قسمت دوم. سفر به BROBDINGNAG.
فصل اول
توفان بزرگ توصیف قایق بلند فرستاده شده به واکشی آب ؛ نویسنده می رود با آن به
کشف کشور.
او در ساحل سمت چپ ، توسط یکی از بومیان را تصرف کردند ، و به مرحله اجرا کشاورز
خانه. پذیرش او ، با حوادث چند که
رخ داده باشد.
شرح ساکنان.
پس از محکوم شده است توسط طبیعت و ثروت ، به حیات فعال و بیقرار ، در
دو ماه پس از بازگشت من ، من دوباره را ترک کشور مادری من و حمل و نقل در زمان
فراز زندگی ، در روز 20 ژوئن ، 1702 ، در
ماجراجویی ، کاپیتان جان نیکولاس ، یک مرد کرنیش ، فرمانده ، عازم سورات.
ما به حال گیل بسیار مرفه ، تا ما در دماغه امید نیک وارد ، که در آن ما
فرود برای آب تازه ، اما کشف نشت ، ما unshipped کالاهای ما و wintered
برای کاپیتان در حال سقوط از یک بیمار وجود دارد
تب و لرز ، ما می تواند کیپ تا پایان ماه مارس را ترک کنید.
ما پس از آن مجموعه بادبان و سفر خوب بود تا ما را تصویب کرد که تنگه ماداگاسکار ؛
اما داشتن شمال آن جزیره ، و در حدود پنج درجه عرض جغرافیایی جنوبی ،
بادها ، که در آن دریاها مشاهده
برای منفجر گیل ثابت برابر بین شمال و غرب ، از آغاز
دسامبر تا ابتدای ماه مه ، در 19 ماه آوریل آغاز شد تا با مقدار ضربه
خشونت بیشتر ، و بیشتر غربی نسبت به
معمول ، ادامه بنابراین برای بیست روز با هم : که در طی آن زمان ، ما رانده شدند
کمی از شرق به جزایر Molucca ، و در حدود سه درجه شمال
از خط ، به عنوان کاپیتان ما در بر داشت
مشاهدات او در زمان 2ND ماه مه ، در آن زمان باد متوقف ، و آن بود
آرامش کامل ، که در انجا من کمی خشنود نیست.
اما او ، از اینکه یک مرد خوب در ناوبری از آن دریاها تجربه وجود دارد ، به همه پیشنهاد ما
آمادگی در برابر طوفان ، که بر این اساس در روز بعد اتفاق افتاد :
باد جنوب ، به نام های موسمی در جنوب ، شروع به تنظیم شوید.
پیدا کردن آن به احتمال زیاد به overblow بود ، ما در ما نی ، بادبان در زمان ، و ایستاده بود به دست
واقع در جلو بادبان ، اما آب و هوای ناپاک ، ما نگاه اسلحه همه به سرعت و دست
واپسین بادبان کشتی دو دگلی.
کشتی اخراج بسیار وسیع است ، بنابراین ما آن را بهتر است قبل از دریا spooning ، از
تلاش یا hulling.
reefed بادبان جلو و تنظیم او را ، و برده AFT جلو ورق ، زمام بود
سخت آب و هوا. کشتی عینک شجاعانه.
belayed جلو پایین مسافت ، اما بادبان تقسیم شده بود ، و ما برده پایین حیاط و
بادبان به کشتی ، و بی بند و بار همه چیز روشن آن است.
یک طوفان بسیار شدید بود و دریا را شکست عجیب و خطرناک است.
ما بر laniard از ستاد شلاق برده ، و مرد را در راس کمک کرد.
ما نمی کردن دومین دکل کشتی از عرشه ما ، اما اجازه دهید همه ایستاده ، چرا که او قبل از scudded
دریا خیلی خوب ، و ما می دانستیم که در حال بالا افراشته در بالاترین نقطهء کشتی ، کشتی شد
wholesomer ، و راه بهتری را از طریق دریا ساخته شده ، دیدن ما تا به حال اتاق دریا.
وقتی طوفان تمام شد ، ما مجموعه ای واقع در جلو بادبان و بادبان اصلی ، و به ارمغان آورد و کشتی به.
سپس ما مجموعه ای واپسین بادبان کشتی دو دگلی - بادبان اصلی بالا و جلو و بالا به بادبان.
البته ما در شرق و شمال شرق ، باد در جنوب غرب است.
ما tacks بطرف راست حرکت کردن به روی عرشه کشتی ، ما دور انداختن آب و هوا پرانتز و آسانسور ، ما در مجموعه
لی ، پرانتز ، و رو به جلو توسط آب و هوا - bowlings برده و برده آنها را تنگ ،
و آنها را belayed برده و بیش از واپسین بادبان کشتی دو دگلی
میخ سرپهن کوچک بادگیر ، و کامل خود را نگه داشته و به عنوان نزدیک او را دروغ.
