Return to Video

سفری از میان مرگ و سوگواری

  • 0:01 - 0:04
    سه کلمه گویای این است
    که چرا اینجا هستم.
  • 0:05 - 0:10
    «اِیمی کراوس روزنتال.»
  • 0:11 - 0:13
    در انتهای زندگی اِیمی،
  • 0:13 - 0:15
    تحت تاثیر مورفین و بستری در خانه،
  • 0:16 - 0:19
    «نیویورک تایمز»
    مقالهای از او را منتشر کرد
  • 0:19 - 0:22
    در ستون «عشق امروزی»
    در ۳ مارس ۲۰۱۷.
  • 0:23 - 0:26
    که بیش از پنج میلیون نفر
    در سراسر جهان آن را خواندند.
  • 0:27 - 0:31
    متنی بینهایت غم انگیز،
  • 0:31 - 0:32
    با طنزی عجیب،
  • 0:32 - 0:34
    و صداقتی بیرحمانه.
  • 0:35 - 0:38
    اگرچه قطعا درباره زندگی مشترکمان بود،
  • 0:38 - 0:40
    اما تمرکز متن روی من بود.
  • 0:41 - 0:45
    نامش بود، «شاید بخواهی
    با همسرم ازدواج کنی.»
  • 0:45 - 0:48
    نمایشی خلاق از یک تبلیغ شخصی برای من.
  • 0:48 - 0:52
    اِیمی در واقع جایی خالی را
    برایم گذاشته بود
  • 0:52 - 0:54
    تا با داستان عاشقانه دیگری پر کنم.
  • 0:56 - 0:57
    اِیمی برای نیمی از عمرم همسرم بود.
  • 0:58 - 1:03
    او شریکم بود در بزرگ کردن
    سه فرزند فوق العاده که حالا بزرگ شدهاند،
  • 1:03 - 1:05
    و میدانید، واقعا، زن دلخواهم بود؟
  • 1:05 - 1:07
    خیلی نقاط مشترک داشتیم.
  • 1:08 - 1:10
    علاقه هنری مشترکی داشتیم،
  • 1:10 - 1:13
    در فیلمهای مستند،
    در موسیقی.
  • 1:13 - 1:15
    موسیقی قسمت بزرگی از زندگی مشترک ما بود.
  • 1:15 - 1:17
    و ارزشهایمان در زندگی یکی بود.
  • 1:18 - 1:20
    عاشق هم بودیم،
  • 1:20 - 1:24
    و عشقمان تا آخرین روز زندگیش قویتر میشد.
  • 1:25 - 1:27
    اِیمی نویسندهای پُربار بود.
  • 1:27 - 1:30
    علاوه بر دو مجموعه پیشگام خاطرات،
  • 1:30 - 1:32
    بیش از ۳۰ کتاب برای کودکان منتشر کرده است.
  • 1:33 - 1:36
    حتی پس از مرگش، کتابی را که به همراه
    دخترمان پاریس نوشت ،
  • 1:36 - 1:37
    بنام «دختر عزیز»،
  • 1:38 - 1:41
    که در فهرست بهترینهای نیویورک تایمز
    به رتبه اول رسیده است.
  • 1:42 - 1:45
    او یک فیلم ساز کوچکِ خودساخته بود.
  • 1:46 - 1:49
    قدش ۱۵۵ سانتیمتر و فیلمهایش
    هم بلندتر نیود.
  • 1:49 - 1:50
    (خنده حضار)
  • 1:50 - 1:54
    فیلمهایش مثال توانایی طبیعیاش در
    جمع کردن افراد کنار هم بود.
  • 1:55 - 1:58
    ولی سخنرانیهایش در جمع عالی بود،
  • 1:58 - 2:01
    با کودکان و بزرگسالان
    در هر سنی صحبت میکرد
  • 2:01 - 2:02
    در سراسر جهان.
  • 2:04 - 2:08
    اما داستان سوگواری من
    تنها بدلیل عمومی شدن متفاوت است.
  • 2:08 - 2:13
    اگرچه خودِ فرآیند سوگواری
    داستان من تنها نبود.
  • 2:14 - 2:17
    اِیمی به من اجازه داد تا از آن عبور کنم،
    و من سپاسگزارم.
