WEBVTT 00:00:09.070 --> 00:00:10.810 بسیار سپاسگزارم. 00:00:12.390 --> 00:00:14.199 من یک روزنامهنگار هستم. 00:00:14.539 --> 00:00:18.029 شغل من صحبت کردن با مردمی از موقعیت های اجتماعی مختلف 00:00:18.239 --> 00:00:19.919 در سراسر دنیا است. 00:00:19.999 --> 00:00:21.439 امروز میخواهم به شما بگویم 00:00:21.439 --> 00:00:25.740 چرا تصمیم گرفتم اینکار را با زندگیام انجام دهم و چهچیز آموختم. 00:00:26.580 --> 00:00:29.429 داستان من در کاراکاس، ونزوئلا 00:00:29.479 --> 00:00:31.899 در آمریکای جنوبی جایی که بزرگ شدهام شروع میشود؛ 00:00:32.119 --> 00:00:35.000 جایی که برای من سحرآمیز 00:00:35.000 --> 00:00:36.950 و پر از شگفتی بودهاست و خواهد بود. 00:00:37.740 --> 00:00:39.070 از سنین بسیار پایین 00:00:39.070 --> 00:00:42.600 والدین من از من میخواستند که دید وسیعتری نسبت به دنیا داشته باشم. 00:00:43.160 --> 00:00:46.350 یادم میآید زمانی که حدوداً هفت ساله بودم، 00:00:46.430 --> 00:00:48.610 پدرم پیش من آمد و گفت: 00:00:48.610 --> 00:00:52.220 «ماریانا، میخواهم تو و خواهر کوچکترت را- 00:00:52.230 --> 00:00:54.010 که در آن زمان شش ساله بود- 00:00:54.040 --> 00:00:56.629 به جایی بفرستم که هیچ کس اسپانیایی صحبت نمیکند. 00:00:56.649 --> 00:00:59.440 میخواهم فرهنگهای متفاوت را تجربه کنید.» 00:00:59.920 --> 00:01:03.839 او همچنان درباره مزیتهای گذراندن یک تابستان کامل 00:01:03.839 --> 00:01:06.620 در یک کمپ تابستانی در ایالات متحده صحبت کرد 00:01:07.070 --> 00:01:08.569 و روی عبارتی که 00:01:08.569 --> 00:01:11.699 آن زمان توجه زیادی به آن نمیکردم تاکید میکرد: 00:01:11.829 --> 00:01:14.480 «هیچوقت نمیدانی در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد.» 00:01:14.850 --> 00:01:17.480 در ضمن، در ذهن هفت ساله خودم 00:01:17.480 --> 00:01:21.110 فکر میکردم به کمپ تابستانهای در میامی میرویم. 00:01:21.110 --> 00:01:22.050 (خنده) 00:01:22.050 --> 00:01:24.700 شاید بهتر هم باشد، 00:01:24.700 --> 00:01:27.910 و قرار است کمی به طرف شمال برویم، به اورلاندو 00:01:27.960 --> 00:01:29.539 جایی که میکی ماوس زندگی میکرد. 00:01:29.539 --> 00:01:30.279 (خنده) 00:01:30.279 --> 00:01:31.630 واقعاً هیجان زده بودم. 00:01:32.100 --> 00:01:35.120 هرچند پدرم برنامه متفاوتی داشت. 00:01:35.580 --> 00:01:39.710 از کاراکاس او ما را به برینرد در مینه سوتا فرستاد. 00:01:39.720 --> 00:01:41.070 (خنده) 00:01:41.240 --> 00:01:43.260 میکی ماوس آنجا نبود 00:01:43.260 --> 00:01:44.270 (خنده) 00:01:44.270 --> 00:01:47.830 نه موبایلی نه اسنپ چت یا اینستاگرامی وجود نداشت 00:01:47.830 --> 00:01:49.940 نمیتوانستم هیچ اطلاعاتی را جستجو کنم. 00:01:50.460 --> 00:01:51.460 به آنجا رسیدیم، 00:01:51.460 --> 00:01:53.289 و یکی از اولین چیزهایی که متوجه آن شدم 00:01:53.289 --> 00:01:56.530 این بود که موی بچههای آنجا چندین برابر بورتر بود، 00:01:56.750 --> 00:01:58.910 و بیشتر آنها چشمهای آبی داشتند. 00:01:59.210 --> 00:02:02.099 ضمناً این چیزی بود که ما بهنظر میرسیدیم. 