سلام. نام من لطیفه آل مکتوم است. من در 5 دسامبر متولد 1985. مادر من هوریا احمد Lamara است او از الجزایر است. پدر من نخست وزیر امارات متحده عربی است و حاکم دبی، محمد بن راشد سعید آل مکتوم. او دارای سه دختر به نام لطیفه. من یکی از وسط هستم. یکی از من بزرگتر و کوچکتر از من وجود دارد. و او دو دختر به نام مریم است. من سی برادران و خواهران در کل. من تا به حال می گویند که در مورد این فیلم به هیچ وجه بی اعتبار است که "هیچ می دانم که یک لطیفه وجود دارد و یک لطیفه وجود دارد وجود دارد آره، سه Latifas وجود دارد، من یکی از آنها هستم. من وسط لطیفه هستم. خواهران کامل من Maitha و شمسا. آنها هر دو مسن تر از من هستید و مجید او جوان تر از من. و من در ساخت این فیلم به دلیل آن می تواند بود که آخرین ویدیو من است. آره خیلی زود من قصد دارم به ترک شود به نحوی و من خیلی مطمئن از نتیجه نیست، اما من نود و نه درصد مثبت آن را به کار خواهد کرد. و اگر آن را ندارد پس از آن این فیلم می تواند کمک به من چرا که همه پدر من در مورد مراقبت از شهرت خود را است. او مردم را به محافظت از شهرت خود را بکشند. او .. او تنها به خودش و نفس خود می اندیشد. بنابراین این فیلم می تواند زندگی من را نجات دهد. و اگر شما در حال تماشای این فیلم آن را چنین چیز خوبی نیست. در هر دو صورت من مرده ام یا من در یک بسیار، بسیار، من وضعیت بسیار بد است. بنابراین از کجا شروع کنم؟ در سال 2000، خواهر من شمسا در حالی که او در تعطیلات در انگلستان بود. او 18 سال در حال رفتن به نوزده بود. او فرار کرد. و در دو ماه که او آزاد بود ما در تماس بودند و من هنوز هم در دبی با مادر و خواهر دیگر من. که در آن او با او گام به مادر و سفر کرده بود .. و همه آنها. بنابراین در حالی که او .. او موفق به فرار چرا که او نمی آزادی بسیار در دبی است. او آزادی را به انجام کارهایی نیست مثل شما کسی می داند در جهان متمدن می کنند مثل اعطا رانندگی یک ماشین یا مسافرت و یا شما می دانید که انتخاب برای آینده خود را. آزادی انتخاب چیزی است که شما مطمئن شوید که، ما. بنابراین، هنگامی که شما آن را داشته باشد، شما آن را برای مسلم و اگر شما آن را ندارید، آن را بسیار بسیار ویژه است. پس بله، او فرار و کل زمان او با من ارتباط برقرار شد. من در آن زمان چهارده ساله بود. و بله، شمسا بود .. من او را تقریبا به عنوان یک چهره مادر را دیدم. بله، او خواهر بزرگ من است. او مانند یک مادر نیز به من چرا که او واقعا در مورد من مراقبت. من می خواهم به او هر روز صحبت می کنند. پس بله زمانی که او را ترک کرد، آن را کمی بود سخت من برای او خوشحال بود، اما در همان زمان من در مورد او نگران بود. و آنچه او انجام داد، او همچنین یکی از دوستان او در دبی تماس که نام لیلا. هراب است. و مدام خواستار لیلا. و چه پدر من انجام داده است او را به رفت خانه لیلا و او سعی کرد به او رشوه با رولکس و او گفت: ما نیاز به شیر تلفن شما برای پیگیری شمسا برای دیدن جایی که او است. به طوری که آنچه آنها انجام داد. و لیلا شمسا، گفت: او به او گفت 'تلفن من شنود است. «آنها در حال تلاش برای شما پیدا کنید. مراقب باش.' و شمسا به من گفت که و به او گفتم: ، جلوگیری از تماس با لیلا. از آنجا که اگر شما او را پاسخ آنها در حال رفتن برای پیدا کردن شما. من فکر می کنم او توسط خودش در انگلستان تنهایی بود. او هیچ کس دیگری به صحبت کردن بود. بنابراین او صحبت به ما و او نگه صحبت کردن به لیلا. پس بله پس از دو ماه، آنها او را در بر داشت. در واقع، او در خیابان ها بود و یک دسته