Return to Video

سرنخ‌هایی برای یک داستان خیلی خوب

  • 0:00 - 0:02
    توریستی در حال گشت و گذار در
  • 0:02 - 0:04
    مناطق کوهستانی اسکاتلند است.
  • 0:04 - 0:06
    او در باری برای نوشیدن توقف میکند.
  • 0:06 - 0:08
    در آنجا فقط فروشنده و پیرمردی که در حال
  • 0:08 - 0:10
    مزهمزه کردن آبجویش است حضور دارند.
  • 0:10 - 0:12
    توریست آبجویی سفارش میدهد و مدتی آنجا در سکوت مینشینند.
  • 0:12 - 0:14
    ناگهان پیرمرد به سمت او میچرخد و میگوید:
  • 0:14 - 0:16
    «این بار را میبینی؟
  • 0:16 - 0:18
    من این بار را با دست خالی
  • 0:18 - 0:20
    از بهترین چوبهای منطقه ساختهام.
  • 0:20 - 0:23
    حتی از بچههای خودم هم عشق و توجه بیشتری برایش به خرج دادم.
  • 0:23 - 0:26
    ولی فکر میکنی آنها من را "مکگرگور بارساز" صدا میکنند؟ نه!»
  • 0:26 - 0:28
    [پیرمرد] به بیرون پنجره اشاره میکند.
  • 0:28 - 0:30
    «آن دیوار سنگی را میبینی؟
  • 0:30 - 0:33
    آن را با دست خالی ساختم.
  • 0:33 - 0:36
    تکتک سنگها را پیدا کردم و در باران و سرما روی هم چیدم.
  • 0:36 - 0:39
    ولی فکر میکنی آنها من را "مکگرگور دیوار سنگی ساز" صدا میزنند؟ خیر!"
  • 0:39 - 0:41
    به بیرون پنجره اشاره میکند.
  • 0:41 - 0:43
    «آن اسلکه را بر روی دریاچه میبینی؟
  • 0:43 - 0:45
    آن اسکله را خودم با دست خالی درست کردم.
  • 0:45 - 0:49
    ستونهایش را تخته به تخته در خلاف جریان شن در زمین فرو کردم.
  • 0:49 - 0:53
    فکر میکنی من را "مکگرگور اسکله ساز" صدا میزنند؟ نه!"
  • 0:53 - 0:56
    ولی اگر فقط به یک بز تجاوز کنی...»
  • 0:56 - 1:07
    (خنده حضار)
  • 1:07 - 1:09
    قصه گویی --
  • 1:09 - 1:11
    (خنده حضار)
  • 1:11 - 1:14
    جُک گفتن است.
  • 1:14 - 1:16
    داستانگویی دانستن نقطه اوج و پایان است.
  • 1:16 - 1:18
    داستانگویی دانستن نقطه اوج و پایان است.
  • 1:18 - 1:21
    دانستن اینکه هر آنچه میگویید از اولین تا آخرین جمله،
  • 1:21 - 1:23
    در خدمت یک هدف واحد است.
  • 1:23 - 1:26
    و در حالت ایدهآل تایید نوعی حقیقت است
  • 1:26 - 1:28
    که به درک ما عمق می بخشد:
  • 1:28 - 1:31
    از اینکه به عنوان انسان چه کسی هستیم.
  • 1:31 - 1:33
    همه ما به داستانها عشق میورزیم.
  • 1:33 - 1:35
    با آنها متولد میشویم.
  • 1:35 - 1:37
    داستانها آنچه هستیم را تصدیق میکنند.
  • 1:37 - 1:39
    همگی ما به دنبال مصداقهایی از معنیدار بودن زندگیمان هستیم.
  • 1:39 - 1:41
    و مستحکمترین تصدیق وقتی بدست میآید
  • 1:41 - 1:43
    که ما توسط داستانها به هم مرتبط میشویم.
  • 1:43 - 1:45
    چیزی که میتواند مرزهای زمان را در نوردد:
  • 1:45 - 1:47
    گذشته، حال و آینده.
  • 1:47 - 1:49
    داستانها برای ما امکان آزمودن
  • 1:49 - 1:51
    شباهتهای واقعی یا تخیلی مشترک
  • 1:51 - 1:54
    و امکان تجربه از طریق دیگران را فراهم میسازد.
  • 1:54 - 1:57
    مجری تلویزیونی برنامههای کودکان آقای "راجرز"
  • 1:57 - 1:59
    همیشه در کیف پولش نقل قولی
  • 1:59 - 2:02
    از یک مددکار اجتماعی داشت
  • 2:02 - 2:05
    که گفته بود: «حقیقتا برای اینکه بتوان به کسی عشق ورزید
  • 2:05 - 2:07
    تنها کافیست که قصهی زندگی او را بشنوید»
  • 2:07 - 2:09
    و آنطور که من مایلم آن را تفسیر کنم، احتمالا
  • 2:09 - 2:14
    اصلیترین حکم از احکام داستانگویی است:
  • 2:14 - 2:17
    "مرا به توجه وادارد" --
  • 2:17 - 2:19
    تمنا میکنم، به طور احساسی
  • 2:19 - 2:21
    به طور فکری و یا زیبایی شناختی،
  • 2:21 - 2:23
    فقط مرا به توجه وادار.
