< Return to Video

موزه چهار صبح

  • 0:01 - 0:04
    رمانتیکترین اتفاقی که
    در اینترنت برای من اتفاق افتاد
  • 0:04 - 0:06
    مثل بیشتر اتفاقات دیگر شروع شد:
  • 0:06 - 0:10
    بدون من و بیرون از اینترنت.
  • 0:10 - 0:13
    در ۱۰ دسامبر ۱۸۹۶،
    مردی که تصویرش روی مدال است،
  • 0:13 - 0:15
    یعنی آلفرد نوبل، جان سپرد.
  • 0:15 - 0:17
    دقیقاً صد سال بعد،
  • 0:17 - 0:18
    در تاریخ ۱۰ دسامبر ۱۹۹۶،
  • 0:18 - 0:20
    این خانم جذاب، ویسلاوا شیمبورسکا،
  • 0:20 - 0:23
    جایزهی نوبل ادبیات را دریافت کرد.
  • 0:23 - 0:24
    او یک شاعر لهستانی است.
  • 0:24 - 0:26
    بسیار سرشناس است،
  • 0:26 - 0:28
    اما در سال ۱۹۹۶ به نظرم
    هیچوقت اسمش را نشنیده بودم،
  • 0:28 - 0:30
    و وقتی آثارش را بررسی میکردم،
  • 0:30 - 0:31
    به این شعر کوچک دلنشین برخوردم:
  • 0:31 - 0:33
    "چهار صبح"
  • 0:33 - 0:34
    "ساعت گذر از شب به روز.
  • 0:34 - 0:36
    ساعت گذر از این کران به آن کران.
  • 0:36 - 0:37
    ساعتی برای پس از سی سالگی ..."
  • 0:37 - 0:39
    و همینطور ادامه پیدا میکند،
    اما بعد از خواندنش،
  • 0:39 - 0:41
    شدیداً به آن علاقه پیدا کردم،
  • 0:41 - 0:44
    به قدری شدید، که احساس کردم قبلاً
  • 0:44 - 0:46
    جایی این شعر را دیدهام.
  • 0:46 - 0:48
    آیا قبلاً در آسانسور آن را دیده بودم؟
  • 0:48 - 0:49
    آیا قبلاً با این شعر در یک
  • 0:49 - 0:51
    کافیشاپ لاس زده بودم؟
  • 0:51 - 0:52
    یادم نمیآمد، و همین آزارم میداد.
  • 0:52 - 0:54
    و سپس طی یکی دو هفتهی آینده،
  • 0:54 - 0:55
    داشتم فیلمی قدیمی میدیدم،
  • 0:55 - 0:56
    که این اتفاق افتاد:
  • 0:56 - 0:59
    (ویدئو) گروچو مارکس:
    چارلی، باید به مهمانی اول میآمدی.
  • 0:59 - 1:01
    ما تا حوالی چهار صبح به خانه نرفتیم.
  • 1:01 - 1:03
    رایوِز: یا هماتاقیام
    تلویزیون را روشن میکرد،
  • 1:03 - 1:04
    و این آهنگ پخش میشد:
  • 1:04 - 1:06
    (موسیقی: ملودی ساینفیلد)
  • 1:06 - 1:08
    (ویدئو) جورج کاستانزا: اوه پسر،
    تا چهار صبح بیدار بودم
  • 1:08 - 1:10
    و سه گانه "اُمِن" رو میدیدم.
  • 1:10 - 1:12
    رایوِز: وقتی موسیقی گوش میدادم،
  • 1:12 - 1:13
    ناگهان این پخش میشد:
  • 1:13 - 1:16
    (ویدئو) التون جان:
    ♪ ساعت ۴ صبحه، لعنتی ♪
  • 1:16 - 1:18
    رایوِز: میدانید ماجرا از چه قرار بود، نه؟
  • 1:18 - 1:21
    بی شک، الهههای اتفاق تصادفی،
  • 1:21 - 1:23
    داشتند سر به سرم میگذاشتند.
  • 1:23 - 1:25
    بعضیها یک عدد مشخص
    از ذهنشان بیرون نمیرود،
  • 1:25 - 1:27
    شاید شما هم یک اسم یا آهنگ خاص
    از ذهنتان بیرون نرود،
  • 1:27 - 1:30
    برای بعضیها هم چنین اتفاقی نمیافتد،
    اما چهار صبح
  • 1:30 - 1:32
    رفته بود در ذهن من، اما به صورت ملایم،
  • 1:32 - 1:34
    مثل درد کشالهی ران.