از بچه در یک ماشین فقط سوار آنها او را در بر داشت، آنها او را برداشت، لگد زدن و فریاد خود را در ماشین انداخت و او جایی رانده شد توسط یک هلیکوپتر .. او را به یک هلیکوپتر به نحوی رانده شد در فرانسه به پایان رسید و از فرانسه او را به دبی آمد. او در هواپیما تحت تاثیر مواد مخدر شد. این یک هواپیمای جت خصوصی بود، بنابراین هیچ کس چک کردن هر چیزی. او، تحت تاثیر مواد مخدر بود به دبی آورده و اساسا در این ساختمان قرار میگیرد. این ساختمان، آن را به نام "الخیمه، است که به معنی" چادر "در زبان عربی است. اما این یک چادر نیست، آن را فقط به نام "چادر" و و آن را در .. آن را در ZABEEL کاخ دارایی من گام به مادر هند. و او آنجا نگهداری می شد و قفل شده است. و در آن زمان، ما می تواند او را برخی از چیزهایی مانند لباس یا هر چیز دیگری را ارسال کنید. بنابراین، ما در یک تلفن برای او مخفیانه. «ما» به معنی من و خواهر خوانده من مونا مونا. آل Lamara. ما در تماس با او بودند و ما در یک تلفن مخفیانه، بنابراین ما می تواند به او صحبت کنید. بنابراین در حالی که او در داخل بود، او برخی از روزنامه نگاران در انگلستان تماس و آنها داستان به گاردین منتشر شده است. من فکر می کنم حدود ماه می سال 2001 بود زمانی که داستان بیرون آمد، من واقعا مطمئن نیستم. داستان ها.. گوگل شمسا آل مکتوم 'و آن اولین چیزی که می آیند تا. او، فرار او و همه از آن. بنابراین، هنگامی که داستان بیرون آمد، من فکر می کنم که آنها متوجه که به نحوی او در ارتباط است و یا کسی در او یا هر چیز دیگری کمک می کند. بنابراین پلیس رفت و آنها مونا از دانشگاه او را گرفت و آنها سوال و او را شکنجه و خواهر من Maitha به اتاق من در بعد از ظهر همان روز، و او گفت: : مونا توسط پلیس گرفته شده است و آنها در حال او سوال و ضرب و شتم او را تا اساسا نظر شما در مورد شمسا می دانید؟ و Maitha شد نوع اقدام مانند بازجو. شما می دانید دوست دارم .. من بازجویی تو را برای دریافت اطلاعات از شما هستم. من گفتم: من هیچ چیز نمی دانم. و .. پس به هر حال من رفتم و من دیگر خواهر به تصویب رسید من فاطمه گفت فاطمه. Lamara. که توسط راه در کابین در خانه ما نگه داشته شد. او نگه داشته شد .. این داستان دیگری است. او در یک کابین در اموال ما نگه داشته، اما قفل شده است. جدا از بقیه خانواده چرا که او شیطان است. رفتار شیطان او را. She's..She است سرکش. بنابراین او اساسا در یک قفس در خانه ما نگهداری می شود. و به هر حال .. من .. من یک یادداشت برای او نوشت و من خدمتکار ما گفت: به آن را به او بدهد به آن اسلاید در زیر درب و او انجام داد. و من به او گفت شما می دانید مونا گرفته شده است و او که توسط پلیس سوال و همه چیز. و پس از آن فاطمه (س) فقط دیوانه رفت، او فقط مانند شکست پایین پنجره .. او .. او .. و درب. او این در خارج از پنجره انداخت .. چیزی فلزی. او آن را شکست. او پیاده شد. او در زمان یک چاقو است. او تهدید شد علی، که یک .. او یک آشپز است .. اما او نیز .. مانند برادر در قانون از مرد دست راست پدر من است. بنابراین او بود نوع از مسئول کارکنان دوست یا هر چیز دیگری. بنابراین او در زمان یک چاقو و او را تهدید او را مانند `من می خواهم برای دیدن مونا، من می خواهم به دیدن Mona' به طوری که آنها فاطمه گرفت. آنها او را به زندان انداخت و آنها او را شکنجه می کند. و پس از آن متوجه شدم که او می دانست هیچ چیز. ما او را بگویم که چون ما می تواند او را بگویم که ما در تماس با شمسا بود. به هر حال آنچه پس از آن اتفاق افتاد، آره به طوری که روز من