< Return to Video

«همه چیز، به دلیلی رخ می‌دهد» -- و دروغ‌های دیگری که دوست‌شان داشته‌ام.

  • 0:01 - 0:05
    یک سری از اخبار پزشکی وجود دارد
    که هیچکس، قطعا هیچکس،
  • 0:05 - 0:06
    حاضر نیست آنها را بشنود.
  • 0:07 - 0:08
    من یقینا حاضر نبودم.
  • 0:09 - 0:12
    سه سال پیش بود که در
    دفترم تماسی با من گرفته شد
  • 0:12 - 0:15
    درباره جواب آزمایشهای یک اسکن جدید.
  • 0:15 - 0:19
    ۳۵سالم بود و بالاخره
    به آن زندگی که میخواستم رسیده بودم.
  • 0:20 - 0:22
    با عشق دوران دبیرستانم ازدواج کرده بودم
  • 0:22 - 0:26
    و بعد از چندین سال ناباروری
    حامله شده بودم.
  • 0:26 - 0:28
    و ما ناگهان "زک" را داشتیم،
  • 0:29 - 0:33
    یک پسر یا دایناسور یک ساله فوقالعاده،
  • 0:33 - 0:34
    البته بسته به حالش.
  • 0:35 - 0:38
    و داشتن «زک» برای من عالی بود.
  • 0:39 - 0:43
    من اولین شغلی که در یک دانشگاه
    درخواست دادم را به دست آوردم،
  • 0:43 - 0:46
    سرزمین هزاران رویای از دست رفته.
  • 0:47 - 0:48
    من آن جا بودم،
  • 0:48 - 0:50
    داشتن شغل رویاییام
  • 0:50 - 0:51
    با بچه کوچکم
  • 0:51 - 0:54
    و مردی که از کانادا وارد کرده بودم.
  • 0:54 - 0:56
    (خنده)
  • 0:56 - 0:59
    اما از چند ماه قبلش، در معدهام
    احساس درد داشتم
  • 0:59 - 1:01
    و پیش هر متخصصی رفته بودم
    تا دلیلش را بدانم.
  • 1:02 - 1:03
    هیچ کدام نتوانستند.
  • 1:03 - 1:06
    و بعد،
  • 1:06 - 1:10
    یک دستیار پزشکی با محل کارم تماس گرفت
  • 1:10 - 1:12
    تا به من بگوید که سرطان مرحله ۴ دارم
  • 1:12 - 1:15
    و این که باید فورا به بیمارستان بروم.
  • 1:16 - 1:19
    و تمام چیزی که به فکرم رسید
    تا بگویم این بود،
  • 1:19 - 1:21
    «اما من یک پسر دارم
  • 1:22 - 1:24
    من نمیتوانم بمیرم.
  • 1:24 - 1:26
    این دنیا نمیتواند تمام شود،
  • 1:26 - 1:28
    تازه شروع شده.»
  • 1:29 - 1:32
    و بعد به همسرم زنگ زدم
    و باعجله پیشم آمد
  • 1:32 - 1:35
    و هر چه که فکر میکردم درست است را گفتم.
  • 1:35 - 1:38
    گفتم: «من همیشه تو را دوست داشتهام،
  • 1:38 - 1:40
    من همیشه تو را دوست داشتهام.
  • 1:40 - 1:42
    واقعا متاسفم.
  • 1:42 - 1:44
    لطفا مواظب پسرمان باش.»
  • 1:45 - 1:48
    و بعد به سمت بیمارستان رفتم،
  • 1:48 - 1:51
    برای اولین بار به ذهنم آمد،
  • 1:51 - 1:53
    «اوه، چقدر طعنهآمیز»
  • 1:53 - 1:57
    تازه یک کتاب به اسم «خوشبخت»
    نوشته بودم.
  • 1:57 - 1:59
    (خنده)
  • 2:00 - 2:01
    من تاریخدانم
  • 2:01 - 2:05
    و متخصص در این ایده که اتفاقهای خوب
    برای آدم های خوب میافتد.
  • 2:05 - 2:10
    من محقق در یک شاخه از مسیحیت به نام
    «نوید خوشبختی» هستم،
  • 2:10 - 2:14
    وعده اصلی آن این است که
    خدا صلاح شما را میخواهد.
