Return to Video

چرا تئاتر برای دموکراسی ضروری است

  • 0:02 - 0:05
    تئاتر مهم است چون دموکراسی مهم است.
  • 0:06 - 0:10
    تئاتر شکل مطلق هنر از دموکراسی است،
  • 0:10 - 0:14
    و این را میدانیم چون این دو
    در یک شهر پدید آمدند.
  • 0:14 - 0:16
    اواخر قرن ششم قبل از میلاد،
  • 0:16 - 0:18
    ایدهی دموکراسی غربی متولد شد.
  • 0:18 - 0:20
    البته، این دموکراسی
  • 0:20 - 0:22
    بسیار نسبی و پر ایراد بود،
  • 0:22 - 0:27
    اما این ایده که قدرت باید
    از رضایت مردم شکل بگیرد،
  • 0:27 - 0:31
    که قدرت باید از پایین به بالا
    جریان پیدا کند،
  • 0:31 - 0:32
    نه برعکس،
  • 0:32 - 0:34
    در آن دهه مطرح شد.
  • 0:34 - 0:39
    و در همان دهه، یک نفر --
    در افسانهها آمده، کسی به اسم تسپیس --
  • 0:39 - 0:41
    ایدهی دیالوگ را ابداع کرد.
  • 0:41 - 0:43
    ابداع دیالوگ به چه معناست؟
  • 0:43 - 0:46
    خب، میدانیم که جشنوارهی دیونیسوس
  • 0:46 - 0:47
    کل شهروندان آتن را
  • 0:47 - 0:49
    در حاشیه آکروپلیس گرد هم میآورد،
  • 0:49 - 0:52
    و آنجا به موسیقی گوش میدادند،
    به تماشای رقص مینشستند،
  • 0:52 - 0:56
    و در چارچوب جشنواره دیونیوس
    قصههایی روایت میشد.
  • 0:56 - 0:59
    و داستانسرایی خیلی شبیه چیزیست
    که هماکنون اتفاق میافتد:
  • 0:59 - 1:01
    من ایستادهام اینجا،
  • 1:01 - 1:03
    یگانه مرجع قدرت،
  • 1:03 - 1:04
    و دارم با شما صحبت میکنم.
  • 1:04 - 1:08
    و شما نشستهاید، و آنچه
    میگویم را دریافت میکنید.
  • 1:08 - 1:11
    و ممکن است با آن مخالف باشید،
    ممکن است فکر کنید من یک احمق غیرقابلتحملم،
  • 1:11 - 1:13
    شاید جان به لب شده باشید،
  • 1:13 - 1:16
    اما این دیالوگ در ذهن شما
    روی میدهد.
  • 1:17 - 1:21
    اما چه میشود اگر،
    به جای اینکه من با شما صحبت کنم --
  • 1:21 - 1:23
    و تسپیس به این فکر افتاد --
  • 1:23 - 1:25
    ۹۰ درجه به چپ بچرخم،
  • 1:25 - 1:28
    و روی صحنه با شخص دیگری در کنارم صحبت کنم؟
  • 1:29 - 1:31
    همه چیز عوض میشود،
  • 1:31 - 1:35
    چون در آن لحظه،
    من مالک حقیقت نیستم؛
  • 1:35 - 1:38
    شخصی هستم که نظری دارد.
  • 1:38 - 1:40
    و دارم با شخص دیگری حرف میزنم.
  • 1:40 - 1:41
    و میدانید چیست؟
  • 1:41 - 1:44
    آن شخص دیگر هم نظری دارد،
  • 1:44 - 1:47
    و این تئاتر است، فراموش نکنید،
    برخورد -- آنها با من مخالفند.
  • 1:48 - 1:50
    بین دو دیدگاه تضاد وجود دارد.
  • 1:50 - 1:57
    و فرضیهی آن این است که
    حقیقت تنها هنگامی ظاهر میشود
  • 1:57 - 1:59
    که بین دو دیدگاه متفاوت تضاد باشد.
  • 1:59 - 2:02
    حقیقت در ماللکیت یک فرد نیست.
  • 2:02 - 2:06
    و اگر به دموکراسی معتقدید،
    باید به این هم باور داشته باشید.
  • 2:06 - 2:08
    و اگر باور نداشته باشید،
    یک خودکامه هستید
  • 2:08 - 2:10
    که دموکراسی را تحمل میکنید.
  • 2:11 - 2:13
    اما این فرضیهی پایه دموکراسی است،
  • 2:13 - 2:16
    که میگوید تضاد آرا
    منتهی به حقیقت میشود.