  • 1:34 - 1:36
    همیشه فکر میکردم بالاخره
  • 1:36 - 1:37
    خود به خود برطرف میشود،
  • 1:37 - 1:39
    و هیچوقت با کسی دربارهاش حرف نزدم،
  • 1:39 - 1:42
    اما برطرف نشد،
    و اتفاقاً با همه دربارهاش حرف زدم.
  • 1:42 - 1:44
    در سال ۲۰۰۷، به سخنرانی در TED دعوت شدم
  • 1:44 - 1:45
    برای دومین بار،
  • 1:45 - 1:48
    و از آنجا که هنوز در هیچ
    زمینهای صاحبنظر نبودم،
  • 1:48 - 1:51
    فکر کردم چه میشود اگر
    یک ارائهی چندرسانهای
  • 1:51 - 1:53
    درباره موضوعی آنقدر خاص داشته باشم
  • 1:53 - 1:55
    که در واقع بیاهمیت
  • 1:55 - 1:56
    یا مسخره به نظر میرسد.
  • 1:56 - 1:59
    سخنرانی من شامل چند
    نمونهی چهار صبحی خودم بود،
  • 1:59 - 2:01
    وهمینطور چند نمونه ازآنچه در
  • 2:01 - 2:03
    آثار دیگر سخنرانان TED
    در آن سال یافته بودم.
  • 2:03 - 2:04
    چهار صبح را در رمانی به قلم
  • 2:04 - 2:05
    ایزابِل آلِنده پیدا کردم.
  • 2:05 - 2:07
    نمونهای عالی
  • 2:07 - 2:09
    در زندگینامهی بیل کلینتون پیدا کردم.
  • 2:09 - 2:11
    چند نمونه هم در آثار مَت گرینیگ،
  • 2:11 - 2:12
    گرچه مَت بعداً به من گفت
  • 2:12 - 2:14
    که نتوانسته به سخنرانیام برسد
  • 2:14 - 2:15
    چون سخنرانیام صبح برگزار میشد،
  • 2:15 - 2:17
    و شنیدهام او چندان هم سحرخیز نیست.
  • 2:17 - 2:21
    گرچه، اگرهم مَت آنجا بود،
  • 2:21 - 2:24
    میتوانست این توهم توطئه هجو آمیز را ببیند
  • 2:24 - 2:26
    که سرهم کردنش برای
    خودم هم عجیب و غریب بود.
  • 2:26 - 2:28
    آن سخنرانی تماماً برای آن
  • 2:28 - 2:30
    حضار، و برای آن زمان خاص طرحریزی شده بود.
  • 2:30 - 2:32
    قبل از راهاندازی سایت TED،
    شیوهی کارمان اینطور بود.
  • 2:32 - 2:35
    خوش میگذراندیم. تقریباً همین.
  • 2:35 - 2:38
    البته وقتی به خانه رسیدم،
    ایمیلهایی برایم آمد
  • 2:38 - 2:39
    از افرادی که سخنرانی را زنده دیده بودند،
  • 2:39 - 2:41
    اولین ایمیل که هنوز
    ایمیل مورد علاقهام است:
  • 2:41 - 2:43
    "این هم یک مورد دیگر برای کلکسیونت
  • 2:43 - 2:46
    'دوستانی واقعیاند که بتوانی
    ۴ صبح به آنها زنگ بزنی.'"
  • 2:46 - 2:47
    این نظر مارلین دیتریش است.
  • 2:47 - 2:50
    و خودِ ایمیل از طرف یک فرد
  • 2:50 - 2:52
    اروپایی جذاب دیگر بود:
  • 2:52 - 2:55
    کریس اندرسون، سرپرست TED.
  • 2:55 - 2:56
    (خنده)
  • 2:56 - 2:58
    کریس این نقلقول را روی
  • 2:58 - 2:59
    چیزی مثل یک فنجان قهوه دیده بود،
  • 2:59 - 3:02
    و فکر کردم، این مرد
    خودش ناقِل ایدههایی است
  • 3:02 - 3:04
    که ارزش اشاعه دارند،
    و من به او سرایت کردم.
