Return to Video

چرا باید مرتباً با غریبه‌ها صحبت کنید| ترکا ساوادوگو| TEDxSeattle

  • 0:17 - 0:21
    لحظه‌ای به اطراف نگاه کنید.
  • 0:22 - 0:24
    متوجه چه چیزی می‌شوید؟
  • 0:26 - 0:29
    شخصی با سنجاق رنگ روشن روی ژاکتش؟
  • 0:30 - 0:33
    خال‌کوبی زیبای آن خانم؟
  • 0:33 - 0:36
    مردی با کت و شلوار بنفش؟
  • 0:38 - 0:41
    آیا از یک غریبه در این باره سوال می‌کنید؟
  • 0:42 - 0:43
    من می‌کنم.
  • 0:43 - 0:44
    (خنده)
  • 0:45 - 0:52
    و من به طور متوسط از سال ۲۰۰۶
    سه بار در روز ​​از مردم سوال پرسیده‌ام.
  • 0:54 - 0:56
    اینگونه بود که با جانا آشنا شدم.
  • 0:57 - 1:01
    جانا لبخندی دارد
    که اتاق را روشن می‌کند.
  • 1:03 - 1:07
    و روزی که ما ملاقات کردیم،
    او یک پیراهن یقه هفت پوشیده بود،
  • 1:07 - 1:11
    و من متوجه زخم عمیقی شدم
    که از روی سینه‌اش مشخص بود.
  • 1:12 - 1:14
    او هیچ تلاشی برای پنهان کردن آن نداشت.
  • 1:14 - 1:16
    بنابراین من شانسم را امتحان کردم.
  • 1:17 - 1:19
    «می‌توانم در مورد جای زخم شما سوال کنم؟»
  • 1:20 - 1:22
    او گفت: «البته.
  • 1:22 - 1:26
    آنفولانزا گرفتم و قلبم آسیب دید.»
  • 1:27 - 1:29
    روزی که با جانا آشنا شدم،
  • 1:29 - 1:33
    قلب ضعیف او فقط با ۱۰٪ ظرفیت کار می‌کرد.
  • 1:34 - 1:38
    یک بسته باتری تنها چیزی بود
    که او را زنده نگه می‌داشت.
  • 1:38 - 1:44
    آن زخم نشان دهنده‌ی
    زندگی‌ای بود که برای همیشه تغییر کرده است.
  • 1:47 - 1:51
    اما به ما آموخته‌اند،
    «آن طرف را نگاه کن. سوال نکن.»
  • 1:52 - 1:53
    چرا؟
  • 1:55 - 1:57
    با به چالش کشیدن این ایده،
  • 1:58 - 2:03
    من درس ارزشمندی
    در مورد روح انسان ياد گرفتم.
  • 2:04 - 2:07
    وقتی زندگی به تو یک مشت غیرمنتظره می‌زند،
  • 2:07 - 2:08
    بلند شو.
  • 2:10 - 2:16
    جانا با قلب ضعیفش-
    بحرانی که شرایطش برای او ایجاد کرده بود-
  • 2:17 - 2:19
    تصمیم گرفت مدرک MBA خود را بگیرد.
  • 2:20 - 2:25
    سرانجام او پیوند قلب شد
    و شانس دومی برای زندگی به دست آورد.
  • 2:25 - 2:28
    من فرصتی پیدا کردم تا اين را ببینم.
  • 2:29 - 2:32
    واين موضوع تنها با یک سوال شروع شد.
  • 2:33 - 2:37
    بنابراین، وقتی این آزمایش اجتماعی را
    بیش از ده سال پیش شروع کردم،
  • 2:37 - 2:40
    انتخاب کردم که کنجکاو باشم.
  • 2:40 - 2:42
    چرا؟
  • 2:43 - 2:49
    چون در بیشتر دوران زندگی‌ام،
    من فعالانه سعی کردم نامرئی باشم.
  • 2:51 - 2:56
    داستان‌های دیگران را یاد گرفتم
    چون هیچ کس به داستان من علاقه‌مند نبود.
  • 2:57 - 3:01
    افرادی که می‌خواستم اهميت بدهند
    این کار را نمی کردند.
  • 3:03 - 3:04
    بنابراین تصمیم
  • 3:05 - 3:09
    به ایفای نقش فعال
    در تصادفی بودن زندگی خودم گرفتم.
  • 3:09 - 3:14
    (خنده) (تشویق حضار)
  • 3:17 - 3:20
    بنابراین هر روز از خانه‌ام بيرون مي‌رفتم،
  • 3:20 - 3:23
    من مکالمه‌اي را شروع می‌کردم
    مثل همانی که با جانا داشتم.
  • 3:25 - 3:28
    در رفت و آمدم برای کار،
    انتظار در صف،
  • 3:28 - 3:31
    یا در یک اتاق دقیقاً مثل این،
  • 3:31 - 3:35
    یاد گرفتم که من یک باور اساسی دارم
