برای پیروزی در چالشها، مقایسه کردن خودت با دیگران را کنار بگذار
-
0:01 - 0:04به نظر میرسد که ما تقریبا
تمام عمرمان اندازه گرفته شدهایم. -
0:04 - 0:06در هنگام نوزادی،
توسط قد و وزنمان، -
0:06 - 0:09و بعدها جایش را به
سرعت و قدرتمان داد. -
0:09 - 0:11و حتی در مدرسه با نمراتی
که کسب میکنیم، -
0:11 - 0:14و اکنون با حقوق و بازده کاریمان.
-
0:15 - 0:19انگار که این میانگینهای شخصی
تقریبا همیشه استفاده میشوند -
0:19 - 0:23که جای ما را در مقایسه
با بقیه مشخص کنند. -
0:24 - 0:26و من فکر میکنم که ما باید طور
دیگری به آن نگاه کنیم -
0:26 - 0:29این متوسط فقط چیزی بسیار شخصی است
-
0:29 - 0:30و مختص خود شماست.
-
0:30 - 0:33و به نظرم اگر روی آن تمرکز کنید
و سعی کنید آن را بسازید -
0:33 - 0:36میتوانید به نتایج
واقعا جالبی دست پیدا کنید. -
0:36 - 0:40ماجرای من در یکی از عصرهای
دسامبر ۲۰۱۱ شروع شد. -
0:40 - 0:42برای انجام کارهای عصرگاهی
به بیرون خانه رفته بودم -
0:42 - 0:44تا اسبها را غذا بدهم.
-
0:44 - 0:45سوار تراکتورمان شدم،
-
0:45 - 0:46و چند دقیقه بعد،
-
0:46 - 0:51یک پشته علف ۱/۵ متری
۳۱۵ کیلویی از بالای لودر افتاد -
0:51 - 0:53و به من که روی صندلی تراکتور
نشسته بودم برخورد کرد -
0:53 - 0:56و در این بین مهرههای پنجم و ششم
ستون فقرات من را شکست. -
0:56 - 0:59هوشیاریم را از دست ندادم،
-
0:59 - 1:02اما تمام بدنم مورمور شد و
همان موقع فهمیدم چه اتفاقی افتاده است. -
1:02 - 1:04دستانم را به پاهایم زدم،
-
1:04 - 1:07اما پاهایم چیزی حس نمیکردند.
-
1:07 - 1:10در حقیقت، از سینه به پایین
چیزی احساس نمیکردم. -
1:11 - 1:14از خانه حدود ۳۰ متر فاصله داشتم،
-
1:14 - 1:16دستانم را دور فرمان پیچیدم
-
1:16 - 1:19سعی کردم خود را ایستاده نگه دارم
و منتظر کمک بمانم. -
1:20 - 1:22و برخلاف آنچه که در تلویوزیون
و فیلمها میبینید، -
1:22 - 1:26هرکار کردم که سگها را وادار کنم
به خانه بروند و کمک بیاورند، -
1:26 - 1:27(خنده)
-
1:27 - 1:29آنها فقط به من خیره شدند.
-
1:30 - 1:32خوب، ۴۵ دقیقه بعد، همسرم به خانه آمد،
-
1:32 - 1:34و من شنیدم که به بیرون از خانه آمد
-
1:34 - 1:37و طبق معمول برای اطمینان
از من پرسید: «کمک لازم داری»؟ -
1:37 - 1:38و من گفتم: «بله».
-
1:38 - 1:41بعد از یک مکث کوتاه، فریاد زد و گفت:
-
1:41 - 1:42«کمک پزشکی لازم داری؟»
-
1:42 - 1:44و من دوباره فریاد زدم، «بله».
-
1:44 - 1:47دقایقی بعد داشتم از
اولین هلیکوپترسواریام لذت میبردم -
1:48 - 1:49تا به بیمارستان برده شوم.
-
1:50 - 1:54جراحت چندان دراماتیک یا قابل دیدن نبود.
-
1:54 - 1:56فقط یک یا دو استخوان شکسته بود.
