یادگیری در آینده به صورت خواهد بود؟
من برای آن برنامهای در نظر دارم،
اما برای اینکه به شما بگویم که برنامه من چیست،
باید یک داستان براتون تعریف کنم،
که مناسبت داره در اینجا گفته شود.
من سعی کردم که نگاهی به
آنچه که ما در مدارس آموزش میدهیم بکنم
که بینیم اینها از کجا میآیند؟
میتوانید گذشته خیلی دور آموزش را نگاه کنید،
اما اگر به روشهای مدارس امروز نگاهی بیندارید،
خیلی ساده که بفهمید آینها از کجا آمده اند.
این روشها از حدود ۳۰۰ سال پیش آمدند،
و اینها از آخرین
و بزرگترین امپراتوری این جهان آمدند( امپراتوری انگلیس)
تصور کنید که تلاش میکنید تا نمایشی را اجرا کنید،
سعی دارید که تمامی کره زمین را مدیریت و سرپرستی کنید،
بدون کامپیوتر، بدون تلفن،
با اطلاعات دستی بر روی کاغذ،
و سفر با کشتی.
در واقع این دردوره ویکتوریا انجام شد.
آنچه که آنها انجام دادند بسیار شگفت انگیز بود.
آنها یک کامپیوتر جهانی
با استفاده از مردم ساختند.
که امروز هنوز با ماست.
که دستگاه بروکراتیک اداری نامیده می شود.
برای اینکه این ماشین کار کند،
ما به افراد بسیار زیادی نیاز داریم.
آنها ماشین دیگری را ساختند که این افراد را تولید کند:
مدارس.
مدارس افرادی را پرورش میدادند
که بخشی از این
ماشین بروکراتیک اداری شوند.
آنها میبایستی که با همدیگر یکسان میبودند.
آنها باید سه چیز را میدانستند:
باید خط خوشی داشتند، چونکه اطلاعات با دست نوشته میشد؛
باید می توانستند بخوانند؛
و میبایستی میتوانستند ضرب،
تقسیم، جمع و تفریق را در ذهنشان انجام دهند.
آنها باید بسیار یکسان می بودند تا شما بتوانید یکی را از نیوزیلند انتخاب کنند
و اورا به کانادا بفرستند
و او فورا وارد کار شود.
مدیران دوره ویکتوریا مهندسین بزرگی بودند.
آنها سیستمی قوی را مهندسی کردند
که امروزه هنوز با ماست،
تولید افراد یکسانی برای
ماشین هایی که دیگر وجود ندارند.
امپراتور از بین رفته،
خُب ما با این طرح که
مردم یکسانی را تولید میکند چه کنیم،
و چه کاری خواهیم کرد
اگر هرگز کار دیگری برای این سیستم نکنیم؟
[" مدارسی را که ما می شناسیم منسوخ هستند" ]
خُب این یک نظر بسیار قوی هست.
من گفتم مدارسی که ما امروزه میشناسیم، منسوخ هستند.
من ادعا نمیکنم که آنها نقص دارند.
این خیلی متداول شده که بگویند سیستمهای آموزشی نقض دارد و شکست خورده هستند.
اینها نقض ندارند. اینها بسیار عالی درست شدند.
فقط موضوع این هست که به اینها دیگر نیازی نداریم. اینها قدیمی و از رده خارج هستند
امروزه چه نوع کارهایی ما داریم
خُب، کامپیوترها کارمندان هستند.
در دفاتر کار هزاران کامپیوتر وجود دارد.
و افرادی را دارید که این کامپیوترها را
برای کارشان هدایت میکنند.
این افراد نیازی ندارند که دست خط خوبی داشته باشند.
نیازی ندارند که در ذهنشان اعداد را با هم ضرب کنند.
آنها نیاز دارند که بخوانند.
در حقیقت، آنها نیاز دارند که مطلب را بفهمند و تمیز دهند.
خُب، امروز اینطوریست، اما با این حال ما حتی نمیدانیم
که در آینده مشاعل چگونه خواهند بود.