  • 2:14 - 2:18
    من هیچوقت خودم رو پیرو
    «نوید خوشبختی» نمیدانستم.
  • 2:18 - 2:20
    من فقط یک ناظر ساده بودم.
  • 2:20 - 2:24
    «نوید سعادت و خوشبختی» باور دارد که
    خدا میخواهد به شما پاداش دهد،
  • 2:24 - 2:26
    اگر ایمان درستی داشته باشید.
  • 2:26 - 2:28
    اگر شما خوب و با ایمان باشید،
  • 2:28 - 2:31
    خدا به شما سلامتی، ثروت
  • 2:31 - 2:32
    و خوشبختی بیانتها میدهد.
  • 2:33 - 2:34
    زندگی مثل یک بومرنگ است:
  • 2:34 - 2:36
    اگر شما خوب باشید،
  • 2:36 - 2:38
    چیز های خوب به سمت شما برمیگردد.
  • 2:38 - 2:42
    مثبت فکر کنید. مثبت صحبت کنید.
  • 2:42 - 2:45
    هیچ چیز غیرممکن نیست اگر شما
    باور داشته باشید.
  • 2:46 - 2:50
    من به این خداشناسی بسیار آمریکایی
    علاقه مند شدم
  • 2:50 - 2:51
    وقتی حدودا ۱۸ سالم بود.
  • 2:51 - 2:56
    و در ۲۵ سالگی برای مصاحبه
    با افراد مشهور این عقیده در کشور سفر کردم.
  • 2:56 - 3:00
    یک دهه از عمرم را برای مصاحبه با
    مبلغین تلویزیونی صرف کردم
  • 3:00 - 3:03
    با ضمانت الهی برای پاداش الهی.
  • 3:04 - 3:08
    من با بی شماری از روحانیان کلیسای اعظم
    با موهای دیدنی مصاحبه کردم،
  • 3:08 - 3:11
    درباره این که آنها چطور در حال حاضر
    به بهترین وجه زندگی می کنند.
  • 3:11 - 3:14
    افرادی را در اتاقهای انتظار بیمارستان
  • 3:14 - 3:16
    و دفاتر مجلل ملاقات کردم.
  • 3:16 - 3:19
    دست افرادی تشسته روی صندلی
    چرخ دار را در دستم گرفتم،
  • 3:19 - 3:21
    در حالی که برای شفای آنها دعا می کردم.
  • 3:21 - 3:26
    شهرتم را به عنوان خراب کننده
    تعطیلات خانواده به دست آوردم،
  • 3:26 - 3:30
    چون همیشه اصرار بر بودن در
    مجللترین کلیسای اعظم شهر داشتم.
  • 3:31 - 3:33
    اگر رودخانه ای در میان محراب در جریان بود،
  • 3:33 - 3:36
    عقابی که آزادانه
    در سالن اجتماعات پرواز کند،
  • 3:37 - 3:40
    یا گوی زرین عظیمی میچرخید،
  • 3:40 - 3:41
    من آنجا بودم.
  • 3:42 - 3:46
    موقعی که در ابتدا شروع به
    مطالعه آن کردم، کل ایده «خوشبختی» بود.
  • 3:46 - 3:48
    که آن چیزی نبود که امروز است.
  • 3:48 - 3:50
    شبیه چیزی که الان است نبود،
  • 3:50 - 3:53
    یک خط کامل از #خوشبخت لوازم منزل.
  • 3:54 - 3:59
    آن هنوز یک جریانی از #خوشبختی مدال
    و تیشرت افتخار و هنر دیواری
  • 3:59 - 4:01
    با نورپردازی نئونی نبود.
  • 4:01 - 4:07
    ایدهای نداشتم که «خوشبختی» یکی
    از رایجترین کلیشههای فرهنگی خواهد شد،
  • 4:07 - 4:10
    یکی از پرکاربردترین هشتگ ها در اینستاگرام،
  • 4:10 - 4:12
    برای گرامیداشت عکسهای با حداقل میزان
    بیکینی است،
  • 4:12 - 4:15
    انگار که بگوید، «من بسیار خوشبخت هستم.
