من کاملا مطمئن نیستم که
چطور این مبحث را شروع کنم.
از آنجا که قرار است شش جلسه گفتگو
و هقت جلسه مذاکره داشته باشیم،
دوست دارم به این نکته اشاره کنم،
البته اگر ممکنه،
ما می خواهیم مشکلاتمان را با همدیگر
مورد بررسی مجدد قرار دهیم.
ما از منطق استفاده خواهیم کرد،
از تفکّر واضح و روشن،
و نه هیچگونه اعتقاد مصرّانه ،
یا نظریه، یا قضاوت،
یا هیچگونه نتیجه گیری.
و به همین دلیل، این بررسی
تبدیل به یک کار جدّی میشود.
این به هیچوجه یک سرگرمی تفریحی نیست.
سرگرمی برای یک صبح یا بعد ازظهر تعطیل،
یا شنبه یا یکشنبۀ آخرهفته نیست.
بلکه درواقع یک گردهمایی جدّی جهت
عمیقاً مورد مطالعه قراردادنِ
کشمکش های فراوان انسانی،
مشکلات، مصیبتها، لذّتها، ترسها،
و ماهیّت مدیتیشن (مراقبه) و غیره.
ما درطی این جلسات گفتگو عمق درون
این مطالب را بررسی خواهیم کرد.
ولی قبل ازهر چیزعلاقمندهستم که
این نکته را متذکر شوم، البتّه اگرممکنه،
گوینده هیچ تلاشی ندارد که شما را
مجاب گرداند ویا به چیزی متقاعد کند.
لطفاً این مطلب را باورکنید.
او در پی ترغیب شما برای آنکه مسیرِ
فکریِ خاصِّ او را دنبال کنید، نیست.
بازهم لطفاً این مطلب را باور کنید.
او یک مرام ومکتب یا
طرز تفکرخاصّ را ارائه نمی نماید.
و نه هیچ عقیدۀ خاصّ، و یا نتیجه گیری.
به این دلیل که تمام اینها باعث تجزیه
و جدایی جهان شده اند.
تمام انسانها، یکی بر علیه دیگری.
بنابراین ما به هیچوجه علاقمند به
هیچیک از روشهای مذکور نیستیم.
نه هیچ عقیده و باوری، یا نتیجه گیری،
یا نظریه پردازی و یا قضاوت.
ولی ما میخواهیم با هم، و منظورمان
با همدیگر و با همراهی یکدیگراست،
شما و گوینده، با دقّت،
به صورت واقعبینانه،
نگاه کنیم و ببینیم
که در اطراف ما چه میگذرد،
نه به صورت خیالپردازانه یا احساساتی،
بلکه فقط بنگریم و مشاهده کنیم،
بدون هیچگونه نتیجه گیری،
بدون ارائه هیچ نظریه ای،
بلکه فقط با هم نگاه کنیم و تعقّل کنیم،
با هم بازاندیشی کنیم.
و فکر میکنم که این نکته خیلی مهمّ است
که اصطلاح "با هم" را درک کنیم.
اکثر ما عادت داریم که درجلساتی
مشابه این گردهمایی شرکت کنیم،
و حرفهای گوینده را،
یا قبول کنیم و یا ردّ کنیم،
یک عقیده یا ایده دربرابرعقیده دیگر،
و یا آنکه شما را ازطریق
مناظره های زیرکانه متقاعد کنند،
تا ازایشان پیروی کنید،
و یا گفته های ایشان را تصدیق کنید.
و بنابراین، ما با هم این مسائل را
بررسی و بازاندیشی میکنیم،
واین مشکلات را با همدیگردرمیان میگذاریم.
و درک این نکته واقعاً بسیار مهم است،
اگر ممکن باشد،
با این روش ادامه دهم،
چون وقتی شخصی صحبت میکند،
دیگری خود را ملزم میداند که بشنود،
و شما به صورت سطحی
یا تائید میکنید و یا انکارمیکنید.
بنابراین، اینطور به نظرمن میرسد
که این مسئولیّت شماست،
مسئولیّت شما این است که
شما به طور جدّی قبول کنید که
ما با هم فکر کنیم،
تا بتوانیم راه حلِّ واقعی و
دقیقِ این مشکلات را پیدا کنیم.