ما می دانیم که مردم در هرجایی که بخواهند کار خواهند کرد،
و هر وقت که بخواهند و به هر شکلی که بخواهند کار خواهند کرد.
چگونه مدارس امروز برای
دنیای فردا آماده خواهد شد؟
خُب، من با این موضوع کاملا اتفاقی مواجه شدم.
من به افراد برنامه نویسی کامپیوتری
در دهلی نو درس میدادم. ۱۴ سال پیش.
و درست نزدیک جایی که من کار میکردم یک زاغه بود.
من فکر میکردم، خدای من چگونه این کودکان
می توانند برنامه نویسی را یادبگیرند؟
و یا ایا آنها نباید یاد بگیرند؟
و در همان زمان، والدین زیادی را داشتیم،
که ثروتمند بودند، و کامپیوتر داشتند،
و به من می گفتند،" میدونی،
فکر کنم پسرم خیلی با استعداد است،
چونکه با کامپیوتر کارهای جالبی انجام میدهد.
و دخترم- آه، مطمئنا فوق العاد با هوش هست.
و چیزهایی مثل این. خُب ناگهان این را درک کردم که،
چگونه همه ثروتمندان
دارای فرزندان فوق العاد با استعداد هستند؟
(خنده تماشاگران)
ومردم فقیرچه چیزی را اشتباه می کردند؟
من روزنه ای را بین دفترم و
دیوار اطراف زاغه ایجاد کردم.
و یک کامپیوتر در درون آن قرار دادم تا ببینم اگر یک کامپیوتر به بچه هایی
که هرگز کامپیوتر نداشتند بدهم، چه اتفاقی می افتد،
کسانی که اصلا انگلیسی نمیدانستند، و نمیدانستند اینترنت چیست.
بچه آمدند با آن کار کردند.
این یک متر بالاتر از زمین بود، آنها گفتند،" این چیه؟ "
و من گفتم،" این، نمی دونم "
( خنده تماشاگران)
گفتند،"چرا این را اینجا گذاشتی؟ "
گفتم" همینطوری. "
گفتند،"میتونیم دست بهش بزنیم؟" گفتم، "اگر دوست دارید بله."
آنها رفتند.
و حدود ده ساعت بعد،
دیدم که دارند جستجو میکنند و به همدیگر یاد میدهند که چگونه جستجو کنند.
خُب گفتم،" خُب این غیر ممکنه، زیرا--
"چگونه ممکنه ؟ اینها هیچ چیز نمیدونند."
همکارم گفت، "نه، راه حل ساده ای داره.
یکی از شگردان تو باید آنجا رفته باشد و
به آنها نشان داده باشد که چگونه از ماوس استفاد کنند."
گفتم ،"بله، این ممکنه. "
بنابر این من آزمایش خودم را تکرار کردم . ۴۵۰ کیلومتر از دهلی نو خارج شدم
و به یک ده بسیار پرت و دورافتاده رفتم
که شانس اینکه یک مهندس نرمافزار از آنجا عبور کرده باشد
بسیار کم بود.( خنده تماشاگران)
من آزمایشم را در آنجا هم تکرار کردم.
آنجا محلی برای اقامت وجود نداشت ، من کامپیوترم را آنجا گذاشتم،
و رفتم، و بعد از چند ماه برگشتم،
و دیدم که بچه ها در کامپیوتر بازی میکنند.
وقتی من را دیدند گفتند،
"ما یک پردازشگر سریعتر و ماوس بهتری می خواهیم "
( خنده تماشاگران)
سپس گفتم، "خدای من شما چطور همه اینها را میدونید؟"
چیز جالبی به من گفتند.
با صدای خشمگینی گفتند،
"تو به ما دستگاهی دادی که فقط با زبان انگلیسی کار میکند،
و برای کار کردن با این باید انگلیسی به خودمان درس میدادیم." ( خنده تماشاگران)
و به عنوان یک آموزگار، این اولین باری بود
که من واژه" به خودمان درس می دادیم " را شنیدم که خیلی معمولی گفته شد.
اینجا نگاه اجمالی به این سالها میکند.
این اولین روز وجود یک روزنه روی دیوار بود.