00:02:03.089 --> 00:02:06.970 اولین شب، مدیر کمپ همه را دور یک آتش جمع کرد 00:02:07.000 --> 00:02:08.180 و گفت: 00:02:08.180 --> 00:02:11.910 «بچهها، ما امسال یک کمپ بینالمللی داریم. 00:02:12.170 --> 00:02:14.770 آتنسیوها از ونزوئلا اینجا هستند.» 00:02:14.790 --> 00:02:15.510 (خنده) 00:02:15.920 --> 00:02:19.510 بچههای دیگر طوری به ما نگاه میکردند که انگار ما از سیاره دیگری آمده بودیم. 00:02:19.890 --> 00:02:21.750 از چیزهایی میپرسیدند مثل: 00:02:22.010 --> 00:02:24.080 «میدانید همبرگر چیست؟» 00:02:24.090 --> 00:02:27.880 یا «آیا شما با الاغ یا قایق به مدرسه میروید؟» 00:02:27.890 --> 00:02:28.700 (خنده) 00:02:28.700 --> 00:02:31.170 سعی کردم با انگلیسیِ دستوپا شکسته خودم پاسخ بدهم 00:02:31.170 --> 00:02:32.630 و آنها فقط میخندیدند. 00:02:32.670 --> 00:02:34.780 میدانم نمیخواستند بیرحم باشند؛ 00:02:34.800 --> 00:02:37.260 فقط سعی میکردند بفهمند ما چهکسی بودیم، 00:02:37.270 --> 00:02:39.779 و به دنیایی که می شناختند ربط بدهند. 00:02:40.349 --> 00:02:42.070 ما هم میتوانستیم مانند آنها باشیم، 00:02:42.070 --> 00:02:44.900 یا شخصیت های بیرون آمده از کتابی پر از ماجرا 00:02:44.900 --> 00:02:47.250 مانند علاءالدین یا کتاب جنگل. 00:02:47.600 --> 00:02:49.369 مطمئناً مانند آنها بهنظر نمیرسیدیم 00:02:49.589 --> 00:02:51.460 ما به زبان آنها صحبت نمیکردیم، 00:02:51.480 --> 00:02:52.650 ما متفاوت بودیم. 00:02:52.690 --> 00:02:55.219 در سن هفتسالگی این مسئله شما را میرنجاند. 00:02:55.749 --> 00:02:58.469 اما من باید از خواهر کوچکم مراقبت میکردم 00:02:58.469 --> 00:03:01.060 و او هر روز در کمپ تابستانی گریه میکرد. 00:03:01.120 --> 00:03:03.639 پس تصمیم گرفتم تظاهر به قوی بودن کنم 00:03:03.789 --> 00:03:07.400 و تا آنجا که میتوانم سنتهای آمریکایی را بپذیرم. 00:03:08.060 --> 00:03:11.300 بعد به طول هشت سال و در شهرهای مختلفی که بیشتر آمریکاییها 00:03:11.370 --> 00:03:16.260 حتی اسمشان را نشنیدهاند کاری انجام دادیم که به آن «آزمایش کمپ تابستانی» میگفتند. 00:03:17.080 --> 00:03:21.750 چیزی که بیشتر درباره این لحظهها به یاد دارم وقتی بود که با کسی دوست میشدم. 00:03:22.230 --> 00:03:25.590 پیدا کردن دوست پاداشی خاص بود. 00:03:26.200 --> 00:03:28.900 همه میخواهند باارزش و مقبول باشند 00:03:28.900 --> 00:03:32.870 و ما فکر میکنیم این باید خود به خود اتفاق بیفتد اما اینطور نیست. 00:03:33.260 --> 00:03:36.790 وقتی متفاوت هستید مجبورید برای پذیرش تلاش کنید. 00:03:37.250 --> 00:03:40.590 شما باید بسیار مفید، باهوش، بامزه، 00:03:40.990 --> 00:03:44.730 و هر چیز دیگری باشید تا برای جمعی که میخواهید با آنها وقت بگذرانید جالب باشد. 00:03:45.490 --> 00:03:47.280 بعد از آن وقتی دبیرستانی بودم 00:03:47.330 --> 00:03:50.070 پدرم به این برنامه تابستانه چیزی اضافه کرد 00:03:50.300 --> 00:03:53.790 و در سالهای مقدماتی دبیرستان از کاراکاس 00:03:53.790 --> 00:03:55.760 مرا به ولینگفورد در کنتیکت فرستاد. 00:03:56.060 --> 00:03:59.030 یادم میآید این بار در هواپیما داشتم 00:03:59.050 --> 00:04:03.640 درباره «تجربه دبیرستان آمریکایی» با یک کمد خیالپردازی میکردم. 