  • 2:23 - 2:25
    ما همگی میدانیم که بیتفاوتی چگونه است.
  • 2:25 - 2:28
    صدها شبکهی تلویزیونی را مرور میکنید،
  • 2:28 - 2:30
    همینطور از این شبکه به آن شبکه میروید
  • 2:30 - 2:32
    و ناگهان روی یکی توقف میکنید.
  • 2:32 - 2:34
    با اینکه نیمی از آن گذشته است،
  • 2:34 - 2:37
    چیزی در آن شما را جذب کرده و به توجه و دنبال کردن وا داشته است.
  • 2:37 - 2:39
    این اتفاقی نیست،
  • 2:39 - 2:41
    بلکه طرحی در کار بودهاست.
  • 2:41 - 2:45
    پس این مرا به فکر وا داشت، چه می شود اگر به شما بگویم
    داستان من، قصهی زندگیام است،
  • 2:45 - 2:47
    اینکه چگونه متولد شدم،
  • 2:47 - 2:50
    چگونه در طول مسیر این مقوله را آموختم.
  • 2:50 - 2:52
    و برای جذابتر کردن آن
  • 2:52 - 2:54
    از پایان شروع خواهیم کرد
  • 2:54 - 2:56
    و به ابتدا خواهیم رسید.
  • 2:56 - 2:59
    و اگر قرار باشد که پایان این داستان را برایتان بگویم،
  • 2:59 - 3:01
    چیزی شبیه به این میشود:
  • 3:01 - 3:03
    «و این چیزی است که در نهایت منجر
  • 3:03 - 3:05
    به سخن گفتن من با شما در TED
  • 3:05 - 3:08
    راجع به داستانها شد!»
  • 3:08 - 3:11
    آخرین درس داستانگویی که آموختم
  • 3:11 - 3:13
    تمام کردن فیلمی بود که
  • 3:13 - 3:15
    در ۲۰۱۲ به سرانجام رساندم.
  • 3:15 - 3:18
    نام فیلم "جان کارتر" است و بر اساس کتابی است به نام
    "پرنسس مریخ"
  • 3:18 - 3:20
    که توسط "اِدگار رایس بوروز" نوشته شده است.
  • 3:20 - 3:23
    در واقع "ادگار رایس بوروز" خودش را
  • 3:23 - 3:26
    به عنوان شخصیت قصهگو در فیلم گنجانده است.
  • 3:26 - 3:29
    او توسط عموی ثروتمندش "جان کارتر" با یک تلگراف
    به خانهاش
  • 3:29 - 3:31
    فراخونده شده است: «فورا به دیدارم بیا»
  • 3:31 - 3:33
    ولی وقتی به آنجا میرسد،
  • 3:33 - 3:37
    درمییابد که عمویش به طور مرموزی فوت کرده است
  • 3:37 - 3:41
    و در مقبرهای واقع در املاکش به خاک سپرده شده است.
  • 3:41 - 3:43
    (ویدیو) باتلر: سوراخ کلیدی پیدا نمیکنی.
  • 3:43 - 3:46
    فقط از داخل باز میشود.
  • 3:46 - 3:48
    عمویتان اصرار داشتند که
  • 3:48 - 3:50
    نه مومیای شوند، نه برای آخرین بار پیکر بیجان او در یک تابوت باز به نمایش گذاشته شود،
  • 3:50 - 3:52
    و نه مراسم تدفین داشته باشند.
  • 3:52 - 3:54
    شما هم ظاهرا از آنچنان ثروتی که عمویتان در اختیار داشت
    بی بهرهاید --
  • 3:54 - 3:57
    مثل بقیه ما، هان؟
  • 3:57 - 4:00
    بیاید به داخل برویم.
  • 4:18 - 4:20
    سخنران: کاری که این صحنه انجام میدهد، مثل کتاب
  • 4:20 - 4:22
    اساسا ایجاد یک تعهد است.
  • 4:22 - 4:24
    یعنی به شما وعده میدهد که
  • 4:24 - 4:26
    این داستان چنان پیش خواهد رفت که ارزش وقت شما را دارد.
  • 4:26 - 4:29
    و چیزی که همه داستانهای خوب در ابتدا باید صورت دهند این است
    باید چنین وعدهای بدهند.
  • 4:29 - 4:31
    روشهای بیشماری برای انجام این کار وجود دارد.
  • 4:31 - 4:35
    حتی گاهی به سادگی «روزی روزگاری...»
  • 4:35 - 4:38
    کتابهای "کارتر" همیشه "ادگار رایس بوروز" را به عنوان
    شخصیت راوی داشتهاند.
  • 4:38 - 4:40
    و من همیشه فکر میکردم که این چه سازوکار فوقالعادهای است.