  • 3:04 - 3:05
    من واگیردارم،
  • 3:05 - 3:08
    که این کمتر از یک هفته بعد ثابت شد
  • 3:08 - 3:10
    وقتی یکی از کارمندان هالمارک
  • 3:10 - 3:11
    یک کارت تبریک با دقیقاً
  • 3:11 - 3:13
    همان نقلقول برایم فرستاد.
  • 3:13 - 3:16
    تازه، کارت دومی را هم
    که طراحی کرده بودند برایم فرستاد.
  • 3:16 - 3:18
    رویش نوشته شده بود:
    "همین که میدانم میتوانم
  • 3:18 - 3:20
    ۴ صبح به تو زنگ بزنم، باعث میشود
  • 3:20 - 3:21
    چنین نیازی نداشته باشم"
  • 3:21 - 3:23
    که عاشقش هستم، چون با هم مثل این است که:
  • 3:23 - 3:24
    "هالمارک: وقتی آنقدر ارزش قائلید
  • 3:24 - 3:26
    که ارادت خود را دو بار نشان میدهید،
  • 3:26 - 3:28
    هر بار با کمی تغییر در جملهبندی".
  • 3:28 - 3:31
    من از همپوشانی فعالیتهای هواداران TED
  • 3:31 - 3:33
    و مجلهی نیویورکر تعجب نکردم.
  • 3:33 - 3:35
    عدهی زیادی این را وقتی
    منتشر شد، برایم فرستادند:
  • 3:35 - 3:39
    " ۴ صبح است -- شاید اگر کمی
    چرندیات خریده بودید، بهتر میخوابیدید."
  • 3:39 - 3:42
    اما از دیدن همپوشانیِ "راگرتز"
    با فعالیت هواداران TED تعجب کردم.
  • 3:42 - 3:44
    چند نفر این را برایم فرستادند:
  • 3:44 - 3:46
    (ویدئو) دیدی پیکلز:
    ساعت چهار صبحه.
  • 3:46 - 3:48
    آخه برای چی داری
    پودینگ شکلاتی درست میکنی؟
  • 3:48 - 3:50
    استو پیکلز: چون کنترل
    زندگیم رو از دست دادم.
  • 3:50 - 3:52
    (خنده)
  • 3:52 - 3:54
    رایوِز: و بعدش یکی از هواداران TED
  • 3:54 - 3:55
    از این ناراضی بود که چرا یکی از چیزهایی
  • 3:55 - 3:58
    که به نظرش، نمونهای کلاسیک
    بود را از قلم انداخته بودم.
  • 3:58 - 4:01
    (ویدئو) روی نیری: پاشو، پاشو! جدی میگم.
    رانی نیِری: اتفاقی افتاده؟
  • 4:01 - 4:05
    روی: نه، چیزی نشده. تو که به هر حال
    میخواستی از این خونه بری بیرون، نه؟
  • 4:05 - 4:06
    رانی: نه ساعت چهار صبح.
  • 4:06 - 4:08
    رایوِز: این "برخورد نزدیک" است،
  • 4:08 - 4:09
    و نقش اول فیلم دستپاچه است،
  • 4:09 - 4:10
    چون فرازمینیها، خیلی اتفاقی،
  • 4:10 - 4:12
    تصمیم گرفتهاند که خودشان را
  • 4:12 - 4:13
    ۴ صبح به زمینیها نشان دهند،
  • 4:13 - 4:15
    که آن را به مثالی قابلتوجه تبدیل میکند.
  • 4:15 - 4:17
    البته همگی مثالهای قابل توجهی بودهاند.
  • 4:17 - 4:19
    هیچ کدام به هیج عنوان به من کمک نکردند
  • 4:19 - 4:21
    که بفهمم چرا فکر میکنم
    آن شعر خاص را میشناسم.
  • 4:21 - 4:23
    اما از الگو پیروی میکردند.
    با هم متناسب بودند.
  • 4:23 - 4:26
    درسته؟ چهار صبح به عنوان ساعتِ قربانی
  • 4:26 - 4:28
    که گفته شده تمامی این وقایع دراماتیک
  • 4:28 - 4:30
    در آن اتفاق افتادهاند.
  • 4:30 - 4:32
    شاید این نوعی کلیشه بود
  • 4:32 - 4:33
    که پیش از این هرگز ثبت نشده بود.
  • 4:33 - 4:35
    شاید در جریان یک الگوی رفتاری جدید
  • 4:35 - 4:36
    قرار گرفته بودم.