در سمت راست یک بچه هشت ساله هست.
در سمت چپ او شاگردش هست. او شش ساله است
او به شاگردش چگونه جستجو کردن را درس میدهد.
بعداً در سراسر کشور،
من این آزمایش را بارها و بارها تکرار کردم،
و نتیجهای دقیقا مشابه با آنچه که داشتیم را گرفتم.
[ "فیلم روزنه بر روی دیوار-۱۹۹۹"]
این کودک ۸ ساله به خواهر بزرگترش می گوید که چکار کند.
و در آخر این دختر برای مراتی توضیح میدهد که این چیست،
و میگوید، " یک پردازشگر داخل این هست."
خُب، من شروع به انتشار اینها کردم.
من همه چیز را منتشر کردم .من همه چیز را اندازه گیری کردم و آنها را نوشتم.
و گفتم در طی ۹ ماه، یک گروه از کودکان را
با یک کامپیوتر با هر زبانی تنها بگذارید
آنها به استاندارد یک منشی در دنیای غرب خواهند دانست.
من این را دوباره بارها و بارها دیدم.
اما کنجکاو بودم ببینیم که اگر اینها به این اندازه میدانند،
چه چیز دیگری را هم خواهند دانست؟
من شروع کردم این آزمایش را بر روی به یک موضوع انجام دادن،
بطور مثال در بین اینها، تلفظ کردن را آزمایش کردم.
منطقه ای در جنوب هند هست
که مردم انگلیسی را بسیار بد تلفظ میکنند،
و آنها به تلفظ بهتری نیاز دارند چونکه با تلفظ بهتر کار بهتری خواهند گرفت.
من به آنها یک برنامه "بگو تا نوسته شود" ، در یک کامپیوتر دادم،
و گفتم، "حرف زدن را ادامه بده تا اینکه این آنچه که تو می گویی را بنویسد. "
( خنده تماشاگران)
و انها این کار را کردند، کمی را از این را ببینید.
کامپیوتر، از ملاقات شما خوشوقتم. کودکان: از ملاقات شما خوشوقتم.
ساگاتا میترا: دلیل اینکه با صورت از این بانوی جوان تمام کردم
این است که من شک دارم که شاید بسیاری از شما او را میشناسید.
حالا او به یک مرکز تلفن در حیدراباد ملحق شد
و شاید شما را در مورد صورتحساب کارت اعتباریتان
با یک لهجه انگلیسی بسیار واضح شکنجه میکند.
بعداً مردم پرسیدند، خُب این تا کجا ادامه خواهد داشت؟
و کجا متوقف خواهد شد؟
تصمیم گرفتم که بحثم را
با گزارهای پوچ نابود کنم.
من یک فرصیه ، فرضیه مضحکی را ساختم.
تامولا زبان مردم درجنوب هند است، گفتم،
آیا کودکان تامولایی زبان جنوب هند میتوانند
بیوتکنولوژی دی ان ای را از
روی کامپیوتر کنارخیابان همانند سازی کنند؟
و گفتم، من این را بررسی میکنم و نمره میدهم. آنها صفر خواهند گرفت
من چند ماهی را صرف میکنم و این کامپیوتر را برای چند ماهی ترک میکنم،
و برمیگردم. آنها یک صفر دیگر خواهند گرفت.
به آزمایشگاه برمیگردم و میگویم من به معلم نیاز دارم.
یک روستا پیدا کردم. به نام کالیکوپا در جنوب هند.
کامپیوتری را بر روی روزنهای بر روی یک دیوار نصب کردم.
و تمامی اطلاعات مربوط به همانندسازی 'دی ان ای' را از اینترنت دانلود کردم.
که بیشتر آنها را من نمی فهمیدم.
کودکان با عجله آمدند و گفتند، " این چیه؟"
گفتم، "این موضوع خیلی مهمی هست. اما همه اینها انگلیسی هست. "
سپس آنها گفتند، " خوب ما چطوری میتوانیم این متون انگلیسی مهم
و این نمودارها و شیمی را بفهمیم"
خُب تاکنون موقع من روش یادگیری نویی را ایجاد کرده بودم،
بنابراین من آن را اعمال کردم. گفتم، "هیچ ایدهای ندارم. "
( خنده تماشاگران)
"به هر حال من میروم. "
( خنده تماشاگران)
خُب ، برای چند ماهی آنجا را ترک کردم.
