردمسالاری آمریکایی
  • 8:33 - 8:37
    وابستگی شدیدی به انسان های خوبی داره
  • 8:37 - 8:41
    که ایده آل های سیستم ما رو ارج می نهند
  • 8:41 - 8:45
    و فعالانه در تلاش هستند
  • 8:45 - 8:47
    که این مردمسالاری رو جاری کنن.
  • 8:47 - 8:51
    و من رو به یه ستاد انتخاباتی برد --
  • 8:51 - 8:55
    ستاد فرماندار ایلینوی برای انتخابات ریاست جمهوری --
  • 8:55 - 9:00
    و با سیاست انتخاباتی آمریکا آشنا کرد.
  • 9:00 - 9:02
    برام از
  • 9:02 - 9:04
    جوان های آمریکایی ژاپنی تبار
  • 9:04 - 9:07
    در جریان جنگ جهانی دوم هم گفت.
  • 9:07 - 9:10
    وقتی پرل هاربر بمباران شد،
  • 9:10 - 9:13
    جوان های آمریکایی ژاپنی تبار، مانند همه ی جوان های آمریکایی،
  • 9:13 - 9:15
    به اداره ی نظام وظیفه سرازیر شدن
  • 9:15 - 9:19
    تا داوطلبانه برای کشورمون به جنگ برن.
  • 9:19 - 9:21
    اون کار وطن پرستانه
  • 9:21 - 9:25
    با یه سیلی پاسخ داده شد.
  • 9:25 - 9:28
    نذاشتن خدمت کنیم،
  • 9:28 - 9:34
    و ما رو بعنوان دشمن غیربیگانه طبقه بندی کردن.
  • 9:34 - 9:37
    خیلی زور داره وقتی می خوای برای کشورت داوطلبانه بجنگی
  • 9:37 - 9:41
    بهت بگن دشمن،
  • 9:41 - 9:45
    اما از اون بدتر اینکه بهمون "غیربیگانه" می گفتن،
  • 9:45 - 9:48
    واژه ای که به معنای
  • 9:48 - 9:52
    "شهروند" با بار منفی است.
  • 9:52 - 9:56
    حتی واژه ی "شهروند" رو هم ازمون گرفتن،
  • 9:56 - 10:00
    یکسال اونا رو زندانی کردن.
  • 10:00 - 10:02
    و سپس دولت پی برد
  • 10:02 - 10:07
    که با مشکل کمبود نیروی انسانی در زمان جنگ مواجه شده،
  • 10:07 - 10:11
    و به همون سرعتی که جمعمون کرده بودن،
  • 10:11 - 10:13
    خدمت جوان های آمریکایی ژاپنی تبار رو
  • 10:13 - 10:16
    در ارتش، بلامانع کردن.
  • 10:16 - 10:19
    کاری بود کاملا غیرمنطقی،
  • 10:19 - 10:21
    اما نکته ی شگفت انگیز و
  • 10:21 - 10:23
    حیرت آور
  • 10:23 - 10:25
    این بود که هزاران
  • 10:25 - 10:28
    زد و مرد جوان آمریکایی ژاپنی تبار
  • 10:28 - 10:32
    از پشت اون سیم خاردارا بیرون اومده
  • 10:32 - 10:36
    همون یونیفرمی رو که تن نگهباناشون بود، پوشیدن،
  • 10:36 - 10:39
    خونواده هاشون رو در اسارت ترک کردن
  • 10:39 - 10:42
    و به جنگ در راه کشورشون رفتن.
  • 10:42 - 10:44
    می گفتن که می رن جنگ
  • 10:44 - 10:47
    نه تنها برای رهایی خونواده هاشون
  • 10:47 - 10:49
    از بند سیم خاردار،
  • 10:49 - 10:53
    بلکه برای اینکه همون ایده آلی براشون ارزشمند بود که
  • 10:53 - 10:55
    برای دولتمون ارزشه
  • 10:55 - 10:57
    و باید ارزش باشه،
  • 10:57 - 10:59
    و این مهم داشت با اتفاقاتی که افتاده بود،
  • 10:59 - 11:03
    پایمال می شد.
  • 11:03 - 11:05
    همه ی انسان ها برابر آفریده شده اند.
