0:00:01.063,0:00:05.182 ٨ آوريل ٢٠٠٣ بود. 0:00:05.856,0:00:10.381 در بغداد بودم، براى پوشش دادن جنگ در عراق. 0:00:10.405,0:00:15.063 آن روز، تانكهاى آمريكايى داشتند [br]وارد بغداد میشدند. 0:00:16.039,0:00:21.333 ما تعدادى خبرنگار در هتل فلسطين بوديم، 0:00:23.435,0:00:25.858 و آنطور كه در جنگ اتفاق ميفتد، 0:00:25.882,0:00:28.886 نبرد تا پشت پنجرههایمان نزدیک شده بود. 0:00:30.327,0:00:34.525 بغداد فرو رفته در سیاهی نفت و دود بود. 0:00:34.955,0:00:36.113 بوی وحشتناکی میداد. 0:00:36.137,0:00:38.828 چیزی نمیتوانستیم ببینیم،[br]اما میدانستیم چه اتفاقی رخ میداد. 0:00:38.852,0:00:41.342 البته، قرار بود مقالهای بنویسم، 0:00:41.366,0:00:42.902 اما خب همیشه همینطور است-- 0:00:42.926,0:00:45.564 تو قرار است چیزی بنویسی[br]و اتفاق بزرگی رخ میدهد. 0:00:45.588,0:00:48.315 در اتاقم در طبقه ١٦ام بودم، 0:00:48.339,0:00:51.221 مشغول نوشتن و در عين حال[br]نگاه كردن به بيرون از پنجره 0:00:51.245,0:00:53.029 تا ببينم چه مىشود. 0:00:53.053,0:00:55.523 ناگهان، انفجاری عظیم شد. 0:00:55.547,0:00:57.483 طی سه هفته گذشته، 0:00:57.507,0:01:01.626 پرتاب خمپاره و[br]موشکهایی به وزن نیم تنُ داشتیم، 0:01:01.650,0:01:03.840 اما این بار فرق داشت، 0:01:04.728,0:01:07.225 شوک را درونم حس کردم، 0:01:07.249,0:01:09.250 و فکر کردم، « خيلى نزديك بود. 0:01:09.274,0:01:11.272 خيلى خيلى نزديك بود.» 0:01:11.296,0:01:13.676 پس رفتم پايين ببينم چى شده. 0:01:13.700,0:01:16.389 به طبقه ١٥ام رفتم 0:01:17.671,0:01:19.019 تا نگاهى بياندازم. 0:01:19.043,0:01:22.195 مردم و خبرنگارها را ديدم كه [br]در راهروها جیغ میکشیدند. 0:01:22.670,0:01:24.901 توی اتاقی رفتم 0:01:24.925,0:01:29.125 و متوجه شدم که مورد اصابت موشک قرار گرفته. 0:01:30.169,0:01:32.170 کسی مجروح شده بود. 0:01:33.304,0:01:35.372 مردی دم پنجره بود، 0:01:35.396,0:01:38.579 فیلمبرداری به اسم تاراس پروتسیک، 0:01:40.245,0:01:42.247 با صورت روى زمين افتاده بود. 0:01:46.796,0:01:50.972 با تجربه قبلىام از كار كردن در بيمارستان،[br]خواستم به او کمک کنم. 0:01:50.996,0:01:52.497 پس او را به رو برگرداندم. 0:01:52.521,0:01:54.223 و وقتی این كار را کردم، 0:01:56.334,0:01:59.485 متوجه شدم که از جناغ سینه[br]تا شرمگاهاش شکافته 0:01:59.509,0:02:01.619 اما قادر به دیدن چیزی نبودم، به هیچ وجه. 0:02:02.467,0:02:09.221 تنها چیزی که دیدم یک نقطه درخشان، [br]مرواریدوار سپید بود که کورم کرد، 0:02:09.245,0:02:11.252 و نفهمیدم چی شد. 0:02:11.879,0:02:14.531 وقتی نقطه ناپدید شد و زخم را دیدم، 0:02:14.555,0:02:16.132 که خیلی وخیم بود، 0:02:16.156,0:02:18.251 من و رفقایم ملافهای زیرش انداختیم، 0:02:18.275,0:02:22.060 و او را به آسانسوری که در [br]هر ۱۵ طبقه توقف میکرد بردیم. 