-
1:57 - 2:00و در این میان به من گفتند که
احتمالا هرگز نتوانم دوباره راه بروم. -
2:01 - 2:04به مرور استفاده از یک طناب برای
بلند شدن از تخت برایم طبیعی شد -
2:04 - 2:07زیرا دیگر ماهیچههای شکمیام
کار نمیکردند. -
2:07 - 2:10و یا استفاده از یک تخته برای
سُرخوردن از تخت روی ویلچر -
2:10 - 2:13یا حتی منتظر دیگران ماندن
تا چیزی را که میخواهم به من بدهند. -
2:13 - 2:18هرآنچه که راجع به قد خودم میدانستم
-
2:18 - 2:22و نیز دربارهی قدرت و تعادل
و حرکاتم یاد گرفته بودم، ناپدید شدهبود. -
2:22 - 2:24تمام اندازههای شخصیام پاک شده بود.
-
2:25 - 2:29میتوانید مطمئن باشید که آن روزها
بیش از هرزمان دیگری اندازه گرفته میشدم. -
2:29 - 2:31البته توسط دکترها و پرستارها،
-
2:31 - 2:33اما شاید از آن بیشتر در ذهن خودم،
-
2:33 - 2:36و دائما کارهایی را که قرار بود
با بهبود یافتن بتوانم انجام دهم، -
2:36 - 2:38با آنچه که قبلا قادر به انجامش بودم
-
2:38 - 2:39مقایسه میکردم
-
2:40 - 2:42و بسیار درمانده شده بودم.
-
2:42 - 2:45همسرم تلاش زیادی برای تشویق من میکرد
-
2:45 - 2:48و دائما میگفت، «امیدوار باش»،
قبل از آنکه من هیچ پیشرفتی داشتهباشم. -
2:48 - 2:53و خیلی زود فهمیدم که باید
فراموش کنم قبلا چه کسی بودم -
2:53 - 2:55و قادر به انجام چه کارهایی بودم.
-
2:55 - 2:58و تقریبا باید تظاهر میکردم
هیچوقت چنین کسی نبودهام. -
2:58 - 3:00فکر میکنم که اگر این را درک نکرده بودم،
-
3:00 - 3:04درماندگی من میتوانست به چیزی بدتر
از آنکه بشود بر آن غلبه کرد تبدیل شود. -
3:05 - 3:07خوشبختانه، چند هفته بعد،
-
3:07 - 3:10به یک بیمارستان توانبخشی
مخصوص ضایعات نخاعی منتقل شدم، -
3:10 - 3:13که حدودا ۱۰ ساعت تا خانه فاصله داشت
-
3:13 - 3:15و شما نمیدانید، اما در
اولین روز و اولین جلسه -
3:15 - 3:16کلاسی به نام آمادگی جسمانی داشتیم
-
3:16 - 3:18و گروهی از ما به تیمهایی تقسیم شدیم
-
3:18 - 3:22تا ببینیم که کدام تیم میتواند
تعداد بیشتری حرکت سرشانه بزند. -
3:22 - 3:25همه افرادی که آنجا بودند، حداقل یک
یا دو سال بود که به باشگاه نرفته بودند. -
3:25 - 3:26من هم همینطور.
-
3:26 - 3:28شما در چنین مواقعی چه میکنید؟
-
3:28 - 3:31سعی میکنید همان کاری را بکنید
که چند سال پیش میتوانستید -
3:31 - 3:32و چند ست وزنه میزنید.
-
3:32 - 3:34و بعد از آن چه کار میکنید؟
چند ست دیگر هم میزنید. -
3:34 - 3:36و چون حس بهتری پیدا میکنید،
چند تای دیگر هم میزنید. -
3:36 - 3:40و دو هفتهی آینده را از بدندرد
به خانواده غر میزنید. -
3:40 - 3:41(خنده)
-
3:41 - 3:44خوب تیم من همه را شکست داد
و ما بردیم، یک پیروزی بزرگ. -
3:44 - 3:47اما تا سه روز بعد نمیتوانستم
دستهایم را صاف کنم، -
3:47 - 3:50که مسئله چندان مهمی نیست،
مگر آنکه روی ویلچر باشید -
3:50 - 3:53و مجبور باشید برای
حرکت از آنها استفاده کنید. -
3:53 - 3:56و این درس بزرگی به من داد.
