Return to Video

اعترافات یک مدیر ذره‌بینی درحال بهبود

  • 0:00 - 0:03
    امروزاینجا هستم است که با
    شما در مورد مدیریت ذرهبینی صحبت کنم
  • 0:04 - 0:06
    و چیزی که درباره مدیریت ذرهبینی در
  • 0:06 - 0:09
    چند سال گذشته زندگیام، بهوسیله
    یک مدیر ذره بینی بودن، یاد گرفتهام.
  • 0:09 - 0:12
    اما اول ازهمه،
    مدیریت ذرهبینی چیست؟
  • 0:12 - 0:14
    و چطور تعریفش میکنیم؟
  • 0:14 - 0:18
    خب، من فرض میکنم که تعریف آن جذب کردن
    افراد عالی، شگفتانگیز و خلاق است--
  • 0:18 - 0:19
    مثل همه شما--
  • 0:19 - 0:21
    آوردن آنها به یک سازمان
  • 0:21 - 0:23
    و بعد خرد کردن روحشان--
  • 0:23 - 0:24
    (خنده)
  • 0:24 - 0:26
    با گفتن اینکه از چه
    فونتی استفاده کنند.
  • 0:26 - 0:28
    در تاریخ بشر،
  • 0:28 - 0:29
    آیا تا به حال کسی
    چنین چیزی گفته است؟
  • 0:29 - 0:34
    «جان، ممکن نبود که ما آن قرارداد
    را با فونت Times New Roman ببندیم،
  • 0:34 - 0:37
    اما چون تو بر
    Helvetica اصرار کردی--
  • 0:37 - 0:38
    بوم!
  • 0:38 - 0:39
    خطچین (محل امضا)--
  • 0:39 - 0:41
    میلیونها دلار سرازیر شد.
  • 0:41 - 0:43
    همان قطعه گمشده بود!»
  • 0:43 - 0:44
    هیچکس تاکنون این را نگفته است،
  • 0:44 - 0:48
    نشانههای جسمانی وجود دارد که احتمالاً
    وقتیکه زیر مدیریت ذرهبینی هستیم
  • 0:48 - 0:49
    در خودمان میبینیم.
  • 0:49 - 0:52
    به خستهترین حالتی که در
    زندگیتان بودهاید فکر کنید،
  • 0:52 - 0:55
    احتمالاً زمانی نبوده که تا دیروقت
    در محل کار ماندهاید،
  • 0:55 - 0:57
    یا وقتیکه از یک سفر
    زمینی برگشتهاید،
  • 0:57 - 1:01
    احتمالاً وقتی بوده است
    که کسی بالای سرتان بوده،
  • 1:01 - 1:03
    و بر هر حرکت شما
    نظارت میکرده است.
  • 1:04 - 1:07
    شبیه مادرزنم وقتی
    در خانه ما هست.
  • 1:07 - 1:08
    (خنده)
  • 1:08 - 1:10
    میگویم، «بلدم» میدانید؟
  • 1:10 - 1:12
    درواقع دادههایی برای
    حمایت از این وجود دارد.
  • 1:12 - 1:14
    اخیراً مطالعهای در
    انگلیس انجام شده است.
  • 1:14 - 1:16
    صد نفر کارمند
    بیمارستان را انتخاب کردند،
  • 1:16 - 1:18
    دنبال کننده فعالیت
    برایشان گذاشتند
  • 1:18 - 1:21
    و اجازه دادند که دوازده ساعت
    بعدی از نوبتشان را تنها باشند،
  • 1:21 - 1:23
    تنها یک نوبت عادی دوازده ساعته.
  • 1:23 - 1:27
    در پایان نوبت، از آنها پرسیدند،
    «آیا احساس خستگی میکنید؟»
  • 1:27 - 1:29
    و چیزی که کشف کردند
    واقعاً جالب بود.