  • 4:15 - 4:17
    متشکرم حضرت عیسی، برای این بدن.»
  • 4:17 - 4:19
    (خنده)
  • 4:20 - 4:24
    من هنوز به طور کامل درک نکرده بودم
    که «نوید خوشبختی»
  • 4:24 - 4:26
    به دین مدنی بزرگی تبدیل شده،
  • 4:27 - 4:29
    ارائهگر یک حساب متعالی دیگر
  • 4:30 - 4:32
    از هسته اصلی رویای آمریکایی.
  • 4:32 - 4:35
    به جای پرستش بنیانگذاری خود آمریکا،
  • 4:36 - 4:39
    نوید خوشبختی، آمریکاییها را پرستش میکرد.
  • 4:39 - 4:42
    به تعظیم و تکریم و به مراسم و تشریفات
    درآوردن ولع،
  • 4:42 - 4:45
    سخت کوشی و اصول اخلاقی آنها میپردازد.
  • 4:46 - 4:49
    آمریکاییها به بشارت
    خوشبینی اعتقاد دارند،
  • 4:49 - 4:51
    و آنها دلیل اثبات شخصی خودشان هستند.
  • 4:52 - 4:54
    اما علرغم گفتن این به خودم که،
  • 4:54 - 4:57
    «من فقط در حال مطالعه این مطالب هستم،
    من چیزی شبیه آنها نیستم،»
  • 4:57 - 4:59
    وقتی نتیجه تشخیصام را گرفتم،
  • 4:59 - 5:03
    ناگهان فهمیدم که چقدر
    عمیقاً در خداشناسی هوراشیو آلجر خودم
  • 5:03 - 5:06
    سرمایه گذاری کرده بودم.
  • 5:07 - 5:10
    اگر شما در این فرهنگ زندگی کنید،
    چه مذهبی باشید با نه،
  • 5:10 - 5:14
    بینهایت سخت است
    که از به دام افتادن اجتناب کنید.
  • 5:14 - 5:18
    در این باور که تقوی و
    موفقیت دست به دست هم میدهند.
  • 5:19 - 5:22
    هرچه بیشتر به تشخیص خودم خیره شدم،
  • 5:22 - 5:25
    بیشتر متوجه شدم که نسخه آرام خودم را دارم
  • 5:25 - 5:29
    از این ایده که چیزهای خوب
    برای آدمهای خوب پیش میآید.
  • 5:29 - 5:30
    آیا آدم خوبی نبودم؟
  • 5:31 - 5:33
    آیا به نوعی خاص نبودم؟
  • 5:33 - 5:36
    تا به امروز
  • 5:36 - 5:37
    آدم نکشتهام.
  • 5:37 - 5:40
    (خنده)
  • 5:40 - 5:42
    (تشویق)
  • 5:42 - 5:43
    پس چرا این اتفاق برای من پیش آمد؟
  • 5:45 - 5:47
    میخواستم خدا من را شفا دهد
  • 5:47 - 5:51
    و ایمانم را فقط با چندتایی
    پاداش درخشان در طول راه پاداش دهد.
  • 5:51 - 5:54
    بله، خب یک عالمه پاداش درخشان.
  • 5:54 - 5:55
    (خنده)
  • 5:55 - 5:57
    باور داشتم که مشقت
    تنها بیراههای در
  • 5:58 - 6:01
    آنچه که یقین داشتم زندگی
    خیلی طولانی من میبود است.
  • 6:02 - 6:06
    همانطور که این مورد، درباره بسیاری از ما
    صدق می کند، این ذهنیت، خوب به من خدمت کرد.
  • 6:07 - 6:10
    بشارت خوشبختی من را بسوی موفقیت،
  • 6:10 - 6:12
    رویای بزرگ داشتن،
  • 6:12 - 6:13
    رهایی از ترس سوق داد.
  • 6:14 - 6:17
    ذهنیتی بود که
    به خوبی به من خدمت کرد
  • 6:17 - 6:18
    تا وقتی دیگر
  • 6:18 - 6:22
    تا این که من با چیزی روبرو شدم که نتوانستم
    راه خود را برای خروج از آن مدیریت کنم.