آنها صفر خواهند گرفت .یک امتحان به آنها دادم.
بعد از دو ماه برگشتم
و بچه ها دسته جمعی آمدند و گفتند،"ما هیچ چیز نفهمیدیم "
پس من گفتم، "خُب، من انتظار چه چیزی را داشتم؟ "
سپس گفتم، ' بسیار خوب، اما قبل از اینکه تصمیم بگیری که هیچ چیز را نفهمیدید،
چه مدت برای این وقت گذاشتید؟"
خُب آنها گفتند ،"ما ناامید نشدیم.
ما هر روز به این نگاه کردیم."
گفتم،"چی؟ شما مطالب روی این صفحه نمایش را نمیفهمیدید
و برای مدت دو ماه هر روز به این نگاه میکردید"
خُب دختر کوچولویی که الان میبینید،
دستش را بالا برد، و با لهجه غلیط تامیلی به انگلیسی،
گفت، به جزء این واقعیت که همانند سازی نادرست
مولکول های دی ان اِی باعث بیماری میشود،
ما چیز دیگری را نفهمیدم."
(خنده و تشویق تماشاگران)
خُب من آنها را آزمایش کردم.
من نتیجه تحصیلی غیر ممکن ۳۰ درصد را به جای صفر
درطی دو ماه در آب و هوای گرم استوایی با یک کامپیوتر
در زیر درخت با زبانی که آنها نمیدانستند با زبانی که آنها نمیدانستند
کاری که یک دهه جلوتر از زمان آنها بود را دریافت کرده بودم.
مضحک و چرند است ولی من باید روش دوره ویکتوریا را دنبال میکردم.
۳۰ درصد نمره مردودیست.
چگونه میتوانستم به آنها نمره قبولی دهم؟ میبایستی به آنها ۲۰ نمره بیشتر میدادم.
من نمیتوانستم یک معلم پیدا کنم . چیزی که پیدا کردی دوستی بود که
دختری ۲۲ سالهای داشت که حسابدار بود
که در تمامی مدت با آنها بازی میکرد.
خُب من از این خانم پرسیدم،"ایا میتوانی به آنها کمک کنی؟"
و او گفت قطعا نه.
من هیچ درس علوم را در مدرسه نخواندهام. وهیچ ایدهای از
از اینکه آنها درزیر این درخت چه میکنند را ندارم. من نمی توانم به شما کمکی بکنم."
گفتم،" من میگویم که چه بکنی. روش مادربزرگ ها را بکار بگیر. "
گفت، " این چه روشی ست؟ "
گفتم،"در پشت سرآنها بایست.
هر کاری که آنها می کنند فقط بگو،
عالیه، وای، منظورم اینه که این را چطوری انجام دادی؟
صفحه بعدی چیه؟ خدای من، 'وقتی که من سن تو بودم هرگز چنین کاری نکرده بودم. '
می دانی که مادربزرگها چه میکنند."
خُب برای مدت دو ما او این کار را کرد.
و نمره بچه ها به ۵۰ رسید.
کالیک پوما یک مدرسه خصوصی ثروتمند
که یک آموزگار آموزشهای بیوتکنولوژی را داشت،
مدرسه تحت کنترل مرا در دهلی نو پیدا کرده بود
وقتی که این نمودار را دیدم فهمیدم که راهی برای رقابت در این زمینه با آنها هست.
اینجا کالیک پوما است.
( بچه ها حرف میزنند) یاخته های عصبی.... ارتباط دارند
من زاویه دوربین را اشتباه گرفتم. این ها چیزهای غیر حرفه ای هستند،
اما آنچه که او سعی میکرد بگوید ،همانطور که میتوانید درک کنید،
او با دستش درباره یاخته های عصبی حرف میزند،
او میگوید که یاخته های عصبی با هم مرتبط هستند.