  • 1:29 - 1:32
    کسانی که بیشترین
    احساس خستگی را داشتند، لزوماً
  • 1:32 - 1:33
    کسانی نبودند که
    تحرک زیادی داشتند
  • 1:33 - 1:36
    بلکه کسانی بودند که
    کنترلی بر شغلشان نداشتند،
  • 1:37 - 1:40
    پس اگر ما میدانیم که مدیریت
    ذرهبینی واقعاً کارآمد نیست،
  • 1:40 - 1:42
    چرا انجامش میدهیم؟
  • 1:42 - 1:44
    به این خاطر است که
    تعریفمان غلط است؟
  • 1:44 - 1:46
    من فرض کردم که مدیریت ذرهبینی
  • 1:46 - 1:49
    این است که افراد عالی، شگفت
    انگیز و خلاق را بیاوریم
  • 1:49 - 1:51
    و روحشان را خرد کنیم،
  • 1:51 - 1:53
    آیا این چیزی است که
    میخواهیم جذب کنیم--
  • 1:53 - 1:54
    در عمق وجودمان--
  • 1:54 - 1:56
    افراد غیر خلاق و کودن؟
  • 1:57 - 2:00
    اینیکی از آن سؤالاتی است که
    احتمالاً نیازی به پرسیدنشان ندارید.
  • 2:00 - 2:03
    مثل این است که «دوست داری
    بارهایت در فرودگاه دزدیده شوند؟»
  • 2:03 - 2:06
    احتمالاً نه اما هیچوقت
    از من نپرسیدهاند،
  • 2:06 - 2:08
    پس آیا کسی از شما عنوان
    یک مدیر پرسیده است،
  • 2:08 - 2:11
    «آیا میخواهی افراد کودن و
    غیرخلاق را استخدام کنی؟»
  • 2:11 - 2:14
    خب، اینجا TED است، بهتر
    است که با داده از حرفم پشتیبانی کنم.
  • 2:14 - 2:17
    درواقع ما از صدها نفر
    در گوشه و کنار کشور --
  • 2:17 - 2:19
    صدها مدیر در اطراف
    کشور پرسیدیم--
  • 2:19 - 2:21
    آیا میخواهید افراد کودن و
    غیر خلاق را استخدام کنید؟
  • 2:22 - 2:24
    خب، سؤال جالبی است.
  • 2:24 - 2:26
    و نتایج جالبی هم دارد.
  • 2:26 - 2:27
    ۹۴ درصد گفتهاند خیر--
  • 2:27 - 2:28
    (خنده)
  • 2:28 - 2:31
    نمیخواهیم افراد کودن و
    غیر خلاق را استخدام کنیم.
  • 2:31 - 2:34
    شش درصد هم احتمالاً منظور
    سؤال را نفهمیدهاند--
  • 2:34 - 2:35
    (خنده)
  • 2:35 - 2:37
    اما در کمال احترام،
  • 2:37 - 2:40
    شاید واقعاً میخواستهاند افراد
    کودن و غیر خلاق را جذب کنند.
  • 2:40 - 2:43
    اما ۹۴ درصد نمیخواستهاند،
    پس چرا هنوز هم اینگونه رفتار میکنیم؟
  • 2:43 - 2:46
    خب، فرض میکنم که پاسخ
    چیزی واقعاً ساده است.
  • 2:46 - 2:50
    که همه ما در عمق وجود خود
    میدانیم و آن را حس کردهایم.
  • 2:50 - 2:52
    وقتی که ما به استخدام
    یک سازمان درمیآییم--
  • 2:52 - 2:54
    میتواند یک کلوپ
    باشد، یک موسسه حقوقی،
  • 2:54 - 2:57
    یک موسسه آموزشی
    باشد، یا هر چیز دیگر--
  • 2:57 - 3:00
    کسی تابهحال ناگهان به
    اوج قدرت نرسیده، درست است؟
  • 3:00 - 3:02
    از کف شروع میکنید.