  • 6:23 - 6:26
    تا این که خودم را در حالیکه
    در گفتگوی تلفنی میگفتم که
  • 6:26 - 6:27
    «اما من یک پسر دارم»، یافتم.
  • 6:28 - 6:31
    چون همه آن چیزی بود که
    برای گفتن به ذهنم آمد.
  • 6:33 - 6:36
    آن سختترین لحظهای بود
    که بپذیرم:
  • 6:37 - 6:40
    آن تماس تلفنی، رفتن به بیمارستان،
  • 6:40 - 6:44
    وقتی که تشخیص دادم که
    بشارت خوشبختی شخصی خودم
  • 6:44 - 6:45
    شکستم داده بود.
  • 6:46 - 6:51
    هر چیز خوب یا خاصی که در باره خودم
    تصور کردم، نتوانست مرا حفظ کند --
  • 6:51 - 6:53
    سختی کوشی من، شخصیت من،
  • 6:53 - 6:56
    شوخ طبعی من، چشمانداز آینده من،
  • 6:57 - 7:01
    مجبور شدم با این واقعیت روبرو شوم که
    زندگی من از کاغذ دیواری ساخته شده،
  • 7:01 - 7:03
    و همین طور زندگی بقیه آدمها.
  • 7:05 - 7:09
    تصورش هم سخت است که بپذیریم
    همه ما فقط یک نفس فاصله داریم
  • 7:09 - 7:13
    از مشکلی که بتواند
    چیزی غیرقابل جایگزین را خراب کند
  • 7:13 - 7:15
    یا زندگیهای ما را کاملاً تغییر دهد.
  • 7:16 - 7:19
    ما میدانیم که در زندگی
    گذشته و آیندهای وجود دارد.
  • 7:20 - 7:24
    از من خواسته میشود همیشه بگویم که
    هرگز برنخواهم گشت،
  • 7:24 - 7:27
    یا اینکه در چشم انداز
    خیلی بهدست آوردهام.
  • 7:27 - 7:28
    و من به آنها میگویم نه،
  • 7:29 - 7:31
    گذشته بهتر بود.
  • 7:34 - 7:36
    چند ماه بعد از اینکه بیمار شدم،
    در این باره نوشتم،
  • 7:36 - 7:39
    و سپس آن را برای سردبیری
    در نیویویرک تایمز فرستادم.
  • 7:40 - 7:44
    حال در نگاه به گذشته، برداشتن یکی از
    آسیبپذیرترین لحظات زندگیتان
  • 7:44 - 7:45
    و تبدیل کردن آن به یک تیتر
  • 7:46 - 7:48
    روش جالبی برای احساس آسیبپذیری کمتر نیست.
  • 7:48 - 7:50
    (خنده)
  • 7:50 - 7:53
    هزارن نامه و ایمیل دریافت کردم.
  • 7:53 - 7:55
    هنوز هم هر روز انها را میگیرم.
  • 7:55 - 7:58
    فکر میکنم این به خاطر
    سوالی است که پرسیدم.
  • 7:58 - 8:03
    پرسیدم: چطور برای چیزهای بدی که اغلب
    بدون دلیل زیادی برایتان
  • 8:03 - 8:05
    اتفاق میافتد زندگی میکنید؟
  • 8:05 - 8:10
    پرسیدم: آیا بهتر نمیشد
    بدون این فرمولهای ظالمانه زندگی کنیم
  • 8:10 - 8:13
    که چرا مردم مستحق چیزی که سرشان میاید
    هستند؟
  • 8:14 - 8:17
    و آنچه بسیار خندهدار و وحشتناک بود،
    البته،
  • 8:17 - 8:20
    فکر کردم از مردم خواستهام
    برای کمتر هیجانزده شدن
  • 8:20 - 8:22
    در مورد نیاز به توضیح برای
    اتفاقات بدی که اتفاق افتاده است.
  • 8:22 - 8:25
    پس هزاران خواننده چه کردند؟
  • 8:25 - 8:29
    بله، آنها نوشتند تا از این عقیده دفاع کنند
    که باید دلیلی باشد پشت آنچه
  • 8:29 - 8:31
    که برای ما اتفاق میافتد.
