< Return to Video

«همه» شامل شما هم می‌شود | استار لِیک | TEDxWashingtonCorrectionsCenterforWomen

  • 0:05 - 0:07
    وقتی حدود ۵ سالم بود،
  • 0:07 - 0:10
    برام گفتوگویی پیش اومد که
    زندگیم رو عوض کرد.
  • 0:10 - 0:12
    فکر کنم لازمه بهتون بگم که
  • 0:12 - 0:14
    وقتی بچه بودم بهم میگفتن وراج
  • 0:14 - 0:16
    و الانم اگه از دوستام بپرسید
  • 0:16 - 0:17
    احتمالا بهتون میگن که
  • 0:17 - 0:19
    چندان فرقی نکردم!
  • 0:19 - 0:21
    پس لابد معلومه که
  • 0:21 - 0:23
    توی زندگیم گفتوگوهای خیلی زیادی داشتم.
  • 0:23 - 0:25
    ولی اون گفتوگوی پنج سالگیم
  • 0:25 - 0:27
    زندگی منو برای همیشه عوض کرد.
  • 0:28 - 0:30
    با خانواده داشتیم توی پارک بالبو
    قدم میزدیم،
  • 0:30 - 0:32
    توی سان دیهگو، کالیفرنیا،
  • 0:32 - 0:35
    و اونجا مردی رو دیدم که
    روی نیمکت خوابیده بود.
  • 0:35 - 0:36
    لباسهاش کثیف و پاره پوره بودن،
  • 0:36 - 0:38
    و با اینکه هوا گرم بود،
  • 0:38 - 0:40
    چند تا لباس روی هم پوشیده بود.
  • 0:40 - 0:42
    جلوی جماعت توریستهایی که
  • 0:42 - 0:45
    لباسهای رنگارنگ و دمپایی ابری
    پوشیده بودن،
  • 0:45 - 0:47
    اون مردِ روی نیمکت برام یه چیز
    عجیبی بود.
  • 0:47 - 0:49
    برای همین برگشتم پرسیدم:
  • 0:49 - 0:51
    «بابا، برای چی اون آقاهه
  • 0:51 - 0:52
    نمیره خونهش که بخوابه؟»
  • 0:52 - 0:55
    پدر گفت که اون آقاهه اونجا خوابیده
  • 0:55 - 0:57
    چون بیخانمانه.
  • 0:57 - 0:59
    خب، «بیخانمان» برای من
    خیلی چیز قابلفهمی نبود.
  • 0:59 - 1:03
    البته که چیزایی دربارهی «بیخانمانها»
    شنیده بودم.
  • 1:03 - 1:04
    چیزایی که از
  • 1:04 - 1:05
    حرفای بزرگترها فهمیده بودم،
  • 1:05 - 1:08
    در حدی که یه بچه میفهمه.
  • 1:08 - 1:09
    چیزایی از جمله اینکه اونا تنبلن،
  • 1:09 - 1:10
    همیشه مَستن،
  • 1:10 - 1:12
    و چرا نمیرن کار پیدا کنن.
  • 1:12 - 1:14
    ولی اونقدرا درکی نداشتم
  • 1:14 - 1:16
    که بیخانمان بودن یعنی چی.
  • 1:16 - 1:18
    بابام که تعجب رو توی نگاهم دیده بود،
  • 1:18 - 1:20
    برام بیشتر توضیح داد.
  • 1:20 - 1:23
    بهم گفت آدمایی هستن که خونه ندارن
  • 1:23 - 1:25
    یا تختی که روش بخوابن.
  • 1:25 - 1:26
    و با اینکه ما یه خونه داریم
  • 1:26 - 1:28
    و هیچ وقت در مورد غذا یا لباس
  • 1:28 - 1:29
    نگرانیای نداریم،
  • 1:29 - 1:31
    تأکید کرد که باید حواسم باشه که
  • 1:31 - 1:33
    هر آدمی فقط یه قدم فاصله داره
  • 1:33 - 1:36
    از وضعی که اون آقا الان توشه،
  • 1:36 - 1:39
    حالا میتونه از دست دادنِ شغل باشه،
  • 1:39 - 1:41
    یه سرمایهگذاری اشتباه باشه،
    یا هزینههای درمانی باشه.