از نوع همه از دست داد. همه دوستان من، همه .. خواهر من من همه چیز است. من هر کس که روز از دست داد. این بود .. آن روز برای من بسیار سخت بود. و البته من ارتباطی من با شمسا از دست داد. بنابراین حدود یک سال بعد به عنوان یک 16 ساله تصمیم گرفتم که من میخوام فرار کنم. در آن زمان من به اینترنت ندارد. من مجبور نیستم .. من خیلی .. آن 2002 بود. اینترنت وجود داشته است اما من مجبور آن، آنها به من اجازه نداد به اینترنت می باشد. من به اینترنت ندارد. من گوشی ندارد. تنها تلفن من با دوست من به من داده شد پس از آن بود توسط خانواده و یا هر چیز من مورد تایید نیست. بنابراین من تصمیم گرفتم من میخوام فرار کنم. من میخوام بروید، من میخوام ترک امارات متحده عربی. من میخوام پیدا کردن یک وکیل در یک کشور دیگر. مانند من میخوام رفتن به عمان. من میخوام فقط وجود دارد و من میخوام پیدا کردن یک وکیل و یا چیزی و من میخوام به کمک شمسا هستم. در بدترین حالت اگر آنها به من گرفتن، اونا من با او قرار داده است. من میخوام در زندان با او باشد، بنابراین حداقل من می توانم او را ببینم و من خوشحال هستم و او می داند که او تا به کسی با او و او تو را نمی انجام هر کاری دیوانه. دختره تو اون خودش صدمه دیده است. او خواهر خود را با او، بنابراین او به جای تو نیست کاری انجام دهید. میدونی.. بنابراین من فکر می کرد یا من کمک به او و یا من در زندان به سر قرار داده و با او. بنابراین در سال 2002 فرار کردم. و آنها به من در مرز گرفتار شده است. و آره مثل .. من بسیار، بسیار ساده و بی تکلف من فکر کردم شما فقط می تواند برود. من فکر کردم شما فقط می توانید .. مانند یک وجود دارد مرزی و پس از آن مانند شن و ماسه و یا چه وجود دارد .. من نمی دانستم چه مرز به نظر میرسد. من هرگز به مرز در زندگی من بوده است. من اینترنت به آن تحقیق ندارد. من کسی را به صحبت کردن با را نداشته باشند، به من مشاوره می دهد. من نمی توانست .. من کاملا با خودم بود. من هیچ کس بود. هیچ کس حتی می دانست که چه .. مثل من .. دوستان people..my در اطراف من در مدرسه مانند آنها نمی دانستند چه من که قرار بود از طریق. من نمی تواند به کسی در مورد آن صحبت کنید. پس آره .. و من اجازه نمی کردن. اجازه نداشتم به رفتن به خارج .. من از رفتن به مدرسه شد. من گاهی اوقات به اصطبل خانواده که سوار اسب رفتن و جدا از آن من هر چیزی دیگری را انجام دهد و پس از آن من به خانه رفتم. بنابراین من مجبور نبودم .. من بودم.. من هیچ چیز نمی دانم. بنابراین، بله، من آنها من را در مرز اساسا گرفته شود و سپس آنها متوجه که من بود. آنها به من به دبی به ارمغان آورد و مرد دست راست پدرم مرا به زندان انداخت به دستور پدرم و پس از آن خود را به همه بچه ها CID خود، آنها .. بله، آنها .. آنها به من در فرد قرار داده و آنها به من شکنجه شده است. در واقع، یکی از پسر شد من نگه داشتن، در حالی که آن مرد دیگر بود من ضرب و شتم .. و آنها که بارها و بارها انجام داد. من فکر می کنم اولین بار آنها مرا شکنجه، من هیچ درد را احساس نمی چون من در شوک بسیار بود. من نه .. مثل این بود که کسی در من از طریق یک بالش و یا چیزی ضربه. من می توانستم به دیدن آنچه که آنها انجام می دهند، اما من .. من مانند، آنها فقط از بین بردن بدن من؟ چه خبر است؟ من نه .. حتی .. درد نمی ثبت نام به دلیل من فکر می کنم در خیلی بود شوک و آن را از یک روز طولانی با خواب کوچک بود و من فقط .. درد نیست .. من نه .. من درد احساس نمی کند و آن را مانند یک بود جلسه شکنجه نیم ساعت. و پس از آن بار بعد من شکنجه شده بود، آن را بود پنج ساعت و آره من فقط از تخت بیرون کشیده شد به محل دیگری رانده در قصر در همان ساختمان، الخیمه، چادر، که یک چادر است. و بله، آنها مرا شکنجه. من می دانستم که چه مدت آن بود، چرا که من تا به حال یک ساعت مچی و آنها به من گفت که پدر خود را به ما گفت به شما ضرب و شتم تا زمانی که ما شما را بکشند. که سفارشات خود، سفارشات پدر خود را است. پدر شما، حاکم دبی، این چیزی است که او گفت. پس همه از این تصویر عمومی که او در تلاش برای به تصویر کشیدن حقوق بشر مزخرفه. او شخص بد ترین من تا به حال در زندگی من ملاقات است. او شر خالص است. هیچ چیز خوب در او وجود دارد. او مسئول مرگ بسیاری از مردم و باعث خرابی زندگی بسیاری از مردم است. او در مورد هر کسی نیست. او فقط در مورد تصویر خود، شهرت او اهمیت میدهد، و او با کمال میل کشتن کسی، اما او خودش آن را انجام دهد. او فقط .. او .. او کار کثیف انجام نشده خود. او فقط افراد دیگر را به آن انجام دهد. او مراقبت می کند. پس از عموی من فوت کرد، او یکی از همسران او کشته او کشته .. او را کشته همه می دانند در مورد آن، یکی مراکش. از آنجا که او بیش از حد بود .. رفتار او خیلی ظالمانه بود. او بیش از حد بود .. من فکر می کنم او think..I فقط بیش از حد صحبت و او با او احساس خطر می کرد. بنابراین او فقط او را به قتل رساندند. البته، او نمی تواند انجام است که زمانی که عموی من زنده بود، اما او می تواند که پس از درگذشت عموی من است. همه می دانند چه نوع شخصی او است. بنابراین در کل من به مدت سه سال و چهار ماه زندانی شد. من در ژوئن 2002 رفت و من در ماه اکتبر سال 2005 به. من نمی دانم .. انجام محاسبات ریاضی. اما در سال 2003 به مدت یک هفته از آزادی از زندان آمد. آنها من را به خانه، خانه، آن را به یک خانه نیست. این خانه من، خانه مادر من است. آنها به من تماس وجود دارد به مدت یک هفته قرار و آن را سورئال بود. وقتی به خانه رفت و به مادرم من انتظار می رود برخی از همدردی؟ شاید؟ از آنجا که زندان بود یک تجربه عادی زندان نیست آن شکنجه، شکنجه ثابت بود. حتی زمانی که آنها از لحاظ فیزیکی و ضرب و شتم نیست من تا آنها من را شکنجه کنند. آنها خاموش کردن همه چراغ. من در سلول انفرادی توسط خودم کاملا بود و هیچ پنجره وجود دارد، هیچ نور وجود دارد، تا زمانی که آنها روشن خاموش کردن نور، سیاه و سفید بازی بده. آنها می توانند آن را برای روز تغییر دهید، بنابراین من نمی دانم هنگامی که یک روز به پایان رسید پس از آن شروع بعدی و سپس آنها را .. آنها برای تلفن های موبایل را به من آزار و اذیت و سپس آنها را در وسط شب می آیند من بیرون بکشد تخت به ضرب و شتم من و از آن نبود .. این یک تجربه عادی زندان به هیچ وجه. این فقط شکنجه بود. و آنها نمی من هر چیزی را. من یک دست لباس ندارد. بنابراین من همان لباس می پوشید و من تلاش خواهم کرد به ماندن به عنوان پاک که ممکن است، اما شما بعد از جلسات شکنجه من حتی نمی توانستم راه بروم مطمئن شوید. بنابراین من به حمام خزیدن به دست آوردن آب، برای باز کردن یک شیر آب .. به گرفتن برخی از آب است. من فقط می در دست و زانو من خزیدن. در همه هیچ کمک پزشکی وجود دارد. آنها اهمیتی نمی دهند. آنها می خواستند من مرده به هر حال. و بله، تا من چیزی ندارد. من تا به حال یک تشک نازک است که سوراخ در آن حال و لکه خون و کثافت بود و آن را منزجر کننده، بوی بسیار بد است. من تا به حال یک پتو نازک نیز بسیار نفرت انگیز بود. و من لباس من پوشیده بود بود. و سپس من در چند ماه گذشته فکر می کنم، آنها به من داد یک