در طول این طوفان ، که توسط یک باد قوی غرب و جنوب غرب به دنبال داشت ، ما
انجام شده توسط محاسبات من ، حدود پانصد لیگ به شرق ، به طوری که
قدیمی ترین ملوان در هیئت مدیره نمی تواند بگوید در چه بخشی از جهان ما است.
مفاد ما برگزار شد خوب ، کشتی ما را ثابت قدم بود ، و خدمه ما همه در سلامت خوب ؛
اما ما در نهایت تنش برای آب نهاده شده است.
ما فکر کردیم که آن را به بهترین وجه در همان دوره نگه دارید ، به جای به نوبه خود بیشتر شمالی ،
که ممکن است به ما به قسمت شمال غربی از Tartary بزرگ به ارمغان آورده ، و به
منجمد دریای.
در روز 16 ماه ژوئن ، 1703 ، یک پسر در بالا افراشته زمین کشف است.
در 17 ، ما در مشاهده کامل جزیره ای بزرگ ، و یا قاره شد (ما می دانستیم
آیا ؛) در سمت جنوب از انجاییکه گردن کوچکی از زمین jutting به
دریا و نهر کم عمق بیش از حد برای نگه داشتن کشتی بالاتر از صد تن است.
ما لنگر را در لیگ از این نهر بازیگران ، و کاپیتان ما فرستاده شده از ده او
مردان و در قایق بلند ، مسلح به رگ برای آب ، اگر هر کدام می تواند در بر داشت.
مورد نظر مرخصی خود را با آنها برود ، که من ممکن است کشور را ببینید ، و را چه
اکتشاف ها ، من می توانم. هنگامی که ما از آن پرتو ها آمدند به زمین ما شاهد هیچ رودخانه یا
بهار ، و نه هیچ نشانه ای از ساکنان است.
بنابراین مردان ما در ساحل سرگردان برای پیدا کردن مقداری آب تازه در نزدیکی دریا ، و
من به تنهایی در حدود یک مایل در طرف دیگر راه می رفت ، که در آن کشور را مشاهده همه
نازا و سنگی.
من در حال حاضر شروع می شود خسته و از دیدن چیزی برای سرگرم کردن حس کنجکاوی من ، من بازگشت
های پایین به آرامی به سمت نهر و دریا پر به نظر من ، من تو را دیدم مردان ما
در حال حاضر رو به قایق و پارو زدن برای زندگی به کشتی.
من که قرار بود پس از آنها به بارک الله ، اگر چه آن را به هدف کمی شده بود ، وقتی که من
مشاهده مخلوق بزرگ پیاده روی بعد از آنها در دریا ، به همان سرعتی که او می تواند : او waded
نه چندان عمیق تر از زانو خود را ، و در زمان
گام های شگرف : اما مردان ما به حال او شروع نیم لیگ ، و ، دریا
thereabouts که پر از سنگ های تیز ، هیولا قادر به پیشی
قایق.
این من پس از آن گفته شد ، برای من durst ماندن موضوع ماجراجویی ، اما
فرار به همان سرعتی که من می توانم راه من برای اولین بار رفت ، و سپس صعود تا تپه شیب دار ،
که برخی از چشم انداز کشور را به من داد.
که من پیدا کردم آن را به طور کامل کشت ، اما آنچه که برای اولین بار شگفت زده به من طول بود
چمن ، که در آن اساس به نظر می رسید که برای یونجه نگه داشته شود ، در حدود بیست فوت
بالا است.
من را به یک جاده بالا سقوط کرد ، بنابراین من آن را در زمان می شود ، هر چند آن را به ساکنان خدمت می کردند
تنها به عنوان یک پای مسیر را از طریق یک میدان جو است.
در اینجا من برای برخی از زمان راه می رفت ، اما می تواند کمی در هر دو طرف را ببینید ، آن را که در حال حاضر
در نزدیکی برداشت ، و ذرت در حال افزایش حداقل چهل فوت.
من یک ساعت راه رفتن به انتهای این زمینه بود ، بود که با پرچین از حصار
حداقل یک صد و بیست فوت بالا ، و درختان آنقدر رفیع است که من می توانم هیچ را
محاسبه ارتفاع خود را.
چوب عمودی چهارچوب درب به عبور از این زمینه را به آینده وجود دارد.
این چهار مرحله ، و سنگ به عبور بیش از زمانی که شما را به بالاترین آمد.