  • 2:16 - 2:18
    چه اتفاق دیگری در حال رخ دادن است؟
  • 2:18 - 2:21
    از شما نمیخواهم بنشینید و
    به حرفهای من گوش کنید.
  • 2:21 - 2:23
    میخواهم جلو بیایید
  • 2:23 - 2:26
    و نظرات من را تصور کنید --
  • 2:27 - 2:30
    اینها برای من بعنوان یک کاراکتر
    چه احساسی دارد و چه شکلی است.
  • 2:30 - 2:33
    و بعد میخواهم تا ذهنیتتان را عوض کنید
  • 2:33 - 2:36
    و تصور کنید شخص دیگر
    چه احساسی دارد.
  • 2:37 - 2:40
    از شما میخواهم تمرین همدلی کنید.
  • 2:41 - 2:45
    و این ایده که حقیقت از
    برخورد نظرات متفاوت حاصل میشود
  • 2:45 - 2:47
    و موتور محرک همدلی
  • 2:47 - 2:51
    ابزار لازم برای دمکراتیک بودن است.
  • 2:52 - 2:54
    دیگر چه اتقافی میافتد؟
  • 2:54 - 2:56
    سومین مورد خود شمایید،
  • 2:56 - 2:59
    خود جامعه است، مخاطب است.
  • 2:59 - 3:03
    به تجربه میدانید که
    وقتی به سینما میروید،
  • 3:03 - 3:07
    پا به سالن سینما میگذارید،
    و اگر خالی باشد، خوشحال میشوید،
  • 3:07 - 3:09
    چون هیچ مزاحمتی بین شما
    و فیلم نخواهد بود.
  • 3:09 - 3:13
    میتوانید لم بدهید، پاهایتان را
    بگذارید روی صندلیهای جلویی،
  • 3:13 - 3:14
    ذرت بوداده بخورید
    و لذتش را ببرید.
  • 3:14 - 3:16
    اما اگر به یک تئاتر زنده بروید
  • 3:16 - 3:19
    و ببینید سالن نیمه پر است،
  • 3:19 - 3:20
    قلبتان میگیرد.
  • 3:20 - 3:22
    فوراً ناامید میشوید،
  • 3:23 - 3:24
    چون چه بدانید و چه ندانید،
  • 3:25 - 3:26
    به آن تئاتر آمدهاید
  • 3:26 - 3:28
    تا بخشی از مخاطب باشید.
  • 3:28 - 3:31
    آمدهاید تا تجربهای جمعی داشته باشید
  • 3:31 - 3:35
    از با هم خندیدن، با هم اشک ریختن،
    و با هم نفس را حبس کردن،
  • 3:35 - 3:37
    تا ببینید بعد چه اتفاقی میافتد.
  • 3:37 - 3:41
    شاید بعنوان یک مصرفکننده انفرادی
    وارد تئاتر شده باشید،
  • 3:41 - 3:44
    اما اگر تئاتر کارش را درست انجام دهد،
  • 3:44 - 3:47
    وقتی پا بیرون میگذارید احساس
    میکنید جزیی از کل هستید،
  • 3:47 - 3:49
    جزئی از جمع.
  • 3:50 - 3:54
    این در دیانآی فرم هنری من قرار دارد.
  • 3:55 - 3:59
    دو هزار و پانصد سال بعد،
    جو پپ (کارگردان تئاتر) گفت که
  • 3:59 - 4:03
    فرهنگ باید به همه مردم
    ایالات متحده تعلق داشته باشد،
  • 4:03 - 4:07
    و در تلاش برای انجام این رسالت
    احساس وظیفه کرد.
  • 4:07 - 4:10
    او «شکسپیر مجانی در پارک» را راه انداخت.
  • 4:10 - 4:13
    و «شکسپیر مجانی در پارک» بر اساس
    یک ایدهی بسیار ساده است،
  • 4:13 - 4:18
    این ایده که بهترین تئاتر،
    بهترین هنری که میتوانیم تولید کنیم،
  • 4:18 - 4:20
    باید به سمع و نظر همه برسد
    و متعلق به همه باشد،
  • 4:20 - 4:22
    و تا همین امروز،
  • 4:22 - 4:25
    تکتک شبهای تابستان در سنترال پارک،
  • 4:25 - 4:27
    ۲٫۰۰۰ نفر صف میکشند
  • 4:27 - 4:31
    تا بهترین تئاتری را که
    میتوانیم ارائه کنیم، رایگان ببینند.