مشکلاتی که باعث رنج و عذابِ
همه ما انسانها هستند.
بنابراین سهم هریک ازما اقتضاء میکند،
که تعقّل و استدلال کنیم،
توانایی اینکه منطقی، با عقل سلیم،
و به صورت کامل و کلّی فکر کنیم،
بسیار مهمّ میشود.
ما تصوّر میکنیم هرچیزی که حاصلِ
منطق واندیشه صریح و واضح باشد،
زیادی هوشمندانه است،
و به همین دلیل دور از دسترس ما ست.
ولی برعکس، به نظرمن اگر ما بتوانیم
با هم بیندیشیم، مشاهده کنیم، تعقّل کنیم،
درحالیکه برداشتهای شخصی ونظرات و
ارزشیابی هایمان را کنارمیگذاریم،
بدون دخالت دادن آنچه دوست داریم و
آنچه دوست نمیداریم،
ویا آن چیزهای که برای ما
جذّابیّت دارند، و مانند آن،
اگر ما بتوانیم تمام آن چیزها را
کناربگذاریم،
و قادرباشیم به طورعمیق وخردمندانه
باهم فکرکنیم ،
یعنی به طورواقعبینانه و کامل و کلّی،
فکرمیکنم درآنصورت قادرخواهیم بود که
خودمان را عمیقاً تغییردهیم.
چون وقتی شخصی به دوردنیا سفرمیکند،
همانطورکه گوینده سفرمیکند،
ازهندوستان تا اروپا و اینجا،
رنج و عذاب عمیقی را مشاهده میکند،
جنگ، خشونت،
انواع مختلف حماقت، قتل،
ارعاب مردم، مواد مخدّر.
شما خودتان میدانید دردنیا چه وقایعی
اتّفاق میفتد، همانطورکه من میدانم.
و ما تمام این وقایع را میپذیریم،
انگار که اینها اجتناب ناپذیرهستند.
وذهنیّت اکثرما چنان با سنّتها
شکل گرفته است که،
که طبیعتاً و به آسانی این چیزها را
تحمّل میکنیم.
ویا آنکه برعلیه آنها شورش و طغیان میکنیم.
ولی شورش و طغیان یک عکس العمل است،
مثل کمونیسم که یک عکس العمل
دربرابر سرمایه داری و فاشیسم است،
بنابراین، بدون شورش وطغیان،
بدون مخالفت کردن با چیزی،
ویا تشکیل هیچ نوع گروه یا انجمنی
ویا دنباله روی ازیک مرشد بخصوص
یا هر مرشد یا راهنمای دیگری،
ازهندوستان ، یا ازاین کشور،
واین مرشدها درتمام دنیا
دارن مثل قارچ سبز میشن،
متأسفانه.
ولی اگرما بتوانیم بدون پذیرفتنِ هرگونه
تسلّط ازطرف یک مرکز صاحب اختیار،
چون درامورمعنوی صاحب اختیاری وجود ندارد.
مرشد وجود ندارد، کشیش وجود ندارد،
اجازه و دستور و الزام وجود ندارد.
و درک این نکته بسیارمهمّ است،
اگر قراراست ما با هم همراه باشیم،
و تمام این مسائل و مشکلات جاریِ
انسانی را با هم بررسی کنیم،
مشکلاتی که ما انسانها درطیِّ قرنهایِ
متمادی، نسلی پس از نسل دیگرداشته ایم.
پس دردرجه اوّل، لازم است اشاره شود
دراینجا صاحب اختیاری وجود ندارد.
ما با هم دوست هستیم،
دو دوست که با هم صحبت میکنیم
دربارۀ تضادهایمان، بلاتکلیفیمان،
رنج وعذابمان،
تمام چیزهایی که ما انسانها
درطول زندگیمان تحمّل میکنیم،
ونهایتاً میمیریم، بدون اینکه بفهمیم
جریان تمام این چیزها چیه،
ویا به یک عملکرد خاصّ متعهد میشویم
وفکرمیکنیم که راه حلِّ تمام مشکلات
تصوّرمیکنیم راه حلِّ تمام تضادّها و
بدبختیها و ترسهای ما انسانها همین است.