در سن ۱۲ سالگی.
خُب کارها در آینده چگونه خواهند بود
خُب ، میدانیم که آنها شبیه امروز خواهند بود.
یادگیری چگونه خواهد بود؟ما میدانیم که امروزه چگونه است،
کودکان تلفن های همراهشان را دریک دست دارند
و سپس با اکراه به مدرسه رفته تا کتابهایشان را با دست دیگر بردارند.
فردا این چگونه خواهد بود؟
آیا میتواند اینطور باشد که بگویند ما اصلا نیازی به مدرسه رفتن نداریم؟
ایا میتواند اینطور باشد که در هرزمان وقتی که نیاز به دانستن چیزی دارید،
شما می توانید آن را ظرف فقط دو دقیقه پیدا کنید؟
آیا این میتواند--- سوالی مخرب و ویرانگر،
سوالی که نیکلاس نگروپونته برای من مطرح کرد--
این که ما به سوی آن می رویم آیا میتواند چیزی باشد
که در آینده متوجه شویم که این منسوخ و ناکارآمد است؟
اما این وحشتناک است. ما انسان هوشمندی هستیم.
داناییست که ما را از سایر میمون ها متمایز میکند.
اما به این شیوه نگاه کنید.
برای طبیعت ۱۰۰ میلیون سال طول کشید
تا میمون بتواند روی پا بایستد
و تبدیل به انسان هوشمند شود.
وای برای ما فقط ۱۰٫۰۰۰( سال طول کشید ) تا دانایی منسوخ و از کار افتاده شود.
این چه داستاوردی هست.
اما ما باید آینده خودمان را در دست بگیریم.
به نظر میرسد که تشویق و دل گرمی کلید اصلیست.
اگر به کوپام نگاه کنید،
اگر به تمامی این آزمایشاتی که من انجام دادم نگاه کنید،
به سادگی این میگوید،" وای" و یادگیری را ستایش میکند.
شواهدی در علوم اعصاب وجود دارد.
روپاتلین بخشی از مغز است که در مرکز مغز ما قرار دارد،
هنگامی که تهدید شود، همه چیز را متوقف میکند،
روپاتلین درحالت تهدید بخش لوب پیشانی مغز را که بخش یادگیری مغزاست
را از کار میاندازد، همهی فعالیتهای ان از کار میافتد.
تنبه و امتحانات تهدید شمرده میشوند.
ما کاری میکنیم ذهن کودکان را از کار بیفتد،
و سپس به آنها میگویم که "کار کن".
چرا آنها سیستمی مثل این را ساختند؟
زیرا به این نیاز بود.
این در دوره امپراتوری بود
وقتی بود که شما به مردمی نیاز داشتید که بتوانند زیر تهدید و ارعاب زنده بمانند.
وقتی که شما در پشت سنگری تنها ایستاده اید،
اگر بتوانید زنده بمانید، شما خوب هستید و امتحان را پشت سر گذاشتید.
اگر نتوانید، شکست خوردید.
ولی دوره امپراتوری به سر رسیده است.
بر سر آفرینندگی و خلاقیت در دوره ما چه میآید؟
ما نیاز داریم تعادل را ازتهدید و ارعاب
به خشنودی و لذت تغییر دهیم.
من برای پیدا کردن مادر بزرگها به انگلستان برگشتم.
یاداشتی را در روزنامهای گذاشتم،
اگر شما یک مادر بزرگ برتانیایی هستید، اگراینترنت و دوربین وب دارید،
آیا میتوانید یک ساعت از وقتتان را بطورمجانی به من دهید؟
و درظرف دو هفته اول ، ۲۰۰ تا پاسخ دریافت کردم.
من پیش از هر کس دیگری در جهان مادر بزرگ بریتانیایی میشناسم.( خنده تماشاگران)
به آنها مادربزرگ ابری گفته میشود.
مادر بزرگ ابری پای اینترنت مینشیند.
اگر کودکی مشکل داشته باشد، ما یک مادربزرگ بهش میدهیم.
او میروی روی اسکاپ وحالیشون میکند.