  • 8:31 - 8:34
    و آنها واقعاً میخواهند
    که من آن دلیل را درک کنم.
  • 8:34 - 8:39
    مردم میخواهند که به آنها اطمینان دهم
    که سرطان من بخشی از برنامه(الهی) است.
  • 8:40 - 8:43
    چند نامه حتی توصیه کردند که
    این برنامه خداست که من به سرطان مبتلا شوم
  • 8:43 - 8:46
    بنابراین میتوانم با نوشتن
    در مورد آن به مردم کمک کنم.
  • 8:47 - 8:50
    مردم مطمئنند که این تست شخصیت من یا
  • 8:50 - 8:52
    اثبات کاری وحشتناک است که انجام دادهام.
  • 8:53 - 8:56
    آنها میخواهند بی هیچ شک بدانم
  • 8:56 - 9:00
    که منطق پنهانی برای
    این به ظاهر هرج و مرج وجود دارد.
  • 9:00 - 9:02
    آنها به شوهرم میگویند ،
  • 9:02 - 9:04
    در حالی که من هنوز در بیمارستان هستم،
  • 9:04 - 9:06
    که همه چیز به دلیلی اتفاق میافتد،
  • 9:06 - 9:09
    و سپس به لکنت بیفتند موقعی که او میگفت،
  • 9:09 - 9:11
    «من دوست دارم آن را بشنوم.
  • 9:11 - 9:14
    من دوست دارم دلیل مرگ زنم را بشنوم.»
  • 9:16 - 9:17
    و من آن را درک می کنم.
  • 9:17 - 9:19
    همه ما دلایلی میخواهیم.
  • 9:19 - 9:21
    فرمول میخواهیم
  • 9:21 - 9:24
    برای پیش بینی این که
    آیا سخت کوشی ما نتیجه خواهد داد،
  • 9:24 - 9:29
    آیا عشق و پشتیبانی ما
    همیشه شریکمان را خوشحال خواهد کرد
  • 9:29 - 9:30
    و فرزندانمان ما را دوست دارند.
  • 9:31 - 9:34
    میخواهیم در دنیایی زندگی کنیم
    که در آن ۲۸ گرم از
  • 9:34 - 9:40
    سخت کوشی یا درد ما یا عمیقترین
    امیدهای ما بیارزش نباشند.
  • 9:41 - 9:45
    میخواهیم در دنیایی زندگی کنیم
    که در آن چیزی از دست نرود.
  • 9:47 - 9:51
    اما آنچه در زندگی
    با سرطان سطح ۴ آموختهام
  • 9:51 - 9:54
    این است که هیچ همبستگی سادهای بین
  • 9:54 - 9:56
    میزان تلاشی که میکنم
  • 9:56 - 9:58
    و طول عمر من نیست.
  • 9:59 - 10:03
    در سه سال گذشته، من درد و
    ناراحتی بیشتری را در قیاس با آنچه
  • 10:03 - 10:05
    همیشه فکرش را میکردم
    بتوان تحمل کنم تجربه کردهام.
  • 10:06 - 10:09
    تازگی فهمیدم که
    جراحیهای شکمی زیادی انجام دادهام
  • 10:09 - 10:12
    طوریکه روی پنجمین نافم هستم ،
  • 10:12 - 10:14
    و این آخری از همه کمتر مورد ِعلاقهام است.
  • 10:14 - 10:16
    (خنده)
  • 10:17 - 10:21
    اما همان زمان، عشق را تجربه کردهام،
  • 10:21 - 10:23
    عشق فراوان،
  • 10:23 - 10:25
    عشقی که توصیفش برایم سخت است.
  • 10:26 - 10:29
    یک روز ، در حال خواندن یافتههای
  • 10:29 - 10:32
    بنیاد پژوهشی تجربههای نزدیک به مرگ بودم،
  • 10:32 - 10:34
    و بله، چنین چیزی وجود دارد.