مسواک، فقط یک مسواک، میدونی. بنابراین من نیست .. من .. آن را بسیار سخت برای تمیز ماندن بود و در اواخر آنها به من داد برخی از لباس، شستن لباس .. مثل جزر و مد، شما می دانید، لباس لباسشویی پودر. بنابراین من لباس پودر لباسشویی استفاده بر روی پوست من به تلاش برای تمیز شما می دانید باقی بماند. واقعا نفرت انگیز بود. بنابراین، بله .. بنابراین پس از آن تجربه، من رفتم به خانه برای یک هفته و آن بود .. از که به یک خانه با صابون و لباس و از این و آن و آن را مانند یک شوک به من بود. بنابراین من می خواهم پنج بار در روز چون من می تواند دوش. بود آب گرم وجود دارد. بود .. بود صابون وجود دارد. بود یک حوله وجود دارد. بود لباس وجود دارد. من می توانم آن را باور ندارد. مسواک وجود دارد. بود مواد غذایی مانند وجود دارد .. مثل غذای مناسب، مواد غذایی در ظرف کوچک مانند گوشت و برنج، گوشت و برنج است. این بود این جعبه ظرف کمی شما می دانید را دوست ندارم. این مواد غذایی که من می توانم بود .. من می توانید مواد غذایی تازه استفاده می کنند. من بسیار، بسیار کم خونی بود که من بیرون آمد. من آنقدر وزن از دست داده بود. تمام لباس های من حلق آویز شد خاموش من و من نمی توانست .. من نیاز به لباس های جدید. و همه چیز فقط یک شوک به من بود. بنابراین من به یاد داشته باشید، بسیار عجیب است، اما من به یاد داشته باشید زمانی که من به زندان برای اولین بار آمد حتی در ماشین، من به یاد داشته باشید ماشین احساس مانند آن که قرار بود تا سریع به دلیل من به مدت یک سال و یک ماه بود نقل مکان کرد. به طوری که ماشین احساس مثل من در یک ترن هوایی بود. من مانند وای، این است که فقط رفتن به این سرعت. و هنگامی که من به خانه رفت داشتن تمام این مردم صحبت کردن به طور معمول به من. طبیعی؟ عادی پس چه طریق بوده است؟ من نمی دانم که چه طبیعی است دیگر شما می دانید، مانند چیزی طبیعی است. هر time..I معنی حتی در حال حاضر .. من .. اگر من یک سر و صدا را بشنود من فقط از خواب بیدار و من برای چند سال به یاد داشته باشید بعد از من از زندان آمد هر زمان که من می تواند یک سر و صدا در خارج از درب شنیدن من فقط می پرش به بالا از تخت، شما می دانید، من فقط می پرش. من wouldn't..and من روی پای من ایستاده چون من آماده می دانید .. من برای هر چیزی آماده است. آره پس آره .. که یک زمان خوب نیست. بنابراین پس از یک هفته بودن در خانه تماس با مادر من، خواهر من و او به من محبت در همه نشان نمی دهد. در واقع، آنچه که او به من گفت این بود 'You فکر می کنم تجربه زندان خود را بد بود؟ 'There است دیگران که خیلی خیلی بیشتر بدتر از that' و هنگامی که این اتفاق افتاده من احساس واقعا، واقعا نا امید و غمگین. من واقعا انتظار می رود برخی از شفقت او را دوست دارم هر .. به عنوان هر نوع مادر اما هیچ شفقت وجود دارد. من هم هیچ شفقت از خواهر من، Maitha نیست. او نمی، اما این درست است ... شما می دانید آنها می توانستند من اگر آنها می خواستند کمک .. اما آنها نکردند .. اما در همان زمان آنها من قرار نیست در داخل، اما آنها می توانند به من کمک کرد. آنها می توانند به من بازدید اگر آنها می خواستند. آنها ممکن بود برای من کمی بیشتر جنگیدند. آنها می توانند برخی از شفقت، اما آنها از من مانند نگاه 'اوه شما این را به خودتان بود، بدون من نیست. من شمسا بگویید که برای فرار از انگلستان است. من او را بگویم که به نگه داشتن تماس لیلا. من نگفتم او را به تله افتاده است. من نه .. من این را به خودم نمی کنند. تنها چیزی که من این بود .. من در تلاش بود