  • 1:42 - 1:44
    هر آدمی فقط یه قدم فاصله داره
  • 1:44 - 1:46
    از افتادن توی شرایط مشابه اون آقا.
  • 1:46 - 1:49
    و برای همینه که آدم باید به دیگران کمک کنه
  • 1:49 - 1:51
    و من با این درک و فهم بزرگ شدم که
  • 1:51 - 1:53
    کمک کردن به دیگران
    کاریه که باید بکنیم.
  • 1:55 - 1:56
    بعضی وقتا، رخدادهای زندگی
  • 1:56 - 1:58
    میتونه ما رو به این عقیده برسونه
  • 1:58 - 2:00
    که دیگه هیچی برای بخشیدن نداریم.
  • 2:01 - 2:04
    سال ۱۹۹۸، وقتی ۱۶ سالم بود،
  • 2:04 - 2:06
    به کانون اصلاحات زنان
  • 2:06 - 2:07
    در واشینگتن اومدم.
  • 2:07 - 2:09
    ولی نه به عنوان گردش
  • 2:09 - 2:10
    با همکلاسیهای دبیرستانمون
  • 2:10 - 2:12
    که ۸ ماه قبلش با افتخار
  • 2:12 - 2:13
    کلاسام رو باهاشون شروع کرده بودم.
  • 2:14 - 2:15
    من به عنوان یه زندانی اومدم
  • 2:15 - 2:19
    که حکم ۴۰ سال حبس رو شروع کنم.
  • 2:19 - 2:21
    از جامعه جدا شده بودم.
  • 2:22 - 2:24
    به جز یکی دو نفر، تقریبا همهی خانوادهام
  • 2:24 - 2:26
    منو طرد کرده بودن،
  • 2:26 - 2:28
    و میدونستم که دیگه هیچی برام نمونده
  • 2:28 - 2:30
    که بتونم به دنیا تقدیم کنم،
  • 2:30 - 2:33
    و بعد از اینم دیگه امکانش نیست.
  • 2:34 - 2:37
    دو سال اولی که اینجا بودم، خیلی شرور بودم.
  • 2:37 - 2:40
    دعوا راه مینداختم. برام مهم نبود.
  • 2:40 - 2:42
    ولی بالاخره از اون وضع خسته شدم، و
  • 2:42 - 2:44
    اونقدری تونستم از جار و جنجال دور بمونم
  • 2:44 - 2:46
    که به عنوان دستیار آموزشی
  • 2:46 - 2:47
    برای یه کلاس «برنامهی آموزش عمومی»
    بهم کار دادن.
  • 2:48 - 2:50
    باید بگم که، کلاسهای آموزش عمومی
    توی زندان
  • 2:50 - 2:52
    خیلی شبیه کلاسهای مدرسههاست.
  • 2:52 - 2:54
    بعضیها اونجان
  • 2:54 - 2:55
    برای اینکه دوست دارن درس بخونن
  • 2:55 - 2:57
    و بعضیها هم اونجان
  • 2:57 - 2:58
    برای اینکه مجبورن.
  • 2:58 - 3:00
    ولی کمکم، فهمیدم که
  • 3:00 - 3:02
    اینکه به یه نفر کمک کنی چیزی یاد بگیره،
  • 3:02 - 3:05
    که متوجه بشه میتونه جمع و تفریق کنه،
  • 3:05 - 3:09
    میتونه ضرب و تقسیم کنه،
  • 3:10 - 3:13
    اینا باعث شد فکر کنم که شاید، فقط شاید،
  • 3:14 - 3:17
    هنوز یه چیزایی دارم که به دنیا ببخشم.
  • 3:17 - 3:18
    بعد از چند سال
  • 3:18 - 3:19
    دستیاریِ آموزش
  • 3:19 - 3:22
    یه نفر ازم پرسید تاحالا به این فکر کردم که
  • 3:22 - 3:24
    اینجا توی برنامهی آموزش خط بریل کار کنم.