  • 4:31 - 4:34
    این یک معامله تجاری نیست.
  • 4:34 - 4:38
    در سال ۱۹۶۷، ۱۳ سال بعد از
    اینکه متوجه این نکته شد،
  • 4:38 - 4:40
    متوجه چیز دیگری نیز شد،
  • 4:40 - 4:43
    که میگفت
    چرخهی دموکراتیک
  • 4:43 - 4:47
    صرفاً با ارائه آثار کلاسیک به مردم
    کامل نبود.
  • 4:47 - 4:50
    باید در واقع اجازه دهیم مردم
    کلاسیکهای خودشان را بسازند
  • 4:50 - 4:52
    و روی صحنه بروند.
  • 4:52 - 4:54
    بنابراین در سال ۱۹۶۷،
  • 4:54 - 4:57
    جو «تئاتر پابلیک» را در خیابان«استور پلیس»
    در مرکز شهر افتتاح کرد،
  • 4:57 - 5:01
    و اولین نمایشی که به تهیه کرد
    نخستین اجرا از «مو» بود.
  • 5:01 - 5:04
    این اولین کارش بود که شکسپیر نبود.
  • 5:04 - 5:08
    «کلایو بارنز» در نشریه تایمز نوشت
    انگار آقای پَپ جارو دستش گرفته
  • 5:08 - 5:11
    و همهی مخالفتها را از
    خیابانهای «ایست ویلج» جمع کرده
  • 5:11 - 5:13
    و به روی صحنه «پابلیک» برده.
  • 5:13 - 5:14
    (خنده)
  • 5:14 - 5:16
    قصد تعریف نداشت.
  • 5:16 - 5:20
    اما جو این جمله را در لابی نصب کرد،
    خیلی بهش افتخار میکرد.
  • 5:20 - 5:21
    (خنده و تشویق حضار)
  • 5:21 - 5:25
    و تئاتر پابلیک طی سالهای آتی چه کرد
    با نمایشهای فوقالعادهای مثل
  • 5:26 - 5:29
    «برای دختران رنگین پوستی که به خودکشی
    فکر کردند، وقتی که رنگینکمان کافی است،»
  • 5:29 - 5:32
    «گروه رقص»،
  • 5:32 - 5:36
    و بهترین مثالی که به ذهنم میاید:
  • 5:36 - 5:41
    نعرهی خشمگین «لری کرامر»
    درباره بحران ایدز،
  • 5:41 - 5:43
    «قلب معمولی».
  • 5:43 - 5:47
    چون وقتی جو در سال ۱۹۸۵
    آن را اجرا کرد،
  • 5:47 - 5:50
    اطلاعات منتشره راجع به ایدز
  • 5:50 - 5:53
    در مطلب فرانک ریچ
    برای نیویورک تایمز
  • 5:53 - 5:57
    بیشتر از همه آنچه بود که نیویورکتایمز
    در چهار سال گذشته منتشر کرده بود.
  • 5:57 - 6:01
    لری عملاً داشت گفتگو
    در مورد ایدز را
  • 6:01 - 6:02
    بوسیلهی نوشتن این نمایش عوض میکرد.
  • 6:03 - 6:04
    و جو با تولید کردنش.
  • 6:04 - 6:08
    افتخار گرفتن سفارش و کار روی
    «فرشتهها در آمریکا»ی تونی کوشنر نصیب من شد
  • 6:08 - 6:12
    و هنگام اجرای آن در کنار
    «قلب معمولی»
  • 6:12 - 6:15
    میتوانستیم ببینیم که فرهنگ
    عملاً داشت تغییر میکرد،
  • 6:15 - 6:17
    و این کار توسط تئاتر انجام نمیشد،
  • 6:18 - 6:20
    اما تئاتر سهم خودش را ایفا میکرد
  • 6:20 - 6:24
    تا معنای همجنسگرا بودن
    در ایالات متحده عوض شود.
  • 6:24 - 6:26
    و من از این بابت خیلی مفتخرم.
  • 6:27 - 6:28
    (تشویق)
  • 6:29 - 6:33
    وقتی در سال ۲۰۰۵ کار سابق جو
    را در پابلیک به دست گرفتم،
  • 6:33 - 6:37
    فهمیدم یکی از مشکلاتمان این بود که
    قربانی موفقیت خود بودیم،
  • 6:37 - 6:42
    به این معنی که شکسپیر در پارک
    بعنوان برنامهای برای دسترسی راحت ایجاد شد
  • 6:42 - 6:46
    اما حالا بلیتش یکی از نایاب ترینها
    در نیویورک سیتی بود.
