1 00:00:00,760 --> 00:00:03,735 چند نفر از شما از صفحات گسترده الکترونیک استفاده کردهاید، 2 00:00:03,760 --> 00:00:05,680 مثل اِکسل از شرکت مایکروسافت؟ 3 00:00:06,240 --> 00:00:07,496 بسیار عالی. 4 00:00:07,520 --> 00:00:12,096 چندتای شما بهشکل دستی کار تجاریتون را اداره کردهاید، 5 00:00:12,120 --> 00:00:15,200 درست مثل پدر من که چاپخانه کوچکش را در فیلادلفیا اداره میکرد؟ 6 00:00:16,160 --> 00:00:17,320 خیلی کمتر. 7 00:00:17,920 --> 00:00:20,520 خوب، کارها برای صدها سال اینطور انجام می شد. 8 00:00:21,480 --> 00:00:24,856 اوائل سال ۱۹۷۸، شروع به کار روی ایدهای کردم 9 00:00:24,906 --> 00:00:26,920 که نهایتا تبدیل به «ویزیکَلک» شد. 10 00:00:27,480 --> 00:00:28,710 و سال بعد 11 00:00:28,770 --> 00:00:32,439 روی کامپیوتر جدید شخصی اپل II تحویل شد. 12 00:00:33,240 --> 00:00:37,296 این درست است که، شش سال بعد واقعا اوضاع تغییر کرد، 13 00:00:37,320 --> 00:00:39,496 وقتی که والاستریتژورنال، سرمقالهای نوشت 14 00:00:39,520 --> 00:00:43,260 که در آن فرض کرد شما ویزیکَلک را میشناسید و شاید ازش استفاده میکنید. 15 00:00:43,760 --> 00:00:46,720 در سال ۱۹۹۰ استیو جابز 16 00:00:47,160 --> 00:00:50,400 گفت که «صفحات گسترده باعث حرکت این صنعت به جلو شده». 17 00:00:50,880 --> 00:00:54,800 « ویزی کلک بیشتر از هر چیز دیگری باعث موفقیت اپل شده است.» 18 00:00:55,440 --> 00:00:56,600 در یک نوشته خصوصی تر، 19 00:00:57,600 --> 00:01:00,736 استیو میگوید که «اگر ویزیکَلک برای رایانه دیگری نوشته میشد، 20 00:01:00,760 --> 00:01:02,960 الان با شخص دیگری مصاحبه میکردید.» 21 00:01:03,360 --> 00:01:09,736 پس، ویزیکَلک در بکارگیری رایانهها در کارهای تجاری موثر بود. 22 00:01:09,760 --> 00:01:10,920 چطور اتفاق افتاد؟ 23 00:01:11,680 --> 00:01:14,600 این چه چیزی بود؟ برایم چه اتفاقی افتاد تا اینگونه بسازمش؟ 24 00:01:15,920 --> 00:01:21,256 خوب، من برنامه نویسی را در ۱۹۶۶ وقتی ۱۵ سالم بود یاد گرفتم -- 25 00:01:21,280 --> 00:01:23,520 درست چند ماه بعد از اینکه این عکس گرفته شد. 26 00:01:24,200 --> 00:01:27,160 دبیرستانی های کمی امکان دسترسی به رایانه را در آن زمان داشتند. 27 00:01:27,560 --> 00:01:31,056 اما بخاطر خوش شانسی و با کلی اصرار، 28 00:01:31,080 --> 00:01:33,760 میتوانستم فرصت کار با رایانه را در گوشه و کنار پیدا کنم. 29 00:01:34,200 --> 00:01:39,080 بعد از کلی گِلبازی در فستیوال ووداستاک برای کالج به امآیتی رفتم، 30 00:01:39,520 --> 00:01:42,600 و در آنجا برای کسب درآمد در پروژه مالتیکس مشغول شدم. 31 00:01:43,320 --> 00:01:48,336 مالتیکس در سیستم های اشتراک زمانی پیشرو بود. 32 00:01:48,360 --> 00:01:51,536 چیزی از سیستمهای عامل لینوکس یا یونیکس شنیدهاید؟ 33 00:01:51,560 --> 00:01:52,800 آنها از مالتیکس آمدهاند. 