Return to Video

معلم‌ها چگونه می‌توانند به دانش آموزان کمک کنند تا از آسیب رهایی یابند؟

  • 0:01 - 0:03
    هرکس داستانی با خودش دارد،
  • 0:03 - 0:06
    و آن داستان پر از فصل‌هایی است که
  • 0:06 - 0:09
    شخصی که الان هستیم را شکل داده‌اند.
  • 0:10 - 0:14
    گاهی فصل‌های ابتدایی آن داستان
  • 0:14 - 0:18
    همان‌هایی هستند که ما را متمایز می‌کنند.
  • 0:18 - 0:20
    مرکز کنترل بیماری‌ها
  • 0:20 - 0:24
    تخمین زده است که بیش از نصف کودکان ما
  • 0:24 - 0:28
    حداقل یک یا دو نوع آسیب را
    در کودکی را تجربه کرده‌اند.
  • 0:29 - 0:33
    این آسیب می‌تواند
    اثرات بلندمدتی داشته باشد.
  • 0:34 - 0:37
    وقتی فرصت این را پیدا کردم که از جانبِ
  • 0:37 - 0:41
    دانش‌آموزان و معلمان
    صحبت و از آن‌ها دفاع کنم،
  • 0:41 - 0:44
    به‌طور خاصی خودم را در جایگاهی می‌دیدم
  • 0:44 - 0:47
    که بتوانم درباره آسیب‌های کودکی‌ صحبت کنم.
  • 0:48 - 0:50
    اما اول باید یک تصمیم می‌گرفتم.
  • 0:50 - 0:52
    باید تصمیم می‌گرفتم که
  • 0:52 - 0:55
    آیا فقط می‌خواستم جنبه‌های مثبت
    و خوب زندگی‌ام را به اشتراک بگذارم،
  • 0:55 - 0:58
    همان بخش‌هایی از زندگی که
    در شبکه‌های اجتماعی به اشتراک می‌گذاریم
  • 0:58 - 1:01
    و باعث می‌شوند که بی‌نقص به نظر بیاییم،
  • 1:01 - 1:06
    و یا اینکه می‌خواستم
    خودم را آسیب‌پذیر نشان دهم
  • 1:06 - 1:07
    و رو راست باشم؟
  • 1:08 - 1:11
    انتخاب خیلی ساده شد.
  • 1:11 - 1:14
    برای اینکه تغییری در زندگی
    یک کودک ایجاد کنم،
  • 1:14 - 1:18
    باید رُک و شفاف می‌شدم.
  • 1:18 - 1:22
    پس متعهد شدم تا داستان خودم را تعریف کنم.
  • 1:23 - 1:27
    و آن داستان پر از افرادی است که
    من را دوست داشته‌اند
  • 1:27 - 1:30
    و بزرگم کرده‌اند و از من مراقبت کرده‌اند.
  • 1:30 - 1:33
    و کمکم کردند تا پیروز بشوم و بهبود بیابم.
  • 1:33 - 1:37
    و الآن نوبت من است که
    به دیگران کمک کنم تا همین کار را بکنند.
  • 1:40 - 1:43
    وقتی اولین بار به مدرسه رفتم
    فردی خیلی عادی بودم.
  • 1:44 - 1:47
    خانواده خوبی داشتم،
  • 1:47 - 1:49
    و همیشه قشنگ لباس می‌پوشیدم،
  • 1:49 - 1:51
    و همیشه خندان بودم،
  • 1:51 - 1:53
    آماده رفتن به مدرسه بودم.
  • 1:54 - 1:58
    اما زندگی‌ام هر چیزی که بود، عادی نبود.
  • 1:58 - 2:03
    تا آن موقع من قربانی یک تجاوز جنسی شدم.
  • 2:04 - 2:06
    و هنوز هم داشت تکرار می‌شد.
  • 2:07 - 2:09
    خانواده‌ام چیزی درباره آن نمی‌دانستند،
  • 2:09 - 2:12
    و به کسی دیگری هم نگفتم.