  • 6:46 - 6:50
    مردم دو شب زودتر در خیابان میخوابیدند
    تا بلیت تهیه کنند.
  • 6:50 - 6:51
    مشکل آن کجا بود؟
  • 6:51 - 6:53
    این کار ۹۸ درصد جمعیت را
  • 6:53 - 6:55
    حتی از فکر آمدن منصرف میکرد.
  • 6:55 - 6:58
    پس بخش سیار را بازتعریف کردیم
  • 6:58 - 7:01
    و شکسپیر را به زندانها،
    و گرمخانهها بردیم،
  • 7:01 - 7:03
    به مراکز اجتماعی در تمام پنج منطقه نیویورک
  • 7:03 - 7:06
    و حتی به نیوجرسی و وستچستر کانتی.
  • 7:06 - 7:10
    و این برنامه چیزی رو که قبلاً
    شهودی فهمیده بودیم به ما اثبات کرد:
  • 7:10 - 7:15
    نیاز مردم به تئاتر به بزرگی
    میلشان به غذا است
  • 7:15 - 7:16
    یا به نوشیدنی.
  • 7:17 - 7:19
    این موفقیتی فوقالعاده بود،
    و ما آن را ادامه دادیم.
  • 7:19 - 7:23
    اما باز هم مانعی وجود داشت که
    فهمیدیم هنوز جلوی راهمان است.
  • 7:23 - 7:25
    و آن مشکل مشارکت بود.
  • 7:25 - 7:27
    و ایدهای که داشتیم این بود:
  • 7:27 - 7:31
    چطور میتوانیم تئاتر را از
    یک کالای مصرفی، یک شئ،
  • 7:31 - 7:34
    به آنچه در اصل بوده برگردانیم؟ --
  • 7:34 - 7:36
    مجموعهای از روابط بین آدمها
  • 7:36 - 7:39
    و تحت هدایت «لیر دبسنه» بینظیر،
  • 7:39 - 7:41
    برنامهی پابلیک ورکس را شروع کردیم،
  • 7:41 - 7:43
    که امروزه هر تابستان
  • 7:43 - 7:46
    نمایشهای عظیم موزیکال شکسپیری
    را تولید میکند،
  • 7:46 - 7:48
    که در آن بازیگران و موسیقیدانهای
    برنده جایزه تونی
  • 7:49 - 7:52
    پهلو به پهلوی پرستاران و کارگران خانگی
  • 7:52 - 7:56
    و کهنه سربازان ارتش و اخیراً هم
    زندانیهای دربند
  • 7:56 - 7:58
    تازه وارد و حرفهای،
  • 7:58 - 8:00
    با هم روی یک صحنه اجرا میکنند.
  • 8:00 - 8:02
    و این تنها یک برنامهی اجتماعی بزرگ نیست،
  • 8:02 - 8:04
    این بهترین کار هنری است که
    انجام میدهیم.
  • 8:05 - 8:09
    و فرضیهی آن این است که
    هنرمندی چیزی نیست
  • 8:09 - 8:11
    که متعلق به یک عدهی معدود باشد.
  • 8:11 - 8:14
    هنرمندی در انسان بودن
    نهادینه شده است.
  • 8:14 - 8:18
    بعضی از ما وقت یشتری از
    عمرمان را صرف آن میکنیم.
  • 8:19 - 8:20
    و بعد گاهی--
  • 8:20 - 8:22
    (تشویق)
  • 8:22 - 8:24
    به معجزهای مثل «همیلتون» برمیخورید،
  • 8:24 - 8:31
    بازروایت فوقالعادهی لینمانوئل
    از بنیانهای این کشور
  • 8:31 - 8:35
    از دید تنها بنیانگذاری که
    مهاجری یتیم و حرامزاده
  • 8:35 - 8:37
    از جزایر هند غربی بود.
  • 8:37 - 8:39
    و کاری که لین انجام میداد
  • 8:39 - 8:41
    دقیقاً همانی است که شکسپیر انجام داد.
  • 8:42 - 8:46
    او صدای مردم و
    زبان مردم را میگرفت
  • 8:46 - 8:48
    به یک مصرع ارتقا میداد،
  • 8:48 - 8:50
    و با این کار،
  • 8:50 - 8:52
    به آن زبان
  • 8:52 - 8:55
    و به مردمی که آن را
    تکلم میکردند ارج و ارتقاء میبخشید.
