Return to Video

تجربه مشترك لودگي

  • 0:00 - 0:03
    من ابتکار در همه جا (Improv Everywher) رو ده سال پيش
  • 0:03 - 0:06
    وقتي كه با علاقه به هنرپيشگي و كُمِدي به شهر نيويورك منتقل شدم شروع كردم.
  • 0:06 - 0:09
    چون در آن شهر تازهوارد بودم، به صحنه دسترسي نداشتم،
  • 0:09 - 0:12
    بنابراين تصميم گرفتم كه صحنه خاص خودم را در مكانهاي عمومي ايجاد كنم.
  • 0:12 - 0:14
    بنابراين نخستين پروژهاي كه الان ميخواهيم نگاهي به اون بيندازيم
  • 0:14 - 0:16
    اولين نسخه متروسواري بدون شلوار است.
  • 0:16 - 0:18
    اين در ژانويه 2002 اتفاق افتاد.
  • 0:18 - 0:20
    و اين زن ستاره اين ويدئو است.
  • 0:20 - 0:22
    اون نميدونست كه داره ازش فيلم گرفته ميشه.
  • 0:22 - 0:24
    با يه دوربين مخفي ازش فيلمبرداري ميشد.
  • 0:24 - 0:26
    اين در ترن شماره شش در نيويورك سيتي رخ ميدهد.
  • 0:26 - 0:28
    و اين نخستين ايستگاه خط ترن است.
  • 0:28 - 0:30
    دو مرد دانماركي
  • 0:30 - 0:33
    كه ميان داخل و كنار دوربين مخفي مينشينند.
  • 0:33 - 0:35
    و اون منم كه اونجام با يه كت قهوهاي.
  • 0:35 - 0:37
    بيرون هوا حدود سي درجه فارنهایت ( ۱۷- سیاسیوس)است.
  • 0:37 - 0:39
    من يه كلاه روي سرمه و يه شال گردن بستم.
  • 0:39 - 0:42
    و در اينجا اون دختر داره توجهش به من جلب ميشه.
  • 0:44 - 0:50
    (خنده حضار)
  • 0:50 - 0:52
    و همينطور كه ميبينيد من شلوار نپوشيدم.
  • 0:52 - 0:55
    (خنده حضار)
  • 0:55 - 0:57
    خوب، در اينجا--
  • 0:57 - 0:59
    در اينجا او به من توجه ميكنه،
  • 0:59 - 1:01
    البته در نيويورك آدم عجيب و غريب در هر ترني هست.
  • 1:01 - 1:03
    يه نفر خيلي غيرعادي نيست.
  • 1:03 - 1:06
    اون دوباره شروع ميكنه به خوندن كتابش، كه از بخت بد عنوان كتاب هست: "تجاوز."
  • 1:06 - 1:10
    (خنده حضار)
  • 1:10 - 1:12
    خوب اون به چيز غيرعادي توجه كرد،
  • 1:12 - 1:14
    اما دوباره به زندگي معمول خودش برگشت.
  • 1:14 - 1:16
    حالا در اين اثنا، من شش دوست ديگه هم دارم
  • 1:16 - 1:19
    كه اونها هم در شش ايستگاه ديگه به ترتيب با زيرشلواري ايستادهاند.
  • 1:20 - 1:22
    و يكي يكي وارد اين ترن ميشن.
  • 1:22 - 1:25
    ما طوري رفتار ميكنيم كه انگار همديگه رو نميشناسيم.
  • 1:25 - 1:28
    و طوري رفتار ميكنيم كه انگار اشتباهي از سر بدشانسي مرتكب شديم،
  • 1:28 - 1:31
    يعني شلوارمون رو در اين روز سرد ژانويه فراموش كردهايم.
  • 1:31 - 1:56
    (خنده حضار)
  • 1:56 - 1:58
    خوب، در اينجا،
  • 1:58 - 2:00
    اون تصميم ميگيره كه كتاب تجاوز رو كنار بگذاره.