34 00:01:53,320 --> 00:01:55,616 من روی مدلهایی از مالتیکس کار کردم 35 00:01:55,640 --> 00:01:59,456 که به عنوان زبانهای مترجم خطی رایانه شناخته میشوند، 36 00:01:59,480 --> 00:02:02,036 که توسط افرادی که رشتهشان رایانه نیست استفاده میشدند 37 00:02:02,036 --> 00:02:04,960 تا محاسباتشان را پشت ترمینال رایانه انجام دهند. 38 00:02:05,560 --> 00:02:07,816 وقتی که از امآیتی فارغالتحصیل شدم، 39 00:02:07,840 --> 00:02:10,680 برای کار به شرکت دیجیتال اکویپمنت رفتم. (DEC) 40 00:02:11,320 --> 00:02:14,496 در دِک، روی نرمافزارهای 41 00:02:14,520 --> 00:02:17,360 دوران جدید حروفچینی رایانهای کار میکردم. 42 00:02:17,800 --> 00:02:22,136 به روزنامهها کمک میکردم تا ماشین تایپ خبرنگارهایشان را 43 00:02:22,160 --> 00:02:23,640 با ترمینالهای رایانه عوض کنند. 44 00:02:23,880 --> 00:02:25,096 نرمافزار مینوشتم 45 00:02:25,120 --> 00:02:28,816 و بعد پیش مشتریها رفتم به جاهایی مثل روزنامه کانزاس سیتی استار، 46 00:02:28,840 --> 00:02:31,256 و به کاربران آموزش میدادم و نظرشان را میپرسیدم. 47 00:02:31,280 --> 00:02:33,136 واقعا تجربه کردن دنیای واقعی بود 48 00:02:33,160 --> 00:02:36,400 کاملا با آنچه در آزمایشگاه های ام آی تی دیده بودم فرق میکرد. 49 00:02:37,880 --> 00:02:40,496 بعد از آن مدیر پروژه 50 00:02:40,520 --> 00:02:45,320 اولین نرمافزار واژه پرداز دِک بودم، دوباره موضوعی جدید. 51 00:02:45,720 --> 00:02:51,216 مثل حروفچینی، موضوع مهم ایجاد یک رابط کاربری بود 52 00:02:51,240 --> 00:02:55,320 که برای استفاده ناآشنایان با رایانه طبیعی و کارامد باشد. 53 00:02:56,360 --> 00:03:00,336 بعد از کار در دِک، برای کار به شرکت کوچکی رفتم 54 00:03:00,360 --> 00:03:06,480 که صندوقهای پول الکترونیکی با ریزپردازنده برای صنایع فست فود میساخت. 55 00:03:07,360 --> 00:03:11,056 اما همیشه بدنبال تاسیس یک شرکت با دوستم باب فرانکستون بودم 56 00:03:11,080 --> 00:03:13,816 که قبلا با او در پروژه مالتیکس در امآیتی آشنا شده بودم. 57 00:03:13,816 --> 00:03:17,636 پس تصمیم گرفتم تا به دانشگاه برگردم و تا آنجا که میتوانم از کسب و کار یاد بگیرم. 58 00:03:17,636 --> 00:03:19,590 و در پاییز ۱۹۷۷، 59 00:03:19,620 --> 00:03:23,330 وارد دورهی آموزشی امبیای در دانشگاه تجارت هاروارد شدم. 60 00:03:23,840 --> 00:03:26,336 من جزو درصد کمی از دانشجوها بودم 61 00:03:26,360 --> 00:03:29,200 که سابقهای در برنامه نویسی داشتم. 62 00:03:30,080 --> 00:03:33,256 این عکسی از من در کتاب سال است که در ردیف جلو نشستهام. 63 00:03:33,280 --> 00:03:34,296 ( خنده حضار ) 64 00:03:34,320 --> 00:03:36,936 در هاروارد ما به شکل بررسی موضوعی آموزش میدیدیم. 65 00:03:36,960 --> 00:03:38,896 هر روز سه مورد را بررسی میکردیم. 66 00:03:38,920 --> 00:03:44,640 هر مورد از چند ده صفحه تشکیل شده بود که یک وضعیت خاص تجاری را نشان میداد. 67 00:03:45,600 --> 00:03:50,176 اغلب دارای نمودارهایی بودند که از کلمات و اعداد تشکیل شده بود 68 00:03:50,200 --> 00:03:53,360 که به شکل قابل فهمی برای آن وضعیت خاص قرار گرفته بودند. 69 00:03:53,840 --> 00:03:55,776 معمولا کاملا با هم فرق داشتند. 