0:02:22.616,0:02:24.960 توی ماشین گذاشتیم و بردیمش بیمارستان. 0:02:24.984,0:02:26.746 او در راه بیمارستان مرد. 0:02:26.770,0:02:31.760 حوزه کوسو فیلمبردار اسپانیایی که در طبقه ۱۴ام بود[br]و هم مورد اصابت قرار گرفته بود-- 0:02:31.784,0:02:35.094 چون خمپاره بین دو طبقه منفجر شده بود-- 0:02:35.118,0:02:37.054 او روی تخت جراحی مرد. 0:02:37.078,0:02:39.475 به محضی که ماشین رفت، برگشتم. 0:02:39.499,0:02:41.832 مقالهام که قرار بود آن را بنویسم-- 0:02:41.856,0:02:43.522 مانده بود. 0:02:44.117,0:02:45.846 و خب 0:02:45.870,0:02:52.768 برگشتم به لابی هتل با دستان غرق در خون، 0:02:52.792,0:02:55.332 وقتی یکی از پادوهای هتل جلویم را گرفت 0:02:55.356,0:02:59.203 و ازم خواست مالیاتی که ۱۰ روز بود[br]نپرداخته بودم را بپردازم 0:02:59.227,0:03:01.035 به او گفتم گورش را گم کند. 0:03:01.059,0:03:05.669 و به خودم گفتم: «بخودت بیا، [br]ذهنت را متمرکز کن. 0:03:07.097,0:03:09.546 اگر قصد نوشتن داری،[br]باید اینها را کنار بگذاری.» 0:03:09.570,0:03:10.785 و این کاری بود که کردم. 0:03:10.809,0:03:13.713 رفتم طبقه بالا، مقالهام را نوشتم[br]و فرستادمش. 0:03:15.077,0:03:18.998 بعدا، علاوه بر حس از دست دادن همکارانم، 0:03:19.895,0:03:22.418 چیز دیگری هم آزارم میداد. 0:03:22.442,0:03:26.209 مدام آن نقطه مرواریدوار درخشان را میدیدم، 0:03:28.735,0:03:31.123 و نمیفهمیدم چه معنایی دارد. 0:03:31.731,0:03:34.246 و بعد، جنگ تمام شد. 0:03:36.572,0:03:42.668 بعدا، فکر کردم: امکان ندارد. [br]نمیتوانم از اتفاقی که افتاد بیخبر بمانم.» 0:03:42.692,0:03:46.153 چون اولین بار نبود، و تنها [br]هم برای من پیش نیامده بود. 0:03:46.177,0:03:50.082 دیدم که چیزهایی مثل این برای دیگران[br]درطی این ۲۰ الی 0:03:50.106,0:03:52.774 ۳۵ سال گزارشگریام رخ داده است. 0:03:52.798,0:03:56.084 شاهد چیزهایی بودهام که[br]روی من هم اثر گذاشته. 0:03:56.108,0:03:59.153 براى مثال، این مردى كه در لبنان مىشناختم، 0:03:59.177,0:04:02.083 یک سرباز سابق ۲۵ ساله[br]که پنج سال جنگیده بود-- 0:04:02.107,0:04:04.450 یک کهنه سرباز واقعی--[br]که همه جا دنبالش میرفتیم. 0:04:04.474,0:04:07.960 در تاریکی با اعتماد [br]به نفس سینه خیز میرفت-- 0:04:08.731,0:04:11.143 سرباز فوقالعادهای بود، یک سرباز حقیقی-- 0:04:11.167,0:04:14.524 پس دنبالش میرفتیم، با این آگاهی[br]که با او بودن برایمان امنیت میاورد. 