  • 2:18 - 2:21
    حالا، کمی بیش از یکسال که از این
    زندگی جدید من میگذرد،
  • 2:21 - 2:23
    چیزهایی را یاد گرفتهام.
  • 2:24 - 2:27
    اینجا آمدهام تا با شما قسمتی از
    این روند عبور
  • 2:27 - 2:29
    از سوگواری را شریک شوم.
  • 2:30 - 2:33
    اما قبل از آن،
    فکر میکنم که مهم است
  • 2:33 - 2:35
    تا کمی در باره پایان زندگی صحبت کنم،
  • 2:35 - 2:38
    چرا که از آن وقت احساس من را شکل داده است.
  • 2:39 - 2:41
    مرگ موضوعی ممنوعه است، اینطور نیست؟
  • 2:42 - 2:46
    اِیمی در ۹ ژانویه ۲۰۱۷
    آخرین وعده غذایش را خورد.
  • 2:47 - 2:49
    و به نوعی دو ماه دیگر هم
  • 2:49 - 2:50
    بدون غذای جامد زنده ماند.
  • 2:51 - 2:56
    دکترهایش به ما گفتند که
    میتوانیم در خانه بستریش کنیم
  • 2:56 - 2:57
    یا در بیمارستان.
  • 2:58 - 3:02
    به ما نگفته بودند که نصف وزنش را
    از دست خواهد داد،
  • 3:02 - 3:05
    که او هرگز نخواهد توانست دوباره
    با همسرش بخوابد،
  • 3:05 - 3:09
    و رفتن به اتاق خواب در طبقه بالا برایش
    مثل شرکت در ماراتون خواهد بود.
  • 3:11 - 3:16
    بستری شدن در خانه تصوری از مردن
    در محیطی زیبا را میدهد.
  • 3:16 - 3:19
    چقدر خوب است که صدای دستگاههایی
    که بیپ بیپ میکنند
  • 3:19 - 3:21
    و دائما روشن و خاموش میشوند را نداری،
  • 3:21 - 3:25
    مزاحمت نمیشوند تا داروی اجباری بدهند،
  • 3:25 - 3:29
    همراه خانوادهات در خانهای تا بمیری.
  • 3:31 - 3:35
    بیشترین تلاش خود را کردیم تا آن هفتهها را
    تا میتوانیم پر معنی کنیم.
  • 3:35 - 3:37
    اغلب در باره مرگ صحبت میکردیم.
  • 3:37 - 3:40
    همه میدانند که برایشان پیش خواهد آمد،
    امری قطعی است،
  • 3:40 - 3:44
    اما اینکه آزادانه دربارهاش صحبت کنند
    رهایی بخش است.
  • 3:45 - 3:47
    از موضوعاتی مثل پدر و مادر بودن
    صحبت کردیم.
  • 3:48 - 3:53
    از اِیمی پرسیدم چطور میتوانم در غیاب او
    بهترین سرپرست بچههایمان باشم.
  • 3:54 - 3:57
    با این صحبتها بود که
  • 3:57 - 4:00
    وقتی از رابطه عالی من با
    هرکدامشان گفت خیالم راحت شد،
  • 4:00 - 4:02
    که میتوانم این کار را انجام دهم.
  • 4:03 - 4:05
    میدانم که خیلی وقتها
  • 4:05 - 4:08
    آرزو خواهم کرد که کاش میتوانستیم
    تصمیمات را با هم بگیریم.
  • 4:08 - 4:10
    ما همیشه با هم هماهنگ بودیم.
  • 4:12 - 4:15
    شاید اینقدر جرئت داشته باشم که
    به شما بگویم
  • 4:15 - 4:19
    بهتر است این صحبتها را همین حالا
  • 4:19 - 4:20
    که سالم هستید انجام دهید.
  • 4:20 - 4:22
    لطفا صبر نکنید.
  • 4:24 - 4:28
    به عنوان بخشی از تجربه بستری بودن در خانه،
    ما بازدیدهایی را برنامه ریزی کردیم.
  • 4:28 - 4:32
    ملاقات با آنها نشانه شجاعت اِیمی بود،
    زمانی که توان فیزیکیاش را از دست میداد.
  • 4:33 - 4:35
    شبی بیاد خانواده کراوس داشتیم.
  • 4:35 - 4:37
    پدر و مادرش و سه خواهر و برادر.