برای دفاع از خواهر من و تلاش به او کمک و این چیزی است که برای من اتفاق افتاد بنابراین به من بودن در خانه. بنابراین من تنها در خانه به مدت یک هفته در آنجا ماند چرا که پس از یک هفته من تا حدودی از یک شکست بود من به خاطر نمی دقیقا چگونه مبارزه آغاز شده، اما من فقط سرم فریاد که من می خواستم رفتن شمسا ببینید و من نمی تواند متوقف جیغ کشیدن دارد. آن را مانند بود .. من می توانم آن را توضیح دهد. من به معنای واقعی کلمه فقط نگه داشته جیغ و فریاد که "من می خواهم به دیدن شمسا، من می خواهم به دیدن شمسا، "من می خواهم به دیدن شمسا، و به پایان رسید تا مثل من از نظر جسمی شد تلاش برای مبارزه با مردم است. به طوری که آنها به من برگزاری شد و من به یاد داشته باشید که آنها را به نام. آنها به نام پلیس، اما در برخی از نقطه بود برخی از مردان من برگزاری دوباره وجود دارد. و پس از آن یک دکتر است. من یک دکتر را دیدم و او به من تزریق می شود و آنها به من یا در یک ماشین یا یک آمبولانس صورت گرفت، من به خاطر نمی. من فکر می کنم یک ماشین بود چون من فقط فریاد شد. من نمی تواند به یاد داشته باشید. آنها سعی کردند به من فرو نشاندن. آیا این اولین بار کار نمی کند. آنها به من در بیمارستان قرار داده. من به یاد داشته باشید آنها را با قرار دادن .. چسبیده چیز بر من، آرام بخش من است. و بعد من فقط به یاد داشته باشید چشمک می زند از مانند .. در تخت بیمارستان بیدار شدن از خواب و دیدن مردم در تلاش برای من غذا و پس از آن می دانم .. مثل بیدار شدن از خواب در حمام و پس از آن بیدار شدن از خواب مانند من مقداری زمان از دست رفته پس از آن من چند روز از دست داد. من تا به حال هیچ صدای چون من همه صدای من از دست داده از تمام جیغ می زند. پس آره .. و سپس آن را به من گرفت در حالی که به .. من نمی دانم چه مقدار از آنها به من فرو نشاندن و یا آنچه که به من داد، اما من چند روز از دست داد. و سپس آره .. من یک هفته در بیمارستان به سر برد و .. با صدا و پرستاران بسیار، بسیار، بسیار خوب وجود دارد. و آنها در تلاش بودند تا آن را به صورت عادی که ممکن است برای من دوست ندارد، به درمان نیست من مثل یک بیمار روانی می دانم .. چون من یک بیمار روانی نیست. من به آنها گفتم که من از طریق با زمزمه بسیار ضعیف من رفت، من می توانم .. من می توانم به آنها صحبت کنید و آنها را مانند آنچه به برای من اتفاق افتاده و آنها واقعا خوب بود و آنها سعی کردند به من احساس طبیعی است. و به هر حال تا بعد از یک هفته در خانه و سپس یک هفته در بیمارستان، آنها به من در زندان را دوباره. بنابراین در کل من سه سال و چهار ماه در زندان به سر برد. و من نمی دانم چه مدت من در آن وجود دارد برای. آنها فقط به من گفت شما می دانید پدر خود را گفت ما به شما ضرب و شتم تا زمانی که ما شما را بکشند و از آن است. و بله، آنها نمی شود به من را بکشند. آنها می خواستند اما آنها مدیریت نیست. بنابراین، هنگامی که از آنجا خارج، بار دوم زمانی که من در خارج از زندان، من .. من البته من .. من فقط.. من به همه متنفر بودم. من هیچ مردم در تمام اعتماد ندارند .. مانند برای من همه مردم بد بودند، همه مردم بودند به اعتماد نمی، همه مردم آنها فقط در برابر تو بود، شما می دانید که چه احساسی داشتم. بنابراین من زمان زیادی را با حیوانات سپری با اسب، با سگ، با گربه، با پرندگان تنها با انواع مختلف از حیوانات. من روز من با حیوانات صرف و پس از آن من به اتاق من و تماشای فیلم و یا چیزی رفتن، اما من نمی با مردم ارتباط برقرار کند. من کسی را من اعتماد ندارد. و