  • 3:02 - 3:03
    چه میکنید؟
  • 3:03 - 3:04
    کار میکنید.
  • 3:04 - 3:07
    کار را انجام میدهید، درست است؟
  • 3:07 - 3:09
    و اگر واقعاً در انجام
    دادن کار خوب هستید،
  • 3:09 - 3:10
    چه پاداشی میخواهید؟
  • 3:10 - 3:12
    کار بیشتر، درست است؟
  • 3:12 - 3:14
    بله درست است، شما همگی
    مدیران ذرهبینی خوبی هستید.
  • 3:14 - 3:16
    (خنده)
  • 3:16 - 3:17
    کار بیشتری میکنید،
  • 3:17 - 3:19
    . بعد به زودی، اگر
    واقعاً در آن خوب باشید،
  • 3:19 - 3:21
    هنوز هم کمی کار میکنید،
  • 3:21 - 3:24
    اما شروع به مدیریت کردن
    کسانی که کار میکنند هم میکنید.
  • 3:24 - 3:27
    و اگر واقعاً خوب باشید، چه
    اتفاقی بعد از آن میافتد؟
  • 3:27 - 3:31
    شروع به مدیریت افرادی میکنید که کسانی که
    کار را انجام میدهند را مدیریت میکنند.
  • 3:31 - 3:33
    در این برهه از زمان،
  • 3:33 - 3:37
    کمکم کنترلتان بر خروجی
    کار را از دست میدهید.
  • 3:37 - 3:39
    من خودم این را به صورت
    دسته اول دیدهام.
  • 3:40 - 3:42
    من شرکتی به نام Boxed را
    در گاراژمان تأسیس کردم،
  • 3:42 - 3:45
    و اینطور بود که--میدانم که
    چندان زیاد به نظر نمیرسد--
  • 3:45 - 3:48
    میدانید، یک دستگاه شوینده
    با فشار در پشت داریم--
  • 3:48 - 3:50
    این «زندگی کردن برای رؤیاها» است.
  • 3:50 - 3:52
    و وقتیکه شروعش کردیم، همسرم
    بسیار به من افتخار میکرد
  • 3:52 - 3:55
    یا این چیزی بود که میگفت،
    واقعاً به من افتخار میکرد--
  • 3:55 - 3:58
    و ممکن بود که مرا بغل کند و تقریباً
    مطمئنم که تلفنش را برداشته بود
  • 3:58 - 4:01
    و فکر میکرد، «اوه، آیا جان
    از هاروارد هنوز مجرد است؟»
  • 4:01 - 4:04
    به نوعی شبیه لیموناد فروشی بود
    که در ابتدا اشتباه پیش رفته بود،
  • 4:04 - 4:08
    اما ما رشد کردیم و گفتیم
    تجارت موبایلی بزرگ خواهد شد.
  • 4:08 - 4:11
    و درواقع خردهفروشی اجناس
    مصرفی در حال تغییر بود،
  • 4:11 - 4:14
    پس بیایید این بستههای بزرگ و حجیم را که
    دوست ندارید حمل کنید را بگیریم-
  • 4:14 - 4:17
    نه ۲ بسته بیسکوییت اوریو
    بلکه بسته ۲۴ تایی
  • 4:17 - 4:20
    و نه بسته ۲۴ تایی دستمال
    توالت بلکه بسته ۴۸ تایی--
  • 4:20 - 4:23
    و بگذارید آن را برایتان ارسال کنیم
    مثل باشگاههای کلیفروشی
  • 4:23 - 4:24
    با این تفاوت که آنها
    ارسال نمیکنند.
  • 4:24 - 4:26
    این کاری بود
    که ما انجام دادیم.
  • 4:26 - 4:27
    ما یک پرینتر بسیار کند داشتیم
  • 4:27 - 4:31
    و میگفتیم «بسیار خب، پسر
    این پرینتر تا ابد وقت میبرد.»
