اسم من گابریله. من ۱۸ سالمه
و حقیقت اینه که من به هر روشی انجامش ندادم
و من کارشناس ورزش، حادثه یا غیره نیستم
(خندیدن)
پس خیلی از شما متحیرید که چرا من اینجام
(خندیدن)
من تو هیچ چیزی کارشناس نیستم
اما در ایدهها، حقایق و تجربیاتم یک کارشناسم
و به همین دلیل است که درمقابل شما ایستادم
پس قبل از شروع بذارید بگم تمام اینها چهجورن
من متولد فیلیپینم و بیشتر عمرم اونجا بودم
من در شهری به اسم داواو متولد شدم
و هر سال به اونجا برمیگردم
و خانوادم میبینم و با دوستانم وقت میگذرونم
من معمولا به دبیرستان قدیمیم میرم
اولین باری که اونجا بودم زمستان اولم بود
من میخواستم معلم قدیمی زبانم رو ببینم
و او به من فرصت حرف زدن در کلاس را داد.
و من نمیدونستم چی باید بگم
من کالجم رو تنها سه ماه قبل شروع کرده بودم
و اونجا یک مکان عجیب برای من بود
چراکه تنها اوایل همان سال
من مثل دوستان دانش آموزان در کلاس او بودم
و لباس فرم یکسانی را میپوشیدم
و اساسا یکی از آنها بودم.
پس براشون از دلگرمی و اعتماد مجدد حرف زدم
چیزی که میخواستند بشنوند
چراکه من نمیخواستم آنها رو بترسانم
راستش امروز بچیزی که بهشون گفتم فکر میکنم
اول اینکه باید به آنها دلگرمی میدادم
تا خودشان را با محیط جدید تطبیق دهند.
در ممتازترین بخش شهر رشد کنند
عجایب خیلی من را درگیر خود نکرد
و همه یجورایی یا کامل همدیگر رو میشناختند
اما بذارید امروز از شما بپرسم
آیا اسم گابرین پرسبیترو برایتان آشناست؟
بله.منم اینجوری فکر نمیکنم
(خندیدن)
پس بودن در محیطی جدید یک فرصت برای من بود
تا جدا از همه انتظارات هویتم را بشناسم
خیلی جزیی چراکه انتظاراتی وجود نداشت.
سپس به حفظ فرهنگ زندگی عالی تشویقشان کردم
من بزرگ شده ام تا یک به دست آورنده باشم
و این اشتیاق که سبب موفقیت خواهد شد
یک بخش بزرگی از کسی که هستم است.
به دبیرستانم برگردیم
هدفم بودن در یک برنامه شناختن سه ماهه بود
در این برنامه مدال ها و گواهی ها داده میشد
به دانش آموزانی که بهترین های آموزشی بودند
برگردیم به زمان من، صبح پنج شنبه تشکیل شد
کجایی که دانش آموزان ممتاز باید جلو بشینند
و بقیهی دانش آموزان
برنامه را از یک بخش جدا ببینند.
این همان فرهنگ رقابتی بود که
مرا بچیزیکه فکر میکردم نمیتونم مجبور کرد
بهترین درون من را بیرون می آورد
اما اینجا چیزی است که به آنها نگفتم.
اول باید میگفتم سخترین کسی که باید قانع شه
که شما فراترید و شایسته اید، خودتان هستید
باور کنید من نمیدانستم چه باید میکردم
وقتی ابتدا شروع به نوشتن بحث تدکسم کردم
هجده سالم بود
و در شرکت حرفه ایان باتجربه
با ایده های انقلاب گرایانه
و قادر نبودنم در پاسخگویی به باور مردم
باورهای خودم را نیز دچار چالش کرد.
سپس باید میگفتم شناختی که دنبالش هستید
در مدالهایتان، جوایزتان، گواهی هایتان، بله
اینها با هدف شما برابر نیست.
وقتی که دانشگاه را شروع کردم
فهمیدم که مدالها خط زندگی برای انگیزمند
و با شروع زندگی بدون مدالها، من گم شدم.
و متوجه شدم که باید سخت کار کنم
چون مدالها رفتنیاند،من حس مبهم دارم که چرا
پس بذارید اینو بگم:
تمایل بچیزی که میبینند در ذات انسانهاست
یا به چیزی تمایل داشته باشند که حسش میکنند
چیزی را نشان میدهد که ما نمیتوانیم.
و ما درمقابل کسیکه میخایم بشیم خیلی صفریم
و چیزی که میخاهیم به دست بیاریم
که ما یادمون رفت که رشد ما همراه فرایندیست
کل عمر وقتی شک داشتم میگفتم همه سعیمو کردم
و تمام مدت این را بعنوان تسلی میدانستم
فکر بعدی همیشه اینست "اما کافی نبود"
در حقیقت باید این را بگویم
من تمام تلاشم را کردم
و این بخاطر شکست که بهترین من کمی بهتر شد
و این یک تسلی نیست بلکه در اصل یک پاداشست
متشکرم
(تشویق کردن)