غیر ممکن بود برای من به صعود از این نردبان ، زیرا در هر مرحله شش فوت بود
بالا ، و سنگ بالایی حدود بیست.
من تلاش برای پیدا کردن بعضی از شکاف در تامینی ، زمانی که من کشف یکی از
ساکنان در زمینه آینده ، پیشروی به سوی پلکان ، همین کار را با اندازه
او که من را در دریا دنبال قایق ما را دیدم.
او ظاهر شد به عنوان بلند به عنوان برج کلیسا منار عادی ، و حدود ده متری را در هر زمان
گشاد گشاد راه رفتن ، به عنوان نزدیک که من می توانم حدس زد.
من با نهایت ترس و حیرت زده شد و فرار به خودم در پنهان
ذرت ، که از انجا من او را در بالای پلکان را دیدم به دنبال بازگشت به میدان بعد در
دست راست ، و شنیده ام او را در یک تماس
صدای بسیاری از درجه بلندتر از صحبت کردن - ترومپت : اما سر و صدا به حدی زیاد بود در
هوا ، که در ابتدا به من قطعا فکر آن رعد و برق بود.
لهذا هفت هیولا مانند خود ، نسبت به او را با دلیل بیم - قلاب در آمد
دست های خود ، هر قلاب در مورد فراخی شش scythes.
این افراد به عنوان اولین را به خوبی نیست ، پوشیده شده است که بندگان و کارگران آنها
به نظر می رسید ، بر اساس برخی از کلمات او سخن گفت ، آنها رفت و به درو ذرت در
زمینه که در آن من غیر روحانی.
من از آنها را در به عنوان بزرگ فاصله که من می توانم نگه داشته ، اما مجبور شد به حرکت با
مشکل شدید برای ساقه ذرت بودند گاهی بالای یک پا
از راه دور ، به طوری که من به سختی می تواند به بدن من آنها را در میان فشار.
با این حال ، من یک تغییر برای رفتن به جلو ، تا زمانی که به بخشی از میدان آمد که در آن
ذرت توسط باران و باد گذاشته شده بود.
در اینجا آن غیر ممکن است برای پیشبرد یک قدم برای من ، برای ساقه های در هم آمیخته شده اند ،
که من نمی توانستم خزش از طریق ، و ریش از گوش کاهش یافته به طوری قوی و
اشاره کرد ، که آنها را از طریق لباس من را به گوشت من سوراخ شده است.
در همان زمان من شنیده ام به ماشین درو صد متری پشت من.
من دراز اینکه کاملا با کار پر زحمت dispirited ، و به طور کامل غلبه بر غم و اندوه و ناامیدی ،
پایین بین دو پشته ، و صمیمانه آرزو من در آنجا ممکن است در نهایت روز من.
من bemoaned بیوه و کودکان متروک من پدر.
من افسوس می خورد که حماقت خود و wilfulness من ، در تلاش سفر دوم ، در برابر
از تمام دوستانم و روابط مشاوره.
در این تحریک وحشتناک از ذهن ، من می توانم تفکر Lilliput که امساک کردن
ساکنان بر من به عنوان بزرگترین نابغه ای است که تا کنون در جهان ظاهر نگاه ؛
جایی که من قادر به جلب ناوگان امپراطوری بود
در دست من ، و انجام آن اقدامات دیگر ، که تا کنون در ثبت خواهد شد
تواریخ از آن امپراتوری ، در حالی که آیندگان به سختی باید آنها را باور ،
اگرچه گواهی توسط میلیون ها نفر.
من منعکس چه رنج آن را باید به من ثابت کند ، به نظر می رسد به عنوان ناچیز در
این ملت ، به عنوان یکی جزیره خیالی لیلیپوت تنها در میان ما باشد.
اما این من تصور می شود که دست کم از بدبختیهای من بود ، برای ، به عنوان موجودات انسانی هستند
مشاهده می شود بیشتر وحشیانه و بی رحمانه نسبت به بخش عمده آنها ، چه می توانست من
انتظار می رود ، اما به یک لقمه در دهان
اولین بار در بین این وحشی های عظیم است که باید اتفاق می افتد به من تصرف؟
بدون شک فلاسفه در سمت راست هستند ، زمانی که ما به آنها بگویید که هیچ چیز فوق العاده است و یا
کمی در غیر این صورت از مقایسه.
خوشحال ممکن است ثروت ، به Lilliputians پیدا کردن بعضی از کشور ، که در آن
نفر به عنوان کوچک با توجه به آنها ، آنها به من.
و می داند که حتی این مسابقه شگرف فنا به همان اندازه ممکن است
overmatched مراتب بالا در برخی از بخش دور از جهان ، ما هنوز هیچ کشف.