00:04:03.890 --> 00:04:05.210 قرار بود عالی باشد، 00:04:05.210 --> 00:04:08.260 دقیقاً مانند برنامه تلویزیونی موردعلاقهام: «زنگ مدرسه نجاتش داد» 00:04:08.260 --> 00:04:09.280 (خنده) 00:04:09.800 --> 00:04:11.499 به آنجا رسیدم و به من گفتند 00:04:11.499 --> 00:04:14.810 که هماتاقی من مشتاقانه منتظر است. 00:04:15.530 --> 00:04:16.620 در را باز کردم 00:04:16.640 --> 00:04:18.750 و اوآنجا بود روی تخت نشسته بود، 00:04:19.670 --> 00:04:21.460 با روسری. 00:04:22.380 --> 00:04:25.370 نامش فاطیما بود، مسلمان بود و از بحرین آمده بود، 00:04:25.370 --> 00:04:27.740 و کسی نبود که انتظارش را داشتم. 00:04:28.090 --> 00:04:31.070 احتمالاً وقتی نگاهش کردم متوجه ناامیدیام شد 00:04:31.070 --> 00:04:33.960 چون تلاشی برای پنهان کردنش نکردم. 00:04:34.890 --> 00:04:37.430 ببینید به عنوان یک نوجوان میخواستم بیشتر پذیرفته شوم، 00:04:37.430 --> 00:04:39.430 محبوب تر شوم، 00:04:39.430 --> 00:04:42.249 شاید دوست پسری برای جشن دبیرستان داشته باشم 00:04:42.469 --> 00:04:45.090 و احساس میکردم فاطیما تنها با خجالت 00:04:45.090 --> 00:04:47.810 و قوانین سختگیرانه پوشش خود جلوی مرا میگیرد. 00:04:49.330 --> 00:04:51.690 نمیفهمیدم داشتم باعث میشدم حسی در او ایجاد شود 00:04:52.120 --> 00:04:54.230 که بچه های کمپ تابستانی در من ایجاد میکردند. 00:04:54.760 --> 00:04:57.430 این معادل دبیرستانی 00:04:57.540 --> 00:04:59.970 پرسش «میدانی پیتزا چیست؟» بود. 00:05:00.260 --> 00:05:02.540 من بسیار خودخواه بودم 00:05:02.540 --> 00:05:05.360 و نمیتوانستم خود را جای او بگذارم. 00:05:06.500 --> 00:05:08.410 باید با شما روراست باشم، 00:05:08.690 --> 00:05:11.150 ما تنها چند ماه باهم گذراندیم 00:05:11.200 --> 00:05:14.130 چون مدتی بعد به جای دانشآموزان دیگری 00:05:14.130 --> 00:05:15.959 با یک مشاور زندگی کرد. 00:05:16.189 --> 00:05:19.140 یادم است به این فکر میکردم که «آه، اوضاعش خوب خواهد بود. 00:05:19.190 --> 00:05:20.850 او فقط متفاوت است.» 00:05:21.590 --> 00:05:23.730 میبینید، وقتی به کسی برچسب متفاوت بودن بزنیم، 00:05:23.740 --> 00:05:25.800 آنها را به نحوی تحقیر میکند. 00:05:26.050 --> 00:05:27.870 آنها «دیگری» میشوند. 00:05:27.940 --> 00:05:31.020 آنها ارزش زمان ما را ندارند، مسئله ما نیستند، 00:05:31.020 --> 00:05:36.430 و درواقع، آنها، «دیگری»، باعث مشکلات ما هستند. 00:05:37.280 --> 00:05:40.010 بنابراین چطور نقاط کورمان را تشخیص میدهیم؟ 00:05:40.470 --> 00:05:45.010 اینکار با شناخت تفاوتهایتان، 00:05:45.130 --> 00:05:47.130 با پذیرش آن رفتارها آغاز میشود. 00:05:47.610 --> 00:05:52.070 تنها پس از آن می توانید چیزی که دیگران را خاص میکند بپذیرید. 00:05:52.910 --> 00:05:54.670 زمانی را که این را فهمیدم یادم میآید. 00:05:54.670 --> 00:05:56.810 چندماه بعد از آن اتفاق بود. 00:05:56.810 --> 00:05:58.910 دوست پسری برای جشن دبیرستان پیدا کرده بودم، 00:05:58.910 --> 00:06:00.280 چندین دوست داشتم 00:06:00.280 --> 00:06:02.990 و تقریباً فاطیما را فراموش کردهبودم 00:06:02.990 --> 00:06:07.200 تا وقتی که همه برای برنامه استعدادیابی خیریهای ثبت نام کردند. 