0:04:14.548,0:04:16.856 و یک روز، اینطور که برایم گفتند-- 0:04:16.880,0:04:18.476 و البته او را دوباره از آنوقت دیدهام-- 0:04:18.500,0:04:20.841 از کمپ برگشته بود و مشغول ورق بازی بود، 0:04:20.865,0:04:22.746 که یک نفر تو میاد 0:04:24.158,0:04:26.294 و شروع به تیراندازی میکند. 0:04:26.318,0:04:27.826 موقعی که شلیک صورت میگیرد، 0:04:27.850,0:04:33.405 آن انفجار، آن یک گلوله،[br]باعث میشود که سریع زیر میز پناه بگیرد، 0:04:34.204,0:04:35.418 مثل یک کودک. 0:04:35.442,0:04:37.333 او میلرزید، از ترس. 0:04:37.357,0:04:42.165 و از آن به بعد، هیچوقت نتوانسته [br]عادی شود و بجنگد. 0:04:42.189,0:04:44.881 عاقبت به شغل کارتپخش کنی در [br]کازینو بیروت 0:04:44.905,0:04:47.027 مشغول شد، جایی که بعدا او را یافتم، 0:04:47.051,0:04:49.920 چون نمیتوانست بخوابد. 0:04:50.378,0:04:52.195 پس با خودم فکر کردم، 0:04:52.957,0:04:55.218 «این چه که میتواند شما را به کشتن دهد 0:04:56.035,0:05:00.592 بدون این که زخم قابل رویتی باقی بگذارد؟ 0:05:00.974,0:05:02.957 این اتفاق چطور ممکن است؟ 0:05:04.040,0:05:06.040 این چیز ناشناخته چیست؟» 0:05:07.206,0:05:11.573 برای تصادفی بودن زیادی عادی بود. 0:05:11.597,0:05:13.255 پس شروع به تحقیق کردم-- 0:05:13.279,0:05:15.273 این همه کاری هست که بلدم. 0:05:15.297,0:05:17.140 شروع به تحقیق کردم 0:05:17.164,0:05:19.711 با نگاه انداختن به کتابها، 0:05:20.836,0:05:23.178 با روانپزشکها تماس گرفتم، 0:05:23.202,0:05:25.764 به موزهها، کتابخانهها و غیره رفتم. 0:05:26.224,0:05:30.323 سرانجام، پی بردم که[br]عدهای از آن باخبر بودند-- 0:05:30.950,0:05:32.880 اغلب روانپزشکان ارتش-- 0:05:32.904,0:05:37.793 و آنچه ما با آن سروکار داشتیم [br]ضربه ی روحی نام داشت. 0:05:37.817,0:05:42.643 آمریکاییها آن را روانرنجوری تروماتیک یا [br]اختلال استرسی پس از ضایعه روانی میخوانند. 0:05:42.667,0:05:44.532 چیزی بود 0:05:46.262,0:05:47.658 که وجود داشت، 0:05:48.206,0:05:50.388 اما هرگز راجع به آن حرف نمیزدیم. 0:05:52.206,0:05:53.610 پس این ضربه روحی-- 0:05:54.452,0:05:55.609 چی هست؟ 0:05:55.633,0:05:58.444 خب، مواجه با مرگ است. 0:05:59.126,0:06:01.928 نمیدانم هیچوقت تجربه [br]مربوط به مرگ داشتهاید-- 0:06:01.952,0:06:03.835 منظورم جسد نیست، 0:06:03.859,0:06:07.460 یا پدربزرگ یکی که روی[br]تخت بیمارستان دراز کشیده، 0:06:07.484,0:06:11.058 یا کسی که ماشین به او زده. 0:06:12.134,0:06:16.594 درباره مواجه با خلا مرگ صحبت میکنم. 