  • 4:37 - 4:40
    فامیل و دوستان در مرحله بعد بودند.
  • 4:40 - 4:43
    هرکدام داستانهای زیبایی
    از ما و اِیمی میگفتند.
  • 4:44 - 4:46
    اِیمی تاثیری بزرگ بر دوستان وفادارش داشت.
  • 4:49 - 4:53
    اما بستری شدن در خانه برای اعضای
    باقیمانده خانواده چندان زیبا نیست.
  • 4:54 - 4:57
    میخواهم اینجا موضوعی
    خصوصی را بگویم که تا امروز،
  • 4:58 - 5:01
    خاطراتی از آن روزهای آخر دارم که
    همچنان تسخیرم کرده.
  • 5:03 - 5:06
    بیاد میآورم عقب عقب رفتن به سوی دستشویی،
  • 5:07 - 5:09
    و کمک کردن به اِیمی در هر قدم.
  • 5:10 - 5:11
    احساس میکردم قدرتمندم.
  • 5:12 - 5:13
    آنقدرها هم درشت نیستم.
  • 5:13 - 5:18
    اما در بازوهایم قدرت و سلامت زیادی
    در مقایسه با بدن نحیف ایمی حس میکردم.
  • 5:20 - 5:22
    و آن جسم در خانهمان از کار افتاد.
  • 5:25 - 5:27
    ۱۳ مارس سال گذشته،
  • 5:28 - 5:32
    همسرم از سرطان تخمدان در تختمان درگذشت.
  • 5:35 - 5:37
    من بدن بیجانش را
  • 5:38 - 5:40
    از پلهها پایین بردم،
  • 5:42 - 5:43
    از میان اتاق غذاخوری
  • 5:44 - 5:45
    و اتاق نشیمن
  • 5:47 - 5:48
    به روی یک تخت چرخدار
  • 5:49 - 5:51
    تا برای سوزاندن ارسال شود.
  • 5:52 - 5:54
    هیچگاه این صحنه از ذهنم پاک نخواهد شد.
  • 5:55 - 5:58
    اگر کسی را بشناسی که این تجربه
    بستری شدن در خانه را داشته است،
  • 5:58 - 6:00
    اهمیتش را بدان.
  • 6:00 - 6:01
    فقط بگو که شنیدهای که این جیسون
  • 6:01 - 6:04
    میگوید که داشتن این
    خاطرات چقدر سخت است
  • 6:04 - 6:07
    و اینکه اگر دلش خواست که
    دربارهاش صحبت کند، گوش خواهی کرد.
  • 6:07 - 6:09
    شاید نخواهند که صحبت کنند،
  • 6:09 - 6:14
    اما ارتباط داشتن با کسی که هر روز با چنین
    تصاویر ماندگاری زندگی میکند جالب است.
  • 6:15 - 6:19
    میدانم که باورکردنی به نظر نمیرسد،
    اما تا حالا کسی این را از من نپرسیده.
  • 6:21 - 6:24
    اما مقاله اِیمی باعث شد
    تا سوگواری را به شکل جمعی تجربه کنم.
  • 6:25 - 6:29
    خیلی از خوانندگانی که مکاتبه کردند
    در پاسخ جملات زیبایی را برایم نوشتند.
  • 6:30 - 6:33
    وسعت اثر اِیمی عمیقتر و غنیتر
  • 6:33 - 6:35
    حتی از ما وآنچه خانوادهش
    میدانست بوده است.
  • 6:36 - 6:40
    برخی از پاسخهایی که گرفتم به من در
    فرآیند سخت سوگواری کمک کرد
  • 6:40 - 6:41
    به خاطر شوخ طبعیشان،
  • 6:42 - 6:45
    مثل این ایمیل که از یک خواننده زن
    دریافت کردم
  • 6:45 - 6:47
    که مقاله را خوانده بود، و عنوان میکرد که،
  • 6:48 - 6:50
    «وقتی که آماده باشی با تو ازدواج میکنم --
  • 6:50 - 6:52
    (خنده حضار)
  • 6:52 - 6:54
    به شرطی که از این به بعد
    نوشیدن الکل را کنار بگذاری.
  • 6:55 - 6:56
    و شرط دیگری ندارم.
  • 6:58 - 6:59
    قول میدهم که عمرم از تو بیشتر باشد.