  • 4:31 - 4:34
    بیایید چیزی سرهم کنیم
    که مشتری را سر ذوق آورد
  • 4:34 - 4:35
    پشت این صورتحسابها.»
  • 4:35 - 4:37
    پس گفتیم، «هی،
    لبخند بزن،»
  • 4:37 - 4:39
    «هی، تو بینظیری»
  • 4:39 - 4:40
    یا «هی، از دوریتوزات
    لذت ببر»
  • 4:40 - 4:42
    یا «ما هم گاتوراد
    را دوست داریم.»
  • 4:42 - 4:44
    چیزهایی مثل آن.
  • 4:44 - 4:48
    این همچنین یکنواختی
    کار را نیز از بین برد
  • 4:48 - 4:51
    چون من تمام جعبهها را
    بستهبندی میکردم،
  • 4:51 - 4:54
    و این همهی چیزی است که برای هشت،
    نه ده، دوازده ساعت انجام میدادم
  • 4:54 - 4:56
    درحالیکه در گاراژ نشسته بودم.
  • 4:56 - 4:57
    و ناگهان چیز جالبی اتفاق افتاد.
  • 4:57 - 4:59
    و ما شروع کردیم به رشد کردن
  • 5:00 - 5:02
    میدانید، در طول--
  • 5:02 - 5:05
    تنها ۳۶ ماه پس از آن،
  • 5:05 - 5:08
    ما مجموعاً صدها میلیون
    دلار کالا فروختیم،
  • 5:08 - 5:11
    و بسیار بسیار سریع رشد کردیم.
  • 5:11 - 5:13
    اما در آن مدت، نقش من
    نیز شروع به تغییر کرد.
  • 5:13 - 5:16
    بله من مدیرعامل آن گاراژ بودم؛
    من بستهبندی را
  • 5:16 - 5:18
    انجام میدادم، همه کارها را میکردم،
  • 5:18 - 5:19
    اما کمکم ترفیع پیدا کردم
  • 5:19 - 5:22
    به مدیریت افرادی که جمع
    آوری و بستهبندی میکردند،
  • 5:22 - 5:24
    و سپس خیلی زود افرادی
    را مدیریت میکردم
  • 5:24 - 5:26
    که کارمندان بسته
    بندی را مدیریت میکردند.
  • 5:26 - 5:29
    و حتی الآن، مدیران ارشدی را مدیریت
    میکنم که بخشها را مدیریت میکنند
  • 5:29 - 5:33
    که افرادی را مدیریت میکنند که کارکنان
    بستهبندی را مدیریت میکنند.
  • 5:33 - 5:36
    و در این زمان، کنترل
    را از دست دادم.
  • 5:36 - 5:40
    پس فکر کردم، بسیار خب، ما همه این مشتریان
    را با این یادداشتها سر ذوق آوردیم.
  • 5:40 - 5:42
    یادداشتها را دوست داشتند،
    اما دیگر نمیتوانم آنها را
  • 5:42 - 5:44
    بنویسم، پس قراراست چه کنم؟
  • 5:44 - 5:47
    قرار است به کارکنان بگویم که
    چطور این یادداشتها را بنویسند.
  • 5:47 - 5:51
    چه خودکاری به کار ببرند، چه رنگی به
    کار ببرند، چه چیزی را باید بنویسند،
  • 5:51 - 5:52
    چه فونتی را به کار ببرند،
  • 5:52 - 5:54
    حاشیهها را کثیف نکنند،
  • 5:54 - 5:56
    اینیکی اینقدر بزرگ باشد،
    آنیکی آنقدر بزرگ باشد.
  • 5:56 - 5:59
    و خیلی زود این هدف افزایش روحیه
  • 5:59 - 6:01
    با شکستن یکنواختی
    در مرکز بستهبندی درواقع تبدیل به
  • 6:01 - 6:04
    مدیریت ذرهبینی شد و کارمندان شروع
    به شکایت به منابع انسانی کردند.