  • 2:14 - 2:20
    وقتی وارد مدرسه شدم احساس کردم که
    اینجا قرار است مکانی امن برای من باشد.
  • 2:20 - 2:22
    پس هیجان‌زده بودم.
  • 2:22 - 2:27
    ترسم را زمانی که معلمم را دیدم تصور کنید،
  • 2:29 - 2:31
    آقای «راندلف».
  • 2:31 - 2:35
    او کسی که به من تجاوز کرد نبود.
  • 2:35 - 2:38
    اما آقای «راندلف» نماد هر چیزی بود
  • 2:38 - 2:42
    که در زندگیم بیشترین
    وحشت را از آن‌ها داشتم.
  • 2:43 - 2:47
    شروع کرده بودم به انجام تکنیک‌های حفظ جان
  • 2:47 - 2:53
    تا خودم را از موقعیتی که
    با یک مرد تنها باشم خارج کنم.
  • 2:53 - 2:57
    و من آنجا بودم، به‌عنوان یک دانش‌آموز،
  • 2:57 - 3:00
    قرار بود که هر روز
    با این مرد در یک کلاس باشم،
  • 3:00 - 3:03
    کل یک سال تحصیلی.
  • 3:04 - 3:07
    ترسیده بودم و به او اعتماد نداشتم.
  • 3:08 - 3:09
    ولی می‌دانید چیه،
  • 3:09 - 3:12
    معلوم شد که آقای «راندلف»
    بزرگ‌ترین حامی من بوده.
  • 3:13 - 3:15
    اما اولش،
  • 3:15 - 3:19
    مطمئن شدم که او می‌داند
    من از او خوشم نمی‌آید.
  • 3:19 - 3:21
    سرکش بودم،
  • 3:21 - 3:25
    بچه‌ای‌ بودم که به حال خودش رها شده بود.
  • 3:26 - 3:30
    و شرایط را هم برای والدینم
    واقعاً سخت کرده بودم.
  • 3:30 - 3:32
    نمی‌خواستم به مدرسه بروم،
  • 3:32 - 3:35
    پس هر روز صبح موقع سوار شدن
    به سرویس مدرسه با والدینم درگیر می‌شدم.
  • 3:35 - 3:37
    شب‌ها نمی‌توانستم بخوابم،
  • 3:37 - 3:40
    چون خیلی اضطراب داشتم.
  • 3:40 - 3:44
    بنابراین روز بعد هم خسته وارد کلاس می‌شدم.
  • 3:44 - 3:48
    و بچه‌های خسته هم معمولاً کج‌خلق هستند،
  • 3:48 - 3:50
    و همان‌طور که می‌دانید،
  • 3:50 - 3:51
    آموزش به آن‌ها آسان نیست.
  • 3:52 - 3:57
    آقای «راندلف» می‌توانست
    نا امیدانه با من رفتار کند،
  • 3:57 - 4:00
    مثل خیلی از معلم‌ها که چنین رفتاری
    با دانش‌آموزان شبیه من دارند.
  • 4:02 - 4:03
    ولی او این کار را نکرد.
  • 4:04 - 4:07
    او با نرمی و همدلی
  • 4:07 - 4:09
    با من رفتار کرد.
  • 4:10 - 4:13
    و به این خاطر از او قدردان بودم.
  • 4:13 - 4:18
    او فهمید که من شش‌ساله، خسته و کسل بودم.
  • 4:18 - 4:21
    پس به‌جای آنکه برای استراحت بیرونم بفرستد،
  • 4:21 - 4:23
    می‌گذاشت داخل بمانم و چُرت بزنم،
  • 4:23 - 4:26
    چون می‌دانست من نیاز به استراحت داشتم.
  • 4:27 - 4:31
    به‌جای اینکه وقت ناهار
    پشت میز خودش بنشیند،
  • 4:31 - 4:34
    میامد و پیش دانش‌آموزان می‌نشست.