  • 4:40 - 4:43
    مانند شخصی است که شما را به نشستن در اطراف آتش فرا میخواند
  • 4:43 - 4:46
    یا کسی در بار که می گوید: «بگذارید تا برایتان داستانی بگویم.
  • 4:46 - 4:48
    ماجرای که برای من اتفاق نیفتاده،
    داستان کس دیگریست،
  • 4:48 - 4:50
    ولی ارزش وقتتان را دارد»
  • 4:50 - 4:52
    یک وعده خوب
  • 4:52 - 4:56
    مانند سنگی است که در یک تیروکمان کشیده شده و آماده
  • 4:56 - 4:58
    پرتاب است که شما را در طول داستان تا انتها
  • 4:58 - 5:00
    پرتاب کند.
  • 5:00 - 5:02
    در سال ۲۰۰۸
  • 5:02 - 5:05
    تمام تئوریهایی را که تا آن زمان دربارهی داستانها داشتم،
  • 5:05 - 5:08
    تا حد توان در این پروژه گنجاندم.
  • 5:08 - 5:13
    (ویدئو) (صدای ماشینآلات)
  • 5:38 - 5:43
    ♫ این همان ♫
  • 5:43 - 5:49
    ♫ عشق است ♫
  • 5:49 - 5:54
    ♫ و ما به یاد خواهیم آورد ♫
  • 5:54 - 6:02
    ♫ وقتی زمان به انتها میرسد ♫
  • 6:02 - 6:09
    ♫ این تنها ♫
  • 6:09 - 6:11
    (خنده حضار)
  • 6:11 - 6:13
    سخنران: قصهگویی بدون دیالوگ
  • 6:13 - 6:15
    خالصترین شکل داستانگویی سینمایی
  • 6:15 - 6:18
    و فراگیرترین روشی است که میتوانید انتخاب کنید.
  • 6:18 - 6:20
    این تایید چیزی است واقعا در ذهن داشتم:
  • 6:20 - 6:22
    تماشگران در واقع
  • 6:22 - 6:24
    میخواهند غذایشان را بخورند.
  • 6:24 - 6:27
    فقط نمیخواهند بدانند که دارند چنین میکنند.
  • 6:27 - 6:29
    این وظیفهی شماست که به عنوان قصهگو
  • 6:29 - 6:31
    حقیقت را پنهان کنید
  • 6:31 - 6:33
    که شما کاری میکنید که آنها غذایشان را بخورند.
  • 6:33 - 6:35
    حل کردن مسائل در ذات ماست.
  • 6:35 - 6:37
    ما ناگزیر به تجزیه
  • 6:37 - 6:39
    و تحلیل هستیم
  • 6:39 - 6:41
    زیرا این کاری است که در زندگی روزمره انجام میدهیم.
  • 6:41 - 6:44
    همین فقدان سازمانیافتهی اطلاعات است
  • 6:44 - 6:46
    که ما را درگیر میکند.
  • 6:46 - 6:49
    بی جهت نیست که همگی ما مجذوب
    یک نوزاد ویا تولهسگ میشویم.
  • 6:49 - 6:51
    نه به دلیل اینکه آنها خیلی بامزه هستند،
  • 6:51 - 6:54
    بلکه به این خاطر است که آنها نمیتوانند به طور کامل
  • 6:54 - 6:56
    فکرها و خواستههایشان را بیان کنند.
  • 6:56 - 6:58
    و این مثل یک آهنربا عمل میکند.
  • 6:58 - 7:00
    ما نمیتونیم جلوی خودمان را
  • 7:00 - 7:02
    برای کامل کردن یک جمله بگیریم.
  • 7:02 - 7:04
    من برای اولین بار
  • 7:04 - 7:06
    وقتی واقعا این سازوکار قصهگویی را درک کردم
  • 7:06 - 7:08
    که داشتیم با "باب پترسون" روی "در جستجوی نمو" کار میکردیم.
  • 7:08 - 7:11
    ما این را "تئوری اتحاد دو بعلاوه دو" میخوانیم.
  • 7:11 - 7:13
    بیننده را به سرهم کردن چیزها وا دارید.
  • 7:13 - 7:15
    ۴ را به آنها ندهید،
  • 7:15 - 7:17
    بلکه ۲ + ۲ را در اختیارشان قرار دهید.
  • 7:17 - 7:20
    عناصری که فراهم میکنید و ترتیب قرار گرفتنشان
  • 7:20 - 7:23
    نقش اساسی در موفقیت شما برای درگیر کردن بینندگان دارد.
  • 7:23 - 7:26
    ویراستاران و فیلمنامهنویسان همیشه به این امر آگاه بودهاند.
  • 7:26 - 7:28
    این یک سازوکار نامرئی است
  • 7:28 - 7:30
    که ما را متوجه داستان نگه میدارد.
  • 7:30 - 7:32
    البته قصدم این نیست که بگویم
  • 7:32 - 7:35
    این یک علم دقیق و واقعی است، چنین نیست.
  • 7:35 - 7:37
    این همان نکته خاص در مورد داستانها است،
  • 7:37 - 7:40
    داستانها مانند ابزارآلات دقیق نیستند.