0:06:17.688,0:06:23.861 و آن چیزی است که کسی قرار نیست ببیند. 0:06:23.885,0:06:25.727 مردم قبلا میگفتند، 0:06:25.751,0:06:29.726 «به خورشید و مرگ نمی شود[br]با چشم خیره نگاه کرد.» 0:06:29.750,0:06:33.984 بشر نباید با خلا مرگ روبرو شود. 0:06:34.008,0:06:35.849 اما وقتی که این اتفاق رخ میهد، 0:06:37.801,0:06:41.549 برای مدتی نامرئی میماند-- 0:06:41.573,0:06:44.341 روزها، هفتهها، ماهها، گاهی سالها. 0:06:44.365,0:06:46.126 و بعد، در جایی، 0:06:47.587,0:06:48.873 منفجر میشود، 0:06:48.897,0:06:52.641 زیرا چیزی که وارد مغز شما شده-- 0:06:52.665,0:06:57.316 یک نوع پنجره بین تصویر و ذهن شما-- 0:06:57.340,0:06:59.665 که به مغز شما رخنه کرده، 0:06:59.689,0:07:04.279 آنجا میماند و [br]همه فضا داخل را اشغال میکند. 0:07:05.541,0:07:08.190 و آدمهایی هستند اعم از زن و مرد 0:07:08.858,0:07:11.496 که دیگر خواب به چشم ندارند. 0:07:12.376,0:07:14.721 و دچار اختلال اضطراب وحشتناک میشوند-- 0:07:14.745,0:07:17.775 حملات وحشت زدگی و نه ترسهای جزیی. 0:07:17.799,0:07:20.105 به یکباره دیگر نمیخواهند بخوابند، 0:07:20.129,0:07:24.663 چون اگر بخوابند،[br]همان کابوس شبانه را هر شب خواهند داشت. 0:07:24.687,0:07:26.607 همان تصویر را هر شب میبینند. 0:07:26.631,0:07:28.258 چه نوع تصویری؟ 0:07:28.282,0:07:31.085 برای مثال، سربازی که وارد ساختمان میشود 0:07:31.109,0:07:33.943 به سرباز دیگری روبرو میشود که [br]او را هدف گرفته. 0:07:33.967,0:07:36.530 به تفنگ نگاه میکند،[br]مستقیم به لوله. 0:07:36.554,0:07:40.138 و لوله یکهو عظیم و بد شکل میشود. 0:07:40.162,0:07:42.916 کرکی میشود و همه چیز را میبلعد. 0:07:42.940,0:07:44.540 و او میگوید-- 0:07:46.376,0:07:48.718 بعدا خواهد گفت،« مرگ را دیدم. 0:07:48.742,0:07:51.243 خودم را دیدم که مردم، [br]پس مردم.» 0:07:51.267,0:07:55.124 و از آن پس میداند که مرده است. 0:07:55.148,0:08:00.033 این یک مشاهده نیست--[br]او قانع شده که مرده است. 0:08:00.057,0:08:03.589 در واقعیت، کسی تو آمده [br]اما بهرحال رفته یا شلیک نکرده 0:08:03.613,0:08:05.260 و او هم راستش تیر نخورده-- 0:08:05.284,0:08:06.992 اما برای او، مرگش [br]در آن لحظه اتفاق افتاده. 0:08:07.016,0:08:09.123 یا میتواند بوی یک گور جمعی باشد-- 0:08:09.147,0:08:10.952 کلی از آنها را در رواندا دیدم. 0:08:11.510,0:08:14.502 میتواند صدای فریاد دوستی باشد، 0:08:15.113,0:08:18.873 و آنها سلاخی میشوند و[br]کاری از دستت بر نمیاید. 