70 00:03:55,800 --> 00:03:57,016 این تکلیف من است. 71 00:03:57,040 --> 00:04:00,216 مجددا، اعداد، کلمات، به شکلی قرار گرفتهاند تا معنی پیدا کنند. 72 00:04:00,240 --> 00:04:04,320 کلی محاسبه -- همیشه با ماشین حساب بودیم. 73 00:04:04,720 --> 00:04:06,600 در واقع، این ماشین حساب من است. 74 00:04:08,200 --> 00:04:10,976 برای جشن هالوین، شکل ماشین حساب شدم. 75 00:04:11,000 --> 00:04:12,440 ( خنده حضار ) 76 00:04:13,785 --> 00:04:16,976 در شروع هر کلاس، استاد کسی را صدا میکرد 77 00:04:17,000 --> 00:04:18,279 تا موضوع را شرح دهد. 78 00:04:19,079 --> 00:04:21,856 آنها وضعیت را توضیح میدادند 79 00:04:21,880 --> 00:04:25,616 و اطلاعاتی را ارائه میکردند که استاد آن را 80 00:04:25,640 --> 00:04:28,545 روی تختههای برقی جلو کلاس خلاصه میکرد، 81 00:04:28,569 --> 00:04:30,096 و بعد ما با هم بحث میکردیم. 82 00:04:30,120 --> 00:04:34,576 یکی از خسته کنندهترین چیزها این بود که وقتی که تمام تکلیف را انجام میدادی، 83 00:04:34,600 --> 00:04:37,616 و روز بعد میآمدی و میدیدی که اشتباهی کردهای 84 00:04:37,640 --> 00:04:40,176 و همه عددهای دیگر هم اشتباه شدهاند. 85 00:04:40,200 --> 00:04:41,976 و دیگر نمیتوانستی همکاری کنی. 86 00:04:42,000 --> 00:04:44,240 و ما از روی همکاری امتیازبندی میشدیم. 87 00:04:45,320 --> 00:04:50,240 وقتی که آنجا با ۸۷ نفر دیگر مینشستم، خیلی از اوقات خیال پردازی میکردم. 88 00:04:51,280 --> 00:04:55,996 بیشتر برنامه نویسها آن روز ها با رایانههای بزرگ کار میکردند، 89 00:04:56,046 --> 00:05:01,496 چیزهایی مثل سامانههای انبارداری، حقوق و دستمزد و سیستمهای صورتحساب میساختند. 90 00:05:01,520 --> 00:05:04,016 اما من روی واژه پردازهای تعاملی 91 00:05:04,040 --> 00:05:06,136 و رایانههای شخصی کار کرده بودم. 92 00:05:06,160 --> 00:05:10,440 بجای فکر به خروجی چاپگر و کارتهای پانچ، 93 00:05:10,880 --> 00:05:13,656 من تخته سیاهی جادویی را تصور کردم 94 00:05:13,680 --> 00:05:17,056 که اگر یک عدد را پاک کنی و چیز جدیدی بنویسی، 95 00:05:17,080 --> 00:05:19,936 همه عددهای دیگر هم خود بخود تغییر کنند، 96 00:05:19,960 --> 00:05:21,720 مثل واژه پردازی با اعداد. 97 00:05:22,600 --> 00:05:26,840 تصور کردم که ماشین حسابم دارای یک ماوس است 98 00:05:27,240 --> 00:05:30,200 و یک صفحه بالای آن، مثل هواپیماهای جنگی. 99 00:05:30,720 --> 00:05:34,856 و میتوانم اعدادی را تایپ کنم، و دورش خط بکشم و کلید جمع را بزنم. 100 00:05:34,880 --> 00:05:38,616 و درست در وسط بحث جواب را بدهم. 101 00:05:38,640 --> 00:05:41,640 حالا فقط باید رویایم را تبدیل به واقعیت میکردم. 102 00:05:42,640 --> 00:05:45,080 پدرم نمونه سازی را به من یاد داده بود. 103 00:05:45,560 --> 00:05:47,176 او نمونههای اولیهای را نشام داد 104 00:05:47,200 --> 00:05:50,536 که برای مشخص کردن محل صفحه 105 00:05:50,560 --> 00:05:53,096 برای بروشورهایی که چاپ میکرد می ساخت. 106 00:05:53,120 --> 00:05:56,056 و معمولا نظر مشتریها را میپرسید 107 00:05:56,080 --> 00:05:59,680 و قبل از ارسال برای چاپ تایید آنها را میگرفت. 