00:06:07.420 --> 00:06:10.180 هرکس باید استعدادی را حراج میکرد. 00:06:10.220 --> 00:06:14.190 گویا هرکس چیز خاصی را برای ارائه داشت. 00:06:14.350 --> 00:06:16.630 بعضی کودکان میخواستند ویولون بزنند، 00:06:16.630 --> 00:06:19.310 بقیه میخواستند یک تکگویی تئاتر را بخوانند، 00:06:19.710 --> 00:06:21.250 و یادم میآید داشتم فکر میکردم 00:06:21.250 --> 00:06:24.220 «ما استعدادها را اینگونه در خانه تمرین نمیکنیم.» 00:06:24.240 --> 00:06:27.269 اما من مصمم بودم که چیز باارزشی بیابم. 00:06:27.609 --> 00:06:29.499 روز برگزاری برنامه استعدادیابی فرارسید، 00:06:29.499 --> 00:06:31.649 و من با ضبط صوت کوچکم روی صحنه رفتم، 00:06:31.649 --> 00:06:34.320 و آن را روی زمین گذاشتم و دکمه روشن را فشردم. 00:06:34.320 --> 00:06:39.050 آهنگی از خواننده موردعلاقهام، شکیرا، پخش شد. 00:06:39.530 --> 00:06:44.589 و شروع کردم: «هر وقت و هرجایی که باید با هم باشیم،» 00:06:44.589 --> 00:06:49.399 و گفتم: «نامم ماریانا است و من میخواهم کلاس رقص بگذارم» 00:06:50.199 --> 00:06:53.889 تقریباً تمام کلاس دستهایشان را بلند کردند. 00:06:54.249 --> 00:06:56.119 کلاس رقص من از دهمین دوره کلاس ویولن 00:06:56.119 --> 00:06:59.160 که آن روز پیشنهاد شده بود بسیار برجستهتر بود. 00:06:59.540 --> 00:07:02.650 وقتی به خوابگاه برگشتم اصلاً حس نکردم متفاوت هستم. 00:07:02.689 --> 00:07:04.399 احساس کردم خاص هستم. 00:07:04.969 --> 00:07:08.269 همان موقع به فاطیما فکر کردم 00:07:08.349 --> 00:07:12.559 که وقتی اولینبار با او روبهرو شدم نتوانستم او را خاص ببینم. 00:07:13.229 --> 00:07:14.740 او اهل خاورمیانه بود، 00:07:14.740 --> 00:07:17.349 مانند خانواده شکیرا که از خاورمیانه بودند. 00:07:17.379 --> 00:07:20.949 اگر گشادهرو بودم او میتوانست 00:07:20.949 --> 00:07:22.780 یکی دوتا چیز از رقص شکم یادم دهد. 00:07:23.550 --> 00:07:25.490 حالا از شما میخواهم که آن برچسبهایی 00:07:25.490 --> 00:07:28.390 که در ابتدای جلسه بهشما داده شد را بگیرید 00:07:28.390 --> 00:07:30.530 به جایی نگاه کنید که چیزی را که 00:07:30.530 --> 00:07:32.299 شما را خاص میکند نوشتید. 00:07:32.409 --> 00:07:34.799 اگر درخانه دارید تماشا میکنید، یک تکه کاغذ بردارید 00:07:34.799 --> 00:07:37.369 و چیزی که شما را متفاوت میکند بنویسید. 00:07:38.399 --> 00:07:40.360 ممکن است احتیاط کنید، 00:07:40.370 --> 00:07:43.339 شاید حتی کمی خجالت زده شوید، یا حتی احساس غرور کنید. 00:07:44.189 --> 00:07:46.409 اما باید آن را بپذیرید. 00:07:46.739 --> 00:07:51.910 به یاد داشته باشید این نخستین قدمی است که برای پذیرش ویژگی خاص دیگران برمیدارید. 