  • 7:40 - 7:42
    یک داستان اگر خوب باشد سرانجام میرسد،
  • 7:42 - 7:44
    ولی قابل پیشبینی نیست.
  • 7:44 - 7:47
    امسال در سمیناری با حضور یک استاد
  • 7:47 - 7:50
    بازیگری به نام "جودیت وستون" شرکت کردم.
  • 7:50 - 7:52
    و یک نقطهنظر کلیدی در مورد
    شخصیتپردازی فراگرفتم.
  • 7:52 - 7:55
    او معتقد بود که همهی شخصیتهای درست پرداخته شده
  • 7:55 - 7:57
    یک ستون محوری دارند.
  • 7:57 - 7:59
    مطابق این ایده کارکتر قوی یک موتور داخلی دارد،
  • 7:59 - 8:02
    یک هدف فراگیر و ناخودآگاه که برایش جان میدهد،
  • 8:02 - 8:04
    خارشی غیر قابل توقف.
  • 8:04 - 8:06
    یک مثال خیلی عالی "مایکل کورلئونه" است.
  • 8:06 - 8:08
    نقشی که "آل پاچینو" در پدرخوانده داشت.
  • 8:08 - 8:10
    ستون محوری شخصیت وی احتمالا
  • 8:10 - 8:12
    خوشنود کردن پدرش بود.
  • 8:12 - 8:14
    چیزی که همواره در جهتگیری تصمیماتش نقش داشت.
  • 8:14 - 8:16
    حتی بعد از مرگ پدرش
  • 8:16 - 8:20
    همچنان سعی در التیام این خارش داشت.
  • 8:20 - 8:23
    قائدهای که من با چشم بسته میتوانستم بخوانم.
  • 8:23 - 8:26
    "وال-ای" به دنبال یافتن زیبایی بود.
  • 8:26 - 8:29
    "مارلین" شخصیت پدر در "در جستجوی نمو"
  • 8:29 - 8:32
    در پی پیشگیری از آسیب بود.
  • 8:32 - 8:35
    و "وودی" در پی انجام بهترین کار برای صاحبش بود.
  • 8:35 - 8:38
    این ستون محوری همیشه هم منجر به گرفتن بهترین تصمیم
    از جانب کارکترتان نمیشود.
  • 8:38 - 8:41
    حتی گاهی کارش را به اتخاذ تصمیمات وحشتانکی میکشاند.
  • 8:41 - 8:43
    من بسیار خوش اقبال بودهام که به عنوان پدر
  • 8:43 - 8:46
    شاهد رشد فرزندانم هستم و واقعا معتقدم که هر کدام از ما
  • 8:46 - 8:49
    با خلق و خوی خاصی بدنیا میآییم و به طور مخصوصی ساخته میشویم،
  • 8:49 - 8:52
    در حالی که خود چندان آگاهی و کنترلی بر آن نداریم
  • 8:52 - 8:54
    و قابل تغییر هم نیستیم.
  • 8:54 - 8:57
    در بهترین حالت میتوانیم یاد بگیریم که
  • 8:57 - 9:00
    آن را تشخیص داده و آن را از خود کنیم.
  • 9:00 - 9:02
    عدهای از ما با خلق خوی مثبت و برخی با
  • 9:02 - 9:04
    خلق و خوی منفی به دنیا میآییم.
  • 9:04 - 9:07
    ولی زمانی که به اندازه کافی
  • 9:07 - 9:09
    بالغ شویم و آنچه را که بر ما تسلط دارد
  • 9:09 - 9:11
    بپذیریم و قدرت هدایتش را بدست بیاوریم
  • 9:11 - 9:13
    به نقطهی عطف بزرگی رسیدهایم.
  • 9:13 - 9:16
    به عنوان والدین ما همیشه در حال یادگیری این هستیم که
    فرزندانمان چه کسانی هستند.
  • 9:16 - 9:18
    آنها هم در حال شناخت خودشان هستند
  • 9:18 - 9:20
    و ما هر چه بیشتر خودمان را میشناسیم.
  • 9:20 - 9:23
    پس همگی همواره در حال یادگیری هستیم.
  • 9:23 - 9:26
    برای همین است که تغییر در داستان نقش بنیادینی دارد.
  • 9:26 - 9:28
    اگر چیزها ثابت بمانند داستان میمیرد.
  • 9:28 - 9:31
    چون خود زندگی هم هیچوقت ثابت نیست.
  • 9:31 - 9:33
    در سال ۱۹۹۸
  • 9:33 - 9:35
    من نوشتن "داستان اسباببازیها" و "زندگی یک حشره" را
    به پایان رساندم.
  • 9:35 - 9:37
    در آن زمان با تمام وجود به فیلمنامهنویسی چسبیده بودم
  • 9:37 - 9:40
    و می خواستم در آن حسابی پیشرفت کنم و هر آنچه میتوانم
    بیاموزم.
  • 9:40 - 9:43
    پس در مورد هر چه میشد تحقیق کردم.
