من شاهد تاثیرعشق ورزی و شوخ طبعی پدرم بودم و میدیدم این عشق و شوخ طبعی چطور دنیای اطراف من رو تغییر میده و من فکر کردم: این کاریه که باید انجام داد این کاریه که ارزشِ عمرم رو داره در 28 سالگی، بعد از یک دهه که کمدین حرفه ای بودم یک شب در لس آنجلس فهمیدم هدف زندگیم همیشه خلاص کردن مردم از دست نگرانی هاشون بوده، درست مثل پدرم هر جا میرفتم کاری میکردم که باعث میشد مردم بهترین حالتِ خودشون رو به من نشون بدن تو چطوری به دنیا خدمت میکنی؟ مردم دنیا چه نیازهایی دارن که استعدادِ تو میتونه فراهمش کنه؟ این تمام چیزیه که باید کشف کنی میتونم بر اساس تجربه ام بهتون بگم با ارزش ترین چیزی که در جهان جاری میکنید، تاثیریه که روی دیگران میگذارید چون در نهایت ما آواتارهایی که از خودمون میسازیم نیستیم ما تصاویر روی فیلمهای نگاتیو نیستیم ما نوری هستیم که به همه جا میتابیم، هر چیزی غیر ازاین نور فقط دود وآینه هاییه که حواسمون رو پرت میکنه اما در حقیقت قانعمون نمیکنه گمشدهای که به دنبال اون هستیم جایی فراتر از شخصیت و هویت ما قرار گرفته فراتر از دریافتی که دیگران از ما دارن، فراتر از خلق وپنهان کردن هویت و حتی فراتر از تلاش و تقلا تو میتونی وارد این بازی بشی، توی این جنگ ها بجنگی، با هر قالبی که میخوای بازی کنی اما برای پیدا کردن آرامش حقیقی باید سلاحت رو زمین بذاری نیازی که به تاییدِ دیگران داری میتونه تو رو در این دنیا نامرئی کنه اجازه نده هیچ چیز سر راه نوری که از درونت میتابه قرار بگیره خطرِدیده شدنِ خودت رو با شکوه و افتخار بپذیر من اغلب میگم کاش مردم بتونن تمام رویاها و ثروت و شهرتی که میخوان رو بدست بیارن تا بفهمن که داشتن همه اینها بهشون احساس کامل بودن نمیده من هم مثل خیلی از شما دغدغهام این بود که کاری بزرگتر از خودم در دنیا انجام بدم تا اینکه یک نفر باهوشتر از خودم باعث شد بفهمم هیچ چیز بزرگتر از خودم وجود نداره چشم های ما فقط تماشاگر نیستن، اونها همچنین نورافکن هایی هستن که از واقعیتهای مقابل چشممون داستانِ دومی میسازن که ترس، نویسندهی این داستانه وعنوان اون اینه: من هرگز کافی نیستم من فقط دارم آگاهانه انتخاب میکنم که چالش ها رو مفید ببینم تا بتونم به بهترین شکل با اونها دست و پنجه نرم کنم تو در دنیا سبک مخصوص به خودت رو ارائه میکنی و این قسمت جالب قضیه ست زندگی بر تو اتفاق نمیافته، برای تو اتفاق میافته توهمیشه تنها دو انتخاب داری، عشق یا ترس عشق رو انتخاب کن و هرگز به ترس اجازه نده تو رو تبدیل به دشمنِ قلبِ سرزنده ات کنه چون همه ی آنچه از تو باقی خواهد موند اون چیزیه که در قلب تو بوده محدودیتهای جسمم، روحم رو محدود نمیکنه بلکه بی انتهاییِ روحم جسمم رو نامحدود کرده تو ممکنه در چیزهایی که نمیخوای یا دوست نداری موفق نشی تا شاید شانس اینو پیدا کنی کاری رو که دوست داری انجام بدی پس راحت باش و یک زندگی خوب رو برای خودت تصور کن تو میتونی تمام عمرت رو صرف تصوراتِ غیرواقعی یا نگرانی برای آینده کنی اما همهی اونچه که اهمیت داره چیزیه که در این لحظه و اینجا اتفاق می افته و تصمیمی که ما در این "لحظه" میگیریم، این تصمیم یا از روی ترسه یا عشق بیشتر ما راهمونو از روی ترسهایی انتخاب میکنیم که پشتِ اقدامگراییمون مخفیاش کردیم ممکنه به نظر برسه چیزی که واقعا میخوایم بشدت دست نیافتنیه و خواستنش مسخره ست وبه همین خاطر هرگر جرات نکنیم اونو از هستی درخواست کنیم اما من دارم به شما میگم: من اثبات این حقیقتم که شما میتونید هرچیزی رو از هستی درخواست کنید ترجمه از سارا و فاطمه یوسفی