-
3:56 - 4:00این یک مشکل بود که نمیتوانستم
خودم را با خود سابقم مقایسه کنم، -
4:00 - 4:03اما افرادی با شرایط مشابه من
در همان بیمارستان بودند -
4:03 - 4:07و من فهمیدم که حتی نمیتوانم
پابهپای آنها پیش بروم. -
4:07 - 4:09و تنها یک انتخاب برایم باقیماند
-
4:09 - 4:11این که روی کسی که در
همان لحظه هستم تمرکز کنم -
4:12 - 4:15به جایی که لازم است بروم و
به کسی که باید، تبدیل بشوم. -
4:15 - 4:18در شش هفته آینده، هر روز هفت تا هشت ساعت،
-
4:18 - 4:20این کاری بود که میکردم.
-
4:20 - 4:21اندک اندک بهبود پیدا کردم،
-
4:21 - 4:23و همانطور که انتظار میرود
-
4:23 - 4:25وقتی در حال بهبودی
از یک ضایعه نخاعی هستید، -
4:25 - 4:27ممکن است گاهی یک روز بد داشته باشید.
-
4:27 - 4:29یا حتی چند روز پشت سرهم.
-
4:29 - 4:32چیزی که من فهمیدم این بود که
خوب و بد چندان مفهومی ندارند -
4:32 - 4:37مگر آنکه من تصوری از رکوردهایم داشته باشم
-
4:37 - 4:40این من بودم که تصمیم میگرفتم
چیزی واقعا خوب است یا بد. -
4:40 - 4:42بر اساس جایگاهی که
تا آن زمان به آن رسیده بودم -
4:42 - 4:45و من تصمیم میگرفتم که
امروز را یک روز بد نام گذارم. -
4:45 - 4:47در حقیقت تصمیم وابسته به من بود
-
4:47 - 4:50که زنجیرهای از روزهای بد را متوقف کنم.
-
4:50 - 4:53و چیزی که در طول این مدت
به دور از خانه بودن فهمیدم این بود -
4:53 - 4:56که با وجود همهی اتفاقاتی که میافتاد،
من هیچ روز بدی نداشتم. -
4:56 - 4:59همیشه بخشهایی از روزم وجود داشتند
-
4:59 - 5:01که به لذتبخشترین نحو ممکن طی نمیشدند،
-
5:01 - 5:03اما هرگز یک روز کامل بد نبود.
-
5:03 - 5:06حدس میزنم همهی شما
تجربهی این را داشتهاید -
5:06 - 5:08که قرار کاریتان زیاد خوب پیش نرفته است
-
5:08 - 5:11مسیری را باید بارها طی میکردید
که خیلی دوستش نداشتهاید، -
5:11 - 5:12یا حتی شبی که شام را سوزاندهاید.
-
5:12 - 5:15آیا این اتفاقات واقعا
تمام روزتان را خراب کردند؟ -
5:16 - 5:21چیزی که در آن موقعیتها فهمیدم این است که
هرچه سریعتر سراغ کار بعدی بروید، -
5:21 - 5:23زودتر میتوانید به کارها حمله کنید
-
5:23 - 5:26و وقتی با نهایت سرعت
به سراغ کار بعدی میروید، -
5:26 - 5:29زمانی که صرف اتفاقات بد میکنید
را کاهش میدهید -
5:29 - 5:31و زمان بیشتری برای کارهای خوب خواهید داشت
-
5:31 - 5:33و در نتیجه قسمت خوب کارها
بر قسمت بد غالب میشود. -
5:33 - 5:37و میانگینتان افزایش مییابد.
ریاضی اینطوری کار میکند! -
5:37 - 5:40اینکه تمام صبح را با داروهایم درگیر باشم،
-
5:40 - 5:42برای من اهمیتی نداشت.
-
5:42 - 5:45یا اینکه در هنگام ناهار پاهایم گرفته باشد
-
5:45 - 5:47یا حتی اگر از ویلچر میافتادم.
-
5:47 - 5:49از همسرم بپرسید. این اتفاق زیاد میافتد.
-
5:49 - 5:50او اینجاست.
-
5:51 - 5:55آنها تنها بخشهای خیلی کوچکی
از روز من و میانگینم بودند. -
5:56 - 5:58و در طی ماهها و سالهای بعد،
-
5:58 - 6:01من همینطور سعی میکردم کارها را شکست دهم.
-
6:01 - 6:06و قبل از اینکه متوجه شوم،
با چالشهای بزرگی روبرو شدم. -
6:06 - 6:09مثل تمام کردن یک ماراتون روی ویلچر.