0:08:18.897,0:08:20.103 آن صدا را میشنوی، 0:08:20.127,0:08:25.633 و هر شب بیدار میشوی--[br]برای هفتهها، ماهها-- 0:08:25.657,0:08:28.414 در وضعیتی خلسهوار،[br]مضطرب و وحشتزده، 0:08:28.438,0:08:29.793 مثل یک کودک. 0:08:29.817,0:08:31.396 شاهد گریه مردان بودهام، 0:08:32.652,0:08:34.015 درست مثل کودکان-- 0:08:34.442,0:08:36.138 از دیدن یک عکس تکراری. 0:08:36.162,0:08:40.928 پی داشتن آن تصویر وحشت[br]در مغزتان، 0:08:42.659,0:08:44.497 مشاهده باطل بودن مرگ-- 0:08:44.521,0:08:48.226 آن همسانی وحشت که [br]چیزی را مخفی میکند-- 0:08:48.250,0:08:49.504 تمام کنترل را[br]در اختیار میگیرد. 0:08:49.528,0:08:51.835 چیزی از دستتان بر نمیاید، هیچ چیز. 0:08:51.859,0:08:53.153 دیگر قادر به [br]کار کردن نیستید، 0:08:53.177,0:08:54.460 دیگر نمیتوانید عاشق باشید. 0:08:54.484,0:08:56.411 به خانه میروید و [br]کسی را به جا نمیآورید. 0:08:56.435,0:08:58.442 حتی خودتان را. 0:09:01.181,0:09:04.705 مخفی میشوید و از خانه بیرون نمیروید،[br]در را به روی خود قفل میکنید، بیمار میشوید. 0:09:04.729,0:09:09.143 کسانی را میشناسم که قوطیهای کوچکی[br]حاوی سکه را دم منزلشان قرار میدهند، 0:09:09.167,0:09:11.033 در صورتیکه خواست وارد خانهشان شود[br]خبردار شوند. 0:09:11.057,0:09:13.929 یکهو، دلتان میخواهد بمیرید یا بکشید[br] 0:09:13.953,0:09:15.501 یا مخفی شده یا فرار کنید. 0:09:15.525,0:09:17.676 دوست دارید دوست داشته شوید[br]اما از همه متنفرید. 0:09:17.700,0:09:21.613 این احساسی است که شما را شب و روز [br] 0:09:22.644,0:09:24.375 از درون میخورد 0:09:24.399,0:09:28.303 و شدیدا در عذابید. 0:09:29.351,0:09:30.828 و کسی شما را درک نمیکند. 0:09:30.852,0:09:34.620 آنها میگویند، « چیزیت نیست. صحیح و سالمی.[br]جراحتی برنداشتی. 0:09:34.644,0:09:37.138 رفتی جنگ و برگشتی؛ حالت خوبه.» 0:09:38.231,0:09:40.113 این افراد شدیدا رنج میبرند. 0:09:40.137,0:09:41.716 عدهای خودکشی میکنند. 0:09:42.035,0:09:44.749 بالاخره، خودکشی مثل به روز کردن [br]برنامه روزانه شماست-- 0:09:44.773,0:09:47.084 من که مردهام،[br]شاید خودکشی هم کردم. 0:09:47.108,0:09:49.043 علاوه بر این که دیگر[br]رنجی در میان نخواهد بود. 0:09:49.067,0:09:53.097 عدهای خودکشی میکنند، عدهای هم [br]کارشان به زیر پلها و الکلی شدن مکشد. 0:09:53.121,0:09:57.493 همه تجربه پدربزرگ، عمو[br]یا همسایهای را داریم 0:09:57.517,0:09:59.487 که عادت به مشروب داشت و دم بر نمیاورد، 0:09:59.511,0:10:01.280 همیشه گنده اخلاق بود،[br]زنش را کتک میزد 0:10:01.304,0:10:05.433 و عاقبتش هم دائمالخمری یا مرگ بود. 0:10:05.457,0:10:08.237 و چرا درباره این حرف نمیزنیم؟ 