1 00:00:01,000 --> 00:00:03,916 من دختر یک جاعل هستم، 2 00:00:03,916 --> 00:00:05,861 نه یک جاعل عادی... 3 00:00:05,861 --> 00:00:08,778 آدم وقتی کلمه «جاعل» را می شنود، خود به خود یاد «مزدور» می افتد. 4 00:00:08,778 --> 00:00:12,300 یاد «جعل پول» و «جعل تابلو» می افتد. 5 00:00:12,300 --> 00:00:14,612 پدر من چنین آدمی نیست. 6 00:00:14,612 --> 00:00:15,800 او سی سال از عمرش را 7 00:00:15,800 --> 00:00:18,502 صرف جعل مدرک کرد-- 8 00:00:18,502 --> 00:00:20,447 نه برای خودش، بلکه فقط برای دیگران، 9 00:00:20,447 --> 00:00:24,336 تا به کسانی کمک کند که مورد آزار و اذیت و سرکوب قرار گرفته بودند. 10 00:00:24,336 --> 00:00:26,500 بگذارید معرفیش کنم. 11 00:00:26,500 --> 00:00:29,500 این پدرم در ١٩سالگی است. 12 00:00:29,500 --> 00:00:33,500 همه چیز برای او زمان جنگ جهانی دوم آغاز شد، 13 00:00:33,500 --> 00:00:35,500 وقتی که در ١٧ سالگی 14 00:00:35,500 --> 00:00:37,200 پایش به یک کارگاه جعل اسناد باز شد. 15 00:00:37,200 --> 00:00:41,700 و خیلی زود به کارشناس جعل اسناد مقاومت تبدیل شد. 16 00:00:41,700 --> 00:00:43,500 این یک قصه معمولی نیست 17 00:00:43,500 --> 00:00:46,500 بعد از آزادی (از آلمان نازی) او همچنان به کارش ادامه داد 18 00:00:46,500 --> 00:00:49,600 و تا دهه ١۹٧۰ سند جعل کرد. 19 00:00:49,600 --> 00:00:51,250 وقتی کوچک بودم 20 00:00:51,250 --> 00:00:53,398 البته که چیزی از این موضوع نمی دانستم. 21 00:00:53,398 --> 00:00:55,900 آن که در وسط نشسته و شکلک در می آورد منم. 22 00:00:55,900 --> 00:00:58,232 من در حومه پاریس بزرگ شدم 23 00:00:58,232 --> 00:01:02,121 و از بین سه فرزند، کوچکترین بودم. 24 00:01:02,121 --> 00:01:05,011 من مثل بقیه آدم ها یک بابای «معمولی» داشتم، 25 00:01:05,011 --> 00:01:06,956 با این تفاوت که او سی سال بزرگتر بود از ... 26 00:01:06,956 --> 00:01:10,845 خب، سنش آنقدر بود که جای پدربزرگم باشد. 27 00:01:10,845 --> 00:01:13,800 او عکاس و مددکار محله ای بود، 28 00:01:13,800 --> 00:01:17,400 و همیشه به ما می گفت که همیشه مطیع قانون باشیم. 29 00:01:17,400 --> 00:01:19,700 و البته، هیچوقت درباره گذشتهاش چیزی نمیگفت 30 00:01:19,700 --> 00:01:21,900 درباره زمانی که جاعل بود. 31 00:01:21,900 --> 00:01:24,459 اما یک بار اتفاقی افتاد که برایتان تعریف می کنم، 32 00:01:24,459 --> 00:01:27,376 آن اتفاق می توانست من را به شک بیاندازد. 33 00:01:27,376 --> 00:01:30,293 دبیرستانی بودم و یک بار نمره بدی گرفتم، 34 00:01:30,293 --> 00:01:32,238 برای من خیلی اتفاق بعیدی بود، 35 00:01:32,238 --> 00:01:35,183 تصمیم گرفتم مسئله را از والدینم پنهان کنم. 36 00:01:35,183 --> 00:01:39,072 برای همین، تصمیم گرفتم امضایشان را تقلید کنم. 37 00:01:39,072 --> 00:01:42,200 اول با تمرین امضای مادرم شروع کردم، 38 00:01:42,200 --> 00:01:44,907 