  • 11:05 - 11:09
    و برای این کشور به جنگ رفتن.
  • 11:09 - 11:11
    اونا رو در یه یگان مجزا
  • 11:11 - 11:13
    مختص آمریکایی های ژاپنی تبار گذاشتن
  • 11:13 - 11:16
    و به جبهه های اروپا فرستادن،
  • 11:16 - 11:19
    و اونا با آغوشی باز این [ماموریت] رو پذیرفتن.
  • 11:19 - 11:22
    با شجاعتی مثال زدنی
  • 11:22 - 11:25
    و شگفت انگیز جنگیدن.
  • 11:25 - 11:29
    به خطرناک ترین ماموریت ها فرستاده شدن
  • 11:29 - 11:32
    و نسبت به دیگر یگان ها
  • 11:32 - 11:36
    بیشترین تلفات رو دادن.
  • 11:36 - 11:39
    یکی از نبردها این رو بخوبی نشون می ده،
  • 11:39 - 11:42
    نبرد گوتیک لاین.
  • 11:42 - 11:44
    آلمان ها در دامنه ی این کوه،
  • 11:44 - 11:47
    دامنه ی سنگی این کوه،
  • 11:47 - 11:48
    در غارهای غیرقابل نفوذ
  • 11:48 - 11:51
    جا گرفته بودن،
  • 11:51 - 11:54
    و سه گردان نیروهای ائتلاف
  • 11:54 - 11:56
    به مدت شش ماه
  • 11:56 - 11:57
    اونا رو کوبیده بودن
  • 11:57 - 12:00
    اما راه به جایی نبرده بودن.
  • 12:00 - 12:03
    یگان ۴۴۲
  • 12:03 - 12:06
    برای پشتیبانی فراخوانده شد.
  • 12:06 - 12:08
    مردان ۴۴۲
  • 12:08 - 12:11
    ایده ای منحصر بفرد
  • 12:11 - 12:14
    اما خطرناک ارائه دادن:
  • 12:14 - 12:16
    بخش پشتی کوه
  • 12:16 - 12:18
    یه صخره ی عمودی بود.
  • 12:18 - 12:22
    آلمان ها فکر می کردن که حمله بهشون از پشت
  • 12:22 - 12:24
    امکان پذیر نیست.
  • 12:24 - 12:28
    مردان ۴۴۲ تصمیم گرفتن ناممکن رو ممکن کنند.
  • 12:28 - 12:32
    یه شب تاریک و بی مهتاب،
  • 12:32 - 12:36
    با تمام تجهیزات
  • 12:36 - 12:40
    شروع به بالارفتن از دیواره ی سنگی
  • 12:40 - 12:43
    با ارتفاع بیش از ۳۰۰ متر کردن.
  • 12:43 - 12:46
    همه ی شب
  • 12:46 - 12:49
    از صخره بالا رفتن.
  • 12:50 - 12:52
    بعضی ها در تاریکی
  • 12:52 - 12:54
    دست یا
  • 12:54 - 12:56
    پاشون می لغزید
  • 12:56 - 12:58
    و به ته دره پرت می شدن
  • 12:58 - 13:00
    و می مردن.
  • 13:00 - 13:05
    اما همه بی صدا.
  • 13:05 - 13:07
    حتی یک نفر هم فریاد نکشید
  • 13:07 - 13:10
    تا مبادا موقعیتشون لو بره.
  • 13:10 - 13:14
    مردان هشت ساعت بی وقفه بالا رفتن
  • 13:14 - 13:17
    و اونایی که تونستن به بالا برسن
  • 13:17 - 13:22
    تا طلوع خورشید اونجا موندن،
  • 13:22 - 13:25
    و به محض اینکه خورشید دراومد،
  • 13:25 - 13:27
    با یه حمله
  • 13:27 - 13:28
    آلمان ها روغافلگیر کردن،
  • 13:28 - 13:30
    تپه رو گرفتن
  • 13:30 - 13:33
    و گوتیک لاین رو تصرف کردن.
  • 13:33 - 13:35
    یه بن بست شش ماهه
  • 13:35 - 13:37
    وسیله ی یگان ۴۴۲
  • 13:37 - 13:40
    در ۳۲ دقیقه پایان یافت.
