-
(نیمه زنگ)
-
(زنگ)
-
(آلمانی)
مرده بودن چه حسی دارد؟
-
مرده بودن چه حسی دارد؟
-
(خندهٔ حضار)
-
سؤال این است: « آیا بعد از مرگ هنوز
احساسی خواهد بود؟» درست است؟
-
«وقتی مردهایم چطور حسی وجود دارد؟»
صحیح؟
-
این یک سؤال بسیار خوب و عمیقی است.
-
تصور کن که همین سؤال را از ابری
که در آسمان غوطهور است میپرسی.
-
«ابر کوچک عزیز من، میدانم
که یک روز خواهی مرد.»
-
«تو دیگر ابر نخواهی بود.»
-
«پس الان چه حسی داری و بعد از
مرگ چه حسی خواهی داشت؟»
-
«آیا بعد از مرگ احساسی خواهی داشت؟»
-
از ابر میپرسیم.
-
و اگر با دقت گوش کنیم
ممکن است پاسخی بشنویم.
-
آیا فکر میکنی یک ابر از مرگ میترسد؟
-
تو هم آنجا در آسمان غوطهوری.
-
اما میدانی که یک روز باید... ناپدید شوی.
-
باید بمیری.
-
این در مورد یک مرد یا
یک زن هم صادق است.
-
این سؤال یک بچه نیست بلکه
سؤال یک فیلسوف است.
-
و اگر یک ابر هم بداند
که چطور مراقبه کند...
-
- چه کسی میداند؟
-
ابر به این نتیجه میرسد
که هیچگاه نخواهد مرد.
-
هرگز نمیتواند بمیرد.
-
چرا که «مردن» به این معنی است
که تو به هیچ تبدیل شوی.
-
از چیزی به ناچیز تبدیل شوی.
-
این است برداشت ما از «مردن».
-
تو آنجایی و ناگهان دیگر آنجا نیستی.
-
«مردن» این است.
-
ولی آیا ممکن است که یک ابر بمیرد؟
-
آیا ممکن است که یک ابر هیچ شود؟
-
نه!
-
یک ابر میتواند تبدیل به
باران یا برف یا مه شود.
-
ولی یک ابر هیچگاه نمیتواند
به هیچ تبدیل شود.
-
پس یک انسان هم مانند همان است.
-
به نظر میرسد که ما میمیریم،
ولی در واقع ما نمیتوانیم بمیریم.
-
ما همواره ادامه میدهیم،
نه به این شکل، ولی در اشکالی دیگر.
-
آیا میتوانی این را ببینی؟
-
در واقع ابرهای زیادی در درون ما هستند.
-
هر روز ابرهای زیادی را مینوشیم.
-
این یک ابر است!
من این ابر را مینوشم.
-
بنابراین ۷۰ درصد بدن من ابر است.
-
و اگر ابر نمیمیرد،
من نخواهم مرد!
-
من همیشه ادامه میدهم!
-
پس وقتی که تو یک ابری،
مانند یک ابر حس میکنی.
-
ولی وقتی که دیگر ابر نیستی
میتوانی باران باشی و مثل باران حس میکنی.
-
بنابراین بعد از اینکه ابر باران میشود
هنوز احساساتی وجود خواهد داشت.
-
و بعد از تجزیه شدن این بدن،
تو دیگر با این بدن حس نمیکنی،
-
ولی با بدنهای دیگری که به دنبال
آن میآید حس میکنی.
-
به یاد داشته باش، این غیر ممکن
است که چیزی بمیرد.
-
این درس بوداست.
-
و نه تنها بودا، بسیاری از
دانشمندان آن را دریافتهاند.
-
یک دانشمند فرانسوی گفته است:
«هیچ چیز زاییده نشده است، هیچ چیز نمیمیرد.»
-
نام او آنتوان...
-
لاووازیه است،
آنتوان لوران لاووازیه.
-
(فرانسوی)
«هیچ چیز ایجاد نمیشود.