  • 9:43 - 9:45
    و در نهایت به این نقل قول خارقالعاده
  • 9:45 - 9:48
    از نمایشنامه نویس انگلیسی "ویلیام آرچر" رسیدم:
  • 9:48 - 9:50
    «درام یعنی پیشبینی
  • 9:50 - 9:52
    آمیخته با عدم قطیعت»
  • 9:52 - 9:55
    تعریفی بطور باورنکردی عمیق.
  • 9:55 - 9:57
    وقتی که داستانی را میگویید،
  • 9:57 - 9:59
    آیا حالت انتظار و پیشبینی را در آن بوجود آوردهاید؟
  • 9:59 - 10:01
    در کوتاه مدت، آیا شما مرا به کنجاوی برای پیبردن
  • 10:01 - 10:03
    به اتفاق بعدی وا داشتهاید؟
  • 10:03 - 10:05
    ولی مهمتر از آن
  • 10:05 - 10:07
    آیا مرا به خواستن برای دانستن اینکه
  • 10:07 - 10:09
    نتیجه کار در بلند مدت چه میشود وا داشتهاید؟
  • 10:09 - 10:11
    آیا با ساختن تناقضات صادقانه
  • 10:11 - 10:13
    بین حقایق خواننده را دربارهی
  • 10:13 - 10:15
    پایان ماجرا به تردید انداختهاید؟
  • 10:15 - 10:17
    مثلا در "در جستجوی نمو" با یک تنش کوتاه
  • 10:17 - 10:19
    شما همیشه نگران بودید که
  • 10:19 - 10:21
    نکند حافظهی کوتاه مدت "دوری"
  • 10:21 - 10:23
    باعث شود که همه گفتههای "مارلین" را فراموش کند.
  • 10:23 - 10:25
    ولی در زیر آن یک تنش کلی در جرایان است
  • 10:25 - 10:27
    که آیا بلاخره "نمو" در این اقیانوس
  • 10:27 - 10:29
    عظیم بیانتها پیدا میشود؟
  • 10:29 - 10:31
    در اولین روزهای کار در "پیکسار"
  • 10:31 - 10:34
    پیش از اینکه واقعا سازوکارهای نامرئی داستان را درک کنیم،
  • 10:34 - 10:37
    ما فقط افرادی بودیم که با دل و جرات به دنبال
    غرایزمان حرکت میکردیم.
  • 10:37 - 10:39
    جالب است که بدانید
  • 10:39 - 10:41
    همین ما را به جاهایی رساند
  • 10:41 - 10:43
    که بسیار هم عالی بود.
  • 10:43 - 10:46
    حتما به یاد میآورید که در آن سال
  • 10:46 - 10:48
    ۱۹۹۳،
  • 10:48 - 10:51
    "پری دریایی"، "دیو و دلبر"، "علاالدین" و "شیرشاه"
    از فیلمهای کارتونی موفق به حساب میآمدند.
  • 10:51 - 10:54
    "پری دریایی"، "دیو و دلبر"، "علاالدین" و "شیرشاه"
    از فیلمهای کارتونی موفق به حساب میآمدند.
  • 10:54 - 10:56
    "پری دریایی"، "دیو و دلبر"، "علاالدین" و "شیرشاه"
    از فیلمهای کارتونی موفق به حساب میآمدند.
  • 10:56 - 10:59
    وقتی ما "داستان اسباببازیها" را برای اولین بار
    به "تام هنکس" ارائه کردیم،
  • 10:59 - 11:01
    به پیکسار آمد و گفت
  • 11:01 - 11:03
    «شما که انتظار ندارید من آواز بخوانم، دارید؟»
  • 11:03 - 11:05
    این برای من مصداق کاملی از
  • 11:05 - 11:08
    آنچه همه در آن زمان از یک انیمیشن انتظار داشتند بود.
  • 11:08 - 11:10
    ولی ما واقعا میخواستیم ثابت کنیم
  • 11:10 - 11:13
    که میشود به طور کاملا متقاوتی داستانها را در انیمیشن
    روایت کرد.
  • 11:13 - 11:15
    ما در آن زمان در هیچکجا تاثیرگذار نبودیم
  • 11:15 - 11:17
    و یک لیست مخفی از قوائد [داستان نویسی]
  • 11:17 - 11:19
    برای خودمان دستوپا کرده بودیم.
  • 11:19 - 11:22
    این قوائد چنین بودند: نه آهنگ [با آواز]،
  • 11:22 - 11:24
    نه صحنه "خواستن"،
  • 11:24 - 11:26
    نه یک روستای شاد
  • 11:26 - 11:28
    نه یک ماجرای عاشقانه.
  • 11:28 - 11:30
    تناقض مسخره در آنجا بود که در اولین سال
  • 11:30 - 11:32
    داستان ما به هیچ وجه پیش نمیرفت
  • 11:32 - 11:34
    و این "دیزنی" را به وحشت انداخته بود.
  • 11:34 - 11:37
    پس آنها به طور خصوصی از یک
  • 11:37 - 11:39
    ترانهسرای معروف، که نامش را فاش نمیکنم،
    مشاوره گرفتند.