چون جعل امضای پدرم واقعا غیرممکن بود. 39 00:01:44,907 --> 00:01:47,824 شروع به کار شدم. چند تکه کاغذ برداشتم 40 00:01:47,824 --> 00:01:50,741 و شروع کردم به تمرین، تمرین، تمرین، 41 00:01:50,742 --> 00:01:52,686 تا وقتی که فکر کردم دستم راه افتاده، 42 00:01:52,686 --> 00:01:54,630 بعد وارد عمل شدم. 43 00:01:54,631 --> 00:01:57,000 مدتی بعد، مادرم وقتی کیف مدرسهام را نگاه میکرد، 44 00:01:57,000 --> 00:02:00,492 تکالیف مدرسهام را دید و همان موقع چشمش به امضای تقلبی افتاد. 45 00:02:00,492 --> 00:02:02,437 طوری سرم فریاد کشید که تا آن موقع نکشیده بود. 46 00:02:02,437 --> 00:02:05,354 رفتم به اتاقم و زیر لحاف قایم شدم، 47 00:02:05,354 --> 00:02:08,299 و آنقدر آنجا ماندم تا پدرم از کار برگشت 48 00:02:08,299 --> 00:02:10,189 با دلهره فراوان. 49 00:02:10,189 --> 00:02:12,161 شنیدم که وارد خانه شد. 50 00:02:12,161 --> 00:02:16,078 همان زیر پتو ماندم. وارد اتاقم شد، 51 00:02:16,078 --> 00:02:18,023 لبه تخت نشست، 52 00:02:18,023 --> 00:02:20,913 سکوت کرده بود، لحاف را از روی سرم کنار زدم، 53 00:02:20,913 --> 00:02:23,830 وقتی من را دید از خنده منفجر شد. 54 00:02:23,830 --> 00:02:26,747 طوری می خندید که نمی توانست جلوی خودش را بگیرد و برگه تکلیف من هم در دستش بود. 55 00:02:26,747 --> 00:02:31,100 گفت: «اما واقعا سارا، می توانستی بیشتر تلاش کنی! نمی بینی این زیادی کوچک شده؟» 56 00:02:31,100 --> 00:02:37,000 و واقعا هم کوچک بود. 57 00:02:37,000 --> 00:02:39,000 من در الجزایر متولد شدم. 58 00:02:39,000 --> 00:02:42,305 آنجا می شنیدم که مردم می گفتند پدرم «مجاهد» است. 59 00:02:42,305 --> 00:02:43,500 مجاهد یعنی «رزمنده». 60 00:02:43,500 --> 00:02:48,084 بعدا، در فرانسه، یواشکی به حرفهای بزرگترها گوش میکردم، 61 00:02:48,084 --> 00:02:51,001 و کلی داستان درباره زندگی سابق پدرم می شنیدم، 62 00:02:51,001 --> 00:02:53,919 بویژه داستانهایی در این باره که او هم جنگ دوم جهانی را پشت سرگذاشته، 63 00:02:53,919 --> 00:02:55,863 و هم جنگ الجزایر را. 64 00:02:55,863 --> 00:02:58,781 و در ذهن من پشت سر گذاشتن جنگ برابر بود با سرباز بودن. 65 00:02:58,781 --> 00:03:02,698 اما با شناختی که از پدرم داشتم، و این که همیشه می گفت چقدر مخالف خشونت است، 66 00:03:02,698 --> 00:03:06,000 تصور او با کلاهخود و تفنگ خیلی مشکل بود. 67 00:03:06,000 --> 00:03:08,000 البته تصورات من هم متفاوت از این بود. 68 00:03:08,000 --> 00:03:11,200 یک روز که پدرم داشت روی پروندهای کار میکرد 69 00:03:11,200 --> 00:03:14,366 که درباره احراز ملیت فرانسوی برای ما بود، 70 00:03:14,366 --> 00:03:16,311 اتفاقی چند تا سند را دیدم 71 00:03:16,311 --> 00:03:18,728 که توجهم را جلب کرد. 72 00:03:18,728 --> 00:03:20,400 اینها واقعی اند! 73 00:03:20,400 --> 00:03:23,118 اینها مال من اند، من به عنوان شهروند الجزایر متولد شدم. 74 00:03:23,118 --> 00:03:24,900 اما سندی که اتقاقی دیدم 75 00:03:24,900 --> 00:03:27,007 و به ما در ساختن پرونده برای ارائه به مقامات کمک کرد 76 00:03:27,007 --> 00:03:29,700 سندی ارتشی بود 77 00:03:29,700 --> 00:03:32,869 که از جانب سرویس های امنیتی از خدمات پدرم قدردانی میکرد. 