  • 6:04 - 6:08
    مثل این، «رفیق، مدیرعامل باید
    دست ازسرم بردارد، خب؟ میدانم چطور
  • 6:08 - 6:09
    باید یک یادداشت
    لعنتی را بنویسم.»
  • 6:09 - 6:10
    (خنده)
  • 6:10 - 6:13
    و در این برهه بود که ما
    گفتیم، «بسیار خب، میدانید؟
  • 6:14 - 6:17
    ما این کارکنان عالی و شگفت
    انگیز را استخدام کردیم،
  • 6:17 - 6:19
    بیایید به آنها مأموریت
    <شاد کردن مشتری> را بدهیم، به آنها
  • 6:19 - 6:23
    ابزار اجرای چنین کاری را بدهیم و اینها
    یادداشتها هستند-- سعیات را بکن.»
  • 6:23 - 6:26
    و چیزی که ما کشف کردیم
    واقعاً شگفتانگیز بود.
  • 6:26 - 6:27
    بعضی از افراد
    یادداشتها را گرفتند
  • 6:27 - 6:31
    و شروع به کشیدن نقاشیهای
    کوچک جذاب روی آنها کردند.
  • 6:31 - 6:35
    وقتی مشتریان پوشک سفارش میدادند،
    یادداشتهای بامزهای مثل این میگرفتند:
  • 6:35 - 6:37
    «از طرف ما به بچه سلام برسان!»
  • 6:37 - 6:39
    میدانید، در نوبت بعدی، اگر
    سایز بزرگتری را خریدند،
  • 6:39 - 6:42
    مینوشتند، «زود بزرگ میشوند.»
  • 6:42 - 6:44
    و مردم خیلی خیلی دوستش داشتند.
  • 6:45 - 6:49
    اما در همین زمان بود که
    چند بار از کنترل خارج شد،
  • 6:49 - 6:52
    ما کسی را داشتیم که همیشه
    فقط مینوشت «مرسی، ممنون»
  • 6:52 - 6:55
    انگار که «بسیار خب، رفیق، رئیسم
    عادت داشت که این را برایم بنویسد،»
  • 6:55 - 6:57
    پس بگذار دیگر ننویسم «ممنون».
  • 6:57 - 7:00
    اما از طرف دیگر چیزهای
    جالبی هم داشتیم.
  • 7:00 - 7:02
    کارمندان کمی بیش از
    اندازه خلاق شدند.
  • 7:02 - 7:05
    و اینچنین، همانطور که قبلاً گفتم،
    ما همهچیز را کلی میفروشیم:
  • 7:05 - 7:08
    بستههای بزرگ پوشک، بستههای
    بزرگ دستمال توالت،
  • 7:08 - 7:11
    بستههای بزرگ دوریتوز
    و بیسکوییتهای اوریو.
  • 7:11 - 7:14
    ما همچنین بستههای بزرگ وسایل
    پیشگیری از بارداری میفروشیم،
  • 7:14 - 7:16
    و به این شکل--
  • 7:16 - 7:17
    کمکم کمی سخت میشود.
  • 7:17 - 7:19
    (خنده)
  • 7:19 - 7:23
    ما بسته ۴۰ تایی
    کاندوم میفروشیم، خب؟
  • 7:23 - 7:25
    همه در این اتاق
    بزرگسالیم--بستههای ۴۰ تایی کاندوم
  • 7:25 - 7:29
    حالا، کسی چهار بسته ۴۰ تایی
    از کاندوم سفارش داده بود--
  • 7:29 - 7:30
    (خنده)
  • 7:30 - 7:32
    و این تمام چیزی بود
    که آنها سفارش دادند،
  • 7:32 - 7:35
    پس ۱۶۰ کاندوم، مسئول بستهبندی
  • 7:35 - 7:37
    این شکلی بود، «میدانم
    چطور این مشتری را شاد کنم.»