  • 4:34 - 4:39
    او من و تمام همکلاسی‌هایم را
    به حرف می‌گرفت.
  • 4:40 - 4:42
    الآن که به گذشته نگاه می‌کنم
  • 4:42 - 4:44
    می‌فهمم که او هدفی داشت،
  • 4:44 - 4:47
    او گوش می‌داد و سؤال می‌پرسید.
  • 4:47 - 4:50
    باید می‌فهمید چه خبر بود.
  • 4:51 - 4:54
    با من ارتباط برقرار کرد.
  • 4:54 - 4:57
    او اعتمادم را جلب کرد.
  • 4:57 - 4:58
    و به‌آرامی و با اطمینان،
  • 4:58 - 5:00
    شروع به برداشتن دیواری که
  • 5:00 - 5:02
    دور خودم ساخته بودم کرد،
  • 5:02 - 5:06
    و بالاخره فهمیدم او یکی از آدم خوب‌ها است.
  • 5:09 - 5:14
    می‌دانم، او احساس می‌کرد که
    فقط انجام این کار کافی نیست.
  • 5:15 - 5:20
    چون او باعث شد تا با مادرم صحبت کنم.
  • 5:20 - 5:22
    و از مادرم اجازه گرفتم
  • 5:22 - 5:25
    تا بتوانم یکی از مشاوران مدرسه را ببینم،
  • 5:25 - 5:27
    خانم «مک فدین».
  • 5:28 - 5:31
    هفته‌ای یک یا دو بار
    خانم «مک فدین» را می‌دیدم
  • 5:31 - 5:33
    تا دو سال بعد.
  • 5:33 - 5:35
    این یک روند بود.
  • 5:36 - 5:37
    در آن مدت،
  • 5:37 - 5:40
    چیزی درباره‌ی تجاوز برای او فاش نکردم،
  • 5:40 - 5:42
    چون‌که یک راز بود؛
  • 5:42 - 5:44
    و از من انتظار نمی‌رفت که
    چیزی درباره‌ی آن بگویم.
  • 5:44 - 5:47
    ولی او از رازم مطلع شد،
    میدانم که مطلع شد،
  • 5:47 - 5:50
    چون او هر کاری که
    با من کرد برای این بود که
  • 5:50 - 5:54
    به من قدرت بدهد و کمکم کند تا
    بتوانم شجاعت حرف زدن پیدا کنم.
  • 5:55 - 5:58
    به من یاد داد چطور از تصاویر ذهنی
  • 5:58 - 6:01
    استفاده کنم تا بر ترس‌هایم غلبه کنم.
  • 6:01 - 6:03
    او روش‌های تنفس را به من یاد داد
  • 6:03 - 6:05
    تا حملات اضطرابی را که
  • 6:05 - 6:08
    همیشه داشتم، دفع کنم.
  • 6:08 - 6:10
    و او نقش‌گزاری درمانی را با من کار کرد.
  • 6:11 - 6:12
    و مطمئن شد
  • 6:12 - 6:16
    که در هر شرایطی می‌توانم
    روی پای خودم بایستم.
  • 6:17 - 6:19
    و آن روز آمد، روزی که
  • 6:19 - 6:21
    با کسی که به من تجاوز کرده بود
    در یک اتاق بودم
  • 6:21 - 6:24
    به همراه یک فرد دیگر.
  • 6:24 - 6:26
    و من حقیقت را گفتم.
  • 6:27 - 6:30
    درباره‌ی تجاوز گفتم.
  • 6:31 - 6:35
    بلافاصله متجاوز شروع به انکار کرد،
  • 6:35 - 6:38
    و کسی که رازم را به او فاش کرده بودم،
  • 6:38 - 6:41
    آن‌ها آماده نبودند با حقیقت تکان‌دهنده‌ای
  • 6:41 - 6:44
    که من آشکار کرده بودم روبه‌رو بشوند.