  • 3:35 - 3:39
    که اتفاقات شگفت‌انگیزی در شرف وقوع است.
  • 3:41 - 3:43
    من فقط باید برای آنها حاضر شوم.
  • 3:45 - 3:49
    فيلم موزيکال مورد علاقه من،
    همیلتون، یک جمله دارد -
  • 3:49 - 3:52
    (جیغ و هورا)
    بله.
  • 3:52 - 3:55
    فیلم موزیکال مورد علاقه من همیلتون
    یک جمله دارد که می‌گوید،
  • 3:55 - 3:58
    «من می‌خواهم در اتاقی باشم
    که اتفاق می‌افتد،
  • 3:58 - 4:01
    اتاقی که در آن اتفاق می‌افتد.»
  • 4:01 - 4:02
    برای طولانی ترین زمان،
  • 4:02 - 4:07
    فکر کردم هرگز در اتاقی نبودم
    که اتفاق جالبی در آن افتاده باشد.
  • 4:08 - 4:11
    با بزرگ شدن در پيوریا، ایلنویس،
  • 4:11 - 4:12
    من اعتقاد داشتم
  • 4:12 - 4:16
    چیزی شگفت‌انگیز
    در جای دیگری دارد اتفاق می‌افتد.
  • 4:16 - 4:18
    (خنده)
  • 4:19 - 4:21
    اما اگر این موضوع درست نباشد چطور؟
  • 4:23 - 4:24
    چه کسی در این اتاق است؟
  • 4:25 - 4:29
    چه کسی در اتاقی هست
    که تو الان هستی؟
  • 4:30 - 4:32
    تصمیم گرفتم بفهمم.
  • 4:33 - 4:37
    و من یاد گرفتم که
    غافلگیری‌هایی اطراف ما وجود دارد
  • 4:37 - 4:42
    اگر شهامت پیدا کردن
    و پرسیدن داشته باشیم.
  • 4:42 - 4:44
    بگذارید برای شما مثالی بزنم.
  • 4:45 - 4:47
    من در یک خوابگاه اقامت داشتم،
  • 4:48 - 4:50
    و یک صبح من با استفاده از وافل‌ساز
  • 4:50 - 4:52
    برای صبحانه مشکل داشتم.
  • 4:53 - 4:56
    برگشتم رو به مرد کنارم
    و از او کمک خواستم،
  • 4:56 - 4:58
    و لحظه‌ای جرقه زد.
  • 5:00 - 5:06
    و من فهمیدم که او دانشمندي
    در تعقيب ذره‌ي خدا بود‌،
  • 5:06 - 5:08
    (خنده)
  • 5:08 - 5:10
    بوزون هيگز.
  • 5:11 - 5:13
    این ذره سنگ بنای فیزیک است
  • 5:13 - 5:18
    که همه چیز را به هم پیوند می‌دهد
    و اساس جهان است.
  • 5:19 - 5:22
    (خنده)
  • 5:23 - 5:24
    بنابراین در اینجا فکر کردم
  • 5:24 - 5:27
    هیچ اتفاقی در اتاق‌هایی
    که تا به حال در آن بودم نیفتاده،
  • 5:27 - 5:29
    (خنده)
  • 5:29 - 5:34
    و یک فیزیکدان ذرات هسته‌ای
    به من کمک می‌کرد تا وافل درست کنم.
  • 5:34 - 5:36
    (خنده) (تشویق حضار)
  • 5:36 - 5:37
    درست؟
  • 5:37 - 5:40
    (تشویق)
  • 5:42 - 5:43
    اشتباه نکنید.
  • 5:44 - 5:48
    جرقه زدن در گفتگو با غریبه‌ها آسان نیست.
  • 5:48 - 5:50
    بعضی اوقات هم نگران آن هستم.
  • 5:51 - 5:54
    نمی‌دانم که چگونه می‌توان
    وارد یک مکالمه شد،
  • 5:54 - 5:57
    چه سوالی درست است که بپرسم.
  • 5:58 - 6:01
    اما یاد گرفتم، دقیقاً مثل من،
  • 6:03 - 6:06
    همه در آرزوی اتصال هستند،
  • 6:06 - 6:08
    و ارزش امتحان کردن را دارد.
  • 6:10 - 6:13
    چه چیزی برای داشتن
    مکالمه کنجکاوی لازم است؟
  • 6:14 - 6:18
    من یاد گرفتم که برخی
    چیزهای اساسی وجود دارد
  • 6:18 - 6:24
    که به یک مکالمه معمولی
    به چیزی خارق العاده تبدیل می‌‌شود.
  • 6:24 - 6:28
    ابتدا یک نقطه ورود پیدا کنید.
  • 6:29 - 6:34
    مردم سرنخ‌هایی را به جا می‌گذارند، بله؟ -
  • 6:34 - 6:40
    جای زخم، خالکوبی آنها،
    کتابی که می‌خوانند.
  • 6:41 - 6:45
    گاهی فکر می‌کنم
    داستان کسی را می‌دانم-