ترس و سر در گم بود که من از ، من نمی توانستم امساک کردن در رفتن با این بازتاب ،
هنگامی که یکی از ماشین درو شده ، نزدیک شدن ظرف مدت ده متری از لبه جایی که من غیر روحانی ، به من
دستگیر که با قدم بعدی من باید
له به مرگ در زیر پای خود را ، و یا برش در دو با دلیل بیم و قلاب خود را.
و در نتیجه ، وقتی که او دوباره به حرکت می کند ، من فریاد زد با صدای بلند که از ترس می تواند باعث
من : که بر روی ان گام زد مخلوق عظیم کوتاه ، و ، به دنبال دور مورد تحت او را برای برخی از
زمان ، در گذشته به من espied که من بر روی زمین دراز.
او مدتی در نظر گرفته ، با احتیاط کسی که می کوشد تا غیر روحانی برگزار کوچک
حیوانات خطرناک در چنین شیوه ای که آن را نمی قادر خواهد بود یا به خراش یا نیش می زنند
او ، به عنوان من خودم گاهی با راسو در انگلستان انجام می شود.
در طول او جرأت به من را پشت سر وسط ، بین انگشت خود را جلو و
انگشت شست ، و من در عرض سه یارد از چشمان او به ارمغان آورد ، که او ممکن است شکل من ببین
کاملا.
من معنای خود را حدس زده و از بخت خوب من آنقدر حضور ذهن را به من داد ، که من
حل و فصل در حداقل تلاش او به من در هوا بالاتر از شصت پا از برگزار شد
زمین ، اگر چه او grievously pinched
طرف من ، به خاطر ترس من باید از طریق انگشت خود را لغزش.
من جرأت کرد به منظور بالا بردن چشم معدن به سمت خورشید و دستان من
با هم در استقرار supplicating ، و به صحبت برخی از کلمات در مالیخولیا فروتن
تن ، مناسب برای شرایط من در آن زمان بود
در : برای من هر لحظه ای که به من می گفت در برابر زمین فاصله توقیف ، همانطور که ما
معمولا هر حیوانی کمی نفرت ، که ما آن را ذهن به نابود است.
اما ستاره خوب من آن را ، که او به نظر می رسد که با صدای من خوشحال و
حرکات و اشارات ، و شروع به بر من به عنوان کنجکاوی ، بسیار تعجب به من می شنوید
تلفظ بیان کلمات ، اگر چه او می تواند آنها را درک نمی کنند.
در این زمان من بود قادر به خودداری کردن از خوراکی های روی و اشک ریختن ، و تبدیل نیست من
سر نسبت به طرف من و اجازه دادن به او را می دانیم ، و همچنین من می توانم ، چه ظالمانه من صدمه دیده بود
فشار از انگشت شست و انگشت خود را.
او به نظر می رسید را دستگیر معنا من ، برای ، بلند کردن اجسام تا دامن کت خود قرار داده ، او
من به آرامی به آن و بلافاصله به همراه من زد به استاد خود را ، که قرار بود
کشاورز بسیار بالایی می باشد ، و همان شخص من برای اولین بار در این زمینه دیده می شود.
کشاورز داشتن (به عنوان من بحث خود را فرض کنید) چنین حساب من خود را به عنوان
بنده می تواند به او بدهد ، در زمان یک قطعه از یک نی کوچک ، در حدود اندازه یک پیاده روی
کارکنان ، و در ان هنگام بلند lappets
از کت من ، که به نظر می رسد که تصور می شود نوعی از پوشش است که ماهیت داده بود
من. او منفجر موهای من کنار گذاشته را به بهتر
نمایی از صورت من.
او hinds خود را در مورد او نامیده می شود ، و از آنها خواست ، که من پس از آن آموخته ، چه آنها
تا کنون در زمینه دیده می شود به حال هر موجودی که من شبیه است.
او سپس از من قرار می گیرد آرام بر روی زمین از همه چهار دست و پا است ، اما من بلافاصله بالا ، و
راه می رفت به آرامی به عقب و رو به جلو ، به کسانی که مردم می بینند من تا به حال هیچ قصد اجرا
دور.
همه آنها را در یک دایره در مورد من نشسته ، بهتر است برای رعایت حرکات من است.
من کشیده کلاه من ، و تعظیم پایین به سمت دهقان ساخته شده است.
من زانو افتاد ، و بلند کردن دست ها و چشم های من و چند کلمه را با صدای بلند صحبت کرد
من می توانم : من یک کیف پول طلا را از جیب من گرفت ، و متواضعانه آن را به او ارائه شده است.