  • 6:44 - 6:47
    باور کردن حرف‌های متجاوز نسبت به
  • 6:47 - 6:49
    حرف‌های یک بچه راحت‌تر بود.
  • 6:50 - 6:54
    پس به من گفتند
    دوباره درباره‌ی آن حرفی نزنم.
  • 6:55 - 6:59
    و این باعث شدم احساس کنم
    حتماً دوباره کار اشتباهی کردم.
  • 7:01 - 7:03
    حس مخربی بود.
  • 7:05 - 7:07
    ولی میدانید چیه،
  • 7:07 - 7:08
    چیز خوبی از آن روز درآمد.
  • 7:08 - 7:12
    متجاوز می‌دانست که من دیگر ساکت نمی‌مانم.
  • 7:13 - 7:15
    قدرت جابه‌جا شد.
  • 7:15 - 7:19
    و تجاوز متوقف شد.
  • 7:19 - 7:25
    (تشویق حضار)
  • 7:26 - 7:28
    اما شرم
  • 7:28 - 7:31
    و ترس از تکرار آن
  • 7:31 - 7:33
    باقی ماند.
  • 7:33 - 7:35
    و این تا سال‌های متمادی
  • 7:35 - 7:37
    با من باقی می‌ماند.
  • 7:40 - 7:43
    آقای «راندلف» و خانم «مک فدین»،
  • 7:43 - 7:46
    کمکم کردند شجاعت حرف زدن را پیدا کنم،
  • 7:48 - 7:52
    آن‌ها کمکم کردند تا روشنایی را پیدا کنم.
  • 7:54 - 7:55
    اما می‌دانید چیست،
  • 7:55 - 7:58
    کودکانی زیادی وجود دارند که
    به‌اندازه‌ی من خوش‌شانس نیستند.
  • 7:58 - 8:01
    و آن‌ها در کلاس‌های درس شما هستند.
  • 8:01 - 8:05
    به همین دلیل، برای من خیلی مهم است که
    امروز با شما صحبت کنم،
  • 8:05 - 8:07
    تا آگاه باشید
  • 8:07 - 8:11
    و بتوانید سؤال‌هایی که
    باید پرسیده شوند را بپرسید
  • 8:11 - 8:14
    و به این دانش‌آموزان توجه کنید،
  • 8:14 - 8:18
    تا به همه آن‌ها کمک کنید
    راهشان را پیدا کنند.
  • 8:20 - 8:22
    به‌عنوان یک مربی مهدکودک،
  • 8:22 - 8:24
    من سال رت با
  • 8:24 - 8:28
    درست کردن جعبه‌های بیوگرافی،
    به همراه بچه‌ها، شروع کردم.
  • 8:28 - 8:31
    این‌ها دوتا از دانش‌آموزان من هستند.
  • 8:31 - 8:33
    و من تشویقشان می‌کنم
  • 8:33 - 8:36
    تا آن جعبه‌ها را با اشیائی که
    آن‌ها و زندگی‌شان را
  • 8:36 - 8:38
    برای من توصیف می‌کند، پر کنند.
  • 8:38 - 8:40
    همان چیزهایی که برایشان مهم است
  • 8:40 - 8:42
    آن‌ها جعبه‌ها را تزئین می‌کنند،
  • 8:42 - 8:44
    آن‌ها واقعاً وقت می‌گذارند،
  • 8:44 - 8:49
    آن‌ها جعبه‌ها را با عکس‌های خانواده
    و حیوانات خانگی‌شان پر می‌کنند،
  • 8:49 - 8:52
    و بعد به آن‌ها اجازه می‌دهم که
    جعبه‌ها را به من و کلاس هدیه بدهند.
  • 8:53 - 8:56
    و در آن مدت شنونده فعالی هستم.