  • 2:00 - 2:02
    (خنده حضار)
  • 2:02 - 2:06
    و قصد داره كه كمي بيشتر از آنچه در محيط اطرافش ميگذره آگاه بشه.
  • 2:06 - 2:08
    در اين اثنا، اين دو مرد دانماركي در سمت چپ دوربين،
  • 2:08 - 2:10
    دارن از خنده از حال ميرن.
  • 2:10 - 2:12
    فكر ميكنن كه اين بامزهترين چيزيه كه تا حالا ديدن.
  • 2:12 - 2:15
    به اون دختر نگاه كنيد، در اين لحظه با اين مردها تماس چشمي برقرار ميكنه.
  • 2:20 - 2:22
    (خنده حضار)
  • 2:22 - 2:24
    و من اين لحظه رو در اين ويديو دوست دارم.
  • 2:24 - 2:27
    چون قبل از اينكه اون يك تجربه مشترك بشه،
  • 2:27 - 2:30
    چيزي بود كه ميتونست كمي ترسناك باشه،
  • 2:30 - 2:32
    يا چيزي كه حداقل براي اون گيجكننده بود.
  • 2:32 - 2:34
    و بعد وقتي كه اون تجربه مشترك شد،
  • 2:34 - 2:36
    آنوقت بامزه شده و چيزي ميشد كه اون دختر ميتونست بهش بخنده.
  • 2:36 - 2:38
    خوب حالا ترن در اينجا به سومين ايستگاه در خط شش ميرسه.
  • 2:38 - 2:40
    خوب حالا ترن در اينجا به سومين ايستگاه در خط شش ميرسه.
  • 2:54 - 2:57
    (خنده حضار)
  • 2:57 - 2:59
    ويديو همه چيز رو نشون نميده.
  • 2:59 - 3:01
    اين اتفاق در چهار ايستگاه بعدي هم ميفته.
  • 3:01 - 3:05
    همه هفت نفر به صورت ناشناس با شلوارك وارد ترن ميشن.
  • 3:05 - 3:07
    در ايستگاه هشتم، يه دختر با يه كيف بزرگ پر از وسايل وارد ترن ميشه
  • 3:07 - 3:10
    و ميگه كه شلوار داره به قيمت يه دلار--
  • 3:10 - 3:13
    همونطور كه ممكنه باطري يا شكلات در ترن بفروشن.
  • 3:13 - 3:16
    همه كساني كه اين مشكل رو داشتن يه شلوار خريدن و آن را پوشيدن و
  • 3:16 - 3:19
    گفتن "متشكرم، اين دقيقا چيزيه كه من امروز نياز داشتم،"
  • 3:19 - 3:22
    و بعد خارج شدن، بدون اينكه نشون بدهند كه چه اتفاقي افتاده
  • 3:22 - 3:24
    به راهها و جهات متفاوتي رفتن.
  • 3:24 - 3:26
    (تشويق حضار)
  • 3:26 - 3:28
    متشكرم.
  • 3:30 - 3:32
    خوب اين هنوز مال همون ويديو هست.
  • 3:32 - 3:34
    و من عكسالعمل اين دختر رو خيلي دوست دارم.
  • 3:34 - 3:36
    و آخر وقت اون روز با تماشاي اين نوار ويديو
  • 3:36 - 3:38
    تشويق شدم كه به اين كار ادامه بدهم.
  • 3:38 - 3:41
    و واقعا يكي از اهداف ايمپرو اوري ور(Improve Everywhere) ( ابتکار در هر جا)
  • 3:41 - 3:43
    ايجاد حسي در يك مكان عموميه
  • 3:43 - 3:45
    كه براي ساير افراد تجربه مثبتي باشه.
  • 3:45 - 3:48
    اين يه شوخي مسخره است، اما شوخي مسخرهاي كه يه داستان بامزه براي تعريف كردن براي كسي ميده.
  • 3:48 - 3:50
    و واكنش اون منو اميدوار كرد
  • 3:50 - 3:52
    كه سال دوم متروسواري بدون شلوار را اجرا كنم.