78 00:03:32,869 --> 00:03:34,788 که از جانب سرویس های امنیتی از خدمات پدرم قدردانی میکرد. 79 00:03:34,788 --> 00:03:37,705 اینجا بود که ناگهان حیرت من را فراگرفت. 80 00:03:37,705 --> 00:03:39,400 پدر من، مامور امنیتی؟ 81 00:03:39,400 --> 00:03:41,566 خیلی جیمز باندی بود. 82 00:03:41,566 --> 00:03:46,455 می خواستم ازش سوال کنم، که البته جوابی نمیداد. 83 00:03:46,455 --> 00:03:49,400 بعدا به خودم گفتم 84 00:03:49,400 --> 00:03:52,000 یک روزی حتما ازش خواهم پرسید. 85 00:03:52,000 --> 00:03:54,151 بعدا مادر و صاحب یک پسر شدم، 86 00:03:54,151 --> 00:03:57,300 و فکر کردم که دیگر وقتش است- او دیگر باید حرف بزند. 87 00:03:57,300 --> 00:03:59,300 مادر شده بودم 88 00:03:59,300 --> 00:04:01,300 و پدرم تولد ۷۷ سالگی اش را جشن می گرفت 89 00:04:01,300 --> 00:04:03,600 ناگهان به شدت نگران شدم. 90 00:04:03,600 --> 00:04:05,848 ترسیدم که از فوت کند 91 00:04:05,848 --> 00:04:07,793 و سکوتش را هم با خود ببرد، 92 00:04:07,793 --> 00:04:09,737 همینطور اسرارش را. 93 00:04:09,737 --> 00:04:12,100 سعی کردم متقاعدش کنم که برای ما مهم است، 94 00:04:12,100 --> 00:04:13,627 و احتمالا برای مردم دیگر هم 95 00:04:13,627 --> 00:04:15,572 که او داستانش را بازگو کند. 96 00:04:15,572 --> 00:04:17,516 تصمیم گرفت بگوید 97 00:04:17,516 --> 00:04:18,800 و من کتابی نوشتم، 98 00:04:18,800 --> 00:04:21,406 که میخواهم بعدا بخشی از آن را برایتان بخوانم. 99 00:04:21,406 --> 00:04:24,323 و اما داستانش. پدر من در الجزایر متولد شد. 100 00:04:24,323 --> 00:04:26,268 والدینش اصالتا روس بودند. 101 00:04:26,268 --> 00:04:30,185 کل خانواده در دهه ۱۹۳۰ به فرانسه آمدند. 102 00:04:30,186 --> 00:04:35,000 والدین پدرم یهودی، روس، و مهمتر از همه بسیار فقیر بودند. 103 00:04:35,000 --> 00:04:38,000 پدرم در ۱۴ سالگی مجبور شد کار کند. 104 00:04:38,000 --> 00:04:39,200 و با تنها مدرک تحصیلی که داشت، 105 00:04:39,200 --> 00:04:40,500 یعنی دیپلم تحصیلات ابتدایی، 106 00:04:40,500 --> 00:04:43,000 مشغول به کار در یک مغازه خشکشویی شد. 107 00:04:43,000 --> 00:04:46,200 آنجا بود که یک چیز یکسره جادویی را کشف کرد، 108 00:04:46,200 --> 00:04:48,000 و وقتی دربارهاش حرف میزند، فوقالعاده است-- 109 00:04:48,000 --> 00:04:50,800 این جادو، جادوی شیمی رنگرزی است. 110 00:04:50,800 --> 00:04:52,600 آن موقع زمان جنگ بود 111 00:04:52,600 --> 00:04:55,467 و وقتی پدرم ۱۵ سال داشت مادرش کشته شد. 112 00:04:55,468 --> 00:04:58,000 این همزمان شد با وقتی که 113 00:04:58,000 --> 00:05:00,000 او روح و جسمش را وقف شیمی کرد 114 00:05:00,000 --> 00:05:02,700 چون فقط شیمی بود که او را از غصههایش جدا میکرد. 