  • 13:40 - 13:44
    کار بزرگی بود
  • 13:44 - 13:47
    و وقتی جنگ تموم شد،
  • 13:47 - 13:50
    یگان ۴۴۲ بعنوان پرافتخارترین یگان
  • 13:50 - 13:53
    در جنگ جهانی دوم
  • 13:53 - 13:55
    به ایالات متحده بازگشت.
  • 13:55 - 13:58
    از اونا در کاخ سفید تجلیل بعمل اومد
  • 13:58 - 14:01
    و رییس جمهور ترومن خطاب بهشون گفت
  • 14:01 - 14:04
    "شما نه تنها با دشمن
  • 14:04 - 14:09
    که با تعصب جنگیدید، و پیروز شدید."
  • 14:09 - 14:12
    اونا قهرمانان من هستن.
  • 14:12 - 14:15
    اونا بر ایمانشون به ایده آل های درخشان این کشور
  • 14:15 - 14:18
    استوار بودن،
  • 14:18 - 14:23
    و ثابت کردن که آمریکایی بودن
  • 14:23 - 14:26
    تنها مختص عده ای خاص نیست،
  • 14:26 - 14:31
    و نژاد تعیین کننده ی آمریکایی بودن نیست.
  • 14:31 - 14:35
    اونا معنی آمریکایی بودن رو گسترش دادن
  • 14:35 - 14:37
    و آمریکایی های ژاپنی تبار رو
  • 14:37 - 14:41
    که مورد وحشت، شک و نفرت بودن، در اون گنجوندن.
  • 14:41 - 14:45
    اونا عوامل تغییر بودن،
  • 14:45 - 14:47
    و برای من
  • 14:47 - 14:49
    میراثی به جا گذاشتن.
  • 14:49 - 14:51
    اونا قهرمان های من هستن
  • 14:51 - 14:53
    و پدرم که مفهوم مردمسالاری رو درک کرد
  • 14:53 - 14:55
    و منو به سمتش هدایت کرد،
  • 14:55 - 14:59
    قهرمان منه.
  • 14:59 - 15:02
    اونا برای من میراثی به جا گذاشتن،
  • 15:02 - 15:05
    و اون میراث مسئولیت هایی رو با خود همراه داره،
  • 15:05 - 15:08
    و من بر خود وظیفه می دونم
  • 15:08 - 15:10
    که کشور خودم رو
  • 15:10 - 15:13
    تبدیل به مکانی هرچه بهتر کنم،
  • 15:13 - 15:15
    که دولتم رو
  • 15:15 - 15:18
    مردمسالارانه تر کنم،
  • 15:18 - 15:22
    و به پاس اون قهرمان ها
  • 15:22 - 15:26
    و سختی هایی که بر ما گذشته،
  • 15:26 - 15:28
    می تونم بعنوان یه آمریکایی-ژاپنی همجنس گرا
  • 15:28 - 15:31
    در برابر شما بایستم
  • 15:31 - 15:33
    و از همه مهم تر
  • 15:33 - 15:37
    به آمریکایی بودن خود افتخار کنم.
  • 15:37 - 15:39
    بسیار سپاسگزارم.
  • 15:39 - 15:41
    (تشویق)
Title:
چرا کشوری رو که بهم خیانت کرد، دوست دارم
Speaker:
جورج تاکی
Description:

وقتی جورج تاکی بچه بود، او و خانواده اش به بهانه های "امنیتی" در جریان جنگ جهانی دوم بزور در اردوگاهی ویژه ژاپنی- آمریکایی تبار زندانی شدند. ۷۰ سال پس از آن رویداد، تاکی به ما می گوید که آن اردوگاه چگونه برداشت شخصی و شگفت آور وی از وطن پرستی و مردم سالاری را شکل داد.

more » « less
Video Language:
English
Team:
closed TED
Project:
TEDTalks
Duration:
15:58
  • b a

    لطفا واحدها را به سیستم متریک تبدیل کنید
    متشکرم

  • چشم، دقت میشود
    :)

Persian subtitles

Revisions Compare revisions