108 00:06:00,440 --> 00:06:05,536 مسیری که برای ساختن یک نمونه اجرایی از آنچه که میخواهی بسازی طی میکنی 109 00:06:05,560 --> 00:06:07,880 وادارت میکند تا مشکلات اصلی را روشن کنی. 110 00:06:08,720 --> 00:06:13,120 و اجازه میدهد تا راه حلی کم هزینهتر برای این مشکلات پیدا کنی. 111 00:06:13,720 --> 00:06:15,960 پس تصمیم گرفتم تا نمونهای بسازم. 112 00:06:16,760 --> 00:06:21,336 پشت ترمینال رایانه اشتراک زمانی داشگاه هاروارد رفتم 113 00:06:21,360 --> 00:06:22,856 و کار را شروع کردم. 114 00:06:22,880 --> 00:06:26,136 یکی از اولین مشکلاتی که با آن مواجه شدم این بود که: 115 00:06:26,160 --> 00:06:28,840 مقادیر را در فرمولها چطور نشان بدهم؟ 116 00:06:29,280 --> 00:06:30,640 بگذارید منظورم را نشان دهم. 117 00:06:32,000 --> 00:06:34,176 با خودم فکر کردم شما جایی را نشان میدهید، 118 00:06:34,200 --> 00:06:37,296 کلمه هایی را وارد میکنید، بعد در جای دیگری چیزی مینویسید، 119 00:06:37,320 --> 00:06:40,844 اعدادی میگذارید و بعد اعداد بیشتری، و محل جواب را نشان میدهید. 120 00:06:41,240 --> 00:06:44,456 و بعد اولی را نشان میدهید، منها را میزنید و دومی را نشان میدهید، 121 00:06:44,480 --> 00:06:45,680 و نتیجه را میبینید، 122 00:06:46,360 --> 00:06:49,776 مشکل این بود که: چه چیزی در فرمول بگذارم؟ 123 00:06:49,800 --> 00:06:52,420 باید چیزی باشد که رایانه بفهمد جایش چه بگذارد. 124 00:06:52,444 --> 00:06:54,136 و اگر تو هم فرمول را ببینی، 125 00:06:54,160 --> 00:06:57,160 بفهمی که به کجای صفحه اشاره میکند. 126 00:06:57,840 --> 00:07:00,736 اولین راهی که فکرکردم روش برنامه نویسی آن بود. 127 00:07:00,760 --> 00:07:02,665 اولین باری که محلی را نشان بدهی، 128 00:07:02,689 --> 00:07:05,369 رایانه از تو می خواهد که برایش اسمی مشخص و واحد بگذاری. 129 00:07:06,760 --> 00:07:10,536 به سرعت مشخص شد که این کار خیلی خسته کننده است. 130 00:07:10,560 --> 00:07:13,800 رایانه باید خودش اسمها را بسازد و و سرجایش بگذارد. 131 00:07:14,600 --> 00:07:18,960 با خودم فکر کردم، چرا با همان ترتیبی که خودت درست میکنی نباشد؟ 132 00:07:19,480 --> 00:07:21,976 بررسی کردم، مقدار ۱، مقدار ۲. 133 00:07:22,000 --> 00:07:24,762 سریعا دیدم که اگر بیشتر از چندتا عدد داشته باشی 134 00:07:24,786 --> 00:07:27,296 اصلا یادت نمیماند که هرچیزی روی صفحه کجاست. 135 00:07:27,320 --> 00:07:32,616 بعد گفتم، چرا بجای اینکه تو عددها را هرجایی بگذاری، 136 00:07:32,640 --> 00:07:34,240 آنها را در یک جدول محدود نکنیم؟ 137 00:07:34,720 --> 00:07:36,936 در این صورت وقتی که یک خانه را انتخاب میکنی، 138 00:07:36,960 --> 00:07:39,680 رایانه سطر و ستون آن را به عنوان اسم انتخاب میکند. 