115 00:05:02,700 --> 00:05:06,163 تمام روز رئیسش را سوال باران می کرد 116 00:05:06,164 --> 00:05:09,000 تا یاد بگیرد، و هرچه بیشتر بر دانسته هایش بیفزاید، 117 00:05:09,000 --> 00:05:10,500 و شب ها، دور از چشم بقیه، 118 00:05:10,500 --> 00:05:12,700 تجربههایش را آزمایش میکرد. 119 00:05:12,700 --> 00:05:17,800 او بویژه به پاک کردن جوهر علاقمند بود. 120 00:05:17,800 --> 00:05:20,000 همه اینها را می گویم که بگویم 121 00:05:20,000 --> 00:05:22,500 اگر پدرم جاعل از آب درآمد، در واقع، 122 00:05:22,500 --> 00:05:24,500 بیشترش بر حسب اتقاق بود. 123 00:05:24,500 --> 00:05:27,000 خانوادهاش یهودی و نتیجتا منفور و تحت تعقیب بودند. 124 00:05:27,000 --> 00:05:30,000 آخرسر هم همگی بازداشت و روانه اردوگاه درانسی شدند 125 00:05:30,000 --> 00:05:33,200 و توانستند در لحظه آخر با کمک مدارک آرژانتینیشان از آنجا خارج شوند. 126 00:05:33,200 --> 00:05:34,335 آزاد شده بودند، 127 00:05:34,336 --> 00:05:37,252 اما همیشه در معرض خطر بودند. مهر بزرگ «یهودی»همچنان روی مدارکشان خودنمایی میکرد. 128 00:05:37,253 --> 00:05:40,500 این که همگی مدارک جعلی بگیرند تصمیم پدربزرگم بود. 129 00:05:40,500 --> 00:05:44,000 پدرم آنقدر مطیع قانون بود 130 00:05:44,000 --> 00:05:46,000 که هرچند بازجویی شده بود، 131 00:05:46,000 --> 00:05:48,000 هرگز به فکر مدارک قلابی نیافتاده بود. 132 00:05:48,000 --> 00:05:51,000 اما این پدرم بود که مامور شد با یک عضو گروه مقاومت ملاقات کند. 133 00:05:51,000 --> 00:05:53,500 آن موقع، مدارک جلدهای سفت داشتند، 134 00:05:53,500 --> 00:05:55,000 و با دست خط تکمیل می شدند، 135 00:05:55,000 --> 00:05:58,000 و شغل افراد هم رویشان ذکر میشد. 136 00:05:58,000 --> 00:06:00,200 برای بقا، پدرم لازم بود 137 00:06:00,200 --> 00:06:02,200 که شاغل باشد. او به مامور گفت 138 00:06:02,200 --> 00:06:04,000 که شغل او را بنویسد: «رنگرز» 139 00:06:04,000 --> 00:06:07,000 ناگهان، مامور مقاومت با علاقمندی فراوان پرسید: 140 00:06:07,000 --> 00:06:10,200 اگر رنگرز هستی، می دانی چطور می شود لکه جوهر را پاک کرد؟ 141 00:06:10,200 --> 00:06:12,500 البته که میدانست. 142 00:06:12,500 --> 00:06:14,300 و ناگهان مرد شروع کرد به تعریف این که 143 00:06:14,300 --> 00:06:17,000 گروه مقاومت با چه مشکل بزرگی دست و پنجه نرم میکند: 144 00:06:17,000 --> 00:06:19,600 حتی کارشناسان ممتاز 145 00:06:19,600 --> 00:06:23,200 از پاک کردن لکه جوهرهای «ماندگار» عاجز مانده بودند، 146 00:06:23,200 --> 00:06:25,400 مارک این جوهر آبی رنگ «واترمن» بود. 147 00:06:25,400 --> 00:06:29,300 پدرم