هیچ چیز از بین نمیرود.»
-
این به این معنی است که،
«هیچ چیز ایجاد نمیشود،
هیچ چیز از بین نمیرود.»
-
این در مورد ابر نیز صادق است.
آن ابر به دنیا نیامده است.
-
ما در فکرمان میپنداریم که «زنده شدن» به این معنی
است که ما از پوچ ناگهان به چیزی تبدیل میشویم.
-
ولی یک ابر از هیچ نیامده است.
-
قبل از اینکه ابر باشد،
چیز دیگری بوده است،
-
مثل آب در اقیانوس،
گرمای خورشید.
-
بنابراین قبل از اینکه ابر باشد،
چیزی دیگر بوده است.
-
از هیچ نیامده است.
-
بنابراین میدانیم که غیر ممکن است
که ابری زاییده شود.
-
غیر ممکن است که ابری بمیرد.
-
و یک انسان مانند آن است.
-
تو از پوچ نیامدهای.
-
آن لحظه که تو به دنیا آمدی،
تو پیشاپیش آنجا بودهای.
-
قبل از اینکه مادرت با تو آبستن شده بود،
در رحمش، تو آنجا بودی،
-
نیمهای در پدرت
و نیمهای در مادرت.
-
و آن نیمه در پدرت با نیمهٔ
درون مادرت ملاقات کرد
-
و به توی کوچک تبدیل شد، بسیار کوچک.
-
پس لحظه لقاح، آغاز نیست.
آغازی وجود ندارد.
-
پایانی وجود ندارد.
-
پس...
-
طبع تو مانند طبع آن ابر است:
بدون تولد و بدون مرگ.
-
نگران نباش.
-
و مراقبه به ما کمک میکند که این طبعِ
بدون تولد و بدون مرگ را ببینیم
-
و آن ترس از مردن را بزداییم،
آن ترس از نبودن.
-
این یک درس بسیار عمیقِ بوداست.
-
و وقتی که رشد میکنی،
تو به مراقبه ادامه میدهی
-
و حقیقتِ بدون تولد و بدون مردن
را لمس میکنی.
-
و دیگر ترس نخواهی داشت.
-
و دانشمندان به صحت این واقعیت پی بردهاند.
-
امروز صبح سؤالی مطرح شد:
-
«نظر تو دربارهٔ مهبانگ چیست؟»
-
مهبانگ آغاز دنیاست.
-
ولی در این تدریس، این تمرین،
آغازی وجود ندارد.
-
اگر مهبانگ وجود دارد،
پس مهرمب هم خواهد بود.
-
این یک موضوع بسیار
جالبی برای مراقبه است.
-
پس مردم تئوری مهبانگ را ساختهاند
-
چون نیاز به توجیه کردن اینکه
دنیا چطور آغاز شده را حس میکنند.
-
اما اگر آنها صحت بدون آغاز و
بدون پایان بودن را لمس کنند
-
احتیاجی به تولیدِ چنین تئوریای نخواهد بود
-
تا اینکه توجیه کنند.
-
چرا که اگر فکر کنی مهبانگی وجود دارد
باید به مهرمبی هم باور داشته باشی.
-
و تو اصل اول ترمودینامیک
را زیر پا خواهی گذاشت.
-
این قانون را نقض میکنی:
هیچ چیز به دنیا نیامده است، هیچ چیز نمیمیرد.
-
ما روی این موضوع، که بسیار
عمیق است، باید همواره تأمل کنیم.
-
بنابراین پاسخ من این است:
وقتی که ابر هستی یک حس وجود دارد
-
وقتی به ابر تبدیل میشوی
حسی خواهد بود.
-
وقتی این بدن را داریم حسی وجودی دارد.
-
بعد از اینکه بدنهای دیگری را
در بر میگیریم احساسات دیگری خواهد بود.
-
خب؟
-
عجب سؤالی!
-
(خندهٔ حضار)
-
(نیمه زنگ)
-
(زنگ)