  • 3:52 - 3:54
    و از آن به بعد ما هر سال اين كار رو ميكنيم.
  • 3:54 - 3:56
    ژانويه امسال ما دهمين سالانه متروسواري بدون شلوار رو برگزار كرديم
  • 3:56 - 3:59
    كه در آن يك گروه متنوع سه هزار و پانصد نفري
  • 3:59 - 4:01
    بدون شلوار در نيويورك سوار مترو شدند--
  • 4:01 - 4:03
    تقريبا در همه خطوط ترن موجود در شهر.
  • 4:03 - 4:05
    و همچنين در پنجاه شهر در گوشه و كنار جهان،
  • 4:05 - 4:07
    مردم شركت كردند.
  • 4:07 - 4:09
    (خنده حضار)
  • 4:09 - 4:12
    به محض اينكه كلاسهاي ايمپرو( ابتکار ) را در آپرايت سيتيزن بريج تئاتر گرفتم
  • 4:12 - 4:15
    و افراد خلاق ديگه و ساير اجراكنندگان و كمدينها رو ديدم
  • 4:15 - 4:17
    شروع به تهيه يك ليست
  • 4:17 - 4:19
    از افرادي كردم كه ميخواستند در چنين پروژههايي كار كنند.
  • 4:19 - 4:21
    بنابراين ميتونم پروژههاي با مقياس بزرگ بيشتري بردارم.
  • 4:21 - 4:23
    خوب، يه روز داشتم در ميدان يونيون قدم ميزدم
  • 4:23 - 4:25
    كه اين ساختمان رو ديدم
  • 4:25 - 4:27
    كه به تازگي در سال 2005 ساخته شده بود.
  • 4:27 - 4:30
    و يه دختري در يكي از پنجرههاي آن ساختمان درحال رقصيدن بود.
  • 4:30 - 4:32
    و اين خيلي عجيب بود،
  • 4:32 - 4:34
    چون بيرون هوا تاريك بود اما پشت او با نور مهتابي روشن بود،
  • 4:34 - 4:36
    و چون خيلي بالاتر بود
  • 4:36 - 4:38
    نميتونستم بفهمم كه چرا داره اين كارو ميكنه.
  • 4:38 - 4:40
    بعد از حدودا پونزده ثانيه، دوست او اومد
  • 4:40 - 4:42
    او پشت يه ديوار بود
  • 4:42 - 4:44
    اونها خنديدن و همديگه رو بغل كردن و رفتن.
  • 4:44 - 4:46
    خوب، به نظر ميرسيد كه اون دوست داشت اين كار رو بكنه.
  • 4:46 - 4:48
    من از اين الهام گرفتم.
  • 4:48 - 4:50
    با نگاه كردن به كل نماي ساختمان-- كه هفتاد پنجره كامل داشت--
  • 4:50 - 4:52
    فهميدم كه چكار بايد بكنم.
  • 4:52 - 4:54
    (خنده حضار)
  • 4:54 - 4:57
    خوب، اين پروژه اسمش هست بيشتر نگاه كن. ما هفتاد هنرپيشه داشتيم كه لباس سياه پوشيده بودند.
  • 4:57 - 4:59
    كار ما كلا غيرمجاز بود.
  • 4:59 - 5:01
    ما نگذاشتيم مغازهها از آمدن ما مطلع بشوند.
  • 5:01 - 5:03
    و من در پارك ايستادم و علامت ميدادم.
  • 5:03 - 5:06
    علامت نخست براي همه بود كه اين حروف چهارفوتي را بردارند.
  • 5:06 - 5:08
    كه سر هم خوانده ميشد "بيشتر نگاه كن،"
  • 5:08 - 5:11
    يعني نام پروژه.
  • 5:11 - 5:14
    علامت دوم براي اين بود كه همگي مثل عروسك خيمهشب بازي ادا دربيارن.
  • 5:14 - 5:17
    خواهيد ديد كه اينجا شروع ميشه.