بلاقاصله جواب داده بود که دقیقا می داند 148 00:06:29,300 --> 00:06:30,500 که چطور می شود پاکش کرد. 149 00:06:30,500 --> 00:06:33,700 حالا دیگر، مامور مقاومت به شدت تحت تاثیر این جوان ۱۷ ساله قرار گرفته بود 150 00:06:33,700 --> 00:06:37,500 که درجا فرمول پاککردن جوهر را داده بود، و استخدامش کرد. 151 00:06:37,500 --> 00:06:40,500 و در واقع، پدرم بدون آن که بداند، چیزی اختراع کرده بود 152 00:06:40,500 --> 00:06:43,150 که امروز در جامدادی هر بچه مدرسهای پیدا می شود: 153 00:06:43,150 --> 00:06:46,000 همان «قلم غلط گیر» خودمان. 154 00:06:46,500 --> 00:06:51,500 (تشویق) 155 00:06:52,000 --> 00:06:53,400 اما این فقط اولش بود. 156 00:06:53,400 --> 00:06:55,000 این پدرم است. 157 00:06:55,000 --> 00:06:56,500 به محض اینکه وارد آزمایشگاه شد، 158 00:06:56,500 --> 00:06:57,900 با آنکه از همه جوانتر بود، 159 00:06:57,900 --> 00:07:00,800 فورا متوجه شد که در کار تهیه اسناد جعلی مشکلی وجود دارد. 160 00:07:00,800 --> 00:07:03,700 کار جعل اسناد متوقف شد. 161 00:07:03,700 --> 00:07:06,300 اما تقاضا زیاد بود. 162 00:07:06,300 --> 00:07:08,900 و اسناد موجود ناکافی بود. 163 00:07:08,900 --> 00:07:10,400 او با خودش فکر کرد که باید همه چیز را از نو بسازد. 164 00:07:10,400 --> 00:07:13,200 شروع کرد به ساختن پرس، دستکاری عکس 165 00:07:13,200 --> 00:07:14,800 و ساختن مهرهای لاستیکی. 166 00:07:14,800 --> 00:07:16,600 شروع کرد به اختراع همه چیز-- 167 00:07:16,600 --> 00:07:20,000 او با استفاده از چرخ دوچرخه و مواد دیگر یک دستگاه سانتریفیوژ ساخت. 168 00:07:20,000 --> 00:07:22,000 خلاصه، همه این کارها را کرد 169 00:07:22,000 --> 00:07:24,800 چون کاملا شیفته نتیجه کار بود. 170 00:07:24,800 --> 00:07:27,000 یک حساب و کتاب جدید پدید آورده بود: 171 00:07:27,000 --> 00:07:30,100 در یک ساعت ۳۰ مدرک جعلی درست می کرد. 172 00:07:30,100 --> 00:07:34,500 اگر یک ساعت می خوابید، ۳۰ نفر می مردند. 173 00:07:34,500 --> 00:07:37,500 این حس مسئولیت 174 00:07:37,500 --> 00:07:40,700 نسبت به زندگی دیگران، آن هم در ۱۷ سالگی-- 175 00:07:40,700 --> 00:07:43,700 و عذاب وجدان ناشی از بقا و رهایی از کمپ، 176 00:07:43,700 --> 00:07:47,300 در حالی که دوستانش هنوز آنجا بودند-- 177 00:07:47,300 --> 00:07:49,552 تمام عمر با او ماند. 178 00:07:49,553 --> 00:07:52,470 و شاید به همین دلیل بود که برای ۳۰ سال، 179 00:07:52,471 --> 00:07:55,100 همچنان به جعل سند ادامه داد 180 00:07:55,100 --> 00:07:57,400 به قیمت به جان خریدن تمامی مخاطرات. 181 00:07:57,400 --> 00:07:58,300 می خواهم از این ایثارگری ها و فداکاری ها بگویم، 182 00:07:58,300 --> 00:08:00,200 چون خیلی زیادند. 183 00:08:00,200 --> 00:08:02,700 قطعا ازخودگذشتگی مالی بخشی از آن بود 184 00:08:02,700 --> 00:08:04,500 چون هیچوقت به او دستمزد نمی دادند. 