  • 10:34 - 10:37
    با افرادی مصاحبه شده بود
    درباره مواجهشان با مرگ
  • 10:37 - 10:38
    در انواع شرایط:
  • 10:38 - 10:41
    حوادث رانندگی، کار و زایمان،
  • 10:41 - 10:42
    خودکشی،
  • 10:42 - 10:45
    و بسیاری از آنها همان چیز
    عجیب را گزارش دادهاند:
  • 10:45 - 10:47
    عشق.
  • 10:47 - 10:50
    مطمئن هستم آن را نادیده میگرفتم
    اگر چیزی را یادم نمیآورد
  • 10:50 - 10:51
    که تجربهاش کردهام،
  • 10:51 - 10:54
    چیزی که در گفتنش به دیگران احساس
    ناراحتی داشتم:
  • 10:55 - 10:58
    ابن که وقتی مطمئن شدم که میخواهم بمیرم
  • 10:58 - 10:59
    احساس عصبانیت نکردم.
  • 11:01 - 11:02
    احساس عشق کردم.
  • 11:03 - 11:07
    این یکی از توهمیترین چیزهایی بود
    که تجربه کردم.
  • 11:07 - 11:11
    در زمانی که باید احساس میکردم
    خدا مرا رها کرده است،
  • 11:11 - 11:13
    به خاکستر تبدیل نشدم.
  • 11:14 - 11:16
    احساس کردم شناورم،
  • 11:16 - 11:18
    شناور روی عشق و دعاهای
  • 11:18 - 11:21
    همه کسانی که مثل زنبورهای کارگر
    اطرافم پرسه میزدند،
  • 11:21 - 11:24
    یادداشت و جوراب و لحاف چهلتکه گلدوزی شده
  • 11:24 - 11:27
    با کلمات تشویقی آوردند.
  • 11:28 - 11:30
    اما وقتی دستم در دست آنها،
  • 11:30 - 11:32
    در کنارم نشستند،
  • 11:32 - 11:35
    رنج کشیدنم به این حس تبدیل شد که
  • 11:35 - 11:37
    رنج دیگران را برایم آشکار میکرد.
  • 11:38 - 11:41
    من به دنیای افرادی وارد شدم
    که درست مثل من بود،د،
  • 11:42 - 11:44
    افرادی که در حال سکندری خوردن در آوار
  • 11:44 - 11:47
    رویاهایی بودند که
    فکر میکردند مستحق آن هستند
  • 11:47 - 11:49
    و طرحهایی که تشخیص نمیدانند ریختهاند،
  • 11:50 - 11:54
    حس ارتباط بیشتر داشتن،
    به نوعی، با افراد دیگر ،
  • 11:54 - 11:57
    در حال تجربه کردن وضعیتی مشابه.
  • 11:57 - 12:00
    و این احساس برای ماه ها با من ماند.
  • 12:00 - 12:02
    در واقع، من آنقدر به آن عادت کرده بودم
  • 12:02 - 12:06
    که از فکر از دست دادن آن میترسیدم.
  • 12:06 - 12:12
    پس از دوستان، الهیاتشناسان
    مورخان، راهبههای محبوبم سوال کردم که
  • 12:12 - 12:16
    «من چه کنم وقتی که
    این احساس عشق از بین برود؟»
  • 12:16 - 12:19
    و دقیقا میدانستند که
    من راجع به چه حرف میزدم،
  • 12:19 - 12:21
    چون خودشان تجربهاش را داشتند
  • 12:21 - 12:24
    یا که راجع به آن در شاهکارهای الهیات مسیحی خوانده بودند..
  • 12:24 - 12:25
    و آنها گفتند:
  • 12:25 - 12:27
    « بله، میگذرد.
  • 12:28 - 12:29
    احساسات میگذرند.
  • 12:30 - 12:33
    و فرمولی وجود نخواهد داشت
    برای این که چطور آن را برگردانی.»
  • 12:34 - 12:36
    اما به من این یک ذره اطمینان
    کوچک را دادند،
  • 12:36 - 12:38
    و من به آن چسبیدهام.
  • 12:38 - 12:40
    آنها گفتند،
  • 12:40 - 12:43
    «هنگامی که احساسات
    مانند امواج فروکش میکند،
  • 12:43 - 12:44
    اثری از خود به جا میگذارد.»
  • 12:46 - 12:47
    و همینطور است.