00:07:52.830 --> 00:07:55.049 وقتی به ونزوئلا برگشتم، 00:07:55.049 --> 00:07:59.609 متوجه شدم چطور این تجربیات داشت مرا تغییر میداد 00:08:00.259 --> 00:08:02.880 توانایی صحبت به چند زبان 00:08:02.880 --> 00:08:06.750 و هدایت افراد و مکان های مختلف 00:08:07.240 --> 00:08:09.590 درکی منحصربهفرد به من داد. 00:08:09.800 --> 00:08:11.750 در نهایت فهمیدم 00:08:11.750 --> 00:08:15.359 چقدر خود را جای دیگران گذاشتن مهم است. 00:08:16.109 --> 00:08:21.040 این یکی از بزرگترین دلایل من برای انتخاب شغل خبرنگاری بود. 00:08:21.250 --> 00:08:26.130 به خصوص با وجود بودن از بخشی از جهان که به آن برچسبهای «حیاط خلوتی»، 00:08:26.130 --> 00:08:29.020 «بیگانه های نامشروع»، «جهان سوم»، «غریبهها»، 00:08:29.549 --> 00:08:32.179 میخواستم قدمی برای تغییر آن بردارم. 00:08:32.779 --> 00:08:34.609 هرچند اینها حول زمانی بود 00:08:34.609 --> 00:08:36.960 که دولت ونزوئلا 00:08:36.960 --> 00:08:39.210 بزگترین ایستگاه تلویزیونی کشورمان را تعطیل کرد. 00:08:39.800 --> 00:08:41.428 سانسور به شدت افزایش یافت. 00:08:41.988 --> 00:08:44.668 پدرم پیش من آمد و گفت: 00:08:44.748 --> 00:08:47.000 «چطور میخواهی اینجا روزنامهنگار شوی؟ 00:08:47.450 --> 00:08:48.850 باید از اینجا بروی.» 00:08:49.350 --> 00:08:50.949 همانموقع فهمیدم 00:08:51.349 --> 00:08:54.069 مرا برای این لحظه داشت آماده میکرد. 00:08:54.419 --> 00:08:56.970 این چیزی است که آینده برایم در نظر داشت. 00:08:57.710 --> 00:09:02.969 در سال ۲۰۰۸ چمدانم را جمع کردم و به ایالات متحده آمدم 00:09:03.759 --> 00:09:05.859 و هنوز هم برنگشتم. 00:09:06.729 --> 00:09:10.049 من به عنوان یک فرد ۲۴ ساله میدانستم 00:09:10.049 --> 00:09:15.340 دوباره داشتم به یک پناهجو، یک مهاجر، یک غریبه تبدیل میشدم 00:09:15.420 --> 00:09:18.410 اما این بار برای همیشه. 00:09:19.340 --> 00:09:22.920 میتوانستم برای تحصیل در روزنامهنگاری بورسیه بگیرم. 00:09:23.260 --> 00:09:26.300 یادم میآید وقتی آنها اولین تکلیفم را 00:09:26.640 --> 00:09:30.490 پوشش اخبار انتخاب تاریخی رئیس جمهور باراک اوباما تعیین کردند. 00:09:31.110 --> 00:09:33.500 احساس میکردم بسیار خوش شانسم، بسیار امیدوار شدم. 00:09:33.500 --> 00:09:35.210 با خود میگفتم «آره، خودشه. 00:09:35.210 --> 00:09:37.670 به آمریکای فراتر از نژاد آمدهام، 00:09:37.670 --> 00:09:40.760 جایی که تفکر ما و آنها درحال پوسیدن است 00:09:40.760 --> 00:09:43.759 و احتمالاً در طول عمر من از بین خواهد رفت.» 00:09:45.359 --> 00:09:48.450 آیا اشتباه میکردم، درست است؟ 00:09:49.420 --> 00:09:54.100 چرا ریاست جمهوری باراک اوباما تنشهای نژادی را در کشورمان کمتر نکرد؟ 00:09:54.490 --> 00:09:56.899 چرا بعضی افراد همچنان احساس میکنند 00:09:56.899 --> 00:10:00.129 از جانب مهاجران، دگرباشها، و اقلیت مردمی احساس خطر میکنند 00:10:00.129 --> 00:10:02.649 که فقط میکوشند جایی در ایالات متحده پیدا کنند 00:10:02.649 --> 00:10:05.569 که باید برای همه باشد؟ 00:10:06.279 --> 00:10:08.090 درآن زمان جوابی نداشتم 00:10:08.900 --> 00:10:11.580 اما در هشتم نوامبر سال ۲۰۱۶ 00:10:11.580 --> 00:10:15.029 وقتی دونالد ترامپ به ریاستجمهوری رسید، برایم روشن شد 00:10:15.029 --> 00:10:18.750 که بخش بزرگی از رای دهندگان، آنها را «غریبه» میدانند. 00:10:18.960 --> 00:10:21.819 بعضیها افرادی را میبینند که میخواهند شغلشان را بگیرند 00:10:21.819 --> 00:10:24.869 یا تروریستهای بالقوه که به یک زبان خارجی صحبت میکنند. 