-
6:09 - 6:11اوایل سال ۲۰۱۶ ملاقاتی
با فیزیوتراپیستم داشتم -
6:11 - 6:15و پس از چند جلسه فرساینده،
احتمالا او چیزی در من احساس کرده بود -
6:15 - 6:19چرا که مرا به کناری کشید و گفت:
«تو باید در ماراتن شرکت کنی» -
6:19 - 6:22با ویلچرت.
و ۱۰ هفته فرصت داری. -
6:22 - 6:27با خودم گفتم: «تو دیوانهای»
من برنامهی تمرینی نداشتم. -
6:27 - 6:30هیچ راهی نداشتم که بفهمم
با چه سرعتی باید حرکت کنم -
6:30 - 6:33یا چه مسافتی را قرار است طی کنم.
-
6:34 - 6:35ولی فقط باید تمرین میکردم
-
6:35 - 6:37و شروع کردم به بررسی هر تمرین، هر روز
-
6:37 - 6:43و تنها چیزی که میخواستم این بود که
حداقل به سرعت روز قبل برسم. -
6:43 - 6:45و در پایان، واقعا آن میانگین را
برای خودم ایجاد کردم. -
6:45 - 6:48و سعی کردم هرچقدر میتوانم
آن را بهتر کنم -
6:48 - 6:52خب، من آن مسابقه را با توجه به
میانگینم، در زمان مناسبی تمام کردم -
6:52 - 6:55و جایی در میانهی مسیر،
-
6:55 - 6:59میتوان گفت در را به روی
کسی که قبلا بودم بستم -
6:59 - 7:00شخصی که زمانی بودم،
-
7:00 - 7:04و تمام کارهایی که فکر میکردم
میتوانم بکنم، واقعا دیگر اهمیتی نداشتند. -
7:04 - 7:06در حقیقت، دوباره راه رفتن
دیگر اهمیتی نداشت. -
7:06 - 7:09راه رفتن دیگر در مسیری که در آن
قرار داشتم برای من هدف نبود -
7:10 - 7:14و از طرفی، شما مردم خیلی آرام راه میروید
-
7:14 - 7:17در چنین جمعیتی،
کار خیلی سخت میشود -
7:17 - 7:20و در فکرم میگویم: «بروید کنار.
ما کار و زندگی داریم» -
7:20 - 7:21(خنده)
-
7:21 - 7:23تنها کاری که میخواستم بکنم تند رفتن بود
-
7:23 - 7:25پس شروع کردم به کاری که
فکر میکردم باید بکنم. -
7:25 - 7:28در مورد مسابقات با ویلچر تحقیق کردم
-
7:28 - 7:30در اینترنت گشتم و بهترینها را پیدا کردم
-
7:30 - 7:33تکنیکهایشان را یاد گرفتم،
در مورد تجهیزات یاد گرفتم، -
7:33 - 7:37و خوششانس بودم که مربیای داشتم
که راهی برای آغازکردن نشانم داد -
7:37 - 7:39و بعد از صحبت با او
-
7:39 - 7:42و کمکهایش برای عملی کردن آن چیزها،
-
7:43 - 7:47وقتی در حال رفتن بودم گفت:«میدانی؟ تو
باید در ماراتن ۲۰۱۷ شیکاگو شرکت کنی». -
7:47 - 7:51و او مربی است، نمیتوانم نه بگویم.
-
7:51 - 7:54پس با آن راهنماییها
به خانه رفتم و شروع به کار کردم، -
7:54 - 7:57کمابیش مانند قبل.
-
7:57 - 8:00و به تحقیقاتم ادامه دادم،
اما درسم را گرفته بودم. -
8:00 - 8:01خیلی حواسم را جمع کردم
-
8:01 - 8:04که خودم را با موفقیتهای افراد
در اینترنت و سرعتشان -
8:04 - 8:06مقایسه نکنم.
-
8:06 - 8:08زیرا اگر این کار را میکردم،
-
8:08 - 8:10احتمالا دیگر به کارم ادامه نمیدادم.
-
8:10 - 8:12خب، روز مسابقه فرا رسید.
-
8:12 - 8:14و دقیقا مانند روز اول کالج بود.