من آنها را دیدم که با هم در روستایی به نام دیگال در
شمال غربی انگلستان با روستایی در
قلب هند به نام تمال نادو که حدود ۶٫۰۰۰ مایل دورتراست،
با هم کار میکنند.
مادربزرگ اینکار را تنها با یک ژست قدیمی میکند.
"هیسس"
بسیار خوب؟
این را نگاه کنید.
مادربزرگ: نمیتوانی من را بگیری. این را بگو.
نمیتوانی من را بگیری.
کودکان: نمیتوانی من را بگیری.
مادربزرگ: من مرد شیرینی زنجبیلی ام. کودکان من مردشیرینی زنجبیلی ام
مادر بزرگ: عالیه. خیلی خوبه.
ساگاتا میترا: در اینجا چه میگذرد؟
من فکر میکنم آنچه که نیاز است ما به دنبالش باشیم
جستجو وتوجه به یادگیری
به عنوان محصول آموزش خود سازماندهی شده است.
اگر شما اجازه دهید که فرآیند آموزش بخو به خود سازمان دهی شود،
سپس یادگیری اتفاق میافتد.
این درباره اینکه یادگیری صورت پذیرد نیست.
این درباره اجاز دادن به یادگیریست ، که صورت پذیرد.
آموزگار به موضوعی اشاره میکند
و سپس بصورت فردی درعقب کلاس میایستد
و نگاه میکند تا که یادگیری صورت پذیرد.
فکر میکنم این همه آن چیزیست که به آن اشاره شد.
اما ما چگونه میدانیم ؟ چگونه میآموزیم؟
خُب ، من بر آن شدم که
خود - سازماندهی محیط آموزشی SOLE را ایجاد کنم.
آساسا این قراردادن ازباند اینترنت پهن ، همکاری و تشریک مساعی
و تشویق در کنار همدیگر است.
من این را در مدارس بسیار زیادی امتحان کردم.
این روش در سراسر دنیا امتحان شده ، آموزگاران
در عقب میایستند و میگویند،" این به خودی خود اتفاق میآفتد؟ "
و من میگفتم، "بله، بله این به خودی خود اتفاق می افتد. "( و میپرسیدند) "شما چطور این را میدانستید؟ "
میگفتم،" شما بچه هایی که به من گفتند
و از جایی که آمدند را باور نمیکنید."
این یک فعالیت " سول SOLE"- خود - سازماندهی محیط آموزشی است.
( کودکان حرف میزنند)
این در انگلستان است.
او ضابطه و نظم را برقرار میکند،
به خاطر داشته باشید که هیچ آموزگاری درآن اطراف نیست.
دختر بچه: تعداد کل الکترونها با تعداد کل پروتنها برابر نسیت-- ساگاتا میترا: استرالیا
دختر بچه: بار خالص نسبت بار مثبت به منفی الکتریکی است.
بار خالص در یک یون برابر است با تعداد
پروتون ها منهای تعداد الکترونها.
ساگاتا میترا: او یک ده جلوتر از زمان خودش است.
خُب ، سول SOLE - من فکر میکنم ما به یک برنامه آموزشی از پرسشهای بزرگ داریم.
شما درباره آن قبلا شنیدهاید. میدانید که معنایان چیست.
زمانی بود که وقتی زنان و مردان در دوران سنگی( عصر حجر)
مینشستند و به آسمان نگاه میکردند، میگفتند
" این نورهای چشمک زن چه هستند؟ "
آنها اولین برنامه آموزشی را ایجاد کردند، اما ما بینش این پرسشهای شگرف را از گم کرده و از دست دادهایم.
ما آن را به تانژانت یک زاویه کوچک تبدیل کردهایم.
اما این به اندازه کافی جذاب نیست.
و روشی که این را برای یک کودک ۹ ساله قراردهید این است که بگوید،
"اگر یک شهابسنگ درحال آمدن به طرف زمین باشد
چطور میتوانی بفهمی که آیا این به زمین اصابت میکند یا نه؟"
و اگر او بگوید، " خُب ، چی؟ چگونه؟"
و شما بگوید،"یک واژه جادویی هست. که به آن تانژانت یک زاویه میگویند "
و او را تنها بگذارید. او آن را خواهد یافت و خواهد فهمید.