  • 8:55 - 9:00
    و با انتخاب بازیگرانی
    تماماً سیاهپوست و سرخپوست،
  • 9:00 - 9:02
    لین داشت به ما میگفت،
  • 9:02 - 9:05
    به ما یادآوری میکرد
  • 9:05 - 9:08
    بزرگترین آرمانهایمان را برای آمریکا،
  • 9:08 - 9:11
    این که فرشتههای بهتری برای آمریکا باشیم،
  • 9:11 - 9:13
    دریافتمان از این که
    این کشور چه میتواند باشد،
  • 9:13 - 9:17
    همگرایی را که در دل رویای آمریکایی بود.
  • 9:17 - 9:22
    و موجی از میهنپرستی را در من بیدار کرد
  • 9:22 - 9:23
    و در مخاطبان ما،
  • 9:23 - 9:27
    اشتها برای آنچه که سیریناپذیر است.
  • 9:28 - 9:31
    اما سکه یک روی دیگر هم داشت،
    و اینجا میخواهم تمام کنم،
  • 9:31 - 9:33
    و این آخرین قصهای است که
    دربارهاش حرف میزنم.
  • 9:33 - 9:36
    بعضی از شما احتمالاً شنیدهاید که
    پنس معاون رئیسجموری
  • 9:36 - 9:39
    به تماشای «همیلتون» در نیویورک آمد.
  • 9:39 - 9:43
    به محض ورودش، بعضی از همشهریان
    نیویورکیام او را هو کردند.
  • 9:43 - 9:45
    و او خیلی زیبا جواب داد،
  • 9:45 - 9:47
    «آزادی همین شکلی است».
  • 9:48 - 9:49
    و در پایان نمایش،
  • 9:49 - 9:53
    متنی را روی صحنه خواندیم که به نظر من
    بیانیهای محترمانه بود،
  • 9:53 - 9:55
    و پنس معاون رییسجمهوری
    به آن گوش داد،
  • 9:56 - 10:00
    اما آن متن خشم زیاد و
    طوفان توییتری را برانگیخت،
  • 10:00 - 10:03
    و تحریم اینترنتی «همیلتون»
  • 10:03 - 10:07
    از سوی افراد عصبانی را به دنبال داشت که
    احساس میکردند به او بیاحترامی کردهایم.
  • 10:08 - 10:12
    به آن بایکوت نگاه کردم و گفتم،
    یک جای کار میلنگد.
  • 10:12 - 10:15
    همهی امضاکنندگان طومار تحریم،
  • 10:15 - 10:18
    درهرصورت به تماشای همیلتون نمیرفتند.
  • 10:18 - 10:21
    همیلتون هرگز قرار نبود به شهری
    نزدیکی آنها برود.
  • 10:21 - 10:23
    اگر میرفت،
    بضاعت خرید بلیت را نداشتند،
  • 10:23 - 10:27
    و اگر بضاعتش را داشتند،
    ارتباط های لازم
  • 10:27 - 10:28
    برای خرید بلیت را نداشتند.
  • 10:29 - 10:31
    آنها ما را بایکوت نمیکرند؛
  • 10:31 - 10:33
    ما آنها را بایکوت کرده بودیم.
  • 10:34 - 10:38
    و اگر به رنگ قرمز و آبی در
    نقشهی انتخاباتی ایالات متحده نگاه کنید
  • 10:39 - 10:40
    و اگر به شما بگویم
  • 10:40 - 10:42
    «آبی (رنگ حزب دمکرات) تعیینکننده همه
  • 10:42 - 10:45
    موسسات فرهنگی غیرانتفاعی عمده است»،
  • 10:45 - 10:46
    به شما راستش را گفتهام.
  • 10:46 - 10:48
    حرفم را باور میکنید.
  • 10:48 - 10:52
    ما در عرصه فرهنگ دقیقاً
    کاری را انجام دادهایم که اقتصاد
  • 10:52 - 10:56
    نظام آموزشی، و فناوری کردهاند،
  • 10:56 - 11:00
    که عبارت است از پشت کردن
    به بخش عمدهای از کشور.
  • 11:00 - 11:03
    پس ایدهی شمول و همگرایی
    باید ادامه یابد.
  • 11:03 - 11:06
    پاییز پیش رو، تور اجرایی از
  • 11:06 - 11:11
    نمایشنامه فوقالعاده و برنده جایزه پولتزر «عرق»،
    نوشته لین ناتج را آغاز میکنیم.