0:10:08.261,0:10:11.380 دربارهش حرف نمیزنیم چون تابو است. 0:10:12.157,0:10:15.924 اینطور نیست که ما کلمات لازم برای بیان [br]مواجه با خلا مرگ را نداریم. 0:10:15.948,0:10:17.716 بلکه بقیه مایل به شنیدن آن نیستند. 0:10:17.740,0:10:19.854 اولین باری که از ماموریتی برگشتم، 0:10:19.878,0:10:21.404 گفتند، «اوه! او برگشته.» 0:10:21.428,0:10:24.524 شام مفصلی ترتیب داده شد--[br]رومیزی، شمعها و میهمانان. 0:10:24.548,0:10:25.740 «همه چیز را برایمان بگو.» 0:10:25.764,0:10:27.087 که گفتم. 0:10:28.075,0:10:30.559 بعد از بیست دقیقه، آدمها نگاهشان[br]به من ناجور شد، 0:10:30.583,0:10:32.588 خانم میزبان دماغش را توی جا سیگاری کرد. 0:10:32.612,0:10:35.583 من وحشتناک بودم و فهمیدم [br]که مهمانی را خراب کرده بودم. 0:10:35.607,0:10:37.516 پس دیگر درباره آن حرف نزدم. 0:10:37.540,0:10:39.081 ما آمادگی گوش دادن را ندارم. 0:10:39.105,0:10:40.833 مردم بلادرنگ میگویند: [br]«لطفا، بس کن.» 0:10:40.857,0:10:42.954 آیا یک رخداد نادر است؟ 0:10:42.978,0:10:45.380 نه، بینهایت متداول است. 0:10:45.404,0:10:47.557 یک سوم سربازانی که در عراق مردند-- 0:10:47.581,0:10:50.103 خب راستش «نمردند»، اجازه دهید[br]اینطور آن را بیان کنم-- 0:10:50.127,0:10:53.267 یک سوم سربازان آمریکایی که به عراق رفتند 0:10:53.291,0:10:54.929 از اختلال استرسی پس از [br]ضایعه روانی رنج میبرند. 0:10:54.953,0:11:00.874 در ۱۹۳۹، هنوز ۲۰۰٫۰۰۰ سرباز[br]از جنگ جهانی اول بودند 0:11:00.898,0:11:04.273 که در بیمارستانهای وابسته به روانپزشکی[br]بریتانیا تحت مداوا بودند. 0:11:05.066,0:11:07.500 در ویتنام، وابسته به روانپزشکی انسان مرد-- 0:11:07.524,0:11:08.867 آمریکاییها. 0:11:08.891,0:11:13.064 در ۱۹۸۷، دولت ایالات متحده [br]۱۰۲٫۰۰۰ نفر را شناسایی کرد-- 0:11:13.088,0:11:14.302 رقمی دو برابر آن -- 0:11:14.326,0:11:16.950 ۱۰۲٫۰۰۰ کهنه سرباز که از اقدام به خودکشی [br]کردند( بیش از نیمی از این افراد درگذشتند). 0:11:16.974,0:11:19.790 دو برابر کشتههای نبرد ویتنام بواسطه [br]مرگ با خودکشی بود. 0:11:19.814,0:11:22.972 پس میبینید که این مساله به همه[br]چیز مرتبط است، 0:11:22.996,0:11:25.335 نه تنها به رفاه مدرن بلکه به جنگهای کهن-- 0:11:25.359,0:11:28.358 میتوانید دربارهاش اینجا بخوانید، [br]شواهد موجود است. 0:11:28.382,0:11:30.627 پس چرا راجع به آن حرف نمیزنیم؟ 0:11:30.651,0:11:33.096 چرا راجع به آن حرف نزدهایم؟ 0:11:33.120,0:11:37.588 مشکل این است که اگر [br]راجع به آن حرف نزنیم، 0:11:38.642,0:11:40.237 پیش بسوی فاجعه میروید. 