00:10:25.719 --> 00:10:31.550 درضمن اقلیت افراد، اغلب تنها تنفر، تعصب 00:10:31.550 --> 00:10:34.149 و تنگنظری را از گروه دیگر میبینند. 00:10:34.869 --> 00:10:38.379 انگار ما در حبابهایی گیر کردهایم که هیچکس نمیخواهد آنها را بترکاند. 00:10:39.209 --> 00:10:42.400 تنها راهش، تنها راه رهایی از آن 00:10:42.420 --> 00:10:47.500 این است که بفهمیم متفاوت بودن به معنای متفاوت فکرکردن هم است. 00:10:48.020 --> 00:10:50.490 احترام گذاشتن شجاعت میخواهد. 00:10:51.200 --> 00:10:52.830 وُلتِر میگوید: 00:10:53.010 --> 00:10:55.540 «ممکن است با چیزی که مجبوری بگویی، موافق نباشم 00:10:55.540 --> 00:10:59.500 اما تا پای جان از حق تو برای گفتنش دفاع میکنم.» 00:11:00.860 --> 00:11:03.280 این که هیچ چیز خوبی در طرف مقابل نبینیم 00:11:03.440 --> 00:11:05.550 گفتگو را غیرممکن میکند. 00:11:05.810 --> 00:11:09.230 بدون گفتگو همان اشتباهات را تکرار میکنیم 00:11:09.230 --> 00:11:12.090 چون ما چیز تازهای یاد نگرفتهایم. 00:11:13.210 --> 00:11:17.390 من انتخابات سال ۲۰۱۶ را برای خبرگزاری انبیسی پوشش دادم. 00:11:17.560 --> 00:11:21.540 این اولین ماموریت من در این شبکه همگانی است 00:11:21.540 --> 00:11:24.470 که از تلویزیون اسپانیایی عبور کرده بودم. 00:11:25.350 --> 00:11:27.860 و من میخواستم کاری متفاوت انجام دهم. 00:11:28.220 --> 00:11:32.100 من نتایج انتخابات را با خانوادههای ثبتنشده تماشا کردم. 00:11:33.360 --> 00:11:37.360 برخی میخواستند آن لحظه را با خانوادههایی که جزو شهروندان نیستند تقسیم کنند 00:11:37.670 --> 00:11:40.790 اما در واقع بیشتر ماندند تا آن شب شکست بخورند. 00:11:42.470 --> 00:11:45.025 وقتی معلوم شد که دونالد ترامپ پیروز میشود 00:11:45.400 --> 00:11:49.240 یک دختر هشت ساله به نام آنجلینا با اشک به طرف من دوید. 00:11:49.970 --> 00:11:53.860 او گریه میکرد و از من پرسید آیا مادرش قرار است دیپورت شود. 00:11:54.530 --> 00:11:57.410 بغلش کردم و گفتم: «همه چیز درست میشود.» 00:11:57.950 --> 00:11:59.820 اما واقعاً نمیدانستم. 00:12:00.030 --> 00:12:04.760 این عکسی است که آن شب گرفتیم و برای همیشه در قلبم حک شد. 00:12:05.450 --> 00:12:06.820 این آن دخترک است 00:12:06.820 --> 00:12:10.520 که در همان سنی بود که من به اردوگاه برینرد رفتم. 00:12:11.400 --> 00:12:13.580 او همانموقع میدانست که یک «غریبه» است. 00:12:13.980 --> 00:12:16.970 او هرروز از مدرسه تا خانه را با این ترس میرفت 00:12:17.030 --> 00:12:19.160 که نکند مادرش را بیرون کردهاند. 00:12:19.940 --> 00:12:22.990 چطور میتوانیم خود را بهجای آنجلینا بگذاریم؟ 00:12:23.620 --> 00:12:26.770 چطور به او بفهمانیم که خاص است 00:12:26.820 --> 00:12:30.440 و نه آنقدر بیارزش که نتواند خانوادهاش را دور هم ببیند؟ 00:12:32.490 --> 00:12:36.120 با بردن دوربین به خانواده او و خانوادههای مانند آنها 00:12:36.520 --> 00:12:40.040 خواستم مردم این خانوادهها را به عنوان انسان ببینند 00:12:40.040 --> 00:12:42.060 و نه «بیگانگان غیرقانونی». 00:12:42.670 --> 00:12:45.910 بله، آنها قانون را زیرپا گذاشتند و باید جریمه آن را پرداخت کنند 00:12:46.440 --> 00:12:49.210 اما آنها مانند همه مهاجرانی که قبلاً بودند 00:12:49.210 --> 00:12:51.730 همه چیزشان را برای این کشور دادهاند. 