-
8:15 - 8:16شما تنها ایستادهاید،
-
8:16 - 8:19تعداد زیادی آدم اطرافتان هست،
-
8:19 - 8:21که اکثر آنها را نمیشناسید
-
8:21 - 8:23یک نفر استریو و تلویزیون جالبی دارد،
-
8:23 - 8:26دیگران باهوشند، خوشحالند،
بامزهاند و خوشتیپ هستند، -
8:26 - 8:28و شما مطمئن نیستید که
به آنجا تعلق داشته باشید. -
8:28 - 8:31ولی ناگهان کسی میگوید
«بیا برویم غذا بخوریم» -
8:31 - 8:33و ناگهان گروه دوستی شکل میگیرد
-
8:33 - 8:35و شما شروع به جا افتادن میکنید.
-
8:36 - 8:37در آن آخر هفتهی مسابقه،
-
8:37 - 8:39قراری به نام ملاقات چرخدارها داشتیم
-
8:39 - 8:43و شب قبل از مسابقه، ۶۰ ویلچر
در آن اتاق وجود داشت -
8:43 - 8:45و باورتان نمیشود
-
8:45 - 8:48تمام افرادی که در موردشان
تحقیق میکردم آنجا بودند. -
8:48 - 8:49بهترینهای جهان.
-
8:49 - 8:52آنروز باید بیش از ۵۰ مدال پارالمپیک
در آن اتاق بوده باشد. -
8:52 - 8:56و من شدیدا احساس کوچکی کردم
و دوباره در تلهی مقایسه کردنم افتادم -
8:58 - 9:01میدانستم که میانگینی که
در حال تمرین اندازه گرفته بودم، -
9:01 - 9:04بیشتر از ۵۶ ثانیه در کیلومتر
از آنها کمتر بود. -
9:05 - 9:08و مربی تنها کسی بود که در آنجا میشناختم
-
9:08 - 9:12او مرا دید و چیزی توجهش را جلب کرد
و فکر میکنم متوجه نگرانی من شد -
9:12 - 9:16و مرا دعوت کرد که با تیمش غذا بخورم.
-
9:17 - 9:20و در آن هنگام همه چیز آرام شد.
-
9:20 - 9:24من خیلی زود فهمیدم آنها قطعا
به میانگین من اهمیت نمیدهند -
9:24 - 9:26و من هم مال آنها را فراموش کردم.
-
9:26 - 9:28خب، روز بعد،
-
9:28 - 9:31من مسابقه را حدود ۴۵ دقیقه
بعد از نفر اول تمام کردم. -
9:31 - 9:34ولی وقتی آن دوستان که اکنون
خیلی به من نزدیکند را ترک میکردم -
9:34 - 9:36از من خواستند که ادامه دهم
-
9:36 - 9:40و به مسابقات و رقابتهای مختلف بپردازم
-
9:41 - 9:45و من کاری که بلد بودم را کردم.
رفتم خانه و حسابی مشغول شدم. -
9:45 - 9:48همانطور که قابل تصور است،
-
9:48 - 9:50نشستن بر روی یک ویلچر انسان را تنها میکند
-
9:50 - 9:51چه برسد به تمرین ماراتن در ویلچر.
-
9:51 - 9:53من دوستان خارقالعادهای دارم
-
9:53 - 9:57که با من دوچرخه سواری میکنند
و همراهند و کمکم میکنند. -
9:57 - 9:59ولی در نهایت این ۵ یا ۶ روز در هفته است،
-
9:59 - 10:03یعنی ۸۰ تا ۹۰ کیلومتر و هنوز
زمان زیادی تنها هستم. -
10:03 - 10:05و قسمت عمدهاش را
-
10:05 - 10:08چیزی جز خودم ندارم که به آن تکیه کنم.
-
10:08 - 10:11این میانگین من است،
و من سعی دارم اندک اندک بهتر شوم. -
10:13 - 10:15پاییز امسال من برای بار سوم
در شیکاگو بودم. -
10:15 - 10:17هفتمین ماراتن من بود
-
10:17 - 10:19درست مثل وقتی که به کالج برمیگردی،
-
10:20 - 10:22انتظار داری دوباره دوستانت را ببینی
-
10:22 - 10:25و از اینکه قرار است دوباره
همان کارها را بکنید، هیجانزدهای. -
10:25 - 10:29خب، من دوباره در آن قرار
و غذای قبل از مسابقه شرکت کردم. -
10:29 - 10:30و با آن دوستان ملاقات کردم.