0:11:41.528,0:11:44.343 تنها روش التیام یافتن-- 0:11:44.367,0:11:47.565 و خبر خوب این است که قابل مداواست-- 0:11:48.829,0:11:50.900 به گویا نقاش، به تابلو جیغ مونک[br]و غیره فکر کنید-- 0:11:50.924,0:11:52.209 در واقع قابل مداواست. 0:11:52.233,0:11:56.793 تنها روش التیام یافتن از این ضربه روحی، 0:11:56.817,0:12:01.873 از این رویایی با مرگ که باعث[br]درهم شکستن، منگ شدن و کشتنان میشود 0:12:01.897,0:12:05.897 بدنبال راهی است تا آن را ابراز کند. 0:12:06.540,0:12:08.279 قبلا میگفتند، 0:12:08.303,0:12:11.870 «زبان تنها چیزی است که [br]همه ما را با هم نگه میدارد.» 0:12:11.894,0:12:14.235 بدون زبان، ما هیچ هستیم. 0:12:14.259,0:12:16.876 چیزی هست که از ما انسان میسازد. 0:12:16.900,0:12:18.877 در چهره چنین تصویر هولناکی-- 0:12:18.901,0:12:24.427 تصویری بیکلام از نسیان [br]که روحمان را تسخیر میکند-- 0:12:24.451,0:12:26.910 تنها روش برخورد با آن 0:12:28.109,0:12:30.210 ابراز کردن در قالب کلام است. 0:12:30.234,0:12:32.660 زیرا این مردم خود را [br]بیرون از بشریت تصور میکنند. 0:12:32.684,0:12:35.890 کسی دیگر مایل به دیدن آنها نیست[br]و آنها نیز مایل به دیدن کسی نیستند. 0:12:35.914,0:12:38.335 احساس ناپاکی، گمراهی و شرمندگی میکنند. 0:12:38.359,0:12:41.603 یکنفر گفته،«دکتر، [br]من دیگر از مترو استفاده نمیکنم 0:12:41.627,0:12:44.841 چون از این وحشت دارم که مردم [br]وحشت را در چشمهایم ببینند.» 0:12:44.865,0:12:47.731 شخص دیگری فکر کرد که بیماری[br]پوستی وحشتناکی دارد 0:12:47.755,0:12:51.592 و شش ماه را با متخصصان پوست گذراند،[br]با رفتن از این دکتر به آن دکتر. 0:12:51.616,0:12:54.155 و بعد یک روز، آنها او را [br]نزد روانپزشک فرستادند. 0:12:54.179,0:12:56.584 طی جلسه دوم،[br]به روانپزشک گفت 0:12:56.608,0:12:58.938 او از فرق سر تا نوک پا[br]مرض پوستی وحشتناکی داشت. 0:12:58.962,0:13:01.881 روانپزشک پرسید،« چرا تو این وضعیتی؟» 0:13:01.905,0:13:05.231 و مرد گفت: «خب، چون مردهام، [br]پس باید بپوسم.» 0:13:05.255,0:13:09.668 خب میبینید که این اتفاق چه[br]تاثیر عمیقی بر انسانها دارد. 0:13:09.692,0:13:12.101 برای التیام یافتن، [br]باید دربارهاش حرف بزنیم. 0:13:12.125,0:13:16.069 وحشت لازم است که در قالب کلمات بیان شود-- 0:13:16.093,0:13:20.276 واژههای انسانی، تا بتوانیم آن را [br]سازماندهی کنیم و درباره آن باز حرف بزنیم. 0:13:20.300,0:13:24.442 باید به چهره مرگ نگاه کنیم. 0:13:25.061,0:13:30.156 و اگر این کار را کنیم، [br]اگر بتوانیم راجع به این چیزها بگویی، 0:13:30.180,0:13:33.605 بعد گام به گام، با بررسی کلامی آن، 0:13:33.629,0:13:36.557 قادریم از نو مدعی [br]جایگاهمان در بشریت باشیم. 