00:12:53.040 --> 00:12:56.600 مسیر رشد شخصیام را برایتان تعریف کردم. 00:12:57.280 --> 00:13:01.740 در آخر می خواهم به شما بگویم چطور بدترین ضزبه را در زندگی خوردم، 00:13:02.110 --> 00:13:04.710 ضربهای که بهشدت مرا تکان داد. 00:13:05.270 --> 00:13:08.440 چهارمین روز ماه آوریل ۲۰۱۴، 00:13:09.410 --> 00:13:13.430 در حال رانندگی به طرف استودیو بودم که پدر و مادرم زنگ زدند. 00:13:13.580 --> 00:13:15.790 پرسیدند: «در حال پخش برنامهای؟» 00:13:15.790 --> 00:13:17.950 فوراً متوجه شدم اتفاقی افتاده است. 00:13:17.950 --> 00:13:19.680 گفتم: «چه شده؟» 00:13:20.370 --> 00:13:23.460 «خواهرت. تصادف کرده.» 00:13:24.910 --> 00:13:28.000 انگار قلبم از کار ایستاد. 00:13:29.270 --> 00:13:31.480 به فرمان ماشین چنگ زده بودم 00:13:31.500 --> 00:13:33.350 و یادم میآید این کلمات را شنیدم: 00:13:33.500 --> 00:13:36.480 «دیگه نمیتونه راه بره.» 00:13:37.580 --> 00:13:40.360 میگویند یک لحظه میتواند زندگی را تغییر دهد. 00:13:41.360 --> 00:13:43.530 تغییر زندگی من همان لحظه بود. 00:13:44.220 --> 00:13:48.040 خواهرم از نیمه دیگر موفق من بودن، 00:13:48.040 --> 00:13:49.930 با تنها یک سال تفاوت سنی، 00:13:49.930 --> 00:13:53.030 به فردی ناتوان در حرکت دادن پاهایش، 00:13:53.620 --> 00:13:56.400 راست نشستن، یا به تنهایی لباس پوشیدن تبدیل شد. 00:13:57.100 --> 00:14:00.680 مانند اردوگاه تابستانی نبود که با آنجا به طرزعجیبی بهتر کنار آمدم. 00:14:01.130 --> 00:14:02.730 وحشتناک بود. 00:14:03.940 --> 00:14:08.420 در طول دوسال، خواهرم ۱۵ بار تحت عمل جراحی قرار گرفت 00:14:08.690 --> 00:14:11.160 و بیشتر این مدت را روی ویلچر گذراند. 00:14:12.170 --> 00:14:14.410 اما این از همه بدتر نبود. 00:14:14.750 --> 00:14:20.250 بدترین اتفاق بسیار درناک بود، حالا هم به زبان آوردنش سخت است. 00:14:21.070 --> 00:14:24.110 تغییر نگاه مردم به او، 00:14:24.960 --> 00:14:27.560 تغییر نگاه به ما، بود. 00:14:28.500 --> 00:14:32.650 مردم نمیتوانستند یک وکیل موفق 00:14:32.950 --> 00:14:36.940 یا یک جوان تیزهوش و خوشقلب را ببینند. 00:14:37.600 --> 00:14:39.220 هرجا میرفتیم، 00:14:39.550 --> 00:14:42.900 متوجه میشدم تنها یک دختر بیچاره معلول را می دیدند. 00:14:43.180 --> 00:14:46.378 نمیتوانستند چیزی فراتر از آن را ببینند. 00:14:48.440 --> 00:14:50.390 بعد از جنگیدن مانند یک جنگجو، 00:14:50.390 --> 00:14:54.700 با خوشحالی میتوانم به شما بگویم که امروز خواهرم راه میرود 00:14:55.150 --> 00:14:58.140 و فراتر از تصور دیگران بهبود پیدا کرده است. 00:14:58.380 --> 00:14:59.760 (تشویق) 00:14:59.810 --> 00:15:00.940 متشکرم. 00:15:02.840 --> 00:15:05.150 اما در طول آن امتحان سخت دردآور، 00:15:05.150 --> 00:15:07.930 یاد گرفتم تفاوتهایی وجود دارند که ناراحت کننده هستند 00:15:08.750 --> 00:15:11.329 و پیداکردن نقاط مثبت در آنها کار مشکلی است. 00:15:11.549 --> 00:15:14.309 خواهرم بهخاطر اتفاقی که افتاد خوشحال نیست. 00:15:15.859 --> 00:15:21.020 اما به من یاد داد: نباید اجازه دهی تفاوتهایت تو را معنی کنند. 00:15:22.510 --> 00:15:27.380 اینکه بتوانی خودت را فراتر از نظر دیگران تصور کنی، 00:15:28.240 --> 00:15:30.289 سختترین کار است، 00:15:30.889 --> 00:15:32.979 اما زیباترین هم است. 00:15:34.109 --> 00:15:37.049 ما همه در یک بدن به این دنیا پا میگذاریم. 