  • 8:57 - 9:00
    چون چیزهای که آن‌ها می‌گویند،
  • 9:00 - 9:03
    حالت صورتشان که به من نشان می‌دهند،
  • 9:03 - 9:07
    چیزهایی که آن‌ها نمی‌گویند
  • 9:07 - 9:09
    همه‌ی این‌ها می‌توانند من را راهنمایی کنند
  • 9:09 - 9:13
    و کمکم کنند تا بفهمم نیازهای آن‌ها چیست.
  • 9:13 - 9:16
    چه چیزی رفتارهای آنان را
  • 9:16 - 9:19
    در کلاس نسبت به من کنترل می‌کند.
  • 9:20 - 9:23
    چطور می‌توانم با گوش دادن به حرف‌های آن‌ها
  • 9:23 - 9:25
    معلم بهتری باشم؟
  • 9:26 - 9:29
    برای ایجاد رابطه با آن‌ها وقت می‌گذارم،
  • 9:29 - 9:32
    همان‌طور که آقای «راندلف»
    این کار را برای من کرد.
  • 9:32 - 9:34
    موقع ناهار با آن‌ها سر یک میز می‌نشینم،
  • 9:34 - 9:36
    و زنگ‌های تفریح با آن‌ها صحبت می‌کنم،
  • 9:36 - 9:39
    آخر هفته‌ها به بازی‌هایشان می‌روم،
  • 9:39 - 9:41
    و به تماشای اجراهای رقصشان می‌روم.
  • 9:41 - 9:44
    من بخشی از زندگی‌شان می‌شوم.
  • 9:44 - 9:47
    زیرا اگر واقعاً بخواهید
    یک دانش‌آموز را بشناسید،
  • 9:47 - 9:50
    باید خود را در زندگی آنان اِلقا کنید.
  • 9:51 - 9:54
    برخی از شما معلم دوره راهنمایی
  • 9:54 - 9:56
    و دبیرستان هستید،
  • 9:56 - 9:59
    و ممکن است فکر کنید آن بچه‌ها
  • 9:59 - 10:02
    دیگر بالغ شده‌اند
  • 10:02 - 10:05
    و در آن وضعیت، مستقل هستند.
  • 10:05 - 10:07
    اما گول نخورید.
  • 10:07 - 10:10
    به‌ویژه بچه‌هایی که فکر می‌کنید
    همه‌ی آن ویژگی‌ها را دارند
  • 10:10 - 10:14
    چون آن‌ها همان‌هایی هستند که
    بسیار به شما نیاز دارند.
  • 10:14 - 10:16
    اگر به گزارش‌های سالانه من نگاه کنید،
  • 10:16 - 10:18
    بر روی هر صفحه آن من را می‌بینید،
  • 10:18 - 10:22
    چون من با همه چیز سروکار داشتم.
  • 10:22 - 10:24
    حتی راننده یک اتوبوس مدرسه بودم.
  • 10:24 - 10:26
    (خنده)
  • 10:26 - 10:27
    من همان بچه‌ای بودم که
  • 10:27 - 10:30
    معلم‌ها فکر می‌کردند یک نابغه است،
  • 10:30 - 10:32
    آن شخص محبوب،
  • 10:32 - 10:34
    همانی که همه‌اش را با هم داشت.
  • 10:35 - 10:38
    اما دوستان، من گمشده بودم.
  • 10:38 - 10:39
    من گمشده بودم،
  • 10:39 - 10:42
    و می‌خواستم کسی از من بپرسد،
  • 10:42 - 10:45
    « لیزا»، چرا همیشه اینجایی
  • 10:45 - 10:48
    چرا خودت را درگیر همه‌چیز می‌کنی؟
  • 10:48 - 10:51
    اصلاً به این فکر می‌کردند که
  • 10:51 - 10:53
    آیا من داشتم از دست کسی فرار می‌کردم،
  • 10:53 - 10:56
    آیا داشتم از چیزی فرار می‌کردم؟
  • 10:56 - 11:00
    چرا نمی‌خواستم در جامعه‌ام
  • 11:00 - 11:01
    یا در خانه‌ام باشم؟
  • 11:01 - 11:04
    چرا همیشه می‌خواستم در مدرسه باشم؟
  • 11:05 - 11:07
    هیچ‌ کسی هیچ‌وقت نپرسید.