بعد من .. آره، پس از آن بود .. آن .. آن زمان من .. من نمی دانم.. من نمی دانم چند سال از آمدن زندان به طور کامل به طور کامل از آن تجربه بهبود می یابند. من نمی دانم. من نمی دانم زمانی که آغاز شده به حالت عادی بیشتر است. من نمی دانم اگر من در حال حاضر عادی هستم. منظورم این است که آن چیزی که که واقعا به شما تغییر می دهد، شما می دانید، باعث می شود شما از دست دادن اعتماد در مردم است. تابستان 2017 است که بسیاری از مسائل تغییر، این نوع از من به تحت فشار قرار دادند .. Go..like من نمی توانم بیش از این صبر برای شمسا به بهتر، به طوری که من می توانم او با من است. من متوجه شدم شما می دانید این زمان من تقریبا ده سال طول کشید تا که من از بودن در اینجا است او کمک نمی کند. من می توانم او را به اینجا کمک نمی کند. لازم است که بروم. و این تنها راهی که من می توانم او را کمک کند. که تنها هستم که می توانم خودم را کمک کند. من می توانم به او کمک کند. من می توانم بسیاری از مردم کمک کند، فقط به ترک، بودن در اینجا .. من می توانم به او کمک کند در همه. پس .. و همچنین در سال 2017، من یک دوست خوب در تابستان از دست داده و آن را به من ببینید که چگونه زندگی .. تا کوتاه است. میدونی. هیچ تضمینی وجود ندارد. این فقط، فقط .. هیچ دلیلی برای نگه داشتن انتظار برای کسی برای ایجاد یک تغییر وجود دارد و یا کسی به آماده شود. هیچ دلیلی برای نگه داشتن انتظار فقط رفتن وجود دارد، می دانم .. فقط مطمئن گام به بزرگ. شمسا خوب و بدون شما خواهد بود و هنگامی که شما رفته شما می توانید به او کمک کند. بنابراین من نیاز به این فیلم. در مورد من آن را ندارد. این نه تو بیهوده است، کسی خواهد برخی از فیلم است. مجبور هستم.. من به یاد داشته باشید برای گفتن همه چیز به دلیل این می تواند آخرین ویدئو من. من نمی دانم که چه چیز دیگری می گویند. من نمی دانم که چه چیز دیگری می گویند. آنها برای مطمئن سعی خواهد کرد برای بی اعتبار این ویدئو و می گویند این یک دروغ است و یا آن را به یک بازیگر است و یا چیزی برای مطمئن. من نمی دانم چه چیز دیگری برای گوید در مورد من. من فقط می گویند اطلاعات بیشتر در مورد من. من به دبی انگلیسی رفت صحبت مدرسه زمانی که من بچه بودم و سپس به مدرسه بین المللی از Choueifat رفت و پس از آن به مدت یک سال به مدرسه لطیفه برای دختران رفت. و سپس آره وقتی که من از زندان، من اسب سواری، در داخل اصطبل ZABEEL بود. و بعد من غواصی در فجیره بود و پس از آن شروع کردم به چتربازی در Skydive دبی. بنابراین در بسیاری از افرادی که می .. که من می دانم وجود دارد. آنها می دانند که به صورت من. آنها می دانند چگونه صحبت می کنم. آنها من را میشناسند. بنابراین حتی اگر آنها سعی می کنند به من بی اعتبار، من امیدوارم که برخی از دوستان من در طول راه می گویند `من می دانم که لطیفه و این واقعا her' و شما می دانید به هر حال من مثل خواهر من Maitha است. من مثل برادر من مجید نگاه و آنها هر دو شخصیت های معروف. بنابراین حتی اگر آنها سعی می کنند به من بی اعتبار، نگاه می کنم مثل خواهر و برادر من. بنابراین.. و من هم کپی از پاسپورت رو به تو دادم و گواهی من و تمام چیزهای که، که توسط راه .. من در اختیار داشتن گذرنامه من را نداشته باشند، آنها نمی خواهند به من گذرنامه ام را. گذرنامه امارات متحده عربی من هرگز در اختیار من. من فقط یک کپی از آن زمانی که من انجام دادم .. ای وای.. وقتی که من کردم وقتی که من امتحانات GCSE من بود پس از زندان را ترک کردم، برخی از امتحانات انجام داد و آنها را ملزم نسخه گذرنامه. من یک عکس از گذرنامه من در زمان پس از و نیز زمانی که من امتیاز پشت سر هم من برای چتربازی انجام داد، FAI؟ من فکر می کنم این چیزی است که آن را به نام .. آنها نیاز به برخی مجوز پزشکی و که نیاز به یک کپی از پاسپورت خود، بنابراین من موفق به کپی .. کپی از گذرنامه ام. آنها حتی نمی خواهد به من گذرنامه ام را، اما آنها به من یک کپی از پاسپورت من. بنابراین من اجازه ندارم به رانندگی کنید. من مجاز به سفر و یا دبی ترک در همه. من نمی توانم. من این کشور از سال 2000 باقی نمانده است. من شده است درخواست زیادی فقط برای رفتن به سفر به مطالعه به انجام هر کاری طبیعی است. آنها من را اجازه نمی دهد. مجبور هستم.. من یک حکومت زمانی که من بیرون بروید و من به خانه آمده است .. من به پشت در یک زمان خاص است. آنها .. مادر من او همیشه مثل او نیاز به دانستن دقیقا همان جایی که من هستم. رانندگان گزارش به دفتر پدرم کجا بروم و غیره، و غیره. ما رانندگان اختصاص داده اند. ما اجازه نداریم به کسی از ماشین. من برای رفتن با راننده. این درایور دقیقا می دانند که در آن من. آره، به طوری که زندگی من اساسا. این بسیار محدود شده است. من می توانم .. من حتی نمی تواند به امارت دیگر بدون رفتن اجازه. من نمی توانم. بنابراین من به در دبی است. آره بنابراین، بله، حتی اگر آنها سعی کنید به من بی اعتبار، من یک مقدار زیادی از داده ها که آنها می توانند به من بی اعتبار است. خب، آنها سعی خواهد کرد و سپس آنها را بی اعتبار خواهد شد. بنابراین، بله، این است که رفتن به آخرین ویدئو من. من امیدوارم که این طور نیست .. من امیدوارم که من هرگز این ویدئو استفاده کنید. من امیدوارم که این فیلم تنها حذف می شود و ما همه خوبه اما این فیلم نیاز ساخته شده است. من نمی دانم چه چیز دیگری من نیاز به گفتن. بنابراین آنچه که من برای پس من ترک امیدوار است که من گذرنامه ام و من باید آزادی انتخاب در زندگی من و من می توانم شمسا از هر کجا که من کمک کند. من می توانم بگویم او گذرنامه او را بدهد. اجازه دهید سفر او. اجازه دهید به او دیدن من. و من فکر می کنم که تنها راه برای کمک به هر کسی از جمله خودم است. من نمی دانم که چه چیز دیگری می گویند. من می توانید در مورد بسیاری از چیزهایی که من صحبت در زندگی ام دیده. When..when من شش ماهه بود، خواهر پدرم از من خواست. بنابراین او به من در زمان دور از مادر من. بنابراین من برای ده سال اول زندگی من زندگی می کردند در قصر و اعتقاد داشتند که عمه من در واقع مادر من بود و من مادر واقعی من تنها یک بار در سال مراجعه کنید. من هرگز وجود خواب. من فقط می خواهم صرف روز و رفتن به کاخ در شب. و زمانی که برادر کوچکتر من سه ماهه بود، مادر من هم به او داد. خوب، او .. او که یکی داوطلبانه بود چرا که او نمی خواست من تنها باشم، بنابراین او برادر من را به من داد، به طوری که ما هر دو با هم. پس بله برای ده سال اول زندگی من زندگی می کردم دروغ پس از آن من کشف که من بود و پس از آن من رفتم به با مادرم زندگی میکنم و من مبارزه به زندگی می کنند با مادر من و شمسا بود مبارزه برای ما برویم و با او زندگی می کنند. بنابراین من همیشه شمسا به عنوان این شخص که مرا نجات دیدم. بنابراین من در تلاش بود واقعا سخت است برای نجات او، بنابراین .. اما تا کنون من موفق نبوده است. من می دانم که چه چیز دیگری که احتمالا انجام دهد. آنها احتمالا شمسا به به برخی از ویدئو صحبت کردن در مورد چگونه من دروغ گو هستم یا سعی کنید به من و یا چیزی شبیه به آن را بی اعتبار. مطمئن شوید که آنها سعی