185 00:08:04,500 --> 00:08:07,200 برای او، گرفتن دستمزد برابر بود با مزدوری. 186 00:08:07,200 --> 00:08:08,800 اگر قبول میکرد که پول بگیرد، 187 00:08:08,800 --> 00:08:10,600 دیگر نمی توانست «بله» و «نه» بگوید 188 00:08:10,600 --> 00:08:13,000 بر اساس قضاوت خودش از عادلانه یا غیرعادلانه بودن چیزی. 189 00:08:13,000 --> 00:08:14,900 پس او برای ۳۰ سال روزها عکاس بود، 190 00:08:14,900 --> 00:08:16,500 و شب ها جاعل. 191 00:08:16,500 --> 00:08:18,500 همیشه ورشکسته مالی بود. 192 00:08:18,500 --> 00:08:21,500 فداکاریهای احساسی هم بود: 193 00:08:21,500 --> 00:08:24,500 چطور می شود آدم با یک زن زندگی کند و همزمان این همه راز داشته باشد؟ 194 00:08:24,500 --> 00:08:28,700 چطور می شود آدم هر شب درباره این که دارد در آزمایشگاه چکار می کند توضیح بدهد؟ 195 00:08:28,700 --> 00:08:32,000 البته، فداکاری های دیگری هم بود 196 00:08:32,000 --> 00:08:35,400 از جمله فداکاریهای خانوادگی که من بعدا بهشان پی بردم. 197 00:08:35,400 --> 00:08:38,500 یک روز پدرم من را به خواهرم معرفی کرد. 198 00:08:38,500 --> 00:08:42,500 بعد توضیح داد که یک برادر هم دارم. 199 00:08:42,500 --> 00:08:48,500 اولین باری که آنها را دیدم سه یا چهار ساله بودم، 200 00:08:48,500 --> 00:08:50,300 و آنها ۳۰ سال از من بزرگتر بودند. 201 00:08:50,300 --> 00:08:55,800 حالا هر دو شصت و اندی سالهاند. 202 00:08:55,800 --> 00:08:58,500 برای نوشتن کتابم، 203 00:08:58,500 --> 00:09:02,000 با خواهرم مصاحبه کردم. میخواستم بدانم پدرم کیست، 204 00:09:02,000 --> 00:09:03,500 پدری که او میشناخت کی بود. 205 00:09:03,500 --> 00:09:07,600 او گفت پدری که او میشناخت 206 00:09:07,600 --> 00:09:11,800 قول میداد که یکشنبه آنها را برای قدم زدن بیرون ببرد. 207 00:09:11,800 --> 00:09:14,400 آنها حاضر میشدند و منتظر میماندند، 208 00:09:14,400 --> 00:09:16,200 اما او هیچوقت پیدایش نمیشد. 209 00:09:16,200 --> 00:09:19,500 میگفت: «تلفن میزنم»، اما هیچوقت نمیزد. 210 00:09:19,500 --> 00:09:21,500 و هیچوقت نمی آمد. 211 00:09:21,500 --> 00:09:24,800 تا این که یک روز یکسره ناپدید شد. 212 00:09:24,800 --> 00:09:26,200 زمان گذشت، 213 00:09:26,200 --> 00:09:29,400 ودر ابتدا. آنها فکر کردند 214 00:09:29,400 --> 00:09:31,000 که او دیگر حتما فراموششان کرده، 215 00:09:31,000 --> 00:09:32,500 بعد به مرور زمان، 216 00:09:32,500 --> 00:09:34,500 بعد از تقریبا دو سال، با خودشان فکر کردند، 217 00:09:34,500 --> 00:09:37,700 «شاید پدرمان مرده باشد.» 218 00:09:37,700 --> 00:09:40,000 بعدا فهمیدم که 219 00:09:40,000 --> 00:09:42,900 با پرسیدن سوال های متعدد از پدرم 220 00:09:42,900 --> 00:09:45,700 بخشی از گذشته او را هم می زدم که دلش نمی خواست دربارهاش حرف بزند 221 00:09:45,700 --> 00:09:47,300 چون دردناک بود. 222 00:09:47,300 --> 00:09:52,000 آن موقع که برادر و خواهر ناتنیام تصور میکردند پدر ترکشان کرده، 223 00:09:52,000 --> 00:09:53,700 و یتیم شده اند، 224 00:09:53,700 --> 00:09:56,000 پدرم داشت جعل مدرک میکرد. 