  • 4:36 - 4:39
    وقتی قضیه داشت کمکم جالب میشد،
  • 4:39 - 4:41
    ناگهان همه چیز خیلی جالب شد.
  • 4:41 - 4:43
    سایت TED در اواخر همان سال راهاندازی شد،
  • 4:43 - 4:45
    با چند ویدئو از سخنرانیهای گذشته،
  • 4:45 - 4:46
    از جمله سخنرانی من،
  • 4:46 - 4:49
    و دریافت نقلقولهای "چهار صبح" شروع شد
  • 4:49 - 4:51
    که به نظر میرسید از
    تمام نقاط زمین ارسال شدهاند.
  • 4:51 - 4:54
    اکثر آنها را هیچوقت پیدا نمیکردم
  • 4:54 - 4:55
    اگر تنهایی به دنبالشان میگشتم
  • 4:55 - 4:57
    که البته نمیگشتم.
  • 4:57 - 4:58
    هیچ نوجوان دارای دیابتی نمیشناسم.
  • 4:58 - 5:00
    پس ممکن بود این کتابچه را هم نبینم،
  • 5:00 - 5:02
    "پنیر گریل شده در ساعت چهار صبح"
  • 5:02 - 5:05
    (خنده)
  • 5:05 - 5:07
    مشترک مجله "قلابدوزی امروز!" نیستم
  • 5:07 - 5:12
    هرچند دلپذیر به نظر میرسد. (خنده)
  • 5:12 - 5:13
    به موقعیت عقربهها توجه کنید.
  • 5:13 - 5:15
    این پیشنهاد یک دانشجوی کالج
  • 5:15 - 5:16
    برای علامت دارودستهای به نام
  • 5:16 - 5:19
    "چهار صبح" است.
  • 5:19 - 5:21
    مردم برایم تبلیغات مجله فرستادند.
  • 5:21 - 5:23
    در فروشگاههای مواد غذایی عکس گرفتند.
  • 5:23 - 5:26
    یک عالمه رمان گرافیکی
    و داستان مصور دریافت کردم.
  • 5:26 - 5:28
    خیلیهایشان هم از آثار شاخص بودند:
  • 5:28 - 5:30
    مثل "مرد شنی"، یا "نگهبانان".
  • 5:30 - 5:32
    این مثال خیلی بامزهای از
    کمیک "کالوین و هابز" است.
  • 5:32 - 5:35
    در واقع قدیمیترین نقلقولی
    است که برایم فرستاده شده،
  • 5:35 - 5:38
    از کارتون "عصر حَجَر" بوده است.
  • 5:38 - 5:39
    نگاه کنید.
  • 5:39 - 5:41
    (ویدیو)
    ویلما فلینتِستون: مثلاً چقدر زود؟
  • 5:41 - 5:44
    فرِد فیلنتِستون: مثلاً ۴ صبح. این قدر زود.
  • 5:44 - 5:46
    رایوِز: و در سوی دیگر زمان،
  • 5:46 - 5:48
    این برای قرن ۳۱ است.
  • 5:48 - 5:49
    هزار سال بَعد،
  • 5:49 - 5:52
    مردم هنوز این کار را میکنند.
  • 5:52 - 5:54
    (ویدیو) گوینده: ساعت ۴ صبح است.
  • 5:54 - 5:55
    (خنده)
  • 5:55 - 5:57
    رایوِز: طیف زمانی را نشان میدهند.
  • 5:57 - 6:00
    آهنگها، سریالها و فیلمهای
    بسیاری دریافت کردم
  • 6:00 - 6:03
    که ناشناخته یا مشهور بودند.
  • 6:03 - 6:05
    میتوانم یک لیست پخش
    ۴ ساعته به شما بدهم.
  • 6:05 - 6:07
    اگر بخواهم فقط به
    ستارههای مرد سینما بپردازم،
  • 6:07 - 6:08
    آنها را در مدت زمان
  • 6:08 - 6:09
    یک آگهی تبلیغاتی نشان میدهم.
  • 6:09 - 6:11
    که نتیجهاش این میشود:
  • 6:11 - 6:14
    (مونتاژ فیلم "ساعت چهار صبحه")
  • 6:38 - 6:40
    (خنده)
  • 6:40 - 6:43
    رایوِز: جایی در این میان،
  • 6:43 - 6:44
    من متوجه شدم که یک سرگرمی دارم
  • 6:44 - 6:46
    که خودم هم از آن خبر نداشتم،
  • 6:46 - 6:49
    و الآن هم جمعسپاری شده.