-
10:30 - 10:32برای مسابقه صف بستیم،
-
10:32 - 10:34و درست در لحظهی شروع، میانگینم وارد شد،
-
10:34 - 10:37و خیلی زود به بعضی از آن دوستانم رسیدم
-
10:37 - 10:39و توانستم پا به پای آنها پیش بروم
-
10:39 - 10:41اما به سرعت دوباره عقب افتادم.
-
10:43 - 10:45ناگهان نگاه کردم،
و باز هم خودم را تنها دیدم. -
10:45 - 10:51و دلگرمی نداشتم، مگر چیزی
که برای بودن در آن انقدر تلاش کرده بودم -
10:52 - 10:54اما در وسط مسابقه باد شروع شد،
-
10:54 - 10:56و میانگین من برایم
به امتیاز بزرگی تبدیل شد -
10:56 - 10:59و طولی نکشید که به بعضی از دوستانم رسیدم
-
10:59 - 11:01و تا خط پایان از آنها جلو زدم.
-
11:01 - 11:04و با اینکه آن روز، رکوردی
برای خودم در نظر نگرفته بودم، -
11:04 - 11:07۱۸ ثانیه هر کیلومتر سریعتر از
مسابقهی قبلم در شیکاگو تمام کردم. -
11:09 - 11:11و خیلی هیجانزده شدم.
-
11:13 - 11:16خب، این منم. این میانگین من است.
-
11:18 - 11:21۷۵ روز دیگر، برای بار دوم
در بوستون خواهم بود. -
11:22 - 11:24و مشتاقانه منتظر آنم.
-
11:24 - 11:28اما یادتان باشد،
این فقط در مورد مسابقه نیست -
11:28 - 11:32من هر روز دارم تلاش میکنم
که در خیلی چیزها بهتر شوم -
11:32 - 11:37پدری بهتر، همسری بهتر، مربیای بهتر،
همتیمی، دوست، انسانی بهتر. -
11:38 - 11:41و به شما قول میدهم، اگرچه مشکلات من
به وضوح قابل دیدن است -
11:41 - 11:43مشابه چالشهایی که من
با آنها روبرو هستم، -
11:43 - 11:46هر کس برای چیزی در حال مبارزه است.
-
11:46 - 11:47که ممکن است قابل دیدن باشد یا نباشد
-
11:48 - 11:51اما لطفا کمی وقت بگذارید و
به جای دیگران روی خودتان تمرکز کنید، -
11:51 - 11:53و مطمئن باشید از پس آن مشکلات برمیآیید
-
11:53 - 11:56و به دستاوردهای بزرگی میرسید.
-
11:56 - 11:58متشکرم.
-
11:58 - 12:00(تشویق)
- Title:
- برای پیروزی در چالشها، مقایسه کردن خودت با دیگران را کنار بگذار
- Speaker:
- دین فرنس
- Description:
-
ورزشکار فلج، دین فرنس میگوید: «زمانی که دست از مقایسه کردن خودت با دیگران بکشی، میتوانی کارهای بزرگی بکنی». او توضیح میدهد چطور پس از از دست دادن پاهایش در یک حادثه، ذهنیت تازه وقدرتمندی پیدا کرد که بر تعریفی متفاوت از «رکوردهای شخصی» تمرکز میکند و اندک اندک پیشرفت کرد.
- Video Language:
- English
- Team:
- closed TED
- Project:
- TEDTalks
- Duration:
- 12:14
Masoud Motamedifar approved Persian subtitles for To overcome challenges, stop comparing yourself to others | ||
Masoud Motamedifar accepted Persian subtitles for To overcome challenges, stop comparing yourself to others | ||
Masoud Motamedifar edited Persian subtitles for To overcome challenges, stop comparing yourself to others | ||
Masoud Motamedifar edited Persian subtitles for To overcome challenges, stop comparing yourself to others | ||
Masoud Motamedifar edited Persian subtitles for To overcome challenges, stop comparing yourself to others | ||
Masoud Motamedifar edited Persian subtitles for To overcome challenges, stop comparing yourself to others | ||
Mahrokh Mirani edited Persian subtitles for To overcome challenges, stop comparing yourself to others | ||
Masoud Motamedifar declined Persian subtitles for To overcome challenges, stop comparing yourself to others |