اینها اینجا تعدادی تصویر از کلاس های سول SOLE هستند
من پرسش های فوق العاده و باورنکردنی کردم
" جهان چه موقع شروع شد ؟"--
کودک ۹ ساله.
این یکی در مورد این است که چه اتفاقی میافتد وقتی که ما تنفس میکنیم.
این توسط کودکان بدون کمک آموزگار انجام شده است.
آموزگار تنها سوال را بوجود میآورد،
و سپس در عقب میایستد و پاسخها را تحسین میکند
خُب آرزوی من چیست؟
آرزوی من
این است که ما آینده آموزش را طراحی کنیم.
ما نمیخواهیم که قطعه یدکی
برای یک انسان کامپیوتری باشیم، ایا میخواهیم؟
پس ما نیاز داریم که آینده ای برای یادگیری و آموزش طراحی کنیم
من-- صبر کنید،
من باید کلمات را دقیقا درست بگویم،
زیرا این بسیار مهم است.
آرزوی من کمک به ایجاد طرحی برای آینده یادگیری و آموزش است
بوسیله حمایت و پشتیبانی کردن تمامی کودکان جهان
برای تلنگرزدن به شگفتی و توانایشان برای کار کردن با یکدیگر.
برای ساخت این مدرسه به من کمک کنید.
واین "مدرسهای درابرها " نامیده خواهد شد.
این مدرسهای خواهد بود که کودکان برای ماجراجویی فکری با پرسشهای بزرگی
که توسط واسطهها - معلمین شان هدایت میشود، به آن خواهند رفت.
روشی که من میخواهم آن را انجام دهم
این است که وسیلهای را ایجاد کنم که بتوانم در آن درس بخوانم.
این وسیلهای نقلیه ایست که عملا بدون سرنشین میباشد.
درآنجا فقط یک مادر بزرگ
که درستی و ایمنی کار را مدیریت میکند وجود دارد.
مابقی در ابرهاست.
چراغ ها با ابرها روشن و خاموش میشوند،
همه و همه چیز توسط ابرها انجام میشود.
اما من شما را برای هدف دیگری میخواهم.
شما میتوانید خود - سازماندهی محیط آموزشی را
در خانه، در مدرسه ، خازج از مدرسه و درانجن ها درست کنید.
انجام این بسیار آسان است. اطلاعات بسیار عالی
توسط TED تهیه شد که به شما میگوید چگونه این کار را انجام دهید.
اگر میتوانید لطفا ، لطفا این کار را
در سراسر پنج قاره جهان انجام دهید،
و اطلاعات را برای من بفرستید،
سپس من تمامی آنها را در کنارهم قرار داده و به مدرسه ابرها اضافه میکنم،
و( طرح) آینده یادگیری و آموزش را خواهم ساخت.
این آرزوی من است.
و آخرین نکته.
من شما را به بالا هیمالیا میبرم.
در ارتفاع ۳۶۵۰ متری ، جایی که هوا بسیار رقیق است میبرم،
یکبارمن دو روزنه روی دیوار برای کامپیوتر ایجاد کردم،
کودکان به طرف انها هجوم آوردند.
و در آنجا یک دختر بچه کوچولو بود که همه جا در به دنبال من بود.
به او گفتم،" میدونی میخواهم به همه یک کامپیوتر بدم، به هر بچه ای.
نمیدونم که چکار بادید بکنم؟"
میخواستم بی سرو صدا هم یک عکس هم از او بگیرم.
ناگهان دستش را اینطور بالا برد وبه من گفت،
" با این عکس بگیر "
( خنده تماشاگران) ( تشویق تماشاگران)
فکر کنم نصیحت خوبی بود.
من نصیحتش را گوش میدهم .دیگه حرف نمیزنم.
سپاسگزارم . بسیار سپاسگزارم.
( تشویق تماشاگران)
سپاسگزارم. سپاسگزارم. (تشویق تماشاگران)
بسیار سپاسگزارم. (تشویق تماشاگران)