  • 6:49 - 6:51
    اما به این هم فکر میکردم و
    شاید شما هم به آن فکر کنید
  • 6:51 - 6:53
    که آیا نمیشد این کار را
  • 6:53 - 6:54
    با هر ساعت دیگری انجام داد؟
  • 6:54 - 6:56
    اولاً، شما کلیپهایی مثل این
  • 6:56 - 6:58
    درباره چهار بعد از ظهر دریافت نمیکنید.
  • 6:58 - 6:59
    دوماً، من کمی تحقیق کردم.
  • 6:59 - 7:00
    میدانید، میخواستم بدانم
  • 7:00 - 7:03
    که آیا دچار سوگیری تأییدی شدهام،
  • 7:03 - 7:05
    یعنی تعصبِ من موجب
    زیاد شدن تأییدها شده است.
  • 7:05 - 7:07
    شاید ادبیات بهتر آن را نشان بدهد.
  • 7:07 - 7:09
    شکسپیر دو بار به ساعت
    سه صبح اشاره کرده است.
  • 7:09 - 7:10
    یک بار به پنج صبح.
  • 7:10 - 7:11
    و هفت بار به چهار صبح
  • 7:11 - 7:13
    که همهی آنها مهم بودهاند.
  • 7:13 - 7:16
    در نمایشنامه "قیاس برای قیاس"،
    زمان اعدام بوده است.
  • 7:16 - 7:18
    تولستوی بیخوابی ناپلئون را بیان میکند
  • 7:18 - 7:20
    در ساعت چهار صبح، درست قبل از جنگ
  • 7:20 - 7:22
    در رمان "جنگ و صلح"
  • 7:22 - 7:24
    در رمان "جین ایر" نوشته شارلوت برونته هم
  • 7:24 - 7:25
    چهار صبح نقش محوری داشته،
  • 7:25 - 7:28
    در رمان "بلندیهای بادگیر" نوشته
    امیلی برونته هم اینچنین بوده است.
  • 7:28 - 7:31
    رمان "لولیتا" یک چهار صبح چندشآور دارد.
  • 7:31 - 7:35
    رمان "هاکلبری فین"، با لهجه گفته میشود.
  • 7:35 - 7:38
    یک نفر "مرد نامرئی" اثر
    اچ.جی. ولز را برایم فرستاد.
  • 7:38 - 7:41
    یکی دیگر "مرد نامرئی"
    اثر رالف الیسون را فرستاد.
  • 7:41 - 7:44
    "گتسبی بزرگ" آخرین
  • 7:44 - 7:45
    چهار صبحِ زندگی خود را صرف
  • 7:45 - 7:47
    انتظار برای معشوقهای کرد
    که هرگز پیدایش نشد،
  • 7:47 - 7:50
    و شاید مشهورترین بیدار شدن در ادبیات:
  • 7:50 - 7:52
    "مَسخ".
  • 7:52 - 7:54
    در پاراگراف اول، شخصیت اصلی بیدار میشود
  • 7:54 - 7:56
    در حالی که به یک سوسک غولپیکر تبدیل شده،
  • 7:56 - 7:59
    اما صرف نظر از سوسک، همه میدانیم،
  • 7:59 - 8:01
    چیزی در مورد او وجود دارد.
  • 8:01 - 8:04
    چه چیز؟ زنگ ساعتش برای
    چهار صبح تنظیم شده است.
  • 8:04 - 8:07
    چه کسی چنین کاری میکند؟
  • 8:07 - 8:09
    این آدم چنین کاری میکند.
  • 8:09 - 8:13
    (موسیقی)
  • 8:13 - 8:19
    (مونتاژ زنگ ساعت ۴ صبح)
  • 8:19 - 8:21
    (ویدئو) گوینده خبر:
    در این ساعت، خبرهای صبح.
  • 8:21 - 8:23
    اما البته، هیچ خبری نیست.
  • 8:23 - 8:26
    همه هنوز در تختخوابهای
    راحت خود خواب هستند.
  • 8:26 - 8:27
    رایوِز: دقیقاً.