  • 7:37 - 7:39
    (خنده)
  • 7:39 - 7:41
    «این آدم...»
  • 7:41 - 7:43
    این چیزی است که آنها نوشتند:
  • 7:43 - 7:44
    {همه آدم خوشبین را دوست دارند}
  • 7:44 - 7:45
    (خنده)
  • 7:45 - 7:49
    (تشویق)
  • 7:49 - 7:53
    نمیدانستیم که اخراجش کنیم یا به
    او ترفیع دهیم، اما هنوز بین ماست.
  • 7:53 - 7:54
    خب، «همه آدم خوشبین
    را دوست دارند.»
  • 7:55 - 8:00
    اما اینجاست که اوضاع
    از کنترل خارج شد
  • 8:00 - 8:03
    و من در تمام این مدت
    احساس تعارض میکردم.
  • 8:03 - 8:04
    و--
  • 8:04 - 8:06
    اوه، یک غلط املایی دارم--
  • 8:06 - 8:11
    اما اگر یک T-E-D قرمز روی صحنه
    وجود داشته باشد که قبلا روی آن
  • 8:11 - 8:12
    حساب کرده باشم، دیگر اشتباه نیست
  • 8:12 - 8:13
    (خنده)
  • 8:13 - 8:15
    (تشویق)
  • 8:15 - 8:17
    به گفتهبودم که من
    واقعاً حس شوخطبعی بدی دارم،
  • 8:17 - 8:19
    حالا از آن قدردانم.
  • 8:19 - 8:21
    به شما گفتم.
    من واقعاً در تعارض بودم، خب؟
  • 8:21 - 8:23
    در این برهه، شروع
    به اجرای کارهایی کردیم که
  • 8:23 - 8:25
    در عمل بخشی از
    رسالت اصلی ما نبود
  • 8:26 - 8:28
    و کارکنان کمکم
    در آن شکست خوردند.
  • 8:28 - 8:31
    پس فکر کردم، آیا باید به آن
    ها اجازه دهیم شکست بخورند؟
  • 8:31 - 8:33
    آیا باید اجازه بدهیم این کار را
  • 8:34 - 8:35
    انجام دهند؟ نمیدانم--
  • 8:35 - 8:37
    آن موقع نمیدانستم،
  • 8:37 - 8:38
    اما اینطور فکر کردم:
  • 8:38 - 8:40
    آیا شکست واقعاً بد است؟
  • 8:41 - 8:43
    نمیگویم که باید
    شکست را جشن بگیریم.
  • 8:43 - 8:47
    کلی صحبت در سیلیکون ولی هست که
    میگوید، «بیایید شکست را جشن بگیریم.»
  • 8:47 - 8:49
    نه نمیدانم
    اگر قرار است که کار را تمام کنیم،
  • 8:50 - 8:51
    چراکه در جلسات هیئتمدیره ما،
  • 8:51 - 8:55
    هیئتمدیره هیچوقت اینطوری نیستند، «هی،
    چی یه، سه ماه قبل را خراب کردی،
  • 8:55 - 8:56
    همینطور ادامه بده، باشد؟»
  • 8:56 - 8:57
    هیچکس تاحالا
    این را نگفته.
  • 8:57 - 9:00
    اگر شما عضوی از
    چنین سازمانی هستید،
  • 9:00 - 9:02
    با من تماس بگیرید، میخواهم در
    آن نشست حاضر باشم.
  • 9:02 - 9:05
    در خلوت، فکر نمیکنم که افراد
    زیادی شکست را جشن بگیرند،
  • 9:05 - 9:07
    اما شکست، فرض میکنم
    که تا حدی ضروری
  • 9:07 - 9:09
    است برای افراد در درازمدت،
  • 9:09 - 9:11
    برای افراد باهوش و خلاق
  • 9:11 - 9:15
    که صادقانه تلاش میکنند تا مسئولیتی
    را که به آنها سپردهای انجام دهند.