139 00:07:40,640 --> 00:07:46,816 وبعد من آن را مثل نقشه درست کردم و ABC را در بالا اعداد را در کنار گذاشتم، 140 00:07:46,840 --> 00:07:49,736 اگر در فرمول B7 را ببینی، 141 00:07:49,760 --> 00:07:51,960 دقیقا متوجه میشوی که کجای صفحه است. 142 00:07:52,640 --> 00:07:56,880 و اگر باید یک فرمول را خودت وارد کنی، میفهمی که چطور این کار را انجام دهی. 143 00:07:57,440 --> 00:08:00,520 محدود کردن شما به یک جدول کمک کرد تا مشکل من حل شود. 144 00:08:01,200 --> 00:08:06,800 و همینطور امکانات جدیدی را ایجاد کرد، مثلا توانایی داشتن محدودهای از خانهها. 145 00:08:07,360 --> 00:08:08,936 اما خیلی هم محدود کننده نبود -- 146 00:08:08,960 --> 00:08:13,280 هنوز میتوانستی هر مقداری و هر فرمولی را در هر خانهای بگذاری. 147 00:08:14,120 --> 00:08:17,960 و این کاری است که تا امروز هم میکنیم، تقریبا ۴۰ سال بعد. 148 00:08:19,109 --> 00:08:22,776 دوستم باب و من تصمیم گرفتیم تا این محصول را با هم بسازیم. 149 00:08:22,800 --> 00:08:27,216 کار من بیشتر فهمیدن این بود که برنامه دقیقا چطور باید عمل کند. 150 00:08:27,240 --> 00:08:30,496 من برگه مشخصاتی را به عنوان جزئیات پروژه نوشتم. 151 00:08:30,520 --> 00:08:35,296 همینطور به من کمک کرد تا مطمئن شوم که رابط کاربری که تعریف میکنم 152 00:08:35,320 --> 00:08:38,799 را میشود به سادگی و روشنی برای افراد معمولی توضیح داد. 153 00:08:39,520 --> 00:08:44,936 باب در اتاق زیر شیروانی آپارتمانش در آرلینگتون ماساچوست، کار میکرد. 154 00:08:44,960 --> 00:08:46,680 این داخل اتاق است. 155 00:08:48,240 --> 00:08:51,016 باب کار سیستم مالتیکس امآیتی را به تعویق انداخته بود 156 00:08:51,040 --> 00:08:53,760 تا برنامه رایانه را روی ترمینالی مثل این بنویسد. 157 00:08:54,400 --> 00:08:57,896 بعد نسخههای آزمایشی را روی یک اپل II قرضی 158 00:08:57,920 --> 00:09:01,176 از طریق خط تلفن و رابط صوتی نصب کرد، 159 00:09:01,200 --> 00:09:02,780 که بتوانیم ان را آزمایش کنیم. 160 00:09:02,920 --> 00:09:07,640 برای یکی از این آزمایشها من مورد درسی چالش پِپسی را انتخاب کردم. 161 00:09:08,720 --> 00:09:11,640 چاپ هنوز کار نمیکرد، پس باید همه چیز را کپی میکردم. 162 00:09:12,480 --> 00:09:14,896 ذخیره هم کار نمیکرد، پس هر بار که به هم میریخت، 163 00:09:14,920 --> 00:09:17,920 باید همه فرمولها را دوباره وارد میکردم، دوباره و دوباره. 164 00:09:18,240 --> 00:09:22,216 روز بعد سر کلاس، دستم را بلند کردم؛ و خواسته شدم و مورد را ارائه کردم. 165 00:09:22,240 --> 00:09:25,816 پیش بینی پنج ساله را ارائه کردم، و همه حالتهای مختلف را بررسی کردم. 166 00:09:25,840 --> 00:09:29,520 درست به هدف زده بودم. «ویزیکلک» واقعا مفید بود. 167 00:09:30,160 --> 00:09:32,760 استاد گفت، «چطور این کار را کردی؟» 168 00:09:33,469 --> 00:09:36,136 خوب من نمیخواستم از برنامه سری برایش توضیح بدهم. 169 00:09:36,160 --> 00:09:37,680 ( خنده حضار ) 170 00:09:38,200 --> 00:09:40,366 پس گفتم، «من این را گرفتم و این را اضافه کردم 171 00:09:40,366 --> 00:09:42,176 و ضربدر این کردم و از این کم کردم.» 172 00:09:42,200 --> 00:09:44,356 استاد گفت،« خوب چرا از تقسیم استفاده نکردی؟» 