  • 5:17 - 5:19
    (خنده حضار)
  • 5:19 - 5:21
    و بعد رقص بود. همه ميرقصيدند.
  • 5:21 - 5:23
    بعد رقص انفرادي بود كه در آن فقط يك نفر ميرقصيد
  • 5:23 - 5:25
    و بقيه همه به او اشاره ميكردند.
  • 5:25 - 5:32
    (خنده حضار)
  • 5:32 - 5:34
    بعد دوباره يه اشاره دست بهشون دادم،
  • 5:34 - 5:37
    كه به تكرقاص بعدي پائيني در فوراور 21 علامت داد،
  • 5:37 - 5:39
    و او رقصيد.
  • 5:39 - 5:41
    و كارهاي متعدد ديگري هم بود.
  • 5:41 - 5:43
    ما افرادي را داشتيم كه بالا و پايين ميپريدند،
  • 5:43 - 5:45
    افرادي كه روي زمين سقوط ميكردند.
  • 5:45 - 5:47
    و من به صورت ناشناس در يك سويشرت ايستاده بودم،
  • 5:47 - 5:49
    و دستهام رو بالا و پايين ميبردم
  • 5:49 - 5:51
    براي علامت دادن مرحله بعدي.
  • 5:51 - 5:53
    و چون اين در پارك ميدان يونيون، دقيقا كنار ايستگاه مترو بود
  • 5:53 - 5:55
    تا پايان كار صدها نفر جمع شده بودند
  • 5:55 - 5:57
    كه توقف كرده، نگاه كرده
  • 5:57 - 6:00
    و كار ما را تماشا ميكردند.
  • 6:01 - 6:03
    يه عكس بهتر از آن دارم.
  • 6:03 - 6:05
    خوب اون اتفاق خاص
  • 6:05 - 6:07
    از يك لحظه الهام گرفته بود
  • 6:07 - 6:09
    لحظهاي كه براي من خيلي اتفاقي پيش اومد.
  • 6:09 - 6:11
    پروژه بعدي كه ميخواهم به شما نشون بدم
  • 6:11 - 6:13
    توسط يه ايميل از يه فرد ناشناس به من داده شد.
  • 6:13 - 6:16
    يه بچه دبيرستاني در سال 2006 به من ايميل زد
  • 6:16 - 6:18
    و گفت "شما بايد هرقدر ميتونيد آدمهاي بيشتري جمع كنيد
  • 6:18 - 6:21
    كه پليور آبي و شلوار خاكي بپوشن
  • 6:21 - 6:23
    و برن به فروشگاه بست باي(Best Buy)و دور و بر بايستن."
  • 6:23 - 6:27
    (خنده حضار)
  • 6:27 - 6:29
    (تشويق)
  • 6:29 - 6:31
    به همين خاطر من به اين دبيرستاني فورا جواب دادم،
  • 6:31 - 6:33
    و گفتم "بله، درسته.
  • 6:33 - 6:35
    فكر كنم آن را همين آخر هفته انجامش بدم. متشكرم."
  • 6:35 - 6:37
    خوب، اين ويديوي آن است.
  • 6:37 - 6:39
    خوب دوباره، سال 2005 است.
  • 6:39 - 6:42
    و اين فروشگاه بست باي در شهر نيويورك است.
  • 6:42 - 6:44
    حدود هشتاد نفر براي مشاركت در اين پروژه آمده بودن،
  • 6:44 - 6:46
    كه يكي يكي وارد ميشدن.
  • 6:46 - 6:48
    يه دختر هشتساله، يه دختر ده ساله داشتيم.
  • 6:48 - 6:50
    و يه مرد شصت و پنج ساله هم بود
  • 6:50 - 6:52
    كه شركت كرده بود.
  • 6:52 - 6:54
    بنابراين يه گروه متنوعي از افراد بود.
  • 6:54 - 6:57
    و من به افراد گفتم، "كاري نكنيد، عملا كاري نكنيد.
  • 6:57 - 6:59
    اما خريد هم نكنيد.