او آن را در کف دست خود را دریافت کرده باشید ، اعمال آن را به چشم خود نزدیک به
آنچه در آن بود ، و پس از آن تبدیل شده آن را چندین بار با نقطه از یک سنجاق
(که او از آستین او را گرفت) اما چیزی می تواند از آن بسازید.
لهذا من ساخته شده نشانه آن است که او باید دست خود را بر روی زمین است.
سپس در زمان کیف ، و با باز کردن آن ، تمام طلا را به کف دست خود را ریخت.
شش قطعه اسپانیایی از چهار pistoles هر وجود دارد ، در کنار بیست یا سی
کوچکتر سکه.
من تو را دیدم به او نوک انگشت کوچک خود را بر اساس زبان خود را مرطوب ، و را تا یکی از من
بزرگترین قطعه ، و پس از آن دیگر ، اما او به نظر می رسید به طور کامل نادان آنچه را که آنها
شد.
او به من نشانه قرار دهید تا دوباره آنها را به کیف پول من ، و کیف پول دوباره به جیب من ،
که پس از ارائه آن را به او چندین بار ، من فکر کردم آن را به انجام است.
کشاورز ، در این زمان ، من باید به موجودی منطقی متقاعد شده بود.
اغلب به من او صحبت کرد ، اما صدا از صدای او گوش من می خواهم که از یک سوراخ آب
آسیاب ، اما حرف های او به اندازه کافی بیان بود.
من پاسخ دادم تا با صدای بلند به عنوان می تواند در چندین زبان ، و او اغلب گذاشته گوش خود را درون
دو یارد از من : اما همه به عبث ، برای ما به طور کامل ناخوانا بودند به یکدیگر است.
او سپس ارسال بندگانش به کار خود ، و گرفتن دستمال خود را از او
جیب ، او دو برابر شده و آن را در دست چپ خود را گسترش ، که او در آن تخت قرار داده شده
زمین با کف دست به سمت بالا ، و من
امضا به آن مرحله ، به عنوان من به راحتی می تواند انجام دهد ، آن را به بالای یک پا در ضخامت نشده بود.
من فکر کردم که من به سهم خود به اطاعت ، و به خاطر ترس از افتادن ، خود را در طول کامل بر گذاشته
دستمال با باقی مانده که او به من lapped به سر
امنیت بیشتر ، و در این روش به من انجام شده در منزل را به خانه خود.
در آنجا او به نام همسر وی ، و به او به من نشان داد ، اما او جیغ زدم و فرار به عقب ، به عنوان
زنان در انگلستان در معرض دید یک وزغ یا عنکبوت.
با این حال ، زمانی که او بود در حالی که دیده می شود رفتار من ، و چگونه به خوبی مشاهده
امضا شوهرش ساخته شده ، او به زودی آشتی بود ، و با درجه رشد بسیار
مناقصه از من.
حدود دوازده ظهر بود ، و بنده به ارمغان آورد در شام است.
این فقط یک ظرف قابل توجهی از گوشت (مناسب برای بیماری ساده بود
مرد کشاورز) در یک ظرف در حدود چهار و بیست پا قطر.
این شرکت بودند ، کشاورز و همسرش ، سه فرزند ، و مادر بزرگ قدیمی.
هنگامی که آنها شنبه شد ، کشاورز به من در برخی از راه دور از او قرار داده شده بر روی میز ،
سی پا از طبقه بالا بود.
من در وحشت وحشتناک بود و نگه داشته تا آنجا که من می تواند از لبه ، به خاطر ترس از
در حال سقوط است.
زن کمی از گوشت را خرد کرده ، و سپس برخی از نان بر روی تخته نان بری فروپاشید ، و
آن را قبل از من قرار داده شده است.
من ساخته شده او را تعظیم پایین ، از چاقو و چنگال را من ، و سقوط کرد به غذا خوردن ، که آنها را داد
بیش از لذت.
معشوقه خدمتکار خود را برای کوچک DRAM فنجان ، که حدود دو گالن برگزار شد فرستاده می شود ، و
آن را با نوشیدنی پر من در زمان کشتی با دشواری های زیادی را در هر دو دست ، و در
محترمانه ترین شیوه را به او نوشید
سلامت سرکار علیه ، از بیان کلمات با صدای بلند به عنوان من می توانم به زبان انگلیسی ساخته شده است که
شرکت خنده تا از صمیم قلب خواهان ، که من تقریبا با سر و صدا بود deafened.
این مشروب طعم مانند شراب کوچک ، و بود ناخوشایند نبود.
سپس استاد به من نشانه ای برای آمدن به سمت تخته نان بری خود ، اما آنگونه که من در راه می رفت
جدول ، در شگفتی بزرگ در همه زمان ها ، به عنوان خواننده زیاده به راحتی
حامله شدن و بهانه ای ، من به طور اتفاقی به تلو تلو خوردن
در برابر پوسته ، سقوط کرد و صاف روی صورت من ، اما در هیچ صدمه دیده است.