  • 7:00 - 7:01
    خیلی از تو متشکرم.»
  • 7:03 - 7:07
    من یک تکیلای خوب را دوست دارم،
    اما این واقعا مشکل من نیست.
  • 7:07 - 7:09
    اما خوب من چطور چنین پیشنهادی را رد کنم؟
  • 7:09 - 7:11
    (خنده حضار)
  • 7:11 - 7:15
    وقتی که این یادداشت را از یکی از دوستان
    خانوادگی شنیدم، از خنده اشکم درآمد:
  • 7:16 - 7:19
    «شام شَبات در خانه شما یادم میآید
  • 7:19 - 7:22
    که اِیمی طرز درست کردن
    نان کروتن ذرتی را به من یاد میداد.
  • 7:23 - 7:27
    فقط اِیمی بود که
    در کروتن هم خلاقیت پیدا میکرد.»
  • 7:27 - 7:28
    (خنده حضار)
  • 7:31 - 7:34
    ۲۷ جولای، چند ماه پس از درگذشت اِیمی،
  • 7:34 - 7:36
    پدرم بدلیل مشکلات ناشی از
  • 7:36 - 7:39
    سالها مبارزه با بیماری پارکینسون درگذشت.
  • 7:40 - 7:44
    حیرت آور است: توانایی انسان در
    تحمل مشکلات چقدر است؟
  • 7:45 - 7:48
    چه چیزی به ما توانایی مقابله
    با این فقدانهای عظیم را میدهد
  • 7:48 - 7:50
    در حالی که همچنان ادامه میدهیم؟
  • 7:50 - 7:52
    آیا یک آزمایش است؟
  • 7:52 - 7:55
    چرا برای خانواده و بچههای خوب من؟
  • 7:56 - 8:00
    متاسفم که بگویم، پاسخ به این سوال،
    خود یک ماموریت مادام العمر است،
  • 8:00 - 8:04
    اما کلید پشتکارمن
  • 8:04 - 8:08
    دستور مشخص و عمومی اِیمی
  • 8:08 - 8:10
    به این بود که باید ادامه دهم.
  • 8:12 - 8:14
    تمام امسال، تنها این کار را میکردم.
  • 8:15 - 8:19
    تلاش کردهام تا آرام شوم
    و بدنبال شادی و زیباییهایی روم
  • 8:19 - 8:22
    که در این جهان میتوان به آن رسید.
  • 8:24 - 8:26
    اما واقعیت این است:
  • 8:27 - 8:28
    آن جمعهای خانوادگی،
  • 8:28 - 8:31
    رفتن به عروسیها
    مراسم یادبود اِیمی،
  • 8:31 - 8:33
    هر چقدر هم که دوست داشتنی باشند،
  • 8:33 - 8:35
    تحملشان خیلی سخت بوده است.
  • 8:36 - 8:37
    مردم از من تعجب میکنند.
  • 8:38 - 8:40
    «چطور خودت را در این مواقع
    این طور کنترل میکنی؟»
  • 8:40 - 8:43
    میگویند،« زیبا انجامش میدهی.»
  • 8:45 - 8:46
    خوب، راستش را بخواهی؟
  • 8:46 - 8:49
    واقعا بیشتر اوقات افسردهام.
  • 8:50 - 8:53
    اغلب حس میکنم که حالم خراب است،
  • 8:53 - 8:57
    و میدانم که این وضعیت دیگر
    کسانی است که همسر،
  • 8:57 - 9:00
    فرزند، پدر و مادر
  • 9:01 - 9:03
    و یا عضوی از خانواده از دست دادهاند.
  • 9:04 - 9:07
    در ذِن ژاپنی، عبارتی به نام
    «شوجی» وجود دارد،
  • 9:07 - 9:09
    که ترجمه آن « تولد مرگ» است.
  • 9:10 - 9:13
    فاصلهای میان مرگ و زندگی وجود ندارد
  • 9:13 - 9:15
    غیر از خطی نازک که آن دو را
    به هم متصل میکند.
  • 9:16 - 9:21
    تولد، یا قسمت شادیبخش، فوقالعاده،
    و حیاتی زندگی،
  • 9:21 - 9:23
    و مرگ، آن چیزهایی که میخواهیم
    از دستشان خلاص شویم
  • 9:23 - 9:25
    میگویند که برای همه یکسان پیش میآید.