وقتی که تمام اینها را
به طور واضح و صریح فهمیدیم،
اینکه هیچ منبع صلاحیتی وجود ندارد،
گوینده به هیچوجه صاحب اختیارنیست،
هرچند ممکن است
او روی یک سکّوی بلند نشسته باشد،
چون اینکار فقط برای تسهیلات است،
تا ما بتوانیم به راحتی یکدیگر را ببینیم.
ولی کمی بالاترنشستن درجمع
به گوینده قدرت اختیاروصلاحیت نمیدهد.
بنابراین گوینده را صاحب اقتدار فرض نکنید،
گوینده را درمرکزقدرت واختیارقرارندهید،
منظورمن واقعاً همینه که میگم،
چون در امور روانشناسی،
یعنی همان مطالبی که میخواهیم
با هم عمیقاً بررسی کنیم،
هیچ نوع صاحب اختیارو مرجع موثقی
وجود ندارد، چه روانشناس اروپایی باشد،
یا روانشناس امروزی باشد،
یا مرشدهای مختلف باشد،
یا کتابها، یا ناجی و نجات دهنده،
دراین زمینه روانشناسی مورد نظر ما،
پذیرفتن یک مرکز اختیار و صلاحیت،
برابراست با انکارکردن شفافیت ذهنی،
تفکّرصریح، استدلال منطقی،
وعاقل بودن، و درنهایت:
کُلّ وتمام وکمال بودن.
دردلِ کلمۀ " کُلّ "،
معنای سلامتی کامل نهفته است،
داشتن عقل سلیم، وهمچنین
معنای مقدّس هم درآن نهفته است.
بنابراین، وقتی که ما کلمه " کُلّ " را
بکارمیبریم، همه جانبه، کامل وهمبسته،
معنای سلامتی، خردمندی، و صریح
و روشن بودن نیز در آن نهفته است،
و آن چیزی که مقدّس است، کامل است.
پس همانطور که داشتیم میگفتیم،
در قلمرو روانشناسی،
هیچ مرجع صلاحیت و
صاحب اختیاری وجود ندارد،
درواقع داریم همه آنچه که تا بحال
مردم به ما گفته اند، کنار میگذاریم،
- البته اگر میتوانید -
چون درواقع کاربسیارمشکلی است،
و قدم به قدم بررسی میکنیم،
بازهم، اگرمیتوانیم،
این مشکلات عظیم وجودیمان، مشکلاتِ
روزمرۀ زندگیمان را بررسی میکنیم،
از درون و با دید روانشناسانه بررسی میکنیم،
ما انسانها، هر کجا که باشیم،
ازنظرروانی تمام دنیا هستیم،
ما تمام دنیا هستیم، تمام دنیا "من" است،
و من تمام دنیا هستم.
واین یک واقعیت روانشناختی قطعی است.
با وجود آنکه ممکن است شما سفیدپوست
یا سیاهپوست یا قهوه ای رنگ باشید،
ویا هروضعیت ظاهری که داشته باشید،
توانگر، ثروتمند، موفّق،
دارای اموال واتومبیل های زیاد، و غیره.
ویا آنکه ممکن است شما خیلی فقیرباشید،
ولی ازلحاظ درونی، در عمق درون
همه ما مثل هم هستیم.
همه ما رنج میکشیم، ما تنها هستیم،
ما درعذاب و تضادّ به سرمیبریم،
بدبختی، سردرگمی، وابستگی به دیگران
که به ما بگویند چکارکنیم،
چطورفکرکنیم، چه فکری بکنیم،
ما اسیر و بردۀ تبلیغات هستیم.
ازمذاهب مختلف گرفته تا کلیساها
وفرقه ها ودسته های مختلف،
این همان چیزیه که داره درتمامِ جهان
اتّفاق میفته،
نه فقط ازنظرسیاسی، توسط متخصصین،
توسط حکومتهای مختلف وغیره،
بلکه ازنظردرونی، در عمق درون،
ما اسیروبردۀ تبلیغات هستیم،
ما انسانهای شرطی شده هستیم،
هیچ فرقی نمیکنه که درهندوستان
زندگی میکنیم یا درآمریکا ویا اینجا.