بلند شدم ، بلافاصله ، و رعایت مردم خوب را در نگرانی های زیادی می شود ، من در زمان
کلاه من (که من در زیر بازوی من از رفتار خوب برگزار شد) ، و تکان دادن آن را بر سر من ،
سه huzzas ساخته شده ، برای نشان دادن من تا به حال هیچ شرارت توسط پاییز من.
اما پیشرفت به جلو به سمت استاد من (که من از این پس باید به او تماس بگیرید) جوانترین او
پسر ، که به او نشسته ، پسر قوس از حدود ده سال ، به من در زمان توسط
پاها ، و من در هوا بالا است ، برگزار شد که
من هر اندام لرزید : اما پدر او به من از او ربوده ، و در همان زمان
به او مانند یک جعبه در گوش چپ است ، آنطور که felled نیروهای نظامی اروپایی
اسب به زمین ، سفارش او را به از جدول گرفته شود.
اما ترس پسر ممکن است برای من وجود بدهکار ، و به خوبی به خاطر سپردن چگونه موذی
همه بچه ها در میان ما به طور طبیعی به گنجشک ها ، خرگوش ها ، بچه گربه ها جوان ، و توله سگ
سگ ، من در زانو من افتاد ، و با اشاره به
پسر استاد من به درک ، و همچنین من می توانم ، که من پسرش را مورد نظر
ممکن است عفو.
پدر این افراد را تحویل و LAD کرسی خود را در زمان دیگر ، که بر روی ان به سمت او رفتم ، و
دست او را بوسید ، که استاد من در زمان ، ساخته شده و او را به من سکته مغزی و به آرامی با آن را.
در میان شام ، گربه معشوقه مورد علاقه من همگانی روندی را به دامان او شد.
من سر و صدا پشت سر من می خواهم که از یک دوجین جوراب زنانه ساقه بلند بافندگان در کار را شنیده و تبدیل
سر من ، که من پیدا کردم آن را از purring از آن حیوانی که به نظر می رسید به اقدام
سه بار بزرگتر از یک گاو نر ، به عنوان من
محاسبه شده توسط این دیدگاه از سر او ، و یکی از پنجه های خود را ، در حالی که معشوقه او بود تغذیه
و به او stroking.
fierceness از قیافه این جانور در مجموع من discomposed ؛
هر چند که من در پایان هرچه از جدول ایستاد ، بالاتر از پنجاه فوت خاموش و هر چند
معشوقه من برگزار شد به سرعت خود را ، از ترس او
ممکن است به بهار ، و من در talons او را تصاحب.
اما آن اتفاق افتاد هیچ خطر وجود دارد ، برای گربه انجام گرفت دست کم متوجه من نیست
هنگامی که استاد من در عرض سه متری از او قرار داده شده است.
و من همیشه گفته و درست تجربه در سفر من ، که
پرواز یا کشف ترس قبل از یک حیوان شدید ، راه خاصی را به آن دنبال می باشد
یا به شما حمله کنند ، بنابراین من حل و فصل ، در این
مقطع خطرناک است ، برای نشان دادن هیچ شیوه ای از نگرانی.
من با جسارت پنج یا شش بار قبل از سر خیلی از گربه راه می رفت ، و آمد
در نیمی حیاط او ، که در نتیجه ان او خودش جلب کرد ، تا اگر او شد
ترس از من : من تا به حال دلهره کمتر
در رابطه با سگ ، سه یا چهار مراتب بالا را به اتاق آمد ، از آن معمول است در
خانه کشاورزان ، که یکی از آنها بولدوگ بود ، به صورت فله به چهار فیل برابر ،
و یکی دیگر تازی ، تا حدودی بلندتر از بولدوگ ، اما آن قدر بزرگ نباشند.
هنگامی که شام تقریبا انجام شد ، پرستار با یک کودک یک ساله در آغوش او آمد ،
که بلافاصله به من جاسوسی ، و شروع به باد بی سابقه و شدید است که شما ممکن است از شنیده
لندن پل به چلسی ، پس از معمول
فصاحت و بلاغت از نوزادان ، به من برای یک اسباب بازی است.
مادر ، از زیاده روی خالص ، مرا ، و من نسبت به کودک قرار داده ، که
در حال حاضر من وسط تصرف کردند ، و سر من را به دهان خود ، که در آن من roared
با صدای بلند که خارپشت ، frighted بود و اجازه دهید
من رها ، و من infallibly باید گردن من را شکست ، اگر مادر به حال او را برگزار نمی
صحن زیر من.