  • 6:59 - 7:01
    فقط دور و بر بايستيد و با محصولات كاري نداشته باشيد."
  • 7:01 - 7:03
    حالا شما ميتونيد كاركنان عادي فروشگاه رو ببينيد
  • 7:03 - 7:05
    كه نوشتههاي زرد روي لباسشون هست.
  • 7:05 - 7:07
    هر فرد ديگهاي كه هست يكي از هنرپيشههاي ما است.
  • 7:07 - 7:09
    (خنده حضار)
  • 7:09 - 7:11
    كارمندان جزء فكر ميكردند كه خيلي بامزه است.
  • 7:11 - 7:13
    و در واقع خيلي از اونها رفتن كه دوربينهاشون رو از اتاق استراحت بيارن
  • 7:13 - 7:15
    و با ما عكس بگيرن.
  • 7:15 - 7:18
    خيلي از اونها درباره اينكه سعي كنن ما رو به پشت ببرن و
  • 7:18 - 7:21
    تا تلويزيونهاي سنگين رو براي مشتريها بياريم جوك ساختن.
  • 7:21 - 7:24
    اما از طرف ديگه مديران و نگهبانان
  • 7:24 - 7:26
    كار مارو خيلي بامزه نميديدن.
  • 7:26 - 7:28
    ميتونيد آنها رو در اين فيلم كوتاه ببينيد.
  • 7:28 - 7:31
    آنها يا تيشرت زرد دارن يا سياه.
  • 7:31 - 7:33
    و ما احتمالا ده دقيقه
  • 7:33 - 7:35
    قبل از اينكه مديران تصميم بگيرن به پليس زنگ بزنن اونجا بوديم.
  • 7:35 - 7:38
    (خنده حضار)
  • 7:38 - 7:40
    اونهاشروع كردن به پرسه زدن در اطراف
  • 7:40 - 7:43
    و به همه ميگفتن كه پليسها دارن ميان، مراقب باشيد، پليس داره مياد.
  • 7:43 - 7:46
    و شما ميتونيد پليسها رو در اين فيلم كوتاه ببينيد.
  • 7:46 - 7:49
    اين پليسي كه سياه پوشيده درست اينجا، با يه دوربين مخفي ازش فيلم گرفته شده.
  • 7:49 - 7:51
    نهايتا، پليس به اطلاع مديران فروشگاه بست باي رسوند
  • 7:51 - 7:53
    كه درواقع
  • 7:53 - 7:55
    پوشيدن پليور آبي و شلوار خاكي غيرقانوني نيست.
  • 7:55 - 7:57
    (خنده حضار)
  • 7:57 - 8:01
    (تشويق حضار)
  • 8:01 - 8:03
    متشكرم.
  • 8:03 - 8:06
    (تشويق حضار)
  • 8:06 - 8:09
    خوب، ما حدود بيست دقيقه اونجا بوديم. و از اينكه از فروشگاه خارج شديم خوشحال بوديم.
  • 8:09 - 8:11
    كاري كه مديران سعي كردن انجام بدن
  • 8:11 - 8:13
    اين بود كه دوربينهاي مارو بگيرن.
  • 8:13 - 8:16
    آنها چندتا از رفقاي من كه دوربين مخفي در كيفشون داشتن رو گرفتن.
  • 8:16 - 8:18
    اما يكي از دوستان فيلمبردار كه هرگز نگرفتنش
  • 8:18 - 8:20
    دوستي بود كه با يه نوار خالي رفت داخل
  • 8:20 - 8:22
    و وارد بخش دوربين فروشگاه بست باي شد
  • 8:22 - 8:24
    و نوار رو داخل دوربين اونها گذاشت
  • 8:24 - 8:27
    و وانمود كرد كه درحال خريد است.
  • 8:27 - 8:30
    به همين خاطر، من اين مفهوم استفاده از تكنولوژي خود آنها عليه خودشون رو دوست دارم.