225 00:09:56,000 --> 00:09:59,500 و دلیل این که بهشان نمی گفت، برای امنیت آنها بود. 226 00:09:59,500 --> 00:10:01,300 بعد از آزادی از کمپهای نازی)باز هم داشت جعل مدرک میکرد 227 00:10:01,300 --> 00:10:04,200 تا جانبدربردگان اردوگاهها بتوانند به فلسطین مهاجرت کنند 228 00:10:04,200 --> 00:10:06,100 پیش از آن که اسرائیل تاسیس شود. 229 00:10:06,100 --> 00:10:08,500 و چون عقاید قوی ضداستعماری داشت، 230 00:10:08,500 --> 00:10:12,000 طی جنگ الجزایر، برای الجزایریها مدرک جعل میکرد 231 00:10:12,000 --> 00:10:14,600 بعد از جنگ الجزایر، 232 00:10:14,600 --> 00:10:17,200 در بحبوحه جنبشهای مقاومت بین المللی، 233 00:10:17,200 --> 00:10:18,900 نام او دست به دست میگشت 234 00:10:18,900 --> 00:10:21,200 و تمام جهان به سراغش میآمد. 235 00:10:21,200 --> 00:10:24,700 در آفریقا کشورهایی بودند که برای استقلال مبارزه میکردند: 236 00:10:24,700 --> 00:10:27,700 گینه، گینه بیسائو، آنگولا. 237 00:10:27,700 --> 00:10:32,200 بعد پدرم با حزب ضدآپارتاید نلسون ماندلا مرتبط شد. 238 00:10:32,200 --> 00:10:35,700 او برای سیاهپوستان آفریقای جنوبی مدارک جعلی درست می کرد. 239 00:10:35,700 --> 00:10:37,500 آمریکای لاتین هم بود. 240 00:10:37,500 --> 00:10:40,200 پدرم به کسانی کمک کرد که در مقابل دیکتاتوری مقاومت میکردند 241 00:10:40,200 --> 00:10:42,100 در جمهوری دومنیکن، هاییتی، 242 00:10:42,100 --> 00:10:48,200 و بعد نوبت رسید به برزیل، آرژانتین، ونزوئلا، السالوادور، نیکاراگوآ، 243 00:10:48,200 --> 00:10:53,800 کلمبیا، پرو، اروگوئه، شیلی و مکزیک. 244 00:10:53,800 --> 00:10:55,500 بعد هم جنگ ویتنام بود. 245 00:10:55,500 --> 00:10:57,800 پدرم برای نظامیان آمریکایی بریده از خدمت مدرک قلابی درست میکرد 246 00:10:57,800 --> 00:11:01,000 آنهایی که نمیخواستند علیه ویتنامیها سلاح به دست بگیرند. 247 00:11:01,000 --> 00:11:03,000 در اروپا هم همین وضع بود. 248 00:11:03,000 --> 00:11:05,141 پدرم برای دگراندیشانی مدرک جعل کرد 249 00:11:05,142 --> 00:11:08,900 که علیه فرانکو در اسپانیا، سالازار در پرتغال، 250 00:11:08,900 --> 00:11:13,892 دیکتاتوری ژنرالها در یونان، 251 00:11:13,893 --> 00:11:15,600 و حتی در فرانسه، مبارزه میکردند. 