  • 9:15 - 9:18
    پس شکست میتواند به
    صورت مرحلهای مهم
  • 9:18 - 9:21
    در طول مأموریت به
    سمت موفقیت باشد.
  • 9:21 - 9:23
    و اگر جنبه منفی
    مدیریت غیر ذرهبینی
  • 9:24 - 9:27
    احتمالاً این تصور است که
    بیشتر شکست خواهید خورد،
  • 9:27 - 9:29
    و اگر آنقدرها هم بد نیست،
  • 9:29 - 9:30
    جنبه مثبت آن چیست؟
  • 9:30 - 9:33
    خب، ما فایدهاش را
    دیدیم و نسبتاً زیاد است.
  • 9:33 - 9:34
    به مهندسانمان کاری
    سپردیم و گفتیم،
  • 9:34 - 9:38
    «هی،ساختهشدن بعضی از مراکز بستهبندیمان
    میلیونها دلار هزینه داشته،
  • 9:38 - 9:40
    مایلها و مایلها
    نوار نقاله داریم،
  • 9:40 - 9:42
    میتوانید همین
    کار را انجام دهید؟
  • 9:42 - 9:45
    میتوانید بدون هزینه کردن میلیونها
    دلار بازده را بالا ببرید؟»
  • 9:45 - 9:46
    مشغول شدند:
  • 9:46 - 9:48
    آنها درواقع این کار را کردند
    -- این فتوشاپ نشده،
  • 9:48 - 9:50
    این فرد واقعاً سنگ میزند.
  • 9:50 - 9:52
    آنها یک وسیله خودران ساختند.
  • 9:52 - 9:55
    ما به آنها نگفتیم که چه چیزی را
    بسازند، به چه صورتی باید باشد،
  • 9:55 - 9:57
    در ۹۰ روز اولین
    نمونه را ساختند:
  • 9:57 - 10:00
    باتریهای تسلا، دوربینهای سهبعدی،
    و رادارهای نوری را
  • 10:00 - 10:03
    خاموش کردند.این اصولاً بازده نوار
    نقاله را دوچندان میکند
  • 10:03 - 10:06
    بدون هزینه مالی
    برای یک نقاله دیگر.
  • 10:06 - 10:09
    و این تنها در مورد
    مهندسان صدق نمیکند.
  • 10:09 - 10:10
    بخش بازاریابیمان--
  • 10:10 - 10:13
    به آنها گفتیم، «هی، همه را
    مطلع کن، کار درست را انجام بده.»
  • 10:13 - 10:16
    ما این بانوی شگفتانگیز، نیتاشا
    را در گروه بازاریابیمان داریم.
  • 10:16 - 10:18
    یک روز صبح جلوی من را گرفت،
  • 10:18 - 10:20
    اینطور میگفت که «چی یه،
    برای مالیات صورتی چه میکنیم؟»
  • 10:21 - 10:22
    رفتم و قهوهام را گرفتم، نشستم،
  • 10:22 - 10:24
    و گفتم، «بسیار خب نیتاشا،
    مالیات صورتی چیست؟»
  • 10:25 - 10:27
    و او برایم توضیح
    داد، واقعاً جالب است.
  • 10:27 - 10:29
    ممکن است بدانید که
    در ۳۲ ایالت در سراسر امریکا،
  • 10:29 - 10:33
    ما درواقع بر محصولات زنانه مالیات
    کالاهای لوکس را تحمیل میکنیم
  • 10:33 - 10:34
    مثل محصولات بهداشتی زنانه،
  • 10:34 - 10:37
    اینگونه از نواربهداشتی
    مالیات اقلام لوکس گرفته میشود
  • 10:37 - 10:38
    من جرئت نخواهم کرد
    که به همسرم بگویم--
  • 10:38 - 10:42
    یا اگر او صدایم زد
    و گفت، «هی، عزیزم،
  • 10:42 - 10:45
    و من بگویم، «عزیزم، میدانی
    که در جنگ تجاری هستیم،
  • 10:45 - 10:46
    وضع اقتصادی آنقدر خوب نیست،
  • 10:46 - 10:49
    پس این ماه جنس لوکس نمیخریم
    اما برای ماه بعد قول میدهم--
  • 10:49 - 10:50
    (خنده)
  • 10:50 - 10:51
    بررسیاش خواهم کرد.»