  • 11:39 - 11:41
    و او برایشان پیشنهاداتش را فکس کرد
  • 11:41 - 11:43
    که آن را به ما تحویل دادند.
  • 11:43 - 11:45
    و محتوای آن فکس چنین بود:
  • 11:45 - 11:47
    باید یک آهنگ در انیمیشن باشد،
  • 11:47 - 11:49
    باید یک آواز "خواستن" داشته باشد،
  • 11:49 - 11:51
    یک آهنگ روستای شاد هم میخواهد،
  • 11:51 - 11:53
    یک ماجرای عاشقانه هم باید در کار باشد،
  • 11:53 - 11:55
    و یک شخصیت منفی هم باید داشته باشد.
  • 11:55 - 11:57
    خدا را شکر
  • 11:57 - 12:00
    که ما خیلی جوان، شورشی و چموش بودیم.
  • 12:00 - 12:03
    این قضیه فقط ما را بیشتر مصمم کرد تا ثابت کنیم
  • 12:03 - 12:05
    میتوان داستانهای بهتری هم خلق کرد.
  • 12:05 - 12:07
    و یک سال بعد ما به نتیجه رسیدیم.
  • 12:07 - 12:09
    و ثابت کردیم که
  • 12:09 - 12:11
    داستانگویی راهکار دارد
  • 12:11 - 12:13
    نه قوائد تند و سخت.
  • 12:13 - 12:15
    نکتهی اساسی دیگری که فراگرفتیم
  • 12:15 - 12:17
    دوست داشتن شخصیت اصلی داستانمان بود.
  • 12:17 - 12:19
    ما با کم تجربگیمان فکر کردیم
  • 12:19 - 12:21
    که "وودی" در "داستان اسباببازیها" باید در انتها به
    از خود گذشتگی برسد،
  • 12:21 - 12:23
    بلاخره باید از جایی شروع میکردیم.
  • 12:23 - 12:26
    بنابراین او را خودخواه کردیم. و نتیجه این شد:
  • 12:26 - 12:28
    (صدا بر تصویر) وودی: فکر کردین دارید چیکار میکنین؟
  • 12:28 - 12:30
    برید از تخت پایین
  • 12:30 - 12:32
    اوهوی، برید پایین!
  • 12:32 - 12:34
    مستر پتیتوهد: میخوای ما را مجبور کنی وودی؟
  • 12:34 - 12:36
    وودی: من نه، اون.
  • 12:36 - 12:40
    اسلینکی؟ اسلینک ... اسلینکی!
  • 12:40 - 12:42
    بیا بالا و کارت رو انجام بده.
  • 12:42 - 12:44
    انگار کری؟
  • 12:44 - 12:46
    مگه نگفتم حواست به اینا باشه.
  • 12:46 - 12:48
    اسلینکی: متاسفم، وودی،
  • 12:48 - 12:50
    ولی منم یه جورایی با اونا موافقم.
  • 12:50 - 12:52
    فکر میکنم کاری که تو کردی درست نبود.
  • 12:52 - 12:55
    وودی: چی؟ درست میشنوم؟
  • 12:55 - 12:57
    فکر میکنی کارم درست نبوده؟
  • 12:57 - 13:01
    کی گفته کار تو اصلا فکر کردنه اسپرینگ وینر؟
  • 13:02 - 13:04
    سخنران: پس چطور باید یک شخصیت خودخواه ولی دوستداشتی خلق کرد؟
  • 13:04 - 13:06
    ما پی برده بودیم که میتوان او را مهربان
  • 13:06 - 13:08
    بخشنده، بامزه و ملاحظهکار بسازیم
  • 13:08 - 13:10
    تا زمانی که یک شرط برای او برقرار باشد:
  • 13:10 - 13:12
    او اساببازی اصلی باقی بماند.
  • 13:12 - 13:14
    و این چیزی است که واقعا وجود دارد،
  • 13:14 - 13:16
    اینکه ما همه زندگی را با شرایطش پذیرفتهایم.
  • 13:16 - 13:18
    ما همه حاضریم که از روی قوائد بازی کنیم و مسائل
    را دنبال کنیم
  • 13:18 - 13:21
    تا زمانی که شرایط خاصی برقرار باشد.
  • 13:21 - 13:23
    و در غیر این صورت همه چیز به کلی منتفی است.
  • 13:23 - 13:26
    اکنون اتفاقات مهم دروان جوانیام، که چشمم را
  • 13:26 - 13:28
    بر روی دنیای داستانها باز کرد را بهتر میتوانم درک کنم.
  • 13:28 - 13:30
    حتی پیش از اینکه به داستاننویسی
  • 13:30 - 13:32
    به عنوان یک شغل نگاه کنم.
  • 13:32 - 13:35
    ۱۹۸۶ سالی بود که من واقعا مفهوم
  • 13:35 - 13:38
    موضوع داشتن داستانها را درک کردم.
  • 13:38 - 13:41
    سالی که فیلم "لرنس عربستان" را
  • 13:41 - 13:43
    ترمیم و پخش مجدد نمودند.