پرستار ، برای آرام بیب او ، ساخته شده با استفاده از تلق تلق کردن که یک نوع رگ توخالی بود
پر از سنگ های بزرگ ، و توسط یک کابل به دور کمر کودک محکم : اما همه در
بیهوده ، به طوری که او مجبور شد به درخواست جبران گذشته به آن مکیدن.
من باید هیچ شی همیشه منزجر من به عنوان نزد هیولا او اعتراف
پستان ، که من نمی تواند بگوید چه به مقایسه با ، بنابراین به عنوان به خواننده کنجکاو
ایده فله ، شکل و رنگ آن ،.
این ایستادند برجسته شش فوت ، و نمی تواند کمتر از شانزده در دور.
نوک پستان در حدود نیمی از بزرگی سر من بود ، و رنگ هر دو از آن و حفر ،
تا با لکه ها ، جوش و کک و مک ها متفاوت بود ، که هیچ کس نمی تواند بهانه ای به نظر می رسد بیشتر
تهوع اور : برای من تا به حال یک دید نزدیک از او ،
او نشسته ، به راحتی برای دادن مکیدن ، و من بر روی میز ایستاده.
این به من بر پوست و عادلانه از خانمها انگلیسی ما ، که به نظر می رسد بسیار زیبا را منعکس
برای ما ، فقط به این دلیل که اندازه خود ما هستند ، و نقائص آنها را نه دیده می شود اما
از طریق یک ذره ، که در آن پیدا کنیم
توسط آزمایش است که پوست مسطح و whitest نگاه خشن و درشت ، و
بد رنگ.
من به یاد داشته باشید زمانی که من در Lilliput ، رنگ از این افراد کوچک بود
به نظر من منصفانه ترین در جهان ، و بر این موضوع صحبت با یک فرد
یادگیری وجود دارد ، که صمیمی بود
از دوستانم ، به او گفت که چهره من بسیار عادلانه تر و روان تر ظاهر شد زمانی که او
بر من از زمین نگاه کرد ، از آن بر یک نمای نزدیکتر ، زمانی که من او را گرفت تا در
دست من ، آورده و او را نزدیک ، که او
در ابتدا یک دید بسیار تکان دهنده اعتراف.
او گفت : "او می تواند سوراخ بزرگی در پوست من کشف ؛ که stumps از ریش من
ده برابر قوی تر از موی گراز ، و رنگ من از چند
رنگ در دسترس نباشد نامطبوعی : "هر چند
من باید التماس ترک را برای خودم می گویند که من به عنوان عادلانه است را بیشتر از جنس و کشور من ،
و بسیار کمی sunburnt توسط همه سفر من است.
در طرف دیگر ، discoursing از بانوان در دادگاهی که امپراتور ، او با استفاده
به من بگویید ، "یکی بود کک و مک ، بیش از حد گسترده ای دیگر دهان ، یک سوم بیش از حد بزرگ بینی ؛
چیزی که من قادر به تشخیص بود.
من اعتراف این انعکاس به اندازه کافی آشکار است که ، با این حال ، من نمی توانست
امساک کردن ، تا مبادا خواننده ممکن است فکر می کنم آن موجودات قریب به اتفاق در واقع تغییر شکل شد : برای
من باید آنها را به عدالت می گویند ، آنها
نژاد خوبرو از مردم ، و به خصوص ویژگی های قیافه استاد من ،
اگر چه او بود ، اما یک کشاورز ، زمانی که من او را از ارتفاع شصت پا مشهود است ، به نظر می رسد
خیلی خوب معتدل.
هنگامی که شام انجام شد ، استاد من رفت به کارگران خود ، و می تواند توسط کشف
صدا و ژست خود را ، به اتهام همسر خود را سخت به مراقبت از من است.
من بسیار خسته شده ، و دفع به خواب ، که معشوقه درک من ، او
من در رختخواب خود او قرار داده ، و مرا با دستمال تمیز سفید پوشش داده شده ، اما بزرگتر و
درشت تر از بادبان اصلی کشتی از یک مرد از جنگ.
من در حدود دو ساعت ، خواب و رویای من در خانه با همسر و فرزندانش بود ، که
تشدید غم من وقتی که من awaked ، و خودم به تنهایی در یک اتاق وسیع بین
دو و سه صد فوت عرض و بالاتر
دو صد بالا ، دروغ گفتن در یک بستر گسترده ای بیست متری.
معشوقه من در مورد امور خانگی خود رفته بود ، و من قفل شده بود وارد
تخت هشت متری از کف بود.