  • 8:27 - 8:29
    پس میتواند لوسی از کمیک بادامزمینیها،
  • 8:29 - 8:32
    "مامان جون"، اولین روز تمرین راکی،
  • 8:32 - 8:34
    اولین روز کاری نلسون ماندلا،
  • 8:34 - 8:36
    و بارت سیمپسون که همراه با یک سوسک
  • 8:36 - 8:39
    برای شما یک مهمانی واقعی
  • 8:39 - 8:41
    و برای من یک دستهبندی دیگر در
  • 8:41 - 8:44
    مجموعه دادههای بزرگ و قدیمیام هستند:
    زمان بیدار شدن افراد.
  • 8:44 - 8:46
    فقط تصور کنید که خانواده یا دوستانتان
  • 8:46 - 8:49
    شنیدهاند که شما مثلاً خرس قطبی
    تاکسیدرمی شده جمعآوری میکنید
  • 8:49 - 8:50
    و آنها را برایتان بفرستند.
  • 8:50 - 8:53
    حتی اگر در یک زمان واقعاً
    آن کار را نکرده باشید،
  • 8:53 - 8:56
    بعدش دقیقاً خرسهای قطبی
    تاکسیدرمی شده را جمعآوری کردهاید،
  • 8:56 - 8:59
    و کلکسیونتان احتمالاً خیلی خفن است.
  • 8:59 - 9:01
    و وقتی به آن نقطه رسیدم،
    از آن استقبال کردم.
  • 9:01 - 9:03
    حس سرپرستی خودم را فعال کردم،
    شروع کردم به صحتسنجی،
  • 9:03 - 9:06
    دانلود کردن، عکاسی غیرمجاز از صفحه نمایش.
  • 9:06 - 9:08
    آرشیو کردن را شروع کردم.
  • 9:08 - 9:10
    سرگرمیام به یک عادت تبدیل شده بود،
  • 9:10 - 9:13
    و عادتم احتمالاً به من متنوعترین
  • 9:13 - 9:15
    لیست پخش نتفلیکس را داد.
  • 9:15 - 9:18
    یک بار "موزیکال بچهها
    و عروسکها" پخش میشد،
  • 9:18 - 9:20
    بعد "آخرین تانگو در پاریس"،
  • 9:20 - 9:21
    "دفترچه خاطرات یک بیعرضه"،
  • 9:21 - 9:23
    "پورناستار: افسانه ران جرمی".
  • 9:23 - 9:25
    چرا "پورناستار: افسانه ران جرمی؟"
  • 9:25 - 9:27
    چون یک نفر به من گفت
    این کلیپ را در آن پیدا میکنم.
  • 9:27 - 9:29
    (ویدئو)
    ران جرمی: من متولد شدم
  • 9:29 - 9:30
    در فلاشینگ، کوئینز
  • 9:30 - 9:33
    در تاریخ ۱۲ مارس ۱۹۵۳،
  • 9:33 - 9:35
    در ساعت چهار صبح.
  • 9:35 - 9:37
    رایوِز: البته که اینطور بود.
    (خنده) (تشویق)
  • 9:37 - 9:40
    بله. نه تنها منطقی به نظر میرسد،
  • 9:40 - 9:42
    بلکه به این سؤال هم پاسخ میدهد:
  • 9:42 - 9:45
    "ران جرمی و سیمون دو بووار
  • 9:45 - 9:47
    چه اشتراکی با هم دارند؟"
  • 9:47 - 9:49
    سیمون دو بووار زندگینامه خود را
  • 9:49 - 9:52
    با این جمله آغاز میکند:
    "من در ساعت چهار صبح متولد شدم"
  • 9:52 - 9:54
    این را هم یک نفر دیگر
    برایم ایمیل کرده بود،
  • 9:54 - 9:56
    و بعد از این، یک سطح بالاتر
  • 9:56 - 9:59
    در ورودیهایم داشتم،
    چون ران جرمیِ پورناستار
  • 9:59 - 10:01
    و سیمون دو بووارِ فمینیست
  • 10:01 - 10:02
    تنها افراد متفاوتی نیستند.