  • 9:27 - 9:29
    این زندگی جدید که خودم را در آن میبینم،
  • 9:29 - 9:34
    تمامی تلاشم را میکنم تا
    همچنان که سوگواری میکنم قبولش کنم.
  • 9:35 - 9:38
    گرچه در ماههای اول پس از درگذشت اِیمی،
  • 9:38 - 9:42
    مطمئن بودم که این حس نومیدی
    همیشگی خواهد بود،
  • 9:42 - 9:43
    که همه چیز را خواهد بَلعید.
  • 9:45 - 9:48
    اما زود شانس آوردم که
    نصیحت امیدوارکنندهای به من شد.
  • 9:50 - 9:52
    خیلی از اعضای باشگاه همسر از دست دادهگان
  • 9:52 - 9:53
    پیشم آمدند.
  • 9:54 - 9:58
    خصوصا دوستی که او هم شریک زندگیاش را
    از دست داده بود همیشه تکرار میکرد،
  • 9:58 - 10:02
    «جیسون، تو شادی را پیدا خواهی کرد.»
  • 10:03 - 10:05
    حتی نمیدانستم که از چه صحبت میکند.
  • 10:05 - 10:06
    چطور ممکن بود؟
  • 10:08 - 10:10
    اما اِیمی به من در جمع اجازه داد
  • 10:10 - 10:13
    تا شادی را هم پیدا کنم،
  • 10:13 - 10:16
    حالا گاه گاهی شادی را حس میکنم.
  • 10:18 - 10:22
    همانجا بود، در کنسرت ال سی دی
    ساند سیستم که تمام شب را رقصیدیم،
  • 10:23 - 10:27
    در سفری که با برادرم و بهترین دوستم داشتم
    یا دوست دانشگاهیام درمسافرتی مردانه
  • 10:27 - 10:30
    برای دیدن آدمهای خوبی که قبلا ندیده بودم.
  • 10:31 - 10:36
    از دیدن این که آفتاب در این روز سرد
    عرشه قایقم را گرم کرده،
  • 10:36 - 10:38
    اینکه بیرون بیایی، و همانجا لم بدهی،
  • 10:38 - 10:40
    گرمایش وجودم را درخود گرفت.
  • 10:43 - 10:47
    این شادی به خاطر سه فرزند خوبم است.
  • 10:49 - 10:51
    پسرم جاستین،
  • 10:51 - 10:53
    عکسی از خودش و آقایی بزرگتر
    برایم پیامک میکند
  • 10:53 - 10:58
    که بازوهایی خیلی بزرگ داشت و رویش
    نوشته، «الان پاپ آی را دیدم»
  • 10:58 - 11:00
    و خندهای به پهنای صورتش.
  • 11:00 - 11:01
    (خنده حضار)
  • 11:01 - 11:04
    این برادرش مایلز بود،
    که وقتی با قطار
  • 11:04 - 11:06
    بعد از فارغ التحصیل شدن
    برای روز اول سر کار میرفت.
  • 11:07 - 11:09
    ایستاد و به من نگاه کرد و پرسید،
  • 11:10 - 11:11
    «چیزی یادم رفته؟»
  • 11:11 - 11:15
    همانجا مطمئنش کردم،
    « تو ۱۰۰ درصد آمادهای. میتوانی.»
  • 11:16 - 11:18
    و دخترم پاریس،
  • 11:18 - 11:21
    وقتی با هم در پارک بترسی لندن قدم میزدیم،
  • 11:21 - 11:23
    برگها خیلی روی هم جمع شده بودند،
  • 11:23 - 11:27
    خورشید صبحگاه در راه
    رفتن به تمرین یوگا میدرخشید.
  • 11:29 - 11:32
    اضافه میکنم که
    آن زیبایی آنجا بود تا پیدا شود،
  • 11:32 - 11:35
    و منظورم زیبایی از نوع
    وابی-سابی است
  • 11:35 - 11:36
    که باز هم زیبایی است.
  • 11:37 - 11:40
    از یک سو، وقتی چیزی را
    در این گروه میبینم، میخواهم بگویم،
  • 11:41 - 11:43
    «اِیمی، آن را دیدی؟ آن را شنیدی؟
  • 11:43 - 11:46
    آنقدر زیباست، که حتما باید
    با من شریک شوی.»