  • 6:45 - 6:49
    من فقط داستاني از خودم اختراع می‌کردم -
    و سپس می‌پرسیدم.
  • 6:50 - 6:54
    من همیشه از واقعیت تعجب می‌کنم.
  • 6:56 - 7:01
    در محله من شخصی وجود دارد،
    و من او را مرتبا می‌بینم،
  • 7:01 - 7:04
    و صادقانه بگویم، من از او می‌ترسیدم.
  • 7:06 - 7:10
    او یک سر تراشیده دارد،
    و چکمه‌های مشکی سنگین می‌پوشد
  • 7:10 - 7:14
    و یک پالتو نظامی که
    با نشان و برچسب پوشیده شده است،
  • 7:14 - 7:18
    و امتداد شانه‌های گسترده‌اش،
    می‌گوید: «به من دست نزن.»
  • 7:18 - 7:21
    (خنده)
  • 7:24 - 7:26
    به آن طرف خیابان می‌رفتم
    تا از کنارش رد نشوم.
  • 7:26 - 7:27
    (خنده)
  • 7:27 - 7:28
    درست؟
  • 7:28 - 7:34
    اما یک روز کنجکاو شدم،
    و تصمیم گرفتم سلام کنم
  • 7:35 - 7:40
    فهمیدم که او نرم
    و با لهجه استرالیایی صحبت می‌کند -
  • 7:40 - 7:42
    (خنده)
  • 7:42 - 7:44
    این یک جایزه است، اينطور نيست؟ -
  • 7:44 - 7:47
    (خنده)
  • 7:48 - 7:53
    و او یک نویسنده بود،
    که پنج کتاب نوشته.
  • 7:54 - 7:58
    بالاخره من فرصتی پیدا کردم
    برای پرسیدن سوال سوزاني که داشتم:
  • 7:58 - 8:01
    «رفیق، داستان پالتوي شما چیست؟
  • 8:01 - 8:03
    به من دست نزن؟»
  • 8:04 - 8:08
    او گفت: «همسرم از اضطراب
    در مکان‌های عمومی رنج می‌برد،
  • 8:09 - 8:11
    و سگ حامی او درگذشت.
  • 8:13 - 8:16
    ما هنوز نتوانسته‌ایم جایگزینی پیدا کنیم.
  • 8:16 - 8:18
    بنابراین به او گفتم
    که به او کمک خواهم کرد.
  • 8:18 - 8:20
    (مخاطبان) آووو.
  • 8:20 - 8:23
    من آن نشان را روی ژاکتم دوختم
  • 8:23 - 8:26
    برای کمک در زمانی که
    در مکان‌های عمومی با هم هستیم.»
  • 8:28 - 8:30
    آن داستانی که من ساخته‌ بودم -
  • 8:31 - 8:33
    (خنده)
  • 8:38 - 8:40
    من کاملا اشتباه می‌کردم.
  • 8:43 - 8:45
    ما چند بار این کار را انجام مي‌دهيم؟
  • 8:45 - 8:51
    ما داستان‌هایی درباره مردم می‌سازیم،
    درحاليکه هرگز از حقیقت آنها آگاهی نداریم.
  • 8:52 - 8:54
    پس بپرسيد.
  • 8:55 - 8:59
    جادوی یک مکالمه زمانی اتفاق می‌افتد
    که تصمیم بگیریم عمیق‌تر شویم.
  • 9:00 - 9:02
    مثل روزی که با لیلا آشنا شدم،
  • 9:03 - 9:07
    لیلا زیباترین زنی است
    که من تا به حال دیده‌ام،
  • 9:08 - 9:10
    و فهمیدم که او اهل سوریه است.
  • 9:11 - 9:13
    در مورد سوریه چه می‌دانید؟
  • 9:14 - 9:17
    او اهل یک شهر زیبا روی آب است،
  • 9:18 - 9:21
    و اطرافشان پر از دوستان و خانواده بود.
  • 9:23 - 9:26
    او و شوهرش دوره دندانسازي ديده بودند،
  • 9:27 - 9:29
    و سپس جنگ فرا رسید.
  • 9:31 - 9:32
    من از او پرسيدم،
  • 9:32 - 9:35
    «چه شد که تصمیم گرفتی ترک وطن کني؟»
  • 9:36 - 9:39
    او گفت بیرون از خانه‌اش،
  • 9:39 - 9:44
    دقیقاً در همان نقطه‌اي که چند دقيقه قبل
    پسرش بازي مي‌کرد بمبي فرود آمد.
  • 9:45 - 9:47
    اشک از چشمانش سرازیر شد.
  • 9:49 - 9:51
    و سپس از او پرسیدم،
  • 9:51 - 9:53
    «آیا شما هنوز هم خانه‌ای در آنجا دارید،
  • 9:53 - 9:55
    یا آن را فروختید؟»
  • 9:56 - 10:00
    او گفت: «بله، ما هنوز خانه داریم.
  • 10:02 - 10:04