  • 10:51 - 10:53
    خیلی زود مجرد خواهم شد، خب؟
  • 10:53 - 10:56
    اما چیزی که فوقالعاده برایم
    جالب است این است که الآن--
  • 10:56 - 10:57
    به آنها نگفتیم که چه کار کنند--
  • 10:57 - 11:00
    اما اکنون، در همکاری با
    امور مالی، آنها مالیات را
  • 11:00 - 11:03
    به همه مشتریان در
    سراسر کشور بازگرداندند.
  • 11:03 - 11:06
    و در این نقطه از
    زمان، شاید فکر میکنید،
  • 11:06 - 11:10
    «بسیار خب، فواید واقعی ذره
    بینی مدیریت نکردن چیست؟»
  • 11:10 - 11:11
    این است:
  • 11:11 - 11:13
    من این پروژهها را انجام ندادم.
  • 11:13 - 11:14
    ماشینهای خودران نساختم.
  • 11:14 - 11:17
    من پویش «بازنگری در مالیات
    صورتی» را اجرا نکردم.
  • 11:17 - 11:18
    هیچکدام را انجام ندادم
  • 11:18 - 11:22
    اما اکنون روی یک صحنه TED ایستادهام
    و مالک تمام اعتبار آن هستم.
  • 11:22 - 11:24
    (خنده)
  • 11:25 - 11:28
    «این فرد هیچ کار نمیکند
    و مالک تمام اعتبار است.»
  • 11:28 - 11:30
    او مدیرعاملی واقعی است،
    کارش را عالی انجام داده است.
  • 11:30 - 11:31
    (خنده)
  • 11:31 - 11:33
    اما واقعیت این است که:
  • 11:33 - 11:35
    من همهچیز را در
    مورد مدیریت نمیدانم،
  • 11:36 - 11:40
    اما واقعاً اساسیترین و چالشبرانگیزترین
    چیزی را که مجبور بودهام یاد بگیرم
  • 11:40 - 11:43
    یاد گرفتهام،
  • 11:43 - 11:44
    و آن این است.
  • 11:44 - 11:48
    تنها یک راه حل برای مدیریت
    ذرهبینی وجود دارد...
  • 11:48 - 11:49
    و آن اعتماد است.
  • 11:49 - 11:51
    متشکرم.
  • 11:51 - 11:55
    (تشویق)
Title:
اعترافات یک مدیر ذره‌بینی درحال بهبود
Speaker:
چی یه هوانگ
Description:

در مورد خسته‌ترین حالتی که در هنگام کار در آن بوده‌اید فکر کنید. احتمالا زمانی نبوده که تا دیروقت سرکار بوده‌اید یا از سفر زمینی به خانه بازگشته‌اید-- احتمالا زمانی بوده‌است که کسی بالای سرتان ایستاده‌بوده و هرحرکتتان را زیر نظر داشته‌است.
چی یه هوانگ کارآفرین می‌پرسد:«اگر می‌دانیم که مدیریت ذره‌بینی واقعا موثر نیست، چرا انجامش می‌دهیم؟»
در سخنرانی جالبی که سرشار از خرد و تواضع است، هوانگ درمان جنون مدیریت ذره بینی را به اشتراک می‌گذارد.
-- و این‌که چطور نوآوری و شادی را در محیط کار پرورش دهیم.

more » « less
Video Language:
English
Team:
closed TED
Project:
TEDTalks
Duration:
12:07

Persian subtitles

Revisions