  • 11:48 - 11:50
    از سوی دیگر،
  • 11:51 - 11:53
    این لحظهها را تجربه میکنم
  • 11:53 - 11:55
    به شکلی کاملا تازه.
  • 11:57 - 11:59
    این زیبایی بود که در موسیقی پیدا کردم،
  • 11:59 - 12:03
    مثل لحظههایی در جدیدترین
    آلبوم ارکستر منچستر،
  • 12:03 - 12:04
    وقتی که آهنگ «آن بیگانه»
  • 12:04 - 12:07
    به آهستگی به «آفتاب» تغییر میکند،
  • 12:08 - 12:12
    یا زیبایی فراموش نشدنی
    لوک سیتال-سینگ در «مرا بکُش.»
  • 12:12 - 12:14
    وقنی که گروه کر میخوانند،
  • 12:14 - 12:17
    «و میمیرم از اینکه اینجا با من نیستی.
  • 12:18 - 12:22
    شادمانه زندگی میکنم با حسی از گناه.»
  • 12:24 - 12:28
    در لحظاتی ساده زیبایی موجود است
    که زندگی برایمان آفریده.
  • 12:28 - 12:32
    یک راه دیدن آن دنیا که مقدار زیادی
    از آن بخشی از ژن اِیمی بود،
  • 12:33 - 12:35
    مثل رفتن به سر کار هر صبح،
  • 12:35 - 12:38
    نگاه به انعکاس آفتاب در دریاچه میشیگان،
  • 12:38 - 12:41
    یا توقف و واقعا دیدن اینکه نور چطور
  • 12:41 - 12:44
    در ساعتهای مختف روز
  • 12:44 - 12:46
    در خانهای که با هم ساخته بودیم میدرخشد؛
  • 12:47 - 12:51
    حتی بعد از طوفانی در شیکاگو،
    توجه به برف تازه
  • 12:51 - 12:53
    که در محله روی زمین جمع شده؛
  • 12:53 - 12:56
    یا زیر چشمی نگاه کردن به اتاق دخترم
  • 12:56 - 12:59
    وقتی که گیتار باس تمرین میکند.
  • 13:01 - 13:05
    ببین، میخواهم واضح بگویم که
    آدم خیلی خوشبختی هستم.
  • 13:06 - 13:10
    من بهترین خانوادهای را دارم که
    دوستم دارند و حمایتم میکنند.
  • 13:11 - 13:14
    من منابعی برای رشد شخصی در
    مدت سوگواری دارم.
  • 13:16 - 13:17
    اما اگر این طلاق است،
  • 13:18 - 13:21
    از دست دادن شغلی که خیلی برایش زحمت کشیدی،
  • 13:21 - 13:23
    یا مرگ یکباره عضوی از خانواده
  • 13:23 - 13:26
    یا مرگی آرام و زجرآور،
  • 13:27 - 13:29
    دوست دارم که تقدیمتان کنم
  • 13:29 - 13:30
    چیزی که به من تقدیم شد:
  • 13:31 - 13:34
    یک برگ کاغذ سفید.
  • 13:35 - 13:39
    با خلاء درونیت چه خواهی کرد؟
  • 13:40 - 13:43
    با شروع دوبارهات؟
  • 13:44 - 13:45
    متشکرم.
  • 13:45 - 13:51
    (تشویق حضار)
Title:
سفری از میان مرگ و سوگواری
Speaker:
جیسون ب روزنتال
Description:

نویسنده و فیلم ساز فقید اِیمی کرواس روزنتال با صداقتی بی‌رحمانه و طنزی غریب مقاله‌ای درباره مرگ منتشر کرده است که استقبال زیادی از آن شد «شاید بخواهی با شوهرم ازدواج کنی،» و به شکلی عمومی به شوهرش اجازه می‌دهد تا زندگی را پس از مرگ او ادامه دهد و شادی را پیدا کند. یکسال پس از مرگش جیسون داوطلبانه از تجارب خود در این فرآیند دردناک عبور از فقدان می‌گوید -- و البته همراه با آن کمی معرفت خاموش برای هر کسی که درگیر غمی است که زندگیش را تغییر داده.

more » « less
Video Language:
English
Team:
closed TED
Project:
TEDTalks
Duration:
14:08

Persian subtitles

Revisions Compare revisions