173 00:09:44,356 --> 00:09:47,336 گفتم، «آها، تقسیم -- اینجوری دقیق نمیشد!» 174 00:09:47,360 --> 00:09:50,106 چیزی که نگفتم این بود که، « تقسیم هنوز کار نمیکرد.» 175 00:09:50,106 --> 00:09:53,056 ( خنده حضار ) 176 00:09:53,080 --> 00:09:56,936 نهایتا، ما آنقدر «ویزیکَلک» را تکمیل کردیم 177 00:09:56,960 --> 00:09:58,800 تا بتوانیم آن را به عموم نشان دهیم. 178 00:09:59,440 --> 00:10:01,416 پدرم یک برگه اطلاعاتی نمونه چاپ کرد 179 00:10:01,440 --> 00:10:03,440 که برای بازاریابی از آن استفاده کنیم. 180 00:10:04,280 --> 00:10:10,056 در ژوئن ۱۹۷۹، ناشر ما «ویزی کلک» را به دنیا عرضه کرد، 181 00:10:10,080 --> 00:10:14,200 در غرفه کوچکی در کنفرانس ملی رایانه در شهر نیویورک. 182 00:10:14,800 --> 00:10:18,960 نیویورک تایمز مقاله بامزهای درباره کنفرانس نوشت. 183 00:10:19,480 --> 00:10:22,096 « ماشینها چیزی مثل مراسم مذهبیشان را اجرا کردند ... 184 00:10:22,096 --> 00:10:23,631 و وقتی که مومنین جمع شدند، 185 00:10:23,661 --> 00:10:26,461 نقاشان در اتاقی به نام کولیسیوم به عبادتگاه ملحق شدند، 186 00:10:26,485 --> 00:10:29,656 و با دقت و با خطی زرد روی زمینهای مشکی نوشتند «ویزیکلک». 187 00:10:29,680 --> 00:10:31,496 همه «ویزی کلک» را تشویق کنید! 188 00:10:31,520 --> 00:10:35,096 ( صدای تنفس ) نیویورک تایمز: « همه ویزی کلک را تشویق کنید.» 189 00:10:35,120 --> 00:10:36,616 ( خنده حضار ) 190 00:10:36,640 --> 00:10:40,896 و این آخرین باری بود که از صفحه گسترده الکترونیک 191 00:10:40,920 --> 00:10:44,816 در نشریات کاری برای تقریبا دوسال صحبت شد. 192 00:10:44,840 --> 00:10:46,976 بیشتر مردم هنوز نفهمیده بودند. 193 00:10:47,000 --> 00:10:48,200 اما بعضی فهمیدند. 194 00:10:48,920 --> 00:10:53,120 در اکتبر ۱۹۷۹، ما ویزیکلک را به بازار عرضه کردیم. 195 00:10:53,880 --> 00:10:56,696 در بستههایی شبیه به این. 196 00:10:56,720 --> 00:10:59,200 و روی اپل II اینطور دیده می شد. 197 00:10:59,720 --> 00:11:02,260 و همانطور که گفته می شود، بقیهاش دیگر جزو تاریخ است. 198 00:11:02,360 --> 00:11:04,456 این داستان هنوز خیلی ادامه دارد، 199 00:11:04,480 --> 00:11:06,536 اما آن را روز دیگری تعریف میکنم. 200 00:11:06,560 --> 00:11:08,800 با این حال هاروارد آن را بخاطر دارد. 201 00:11:09,400 --> 00:11:10,600 این همان کلاس درس است. 202 00:11:11,240 --> 00:11:14,680 آنها یک پلاک برای یادآوری آنچه اینجا اتفاق افتاد نصب کردند. 203 00:11:15,640 --> 00:11:18,040 ( تشویق حضار ) 204 00:11:24,400 --> 00:11:27,336 اما همچنین به یادمان خواهد آورد 205 00:11:27,360 --> 00:11:32,856 که شما هم، باید از زمینه قبلی، مهارت و نیاز خاص خود استفاده کنید 206 00:11:32,880 --> 00:11:38,136 و نمونهای بسازید تا مشکلات اصلی را کشف و آنها را حل کنید، 207 00:11:38,160 --> 00:11:40,280 و به این شکل دنیا را تغییر دهید. 208 00:11:41,040 --> 00:11:42,256 متشکرم. 209 00:11:42,280 --> 00:11:46,880 ( تشویق حضار )