-
( مارک برافورد ؛ فیلم های سوپر هشت )
-
وقتی بچه بودم ، دراز میکشیدم روی
-
( خنده )
-
چمن ها و به آسمان نگاه میکردم
-
و ابر ها رو میدیدم
-
و یادمه یه روز گفتم
-
اه میدونی چیه؟
-
به دوستام گفتم
-
اه ما قراره... من قراره
-
یه فیلم داشته باشم
-
قراره یه فیلم بسازم
-
من قراره ...
-
هممون قراره فیلم تماشا کنیم و اون رایگانه
-
و میخواستم اون رو روی ابرا به نمایش بذارم
-
پس ...
-
( خنده )
-
همه ی دوستام
-
تینا ، تری ، تانیا ، لارن خودم
-
همه ی ادما
-
ما همه
-
اونا...
-
چون اونا منو باور داشتن
-
اونا میدونستن
-
درسته ! مارک !
-
چون من شعبده باز بودم
-
و ما صبر کردیم تا تاریک بشه
-
ولی نه زیاد تاریک ، که ابرها دیده بشن
-
و هرچی سیم توی خونه بود اوردیم
-
و روشنش کردیم
-
و من تصویرو انداختم روی ابرا
-
و هیج اتفاقی نیفتاد
-
بامزه بود
-
چون اونا گفتن : آه...
-
کار نکرد
-
ولی لحن گفتنشون اینجوری بود
-
"تو میتونستی درستش کنی"
-
و میدونی ... اونا هنوزم همینجورین
-
هنوزم همینجورین
-
"تقصیر تو نبود مارک"
-
"یه چیز اونجا درست کار نکرد"
-
"چون باید کار میکرد"