    دیگر هرگز آن را نخواهم دید.
  • 10:05 - 10:08
    چه کسی در طول جنگ خانه می‌خرد؟
  • 10:09 - 10:12
    شما باید براي داشتن خانه امید داشته باشید،
  • 10:13 - 10:17
    و در سوریه هیچ امیدی نیست.»
  • 10:18 - 10:23
    ملاقات با لیلا خبرها را برايم ملموس کرد.
  • 10:24 - 10:30
    تا به امروز، ۵ میلیون نفر وجود دارند
    که از خانه‌های خود در سوریه گریخته‌اند.
  • 10:31 - 10:35
    این بزرگترین بحران پناهندگان
    در طول عمر ماست.
  • 10:37 - 10:39
    پس بگذارید این را از شما بپرسم.
  • 10:39 - 10:43
    چه چیزی باعث تغییر مکالمه
    به چیزی خارق العاده مي‌شود؟
  • 10:45 - 10:47
    حضور داشته باشید.
  • 10:48 - 10:52
    من یک جلسه در مرکز شهر
    در ساختماني مرتفع داشتم.
  • 10:52 - 10:54
    و شخصی که ملاقات می‌کردم،
  • 10:54 - 10:59
    من می‌خواستم بدانم،
    «سلام، شما چگونه شغل خود را پیدا کردی؟»
  • 10:59 - 11:01
    (خنده)
  • 11:04 - 11:08
    او گفت که به سراسر کشور برای برنامه
    تحصیلات تکمیلی همسرش نقل مکان کرده بود.
  • 11:09 - 11:11
    و یک روز آنها با هم به یک مهمانی رفتند.
  • 11:12 - 11:15
    او گفتگویی را با یک مهمان دیگر شروع کرد،
  • 11:15 - 11:18
    که مدیر مالی یک شرکت نوپا با رشد سریع بود،
  • 11:19 - 11:20
    و آن شخص به او کار داد.
  • 11:22 - 11:27
    «سه ارتقا و پنج سال بعد»
    او گفت، «من هنوز اینجا هستم.»
  • 11:28 - 11:30
    من می‌خواستم بدانم،
  • 11:30 - 11:33
    «اگر هرگز به آن مهمانی نمی‌رفتی چه می‌شد؟»
  • 11:34 - 11:37
    او گفت: «زندگی من کاملاً متفاوت می‌بود.»
  • 11:38 - 11:41
    «و اگر هرگز سلامی نمی‌کردی چه می‌شد؟
  • 11:43 - 11:47
    چه می‌شود اگر شما فقط برای یک شب،
    امتحانش کنید؟»
  • 11:49 - 11:51
    «می‌بینید، من اعتقاد راسخ دارم
  • 11:51 - 11:55
    آن یک مکالمه
    می‌تواند کل زندگی شما را تغییر دهد.»
  • 11:56 - 12:01
    او در اتاق بود؛
    فرصت آنجا بود.
  • 12:01 - 12:03
    با آن چه خواهید کرد؟
  • 12:04 - 12:05
    تلفن خود را چک می‌کنید؟
  • 12:05 - 12:08
    (خنده)
  • 12:08 - 12:09
    نه.
  • 12:11 - 12:13
    برو شانس خودت را درست کن.
  • 12:14 - 12:16
    برو با کسی ملاقات کن.
  • 12:18 - 12:19
    قبلاً اشاره کردم
  • 12:19 - 12:23
    من به طور متوسط​​، سه بار در روز
    با مردم ملاقات کرده‌ام.
  • 12:24 - 12:28
    این ۹۰ مکالمه کنجکاوی در ماه است.
  • 12:30 - 12:33
    در طی دو سال و نیم،
  • 12:33 - 12:36
    می‌توانستم این اتاق را
    با افرادی که ملاقات کرده‌ام پر کنم.
  • 12:36 - 12:41
    بزرگترین ترس من
    لحظاتی است که هدر می‌دهیم.
  • 12:43 - 12:44
    چه کسی در این اتاق است؟
  • 12:45 - 12:49
    چه مکالمات کنجکاوی
    ممکن است داشته باشید؟
  • 12:50 - 12:56
    چه گفتگوهایی که زندگی را تغییر می‌دهند
    می توانید امروز داشته باشید؟
  • 12:56 - 12:57
    کی اینجاست؟
  • 12:58 - 13:00
    داستان آنها چیست؟
  • 13:01 - 13:06
    گفتگویی که امروز دارید
    می‌تواند زندگی شما را تغییر دهد.
  • 13:07 - 13:08
    متشکرم.
  • 13:08 - 13:11
    (تشویق حضار) (هورا)
Title:
چرا باید مرتباً با غریبه‌ها صحبت کنید| ترکا ساوادوگو| TEDxSeattle
Description:

از سال ۲۰۰۶، تراکا ساوادوگو هر روز به طور متوسط ​​با سه نفر جدید ملاقات می‌کند و داستان آنها را می‌شنود، در نتیجه ماهانه ۹۰ مکالمه انجام می‌شود. به طور مرتب در شبکه‌های اجتماعی و در گفتگوها صحبت می‌کند، تراکا در مورد آنچه که او را به راه اندازی «مکالمات کنجکاوی» سوق داده است و اینکه چگونه تعاملات او اغلب به بینش‌های شگفت آور، فرصت‌های غیر منتظره و دوستی های ارزشمند تبدیل می‌شود، بحث می‌کند. او مثالهای بی‌شماری از گفتگوهای تغییر دهنده زندگی را به یاد می‌آورد که فقط با یک ‌لحظه کنجکاوي آغاز شده بودند. تراکا می‌خواهد به ما نشان دهد که داستان‌های شگفت انگیزی در اطراف ما اتفاق می‌افتد و ما فقط باید «ظاهر شویم و کنجکاو شویم». او لیستی از نکات را برای ما در اختیار شما قرار می‌دهد تا در یک مکالمه کنجکاوی و یک یادآوری که وقتی بسیاری از ما در تلفن‌های خود غرق می‌شویم، ارتباط انسانی واقعاً همان چیزی است که آرزو می‌کنیم.

تراکا یک فعال اجتماعی حرفه‌ای است. او علاقه زیادی به ارائه ایده‌های بزرگ و مکالمه دارد و روش او ساده است: سوال بپرسید، کنجکاو باشید. تراکا دائما به دنبال لحظات زیبا با غریبه‌ها است. او از مردم خواهد پرسید «داستان شما چیست؟» یا «چگونه می‌خواهید به خاطر سپرده شوید؟» و روایت آنها را تماشا مي‌کند.

تراکا با اصالتي از ميدوست، جایی که مکالمه با غریبه‌ها امری عادی و جزئی از ساختار جامعه است، تلاش مي‌کند تا به افراد گام‌های عملی را که می‌توانند برای شروع تعاملات خود استفاده کنند، ارائه دهد
«TEDx» این سخنرانی در یک رویداد
.انجام شد اما به طور مستقل توسط یک جامعه محلی سازماندهی شده است «TED»با استفاده از قالب کنفرانس

اطلاعات بیشتر در
https://www.ted.com/tedx

more » « less
Video Language:
English
Team:
closed TED
Project:
TEDxTalks
Duration:
13:17

Persian subtitles

Revisions