252 00:11:15,600 --> 00:11:18,754 در مه ١٩٦٨، پدرم 253 00:11:18,755 --> 00:11:21,400 البته از روی حسن نیت 254 00:11:21,400 --> 00:11:24,200 تظاهرات ماه مه را نظاره میکرد، 255 00:11:24,200 --> 00:11:26,500 اما قلبش جای دیگری بود و زمان را باجاهای دیگر تنظیم میکرد 256 00:11:26,500 --> 00:11:30,000 چرا که در حال خدمت به ١٥ کشور مختلف بود. 257 00:11:30,000 --> 00:11:32,368 یک بار هم قبول کرد برای کسی مدرک جعل کند 258 00:11:32,369 --> 00:11:34,312 که احتمالا او را میشناسید 259 00:11:34,313 --> 00:11:37,229 (صدای خنده) 260 00:11:37,230 --> 00:11:38,850 او آن روزها خیلی جوانتر بود، 261 00:11:38,850 --> 00:11:41,000 و پدرم پذیرفت اسناد جعلی برایش بسازد 262 00:11:41,000 --> 00:11:44,036 تا او بتواند برگردد و در یک نشست سخنرانی کند. 263 00:11:44,037 --> 00:11:49,000 پدرم بهم گفت که آن مدارک جعلی به بیشترین میزان رسانهای شد 264 00:11:49,000 --> 00:11:52,500 در حالی که بیفایدهترین مدارکی بود که در عمرش ساخته بود. 265 00:11:52,500 --> 00:11:54,000 اما، پذیرفت که آنها را بسازد، 266 00:11:54,000 --> 00:11:57,400 با آن که زندگی دنیل کان-بندیت در خطر نبود، 267 00:11:57,400 --> 00:11:59,594 تنها به این دلیل که 268 00:11:59,595 --> 00:12:01,000 موقعیت خوبی بود 269 00:12:01,000 --> 00:12:03,484 برای دهنکجی به مقامات، 270 00:12:03,485 --> 00:12:06,500 و نشان دادن این که مرزها چقدر قابل نفوذ هستند 271 00:12:06,500 --> 00:12:11,000 و این که فکر و عقیده مرزی نمی شناسد. 272 00:12:11,000 --> 00:12:13,000 در تمام دوران کودکی من، 273 00:12:13,000 --> 00:12:17,097 وقتی پدران دوستانم برای بچههایشان قصه های (برادران) گریم را می خواندند، 274 00:12:17,098 --> 00:12:20,987 پدر من داستان قهرمانهای فروتن 275 00:12:20,988 --> 00:12:23,904 با مدینههای فاضله راسخ را برایم تعریف میکرد 276 00:12:23,905 --> 00:12:26,821 که معجزه میآفریدند. 277 00:12:26,822 --> 00:12:30,800 و آن قهرمانان احتیاجی به ارتش نداشتند. 278 00:12:30,800 --> 00:12:33,300 و کسی دنبالهروشان نبود، 279 00:12:33,300 --> 00:12:36,545 غیر از چند مرد و زن قاطع و پرجرأت 280 00:12:36,546 --> 00:12:37,800 خیلی بعدتر بود که فهمیدم 281 00:12:37,800 --> 00:12:41,407 پدرم داستان خودش را برایم میگفت، تا خوابم ببرد 282 00:12:41,408 --> 00:12:44,324 از او پرسیدم با توجه به فداکاریهایی که کرده، 283 00:12:44,325 --> 00:12:46,269 هرگز شده که احساس ندامت کند؟ 284 00:12:46,270 --> 00:12:48,000 جوابش منفی بود. 285 00:12:48,000 --> 00:12:50,159 گفت قادر نبوده 286 00:12:50,160 --> 00:12:53,076 که شاهد بیعدالتی باشد و دست روی دست بگذارد. 287 00:12:53,077 --> 00:12:56,100 باور داشت، و هنوز هم باور دارد 288 00:12:56,100 --> 00:12:58,300 که جهان دیگری ممکن است 289 00:12:58,300 --> 00:13:01,300 جهانی که در آن هیچکس به جاعل نیاز نداشته باشد. 290 00:13:01,300 --> 00:13:03,300 این جهان هنوز رویای اوست. 291 00:13:03,300 --> 00:13:04,744 پدر من 292 00:13:04,745 --> 00:13:06,500 امروز در این سالن است. 293 00:13:06,500 --> 00:13:10,579 نام او آدولفو کامینسکی است و خواهش می کنم که بایستد. 294 00:13:10,580 --> 00:13:30,999 (تشویق) 295 00:13:31,000 --> 00:13:34,000 متشکرم.