00:15:37.559 --> 00:15:40.900 انسانهایی با تفاوتهای ظاهری یا شخصیتی، 00:15:41.250 --> 00:15:46.490 جوامع، مهاجران، پسرها و دخترهای تحت تاثیر محیط 00:15:47.049 --> 00:15:50.110 پسرهایی که میخواهند مانند دخترها لباس بپوشند، دخترهای باحجاب، 00:15:50.790 --> 00:15:52.840 زنهایی که از آنها سوءاستفاده جنسی شده است، 00:15:52.840 --> 00:15:55.500 ورزشکارانی که به نشانه اعتراض تسلیم میشوند 00:15:55.930 --> 00:16:01.530 سیاه، سفید، آسیایی، بومیهای آمریکا، خواهرم، شما یا من. 00:16:02.140 --> 00:16:06.570 همه، چیزی را میخواهیم که همه میخواهند: رویاپردازی و رسیدن به آن رویا. 00:16:07.730 --> 00:16:11.319 اما گاهی جامعه به ما میگوید و ما هم به خودمان میگوییم 00:16:11.369 --> 00:16:13.109 ما وصله ناجورهستیم. 00:16:15.029 --> 00:16:16.860 خب، اگر به داستان من نگاه کنید، 00:16:17.130 --> 00:16:21.199 از بدنیا آمدن در یک جای متفاوت، تا رقص باله در دبیرستان، 00:16:21.209 --> 00:16:24.259 تا بازگویی داستانهایی که معمولاً در تلویزیون نمیبینید، 00:16:25.269 --> 00:16:26.830 چیزی که مرا متمایز میکند 00:16:26.830 --> 00:16:30.650 باعث شدهاست ایستادگی کنم و موفق شوم. 00:16:32.110 --> 00:16:33.700 من به سراسر جهان سفر کردهام 00:16:33.790 --> 00:16:36.249 و با افرادی از هرنوع طبقه اجتماعی صحبت کردهام. 00:16:36.559 --> 00:16:38.599 میدانید چهچیز آموختم؟ 00:16:39.129 --> 00:16:44.940 تنها چیزی که همه ما در آن مشترک هستیم، انسان بودن است. 00:16:46.160 --> 00:16:50.680 برای دفاع از نژادتان تلاش کنید، نژاد انسان. 00:16:51.350 --> 00:16:52.770 بیایید به آن چنگ بزنیم. 00:16:53.140 --> 00:16:57.170 بیایید پیش از هر چیز انسان دوست باشیم. 00:16:58.079 --> 00:17:01.330 در پایان، از شما میخواهم آن برچسب را بردارید، 00:17:01.330 --> 00:17:03.910 آن تکه کاغذی که روی آن وجه تمایزتان با دیگران را نوشتید 00:17:03.920 --> 00:17:06.719 و ازشما میخواهم امروز و هر روز، آن را جشن بگیرید، 00:17:07.129 --> 00:17:09.079 آن را فریاد بزنید. 00:17:09.420 --> 00:17:12.270 همچنین شما را تشویق میکنم تا کنجکاو شوید و بپرسید: 00:17:12.380 --> 00:17:14.530 «روی تکه کاغذ دیگران چه نوشته شده است؟» 00:17:14.950 --> 00:17:16.750 «چه چیز دیگران را متفاوت میکند؟» 00:17:17.260 --> 00:17:21.429 بیایید آن نقصهایی را که ما را متمایز میکنند جشن بگیریم. 00:17:22.379 --> 00:17:27.560 امیدوارم این به شما بیاموزد که هیچکس ادعایی بر «معمولی بودن» ندارد. 00:17:28.100 --> 00:17:29.700 همه ما متفاوت هستیم. 00:17:29.950 --> 00:17:32.110 همه ما عجیب و منحصربفرد هستیم 00:17:32.710 --> 00:17:36.420 و این چیزی است که ما را به طرز شگفتانگیزی انسان میسازد. 00:17:36.730 --> 00:17:38.030 از شما بسیار سپاسگزارم. 00:17:38.040 --> 00:17:40.669 (تشویق)