  • 3:24 - 3:25
    حتا خبر نداشتم همچین برنامهای اینجا هست،
  • 3:25 - 3:27
    اینکه اصلا چی هست بماند،
  • 3:27 - 3:28
    ولی اون خانم گفت که برنامه نیرو میخواد.
  • 3:28 - 3:30
    منم یه درخواست نوشتم،
  • 3:30 - 3:32
    مصاحبه دادم، و قبول شدم.
  • 3:32 - 3:33
    چرا که نه!
  • 3:33 - 3:35
    و یه مدت هر روز میرفتم سر کار
  • 3:35 - 3:36
    و کارم رو انجام میدادم و برمیگشتم،
  • 3:36 - 3:38
    همش همین بود.
  • 3:38 - 3:39
    و بعد یهو یه چیزی فهمیدم.
  • 3:39 - 3:41
    هر روزی که سر کار میرفتم،
  • 3:41 - 3:42
    داشتم به یکی کمک میکردم که
  • 3:42 - 3:44
    به چیزهایی دسترسی پیدا کنه که ممکن بود
  • 3:44 - 3:47
    در غیر این صورت بهشون دسترسی پیدا نکنه.
  • 3:47 - 3:49
    متوجهام که من شانس آوردم که
  • 3:49 - 3:50
    برای خودم شغلی دارم که هر روز
  • 3:50 - 3:52
    احساس میکنم دارم یه خدمتی میکنم.
  • 3:52 - 3:54
    و هر شغلی این جوری نیست.
  • 3:54 - 3:56
    ولی کارهای دیگهای هم هست که
  • 3:56 - 3:58
    علاوه بر شغلم انجام میدم.
  • 3:58 - 3:59
    یکی از اون کارها اینه که عضو
  • 3:59 - 4:01
    برنامهی خواهران خیریه هستم
  • 4:01 - 4:02
    اینجا توی زندان.
  • 4:02 - 4:04
    و بعد از ظهر یکشنبهها
  • 4:04 - 4:06
    لحاف درست میکنم برای آدمای نیازمند
  • 4:06 - 4:08
    حتا اگه تلویزیون برنامههای
    جالب داشته باشه!
  • 4:09 - 4:11
    و دوشنبه شبها
  • 4:11 - 4:12
    کلاه میبافم
  • 4:12 - 4:14
    که به بیخانمانهای اطراف داده میشن،
  • 4:14 - 4:16
    به پناهگاههای زنها و بچههای بیخانمان،
  • 4:16 - 4:18
    و حتا به تایلند هم رسیدن و
  • 4:18 - 4:21
    روستاهای کوهستانی دورافتاده توی میانمار.
  • 4:21 - 4:23
    نمیخوام دروغ بگم که
  • 4:23 - 4:25
    همیشه مشتاق و خوشحالم که
  • 4:25 - 4:27
    دوشنبه شبها، بعد از یه روز کاری کامل
  • 4:27 - 4:28
    که توی مدرسه و سر کار گذروندم
  • 4:28 - 4:30
    بازم توی کارگاه میمونم.
  • 4:30 - 4:31
    ولی میدونم که اگه برم کارگاه
  • 4:31 - 4:33
    و بتونم ۵ تا کلاه ببافم،
  • 4:33 - 4:34
    معنیش اینه که اگه نَرَم
  • 4:34 - 4:36
    ۵ نفر بدون کلاه میمونن و
  • 4:36 - 4:38
    سرشون یخ میزنه، درسته؟
  • 4:39 - 4:41
    اکثر روزای تعطیل یه عده از ما
  • 4:41 - 4:43
    توی کارگاه جمع میشیم و کمک میکنیم
  • 4:43 - 4:45
    و توی کارهای خیریه همکاری میکنیم،
  • 4:45 - 4:47
    و از روزایی که سر کار نیستیم
    استفاده میکنیم.