  • 11:09 - 11:11
    اشتباه نکنید.
  • 11:11 - 11:13
    همه‌ی نابغه‌ها در مدرسه‌هایتان
  • 11:13 - 11:16
    قربانی تجاوز یا آسیب نیستند.
  • 11:16 - 11:21
    اما از شما می‌خواهم تا زمانی را
    برای کنجکاو بودن بگذارید.
  • 11:21 - 11:23
    از آن‌ها بپرسید «چرا».
  • 11:24 - 11:28
    ممکن است پی ببرید که
    دلیلی برای آن وجود دارد.
  • 11:28 - 11:33
    شما می‌توانید دلیل پیشرفت آن‌ها
  • 11:34 - 11:36
    با آن داستان‌هایشان باشید.
  • 11:37 - 11:40
    فکر نکنید که شما
  • 11:40 - 11:43
    از پیش پایان داستان‌هایشان را می‌دانید.
  • 11:43 - 11:46
    داستان را زمانی که باید
    ادامه پیدا کند تمام نکنید.
  • 11:46 - 11:48
    آن داستان را به جریان بیاندازید
  • 11:48 - 11:52
    و به آن‌ها کمک کنید تا بدانند زندگی‌شان
    حتی باوجود اتفاقات تکان‌دهنده،
  • 11:52 - 11:55
    هنوز ارزش تعریف کردن دارد.
  • 11:56 - 11:59
    داستان‌هایشان ارزش تعریف کردن دارند.
  • 12:02 - 12:04
    برای اینکه این کار را انجام دهید،
  • 12:04 - 12:09
    حس می‌کنم لازم است که
    داستان خودمان را به‌عنوان معلم بپذیریم.
  • 12:10 - 12:12
    خیلی از شما ممکن است آنجا نشسته باشید
  • 12:12 - 12:14
    و فکر کنید «بله.
  • 12:16 - 12:17
    این برای من اتفاق افتاده.
  • 12:18 - 12:20
    اما آماده نیستم آن را به اشتراک بگذارم.»
  • 12:20 - 12:22
    و مشکلی نیست.
  • 12:23 - 12:25
    زمانی می‌رسد که شما
  • 12:25 - 12:28
    آن را درون روحتان حس کنید
  • 12:28 - 12:31
    و آن زمانی است که دردهای گذشته خود را
  • 12:31 - 12:34
    به اهدافی برای آینده تبدیل می‌کنید.
  • 12:34 - 12:36
    این کودکان، آینده ما هستند.
  • 12:38 - 12:41
    تشویقتان می‌کنم این کار را
    هر روز انجام بدهید.
  • 12:41 - 12:44
    با کسی صحبت کنید.
  • 12:44 - 12:46
    مشتاق و رو راست باشید.
  • 12:48 - 12:52
    داستان زندگی من یک دور کامل را طی کرد
  • 12:52 - 12:55
    در بهار سال ۲۰۱۸،
  • 12:55 - 12:56
    زمانی که برای صحبت کردن با
  • 12:56 - 13:00
    مربی‌ها و معلم‌های تازه‌کار،
    به‌جایی دعوت شدم.
  • 13:00 - 13:03
    مثل امروز، داستانم را آنجا تعریف کردم،
  • 13:03 - 13:06
    و بعد از آن خانمی پیشم آمد.
  • 13:07 - 13:12
    چشم‌هایش پر از اشک بود
    و به‌آرامی گفت «ممنونم.
  • 13:12 - 13:15
    برای تعریف داستان ممنونم.
  • 13:15 - 13:19
    نمی‌توانم صبر کنم تا به پدرم درباره‌ی
  • 13:19 - 13:21
    هرچه که امروز شنیدم بگویم.»