  • 12:48 - 12:51
    و چیزی را ثابت نمیکند،
  • 12:52 - 12:54
    هیچ چیزی برای افتخار کردن وجود ندارد،
  • 12:54 - 12:55
    آن فقط یک هدیه بود.
  • 12:55 - 12:58
    بنابراین نمیتوانم به هزاران ایمیلی
    که دریافت کردهام با برنامه
  • 12:58 - 13:01
    پنج گام خودم به سوی سلامتی الهی و
  • 13:01 - 13:03
    احساسات جادویی شناور جواب دهم.
  • 13:04 - 13:10
    میبینم که جهان میلرزد
    از وقایعی که فوق العاده و وحشتناک، باشکوه
  • 13:10 - 13:12
    و غم انگیزاند.
  • 13:13 - 13:15
    من نمیتوانم تضاد را با هم آشتی دهم،
  • 13:17 - 13:20
    مگر این که باور کنم که این تضادها
  • 13:20 - 13:22
    همدیگر را از بین نمیبرند.
  • 13:23 - 13:25
    زندگی بسیار زیباست،
  • 13:26 - 13:28
    و زندگی بسیار سخت است،
  • 13:30 - 13:33
    امروز حالم خوب است.
  • 13:34 - 13:37
    به نظر می رسد داروهای ایمونوتراپی
    (ایمن درمانی) موثر بودهاند.
  • 13:37 - 13:40
    و به اسکنها ادامه میدهیم.
  • 13:41 - 13:43
    امیدوارم مدت طولانی زندگی کنم.
  • 13:44 - 13:48
    امیدوارم به اندازه کافی زنده بمانم
    تا پسرم را خجالتزده کنم
  • 13:48 - 13:51
    و ببینم که همسرم
    موهای زیبایش را از دست داده.
  • 13:52 - 13:53
    و فکر کنم احتمالش باشد..
  • 13:54 - 13:56
    اما در حال یادگیری برای زندگی کردن هستم
  • 13:56 - 13:58
    و برای عاشق بودن
  • 13:58 - 14:00
    بدون حساب کردن هزینه،
  • 14:00 - 14:05
    بدون دلیل و اطمینان به اینکه
    چیزی از دست نمیرود.
  • 14:05 - 14:07
    زندگی قلب شما را میشکند،
  • 14:08 - 14:11
    و زندگی ممکن است هر آنچه را
    که دارید و به هر چه امید
  • 14:11 - 14:13
    بستهاید، از شما بگیرد.
  • 14:13 - 14:17
    اما نوعی از بشارت خوشبختی
    هست که به آن ایمان دارم.
  • 14:18 - 14:20
    من ایمان دارم که در تاریکی،
  • 14:20 - 14:22
    حتی آنجا،
  • 14:22 - 14:24
    زیبایی وجود دارد،
  • 14:24 - 14:25
    و عشق وجود دارد.
  • 14:25 - 14:28
    و هر از گاهی،
  • 14:28 - 14:31
    بیش از حد لازم احساس خواهد شد.
  • 14:32 - 14:33
    ممنون.
  • 14:33 - 14:37
    (تشویق)
Title:
«همه چیز، به دلیلی رخ می‌دهد» -- و دروغ‌های دیگری که دوست‌شان داشته‌ام.
Speaker:
کیت باولِر
Description:

در سخت‌ترین لحظات زندگی، چگونه زندگی را سپری می‌کنید؟ کیت باولِر به جستجوی این سوال پرداخت وقتی که سرطان سطح ۴ او در سن ۳۵ سالگی تشخیص داده شد. در سخنرایی عمیق، غم‌انگیز و غیرمنتظره، او پاسخ‌هایی ارائه می‌دهد - با چالش این ایده که - هر چیزی به علتی رخ می‌دهد و اشتراک گذاری خِردی که دنیا را منطقی می‌سازد بعد از این که زندگی شما ناگهان زیر و رو شده است. او می‌گوید: من ایمان دارم که در تاریکی، حتی آنجا، زیبایی و عشق وجود خواهد داشت.

more » « less
Video Language:
English
Team:
closed TED
Project:
TEDTalks
Duration:
14:49

Persian subtitles

Revisions Compare revisions