برخی از الزامات طبیعی مورد نیاز مرا به پایین ، I durst توهم را ندارد تماس بگیرید ، و اگر من
بود ، آن را در بیهوده ، با چنین صدایی را به عنوان معدن ، در فاصله آنقدر بزرگ
از اتاقی که در آن من به آشپزخانه که در آن خانواده نگه داشته دراز است.
در حالی که من در این شرایط بود ، دو موش رخنه کرد تا پرده ها ، و فرار
بو کردن عقب و جلو روی تخت.
یکی از آنها آمد تقریبا به صورت من ، که در نتیجه ان من در وحشت افزایش یافت ، و Drew
مفت خور من به خودم دفاع.
این جانوران وحشتناک بود جسارت به من حمله در هر دو طرف ، و یکی از آنها
پاهای خود را جلو در یقه من برگزار شد ، اما من تا به حال شانس به شما قادر به rip کردن شکم خود را قبل از
او می تواند هر گونه فساد انجام دهد.
او را در پای من افتاد و از سوی دیگر ، با دیدن سرنوشت رفیق او ، ساخته شده خود را
فرار می کنند ، اما بدون یک زخم خوب در پشت ، که من او را داد به عنوان گریخت ، وی را ندارد ، و
ساخته شده اجرا خون trickling از او.
پس از این بهره برداری ، من به آرامی و وپیش روی تخت راه می رفت ، برای بازیابی نفس من و
از دست دادن ارواح.
این موجودات به اندازه بولدوگ بزرگ بودند ، اما بی نهایت زیرک تر و
شدید ، به طوری که اگر من گرفته بود کمربند من قبل از من به خواب رفتند ، من باید
infallibly به تکه پاره شده و بلعیدم.
اندازه گیری دم موش مرده ، و آن را به دو متری بلند ، مایل
اینچ ، اما آن را در برابر معده من رفت به کشیدن لاشه را از تخت خواب بیرون ، که در آن وضع
هنوز خونریزی ، من آن را به حال با وجود این بعضی
زندگی ، اما با یک ممیز قوی در سراسر گردن ، من کاملا آن را despatched.
بلافاصله پس از آن ، معشوقه من آمد به داخل اتاق ، که به دیدن من همه خونین ، زد و مرا
در دست او است.
من با اشاره به موش مرده ، لبخند ، و نشانه های دیگری برای نشان دادن من صدمه دیده بود ؛
که در انجا او بسیار خشنود شد ، خواستار خدمتکار را به موش مرده با
جفت انبرک ، و پرتاب آن از پنجره.
بعد من او را روی یک میز ، جایی که من نشان دادم او را مفت خور من همه خونین و پاک کردن آن را در
دامن کت من ، آن را بازگشت به نیام.
من به انجام بیش از یک کاری که دیگر نمی تواند برای من فشرده شد ، و
بنابراین تلاش برای معشوقه من درک ، که من مورد نظر را به توان مجموعه ای
روی زمین ، که بعد از او انجام داده بودند ، من
محجوبیت من را رنج می برند که به خودم بیان دورتر ، از با اشاره به
درها ، و رکوع چندین بار.
زن خوب ، با دشواری چندانی ، در گذشته درک آنچه که من را در می شود ، و
من دوباره در دست او ، راه می رفت به باغ ، جایی که او به من مجموعه ای پایین است.
من حدود دو صد متری بر روی یک طرف رفت ، و beckoning به او به نظر نمی آید و یا به
دنبال من ، من خودم را بین دو برگ ترشک را مخفی می کردند ، و تخلیه وجود دارد
الزامات طبیعت.
من امیدوارم که خواننده مهربان من بهانه ای برای سکونت در این و خاص مانند ،
که با این حال ناچیز آنها ممکن است به حقیری ذهن مبتذل به نظر می رسد ، با این حال خواهد شد
قطعا فیلسوف تا تصویر را بزرگ تر ببینید. او کمک کند
افکار و تخیل ، و اعمال آنها را به نفع عموم مردم و به عنوان خصوصی
زندگی ، که طراحی تنها من در ارائه حساب این و از من بود
سفر به جهان و در جایی که من شده اند
عمدتا ساعی از حقیقت ، بدون تاثیر هر گونه زیور آلات یادگیری یا
سبک.
اما تمام صحنه از این سفر قوی تصور را در ذهن من ساخته شده ، و آنقدر
ریشه ای عمیق در حافظه ام ، ثابت شده است که در ارتکاب آن به مقاله من یکی حذف نمی
مواد شرایط : با این حال ، بر
بررسی سخت ، خشک کردن معابر چند.
از لحظه ای کمتر است که در نسخه اول من بودند ، برای ترس از محکوم شدن به عنوان خسته کننده و
بی ارزش ، از چه چیز مسافران اغلب ، شاید بدون عدالت ، متهم است.