  • 13:22 - 13:25
    او باید چهره سردرگمم را دیده بود،
  • 13:25 - 13:28
    چون حرف‌هایش را این‌گونه ادامه داد که،
  • 13:28 - 13:30
    «آقای ««راندلف» پدر من است.»
  • 13:30 - 13:33
    (واکنش حضار)
  • 13:33 - 13:37
    و اغلب با خودش فکر می‌کند
  • 13:37 - 13:38
    که آیا تغییری ایجاد کرده است؟
  • 13:40 - 13:42
    امروز به خانه می‌روم و به او می‌گویم:
  • 13:42 - 13:45
    «تو قطعاً یک تغییر ایجاد کردی.»
  • 13:46 - 13:48
    چه موهبتی.
  • 13:48 - 13:50
    چه موهبتی.
  • 13:50 - 13:51
    و این من را برانگیخت تا
  • 13:51 - 13:54
    دخترخانم «مک فدین» را هم پیدا کنم،
  • 13:54 - 13:56
    و به او بگویم که خانم «مک فدین»
  • 13:56 - 14:00
    چه تأثیری به‌جای گذاشته.
  • 14:00 - 14:01
    و می‌خواستم بداند که من
  • 14:01 - 14:04
    سازمان‌ها، مشاوران، فعالان اجتماعی مدارس،
  • 14:04 - 14:07
    روانشناسان و پرستاران بیشتری را
  • 14:08 - 14:09
    حمایت کرده‌ام،
  • 14:09 - 14:14
    چون وجود آنان برای سلامتِ
    روانی و جسمی کودکان ما
  • 14:14 - 14:16
    بسیار ضروری است.
  • 14:16 - 14:18
    من از خانم «مک فدین» قدردانم.
  • 14:18 - 14:22
    (تشویق حضار)
  • 14:22 - 14:25
    یک‌بار شنیدم که کسی گفت،
  • 14:25 - 14:28
    برای آنکه راهت را از میان تاریکی پیدا کنی،
  • 14:28 - 14:30
    باید روشنایی را پیدا کنی.
  • 14:31 - 14:34
    امیدوارم امروز که شما اینجا را ترک می‌کنید
  • 14:34 - 14:38
    و به دنبال فرصتی بروید
    تا آن روشنایی باشید.
  • 14:38 - 14:40
    نه‌تنها برای دانش‌آموزان
  • 14:40 - 14:43
    بلکه برای بزرگ‌سالان در کلاس‌هایتان،
  • 14:43 - 14:46
    در مدرسه‌هایتان و در جوامع‌تان.
  • 14:47 - 14:50
    شما این موهبت را دارید تا
  • 14:50 - 14:52
    به کسی کمک کنید
  • 14:53 - 14:56
    تا از آسیبش رهایی پیدا کند
  • 14:56 - 15:00
    و به داستانشان ارزش تعریف کردن بدهند.
  • 15:00 - 15:01
    ممنونم.
  • 15:01 - 15:07
    (تشویق حضار)
Title:
معلم‌ها چگونه می‌توانند به دانش آموزان کمک کنند تا از آسیب رهایی یابند؟
Speaker:
لیزا گادوین
Description:

لیزا گادوین:
«برای آنکه تغییری در زندگی یک کودک ایجاد کنم، متعهد شدم تا داستان خودم را تعریف کنم.»
در این سخنرانی تکان‌دهنده « لیزا گادوین» تجربه خود را در شکست دادن آسیب کودکی، با حمایت دوستانه و راسخ معلمش و یک مشاور مدرسه، به اشتراک می‌گذارد و نشان می‌دهد معلم‌ها چگونه می‌توانند به دانش آموزان کمک کنند تا با تعریف کردن داستان‌های خودشان، از سختی‌ها عبور کنند.

more » « less
Video Language:
English
Team:
closed TED
Project:
TEDTalks
Duration:
15:20

Persian subtitles

Revisions