  • 13:43 - 13:46
    آن را هفت بار در یک ماه تماشا کردم.
  • 13:46 - 13:48
    از دیدنش سیر نمیشدم.
  • 13:48 - 13:51
    میتوانستم بفهمم که در زیر هر شات، صحنه
  • 13:51 - 13:53
    و خط داستانش یک طرح قرص قرار دارد.
  • 13:53 - 13:55
    با این همه، در ظاهر به نظر میرسید
  • 13:55 - 13:58
    که فقط در حال روایت زنجیرهی تاریخی
  • 13:58 - 14:00
    وقایع است.
  • 14:00 - 14:02
    ولی چیزهای بیشتری هم در حال گفتهشدن بود. چه چیزی واقعا؟
  • 14:02 - 14:04
    تا اینکه بلاخره در یکی از این بازبینیها
  • 14:04 - 14:06
    روبنده برایم کنار رفت:
  • 14:06 - 14:09
    در صحنهای که او از صحرای سینا گذشته
  • 14:09 - 14:11
    و به کانال سوئز رسیده است،
  • 14:11 - 14:13
    ناگهان نکته را گرفتم.
  • 14:18 - 14:24
    (فیلم) پسر: هی! هی! هی! هی!
  • 14:31 - 14:34
    موتورسورا: شما کی هستید؟
  • 14:35 - 14:38
    شما کی هستید؟
  • 14:38 - 14:41
    (سخنران) موضوع این بود: «تو که هستی؟»
  • 14:41 - 14:43
    در فیلم تمام اتفاقات و دیالوگهای
  • 14:43 - 14:45
    به ظاهر مجزا از هم
  • 14:45 - 14:48
    فقط روایتگر داستان او بر اساس ترتیب زمانی
    بودند.
  • 14:48 - 14:50
    ولی در زیر یک چیز تغییر ناپذیر
  • 14:50 - 14:52
    یک راهنما، یک نقشهی راه قرار داشت.
  • 14:52 - 14:54
    هر آنچه که "لورنس" در فیلم انجام میداد
  • 14:54 - 14:57
    تلاشی بود تا دریابد جایگاه او در این
    جهان کجاست.
  • 14:57 - 15:00
    یک موضوع قوی همیشه در طول یک
  • 15:00 - 15:03
    داستان خوب در جریان است.
  • 15:03 - 15:05
    وقتی که ۵ سال داشتم،
  • 15:05 - 15:08
    با مهمترین مادهی سازندهای که به نظرم
    یک داستان
  • 15:08 - 15:11
    باید داشته باشد - ولی کمتر بکار گرفته
  • 15:11 - 15:13
    میشود - مواجه شدم.
  • 15:13 - 15:16
    و این چیزی است که مادرم مرا در ۵ سالگی
    به دیدنش برد.
  • 15:19 - 15:22
    (تصویر) تومپر: بجنب دیگه. همه چی خوبه.
  • 15:22 - 15:24
    ببین.
  • 15:24 - 15:27
    آب سفته.
  • 15:30 - 15:32
    بمبی: هورا!
  • 15:42 - 15:44
    تومپر: حال میده،
  • 15:44 - 15:47
    نه بمبی؟
  • 15:47 - 15:49
    بنجب. پاشو.
  • 15:49 - 15:51
    مثه این.
  • 16:09 - 16:12
    وای وای. نه، نه، نه.
  • 16:12 - 16:14
    (سخنران): با چشمانی از تعجب
  • 16:14 - 16:16
    دریده از سالن سینما خارج شدم.
  • 16:16 - 16:18
    و به نظر من مادهی سازندهی جادویی،
  • 16:18 - 16:20
    و راز موفقیت
  • 16:20 - 16:22
    این است که بتوان شگفتی آفرید.
  • 16:22 - 16:24
    شگفتی صادق و کاملا معصومانه است.
  • 16:24 - 16:26
    به طور مصنوعی قابل القاء نیست.
  • 16:26 - 16:28
    برای من هیچ توانایی بالاتر از اینکه استعداد یک شخص
  • 16:28 - 16:31
    چنین احساسی را در شما ایجاد کند،
    وجود ندارد.
  • 16:31 - 16:34
    اینکه تماشاگران را برای لحظه کوتاهی از روز در یک جا
  • 16:34 - 16:36
    با شگفتی میخکوب کنی.
  • 16:36 - 16:39
    وقتی تماس برقرار شود، تاییدی از زنده بودن
  • 16:39 - 16:42
    را با تمام وجود احساس خواهید کرد.
  • 16:42 - 16:44
    و وقتی یک هنرمند با یک هنرمند دیگر چنین میکند
  • 16:44 - 16:46
    مثل اینست که شما هم موظف به انتقال آن هستید.
  • 16:46 - 16:48
    مثل یک دستورالعمل خاموش
  • 16:48 - 16:51
    که ناگهان در شما فعال میشود. مثل فراخوانده شدن از "برج شیطان"
  • 16:51 - 16:54
    برای دیگران انجام دهید آنچه را که برای شما کردهاند.