  • 8:30 - 8:32
    (خنده حضار)
  • 8:32 - 8:34
    فكر كنم بهترين پروژه ما پروژهايه كه جاي مشخص داشت
  • 8:34 - 8:36
    و به دليلي در يك مكان خاص اتفاق افتاد.
  • 8:36 - 8:38
    يه روز صبح، سوار مترو بودم.
  • 8:38 - 8:40
    بايد مسيرم رو در ايستگاه خيابان پنجاه و سوم عوض ميكردم
  • 8:40 - 8:42
    كه در اون ايستگاه اين دو پله برقي عظيم هست.
  • 8:42 - 8:45
    و اونجا براي صبح جاي خيلي افسردهكنندهايه، خيلي شلوغه.
  • 8:45 - 8:47
    به همين خاطر تصميم گرفتم كه كاري بكنم
  • 8:47 - 8:50
    كه بتونه آن را براي يه صبح تا حد امكان شادش كنه.
  • 8:51 - 8:53
    خوب اين در زمستان سال 2009 اتفاق افتاد--
  • 8:53 - 8:55
    ساعت هشت و سي دقيقه صبح.
  • 8:55 - 8:57
    ساعت شلوغيه.
  • 8:57 - 8:59
    بيرون خيلي سرده.
  • 8:59 - 9:01
    مردم از كويينز دارن ميان،
  • 9:01 - 9:04
    در حال جابهجايي از ترن اي به ترن شماره شش.
  • 9:04 - 9:06
    و دارن با اين پلهبرقيهاي عظيم ميرن بالا
  • 9:06 - 9:09
    در طول حركت به سمت كارشون.
  • 9:19 - 9:29
    (خنده حضار)
  • 9:31 - 9:33
    (خنده حضار)
  • 9:33 - 9:39
    (تشويق حضار)
  • 9:39 - 9:41
    متشكرم.
  • 9:41 - 9:44
    خوب اين عكس اين رو بهتر نشون ميده.
  • 9:44 - 9:46
    او "بزن قدش" رو دو هزار بار در اون روز انجام داد،
  • 9:46 - 9:48
    و دستهاش رو قبل و بعدش شست
  • 9:48 - 9:50
    و مريض هم نشد.
  • 9:50 - 9:52
    و اين كار هم بدون اجازه انجام شد،
  • 9:52 - 9:54
    هرچند به نظر ميرسيد براي كسي اهميتي نداره.
  • 9:54 - 9:56
    بايد بگم در طول سالها،
  • 9:56 - 9:59
    يكي از عموميترين انتقاداتي كه از ايمپرو اوري ور( ابتکار در همه جا) ديدهام
  • 9:59 - 10:01
    كه به صورت ناشناس در كامنتهاي (نظرات) يوتيوب گذاشته شده است
  • 10:01 - 10:04
    اينه : "اين آدمها وقت اضافي زيادي دارن."
  • 10:04 - 10:07
    و خوب، ميدونيد، هركسي كار شما رو دوست نداره،
  • 10:07 - 10:09
    من هم يه پاسخ متشكرم براي كامنتهاي اينترنتي گذاشتهام
  • 10:09 - 10:11
    اما اون نوشته منو هميشه آزار ميده،
  • 10:11 - 10:13
    چون ما وقت زيادي نداريم.
  • 10:13 - 10:16
    شركتكنندگان در اقدامات ايمپرو اوريور( ابتکار در همه جا)
  • 10:16 - 10:18
    همان اندازه اوقات فراغت دارن كه ساير نيويوركيها دارن،
  • 10:18 - 10:20
    فقط آنها گاهي انتخاب ميكنن
  • 10:20 - 10:22
    كه اوقات فراغتشون رو به يه شيوه غيرمتعارفي سپري كنن.
  • 10:22 - 10:24
    ميدونيد، هر شنبه و يكشنبه،
  • 10:24 - 10:26
    صدها هزار نفر در هر پاييز
  • 10:26 - 10:28
    در استاديومهاي فوتبال براي تماشاي بازيها جمع ميشن.