  • 11:11 - 11:16
    سالها پژوهش در شهر ردینگ پنسیلوانیا
    اوا را به نوشتن این نمایشنامه رهنمون شد
  • 11:16 - 11:19
    در مورد صنعتزدایی از پنسیلوانیا:
  • 11:19 - 11:22
    وقتی فولاد از آنجا رفت چه اتفاقی افتاد
  • 11:22 - 11:24
    خشمی که عنان گسیخت،
  • 11:24 - 11:26
    تنشهایی که برآمد،
  • 11:26 - 11:28
    نژادپرستیهایی که به دلیل
  • 11:28 - 11:30
    از دست رفتن مشاغل عنان گسیخت.
  • 11:30 - 11:34
    این تئاتر را به تور میبریم
  • 11:34 - 11:36
    به شهرستانهای دورافتاده پنسیلوانیا،
  • 11:36 - 11:38
    اوهایو، میشیگان،
  • 11:38 - 11:40
    مینهسوتا، و ویسکانسین.
  • 11:40 - 11:45
    با سازمانهای اجتماعی این مناطق
    کار میکنیم تا اطمینان یابیم
  • 11:45 - 11:49
    نه تنها به افرادی که سعی داریم
    به آنها برسیم، دست یافتهایم
  • 11:49 - 11:52
    بلکه راههایی پیدا میکنیم
    تا بازخوردشان را بشنویم
  • 11:52 - 11:55
    و بگوییم «کار فرهنگی برای شما نیز هست».
  • 11:56 - 11:57
    چون --
  • 11:57 - 12:00
    (تشویق)
  • 12:00 - 12:02
    ما در صنعت فرهنگ
  • 12:02 - 12:04
    ما در تئاتر،
  • 12:04 - 12:07
    حق نداریم بگوییم نمیدانیم
    کارمان چیست.
  • 12:08 - 12:10
    این در دیانآی هنر ما است.
  • 12:10 - 12:14
    وظیفهی ما «... این است که
    آینهای در برابر طبیعت بگذاریم،
  • 12:14 - 12:17
    تا تصویر رذالت را به خودش نشان دهیم،
  • 12:17 - 12:20
    و تصویر فضیلت را به خودش نشان دهیم،
  • 12:20 - 12:24
    و رسم زمانه را به خودش نشان دهیم.» (هملت)
  • 12:24 - 12:28
    کار ما این است که سعی کنیم
    آیندهای را برای آمریکا متصور شویم
  • 12:28 - 12:32
    که نه تنها به همهی ما
    نشان میدهد تک به تک چه کسی هستیم
  • 12:32 - 12:36
    بلکه ما را به جامعهای که
    نیاز داریم باشیم دوباره پیوند میدهد
  • 12:36 - 12:38
    احساس وحدت،
  • 12:38 - 12:40
    احساس کلیت،
  • 12:40 - 12:42
    این احساس که ما بعنوان
    یک کشور کی هستیم.
  • 12:42 - 12:45
    این کاری است که تئاتر
    قرار است انجام دهد،
  • 12:45 - 12:48
    و این کاری است که باید تا جایی که
    میشود برایش تلاش کنیم
  • 12:48 - 12:49
    خیلی ممنونم.
  • 12:49 - 12:54
    (تشویق)
Title:
چرا تئاتر برای دموکراسی ضروری است
Speaker:
اسکار اوستیس
Description:

آنطور که کارگردان بزرگ هنری اسکار اوستیس می‌گوید حقیقت از برخورد نظرهای متفاوت حاصل می‌شود، و تئاتر در نشان دادن آن حقیقت به ما نقشی ضروری دارد. در این سخنرانی قوی، اوستیس طرحش برای رسیدن (و گوش دادن) به مردم نقاط گوناگون ایالات متحده را نشان می‌دهد، جاهایی که تئاتر، مانند صنایع بسیار دیگر به آنها پشت کرده است، جاهایی چون کمربند زنگار صنعت‌زدایی شده. اوستیس می‌گوید: «وظیفه‌ی ما این است که تلاش کنیم دیدگاهی را برای مردم آمریکا متصور شویم که نه تنها نشان می‌دهد همه‌ی ما شخصاً چه کسی هستیم، بلکه ما را دوباره به جامعه‌ای که نیاز داریم باشیم پیوند می‌دهد.» به گفته‌ی اوستیس «این کاری است که تئاتر قرار است انجام دهد.»

more » « less
Video Language:
English
Team:
closed TED
Project:
TEDTalks
Duration:
13:10

Persian subtitles

Revisions Compare revisions