0:13:37.549,0:13:38.813 و این مهم است. 0:13:38.837,0:13:40.525 سکوت ما را میکشد. 0:13:41.789,0:13:43.211 خب این به چه معناست؟ 0:13:43.235,0:13:45.251 این به آن معناست که بعد از ضربه روحی، 0:13:45.275,0:13:48.910 بدون شک، ما «سبکی تحملناپذیر هستی»[br]خویش را از دست میدهیم، 0:13:48.934,0:13:51.688 آن مفهوم فناناپذیری [br]که ما را روی پا نگه میدارد-- 0:13:51.712,0:13:55.624 به این معنا که اگر اینجا هستیم، تقریبا به خاطر[br]حس فناناپذیربودمان است،در حالی که نیستیم، 0:13:55.648,0:13:58.991 اما اگر آن را باور نداشته باشیم،[br]خواهیم گفت،« اصلا چه فایدهای دارد؟» 0:13:59.015,0:14:01.805 اما نجات یافتگان ضربه روحی آن حس [br]فناناپذیری را از دست دادهاند. 0:14:01.829,0:14:03.224 سبکیشان را از دست دادهاند. 0:14:03.248,0:14:04.987 اما چیزی دیگری را یافتهاند. 0:14:05.011,0:14:08.271 پس این به آن معناست که اگر موفق شویم[br]به چهره مرگ بنگریم، 0:14:09.546,0:14:14.448 و راستش با آنمقابله کنیم، [br]جای این که آرام و پنهان نگهش داریم، 0:14:14.472,0:14:16.951 مثل برخی از مردان و زنانی که میشناختم، 0:14:16.975,0:14:23.629 از قبیل مایکل از رواندا،[br]کارول از عراق، فیلپ از کنگو[br] 0:14:23.653,0:14:24.879 و سایر کسانی که میشناسم، 0:14:24.903,0:14:27.001 مقی سورج شالاندون که الان [br]یک نویسنده عالی است، 0:14:27.025,0:14:29.316 که بعد از یک ضربه روحی دست از [br]ماموریتهای میدانی کشید. 0:14:29.340,0:14:31.558 پنج تن از دوستانم خودکشی کردند، 0:14:31.582,0:14:34.158 آنها کسانی هستند[br]که از ضربه روحی نجات نیافتند. 0:14:34.182,0:14:39.728 پس اگر بتوانیم به چهره مرگ نگاه کنیم، 0:14:39.752,0:14:42.530 اگر ما، انسانهای فانی، فناپذیرهای بشری، 0:14:42.554,0:14:45.395 بفهمیم که انسان هستیم و فانی، فناپذیر[br]هستیم و بشر، 0:14:45.419,0:14:51.666 اگر بتوانیم با مرگ تقابل داشته باشیم [br]و آن را بار دیگر شناسایی کنیم[br][br] 0:14:51.690,0:14:54.753 بعنوان اسرارآمیزترین مکان[br]در بین کلیه اسرارآمیزترین مکانها، 0:14:55.570,0:14:58.126 چون هرگز کسی آن را ندیده-- 0:14:58.150,0:15:00.813 اگر بتوانیم به آن این معنا را ببخشیم 0:15:00.837,0:15:03.678 که بله ما شاید بمیریم، 0:15:05.686,0:15:07.281 نجات پیدا کنیم 0:15:08.011,0:15:09.438 و به زندگی برگردیم، 0:15:09.462,0:15:12.555 که البته قویتر از قبل باز خواهیم گشت. 0:15:12.579,0:15:13.889 خیلی قویتر. 0:15:13.913,0:15:15.067 سپاسگزارم. 0:15:15.091,0:15:16.858 (تشویق)