  • 10:28 - 10:31
    و تا حالا نديدهام كه كسي موقع تماشاي فوتبال كامنت بگذاره و
  • 10:31 - 10:34
    بگه "اون آدمهايي كه در جايگاه تماشاچيها نشستن وقت اضافي زيادي دارن"
  • 10:34 - 10:36
    و مسلما هم ندارن.
  • 10:36 - 10:38
    اين يه راه خيلي فوقالعاده براي گذراندن يه عصر تعطيلات آخر هفته،
  • 10:38 - 10:41
    با تماشاي يه مسابقه فوتبال در يه استاديومه.
  • 10:41 - 10:43
    اما فكر هم ميكنم كه
  • 10:43 - 10:46
    يه بعد از ظهر را در حال يخ زدن در يه جايي با دويست نفر
  • 10:46 - 10:48
    در ترمينال مركزي گراند گذراندن
  • 10:48 - 10:51
    يا مثل گوستباسترها(Ghostbusters) لباس پوشيدن
  • 10:51 - 10:53
    و در كتابخانه عمومي نيويورك پرسه زدن هم راه مشروعيه.
  • 10:53 - 10:55
    (خنده حضار)
  • 10:55 - 10:58
    يا گوش كردن به موزيك يكسان MP3 مثل سه هزار نفر ديگه
  • 10:58 - 11:01
    و در سكوت در يك پارك رقصيدن،
  • 11:01 - 11:03
    يا در يه مغازه بلورفروشي صداي آهنگ ممتد از يه شيشه
  • 11:03 - 11:05
    به عنوان نوعي آهنگ خودانگيخته درآوردن
  • 11:05 - 11:08
    يا با لباس رسمي در سواحل كاني در اقيانوس غواصي كردن.
  • 11:08 - 11:11
    ميدونيد وقتي بچهايم ياد ميگيريم بازي كنيم.
  • 11:11 - 11:13
    و هيچوقت دليليش رو به ما نميگن كه چرا بايد بازي كنيم.
  • 11:13 - 11:16
    فقط پذيرفته شده كه بازي چيز خوبيه.
  • 11:16 - 11:19
    و فكر ميكنم كه آن نوعي از هدف ايمپرو اوريور( ابتکار در همه جا) هم هست.
  • 11:19 - 11:21
    اينه كه دليلي نداره و نبايد داشته باشه.
  • 11:21 - 11:23
    ما به دليل احتياج نداريم.
  • 11:23 - 11:25
    همين كه بامزه باشه
  • 11:25 - 11:27
    و به نظر برسه كه ايده بامزهايه
  • 11:27 - 11:30
    و به نظر برسه كه افرادي كه اون رو ميبينند اوقات خوشي را سپري ميكنن
  • 11:30 - 11:32
    براي ما كافيه.
  • 11:32 - 11:34
    و فكر ميكنم لازم است ما به عنوان افراد بزرگسال ياد بگيريم
  • 11:34 - 11:36
    كه براي بازي راه درست يا نادرست نداريم.
  • 11:36 - 11:38
    بسيار سپاسگزارم.
  • 11:38 - 11:43
    (تشويق حضار)
Title:
تجربه مشترك لودگي
Speaker:
Charlie Todd
Description:

چارلی تاد صحنه های عجیب و غریب، خنده‌دار، و غیرمنتظره عمومی ایجاد میکند: هفتاد رقصنده هماهنگ پشت نمای پنجره، "مثل گوستباسترها(يك فيلم علمي تخيلي) لباس پوشيدن"و پرسه زدن در کتابخانه عمومی نیویورک، و برگزار كردن سالانه متروسواري بدون شلوار. در TEDxBloomington او نشان میدهد که چگونه گروهش با ابتکار در همه جا با استفاده از این صحنه‌ها، مردم را کنار هم جمع می‌کنند.

more » « less
Video Language:
English
Team:
closed TED
Project:
TEDTalks
Duration:
11:44
Maral Salehi added a translation

Persian subtitles

Revisions