  • 16:54 - 16:57
    بهترین داستانها باعث برانگیختن حیرت میشوند.
  • 16:57 - 16:59
    خاطرهی روشنی از ۴ سالگی
  • 16:59 - 17:01
    از پیدا کردن دو جای سوزن
  • 17:01 - 17:04
    بر روی قوزک پاهایم دارم.
  • 17:04 - 17:06
    از پدرم در موردشان پرسیدم.
  • 17:06 - 17:08
    پدرم گفت دو تای دیگر هم بر روی سرم دارم
  • 17:08 - 17:10
    که به خاطر موهای سرم نمیتوانستم آنها را ببینم.
  • 17:10 - 17:12
    پدرم برایم شرح داد که من زودرس
  • 17:12 - 17:14
    بدنیا آمدم.
  • 17:14 - 17:17
    خیلی زودتر از موئد از راه رسدیم.
  • 17:17 - 17:19
    و هنوز کامل نشده بودم.
  • 17:19 - 17:21
    من خیلی خیلی مریض بودم.
  • 17:21 - 17:24
    وقتی که دکتر چشمش به این نوزاد زرد با دندانهای سیاه افتاد
  • 17:24 - 17:26
    مستقیما به مادرم نگاه کرد و گفت
  • 17:26 - 17:29
    «این بچه زنده نخواهد ماند.»
  • 17:29 - 17:32
    برای چند ماه در بیمارستان بودم
  • 17:32 - 17:34
    و بعد از چندبار جایگزینی خون
  • 17:34 - 17:36
    من زنده ماندم
  • 17:36 - 17:39
    و همین مرا خاص نمود.
  • 17:39 - 17:42
    مطمئن نیستم که واقعا به این گفته اعتقاد داشته باشم.
  • 17:42 - 17:45
    یا اینکه والدینم واقعا آن را قبول دارند یا نه.
  • 17:45 - 17:48
    البته ضرورتی هم برای تغییر دادن عقیده آنها نمیبینم.
  • 17:48 - 17:51
    در هرچه که در نهایت در آن به استادی رسیدم،
  • 17:51 - 17:55
    با تمام وجود میکوشم تا لایق این فرصت دوم باشم.
  • 17:55 - 17:59
    (ویدیو)(در حال گریه)
  • 18:08 - 18:11
    مارلین: اونجا، اونجا، اونجا.
  • 18:11 - 18:14
    همه چی خوبه. بابا اینجاست.
  • 18:14 - 18:17
    بابا مراقبته.
  • 18:19 - 18:21
    قول میدم،
  • 18:21 - 18:25
    هیچ وقت اجازه ندم اتفاقی برات بیفته "نمو".
  • 18:25 - 18:29
    (سخنران): و این اولین درس داستاننویسی بود که آموختم.
  • 18:29 - 18:31
    از آنچه که میدانید استفاده کنید. از همان شروع کنید.
  • 18:31 - 18:33
    نه به مفهوم گزارش شرح حال خود،
  • 18:33 - 18:36
    بلکه به معنی دریافت حقایق آن طور که خودتان تجربه میکنید
  • 18:36 - 18:39
    و نشان دادن ارزشهایی که شخصا در عماق
  • 18:39 - 18:41
    وجودتان احساس میکنید.
  • 18:41 - 18:43
    و این چیزی است که در نهایت منجر به سخنرانی من برای
  • 18:43 - 18:45
    شما امروز در TEDTalk شد.
  • 18:45 - 18:47
    با تشکر.
  • 18:47 - 18:55
    (تشویق حاضرین)
Title:
سرنخ‌هایی برای یک داستان خیلی خوب
Speaker:
اندرو استانتون
Description:

فیلمساز اندرو استانتون ("داستان اسباب بازی"، "WALL-E") آنچه را که در مورد داستان سرایی می داند به اشتراک می‌گذارد- شروع کردن یک داستان ازپایان آن و ادامه دادن از پایان داستان به ابتدای داستان. (این سخنرانی حاوی مطالبی است که خیلی بی‌پرده بیان شده‌اند...)

more » « less
Video Language:
English
Team:
closed TED
Project:
TEDTalks
Duration:
18:56
  • please add title and description as follows:
    Title:
    اندرو استنتان: نشانه‌های یک داستان خوب

    Description:

    فیلمساز اندرو استنتان ("داستان اسباب‌بازیها" و "وال-ای") آنچه در مورد داستان‌گویی می‌داند را با ما درمیان می‌گذارد -- با شروع از آخر و به عقب آمدن تا ابتدا. (شامل زبان تصویری...)

  • please add title and description as follows:
    Title:
    اندرو استنتان: نشانه‌های یک داستان خوب

    Description:

    فیلمساز اندرو استنتان ("داستان اسباب‌بازیها" و "وال-ای") آنچه در مورد داستان‌گویی می‌داند را با ما درمیان می‌گذارد -- با شروع از آخر و به عقب آمدن تا ابتدا. (شامل زبان تصویری...)

Persian subtitles

Revisions