  • 4:48 - 4:49
    لطفا توجه کنید که
  • 4:49 - 4:51
    من فقط یکی از افرادی هستم
  • 4:51 - 4:53
    که توی برنامهی خواهران خیریه شرکت میکنه،
  • 4:53 - 4:55
    ولی فقط توی سال گذشته،
  • 4:55 - 4:56
    ما در مجموع تونستیم
  • 4:56 - 4:59
    بیش از ۲٫۷۰۰ قلم وسایل مختلف
  • 4:59 - 5:02
    مثل لحاف و کلاه و شال
  • 5:02 - 5:03
    به سازمانهای مختلف اهدا کنیم.
  • 5:04 - 5:06
    (تشویق)
  • 5:12 - 5:13
    از تأثیری که خدمت کردن توی زندگیم داشته
  • 5:13 - 5:16
    حتا نمیتونم ذرهایش رو براتون بگم،
  • 5:16 - 5:18
    توی این سالهای زندان.
  • 5:18 - 5:20
    خدمت کردن نه تنها بهم کمک کرد
    که بتونم دوباره
  • 5:20 - 5:23
    خودمو پیدا کنم و آگاهی درونی داشته باشم،
  • 5:23 - 5:24
    بلکه بهم کمک هم کرده که
  • 5:24 - 5:26
    با جامعهی بیرون از زندان هم
  • 5:26 - 5:28
    در ارتباط باشم.
  • 5:29 - 5:30
    خدمت کردن به من کمک کرده که
  • 5:30 - 5:32
    اون بخشهای خوب شخصیتم رو
    حفظ کنم
  • 5:32 - 5:34
    و در عین حال، روی اون بخشهایی که
  • 5:34 - 5:36
    نیاز به اصلاح داره، کار کنم.
  • 5:38 - 5:39
    پس بهش فکر کنید.
  • 5:40 - 5:41
    اگر من توی زندان هستم
  • 5:42 - 5:43
    و میتونم روی زندگی بعضیها
    یه اثری بذارم
  • 5:43 - 5:45
    و کمکی کنم
  • 5:45 - 5:46
    به کسی که ممکنه حتا
  • 5:46 - 5:48
    اون طرف دنیا باشه،
  • 5:50 - 5:53
    فکرش رو بکنید که
    شما چیکار میتونید بکنید!
  • 5:54 - 5:56
    چیزی که ازتون میخوام از جلسهی امروز
  • 5:56 - 5:57
    با خودتون ببرید اینه:
  • 5:57 - 6:00
    همهی آدما ــ و واقعا منظورم همه ست ــ
  • 6:01 - 6:02
    برای خودشون یه استعدادها،
  • 6:02 - 6:06
    ویژگیها و تجربههایی دارند.
  • 6:07 - 6:11
    و هر آدمی یه چیزی برای بخشیدن داره.
  • 6:12 - 6:15
    و «همه» شامل شما هم میشه!
  • 6:17 - 6:17
    خیلی ممنون.
  • 6:18 - 6:22
    (تشویق)
Title:
«همه» شامل شما هم می‌شود | استار لِیک | TEDxWashingtonCorrectionsCenterforWomen
Description:

از نظر استار، بخشیدن [یا خدمت کردن] راهی است برای تأثیر بر زندگی دیگران و کمک به آنها، فارغ از اینکه کجای دنیا زندگی می‌کنید. تصورش را بکنید!
استار با تلاش و پشتکار، در حالِ گرفتنِ مدرک فوق دیپلم خود از یک موسسه‌ی آموزشیِ مخصوص زندانیان در واشینگتن است. او در برنامه‌ی آموزش خط بریل کار می‌کند و در بسیاری فعالیت‌های دیگر نیز مشارکت دارد. برای استار، ارزش زندگی این است که به بهترین شکلی که می‌توانید زندگی کنید و بهترین کارهایی را که از شما برمی‌آید انجام دهید، فارغ از این که کجا هستید و شرایطتان چیست. زندگی شما فقط به خودتان محدود نمی‌شود، بلکه زندگی شما همچنین ارتباط‌هایی است که با دیگران می‌سازید.

more » « less
Video Language:
English
Team:
closed TED
Project:
TEDxTalks
Duration:
06:24

Persian subtitles

Revisions