  • 10:02 - 10:05
    آنها افراد متفاوتی هستند که
    چیزی آنها را به هم وصل میکند،
  • 10:05 - 10:09
    و من نمیدانستم که این
    دانستنیِ کماهمیت است یا دانش است
  • 10:09 - 10:11
    یا تخصص ناخودآگاه است،
    اما کنجکاو بودم که بدانم
  • 10:11 - 10:13
    آیا راه باحالتری برایش وجود دارد؟
  • 10:13 - 10:18
    پس در ماه اکتبر گذشته، به سنت علمی باکلاس،
  • 10:18 - 10:20
    من تمام کلکسیون را روی اینترنت قرار دادم
  • 10:20 - 10:21
    با نام "موزه چهار صبح"
  • 10:21 - 10:23
    میتوانید روی آن دکمه
    "نوسازی" کلیک کنید.
  • 10:23 - 10:26
    شما را به صورت تصادفی به یکی از
  • 10:26 - 10:28
    صدها قطعه موجود در کلکسیون میبرد.
  • 10:28 - 10:30
    این یک شعر است
  • 10:30 - 10:32
    از بیلی کالینز به نام "فراموشی".
  • 10:32 - 10:34
    (ویدئو) بیلی کالینز: جای تعجب نیست
  • 10:34 - 10:35
    اگر نیمه شب بیدار شوی
  • 10:35 - 10:38
    که تاریخ یک نبرد مشهور را
  • 10:38 - 10:39
    در یک کتاب جنگی ببینی.
  • 10:39 - 10:42
    جای تعجب نیست که به نظر
    میرسد ماه در پنجره
  • 10:42 - 10:45
    از یک شعر عاشقانه آمده
  • 10:45 - 10:48
    که قبلاً با قلبت به خاطرش داشتی.
  • 10:48 - 10:51
    رایوِز: خب اولین ساعت این پروژه
  • 10:51 - 10:52
    رضایتبخش بود.
  • 10:52 - 10:57
    در یک دیویدی، یک بازیگر
    بالیوود جملهای در کافهای گفت.
  • 10:57 - 10:59
    نصف جهان آنطرفتر، نوجوانی
  • 10:59 - 11:02
    یک ویدئوی اینستاگرام از
    آن درست کرده و برایم فرستاد،
  • 11:02 - 11:03
    یک غریبه.
  • 11:03 - 11:04
    اگرچه کمتر از یک هفته بعد،
  • 11:04 - 11:07
    کمی مورد لطف قرار گرفتم.
  • 11:07 - 11:12
    یک توئیت کنایهآمیز دریافت کردم.
  • 11:12 - 11:14
    مختصر بود.
  • 11:14 - 11:18
    فقط گفته بود:
    "یک نوار قدیمی را یادم میآورد."
  • 11:18 - 11:20
    نامش در واقع مستعار بود،
    یا شبیه به نام متسعار بود.
  • 11:20 - 11:23
    اما همین که حروف اولش
    و عکس پروفایل را دیدم،
  • 11:23 - 11:25
    بلافاصله فهمیدم، تمام وجودم
  • 11:25 - 11:28
    فوراً فهمید که او چه کسی بود،
  • 11:28 - 11:30
    و بلافاصله فهمیدم
  • 11:30 - 11:33
    او از چه نواری صحبت میکرد.
  • 11:33 - 11:37
    (موسیقی)
  • 11:37 - 11:39
    ال. دی. عشقِ دوران دانشجوییام بود.
  • 11:39 - 11:42
    اوایل دهه ۱۹۹۰ بود.
    من دانشجوی کارشناسی بودم.
  • 11:42 - 11:45
    او دانشجوی کارشناسی ارشد
    در گروه علوم کتابداری بود.
  • 11:45 - 11:47
    نه از آن نوع کتابدارها
    که عینکش را برمیدارد،
  • 11:47 - 11:49
    موهایش را رها میکند،
    و ناگهان جذاب میشود.
  • 11:49 - 11:51
    از اولش هم جذاب بود،
  • 11:51 - 11:53
    خیلی بی دست و پا بود،
  • 11:53 - 11:55
    و ما یک عشق "دسامبر تا مِی" داشتیم،
  • 11:55 - 11:57
    یعنی از دسامبر قرار گذاشتن را شروع کردیم،
  • 11:57 - 11:59
    و در ماه مِی، او فارغالتحصیل شد
  • 11:59 - 12:03
    و به "کسی که رفته"ی من تبدیل شد.
  • 12:03 - 12:07
    اما نوارش نرفت.
  • 12:07 - 12:10
    من این نوار را در یک جعبه نگه داشتهام،
  • 12:10 - 12:12
    با یادداشتها و کارت پستالهایی،
    نه تنها از ال. دی.
  • 12:12 - 12:15
    از تمام زندگیام، اما برای دهها سال.
  • 12:15 - 12:16
    از آن نوع جعبههاست که
  • 12:16 - 12:18
    اگر دوستدختر داشته باشم،
    از او پنهانش میکنم،
  • 12:18 - 12:21
    و اگر همسر داشتم، مطمئنم که
    با او به اشتراک میگذاشتم،
  • 12:21 - 12:24
    اما داستانِ -- (خنده) -- این نوار
  • 12:24 - 12:25
    این است که هر طرفش هفت آهنگ دارد،
  • 12:25 - 12:27
    اما بدون عنوان آهنگ،
  • 12:27 - 12:31
    به جای آن، ال. دی. از سیستم
    طبقهبندیِ کتابخانه کنگره آمریکا
  • 12:31 - 12:33
    از جمله شماره صفحات استفاده کرده بود،
  • 12:33 - 12:36
    تا سرنخهایی به من بدهد.
  • 12:36 - 12:37
    وقتی این نوار را گرفتم،
  • 12:37 - 12:39
    آن را در دستگاه پخش نوار کاستم گذاشتم،
  • 12:39 - 12:42
    با آن به کتابخانهی دانشگاه
    رفتم، کتابخانهی او،
  • 12:42 - 12:44
    ۱۴ کتاب روی قفسهها پیدا کردم.
  • 12:44 - 12:46
    یادم میآید همه را برداشتم
  • 12:46 - 12:47
    و به میز کناری موردعلاقهام بردم،
  • 12:47 - 12:51
    و من شعرها را همراه با آهنگها خواندم
  • 12:51 - 12:53
    مثل خوردن غذا با شراب،
  • 12:53 - 12:55
    همراه با هم، میتوانم بگویم
  • 12:55 - 12:57
    مثل کفش سَدِل
  • 12:57 - 13:00
    در کنار یک پیراهن پنبهای آبی کبالتی.
  • 13:00 - 13:02
    این کار را اکتبر گذشته دوباره انجام دادم.
  • 13:02 - 13:04
    همان جا نشستم، با هدفونهای جدید
  • 13:04 - 13:07
    اما واکمن قدیمی، فهمیدم این همان نوع
  • 13:07 - 13:09
    ولخرجی است که قدرش را نمیدانستم
  • 13:09 - 13:11
    حتی وقتی آدم ولخرجی بودم.
  • 13:11 - 13:14
    و بعد فکر کردم "خوش به حالش".
  • 13:14 - 13:18
    "پی جی" نشانهی ادبیات اسلاوی است.
  • 13:18 - 13:21
    سری "۷۰۰۰" ادبیات لهستانی.
  • 13:21 - 13:23
    Z9A24 مجموعهای از ۷۰ شعر است.
  • 13:23 - 13:26
    صفحه ۳۱ شعر ویسلاوا شیمبورسکا است
  • 13:26 - 13:29
    که با آهنگ "آرام مثل یک رود"
    پُل سایمون جُفت شده بود.
  • 13:29 - 13:32
    (موسیقی: پُل سایمون، "آرام مثل یک رود")
  • 13:32 - 13:34
    (ویدئو) پُل سایمون: ♪ آه، چهار صبح ♪
  • 13:34 - 13:39
    ♪ از خواب و رویا بیدار شدم ♪
  • 13:39 - 13:44
    رایوِز: متشکرم. سپاسگزارم. (تشویق)
Title:
موزه چهار صبح
Speaker:
رایوِز
Description:

مراقب باشید: رایوِز یک وسواس واگیردار در مورد ساعت ۴ صبح دارد. در تِد ۲۰۰۷، این شاعر چیزی را بیان کرد که آن زمان، دلبستگی جزئی نسبت به زمانی بود که همه‌جا تکرار می‌شد. اما پس از آن سخنرانی، ایمیل‌هایی با منابع مبهم و خنده‌دار به سویش سرازیر شدند - از جلد مجله "قلاب‌دوزی امروز!" تا اشاره‌هایی در "عصر حجر" و "خانواده جتسون". نیم‌نگاهی شاعرانه به موزه چهار صبح او، که سرشار از گنجینه‌هاست.

more » « less
Video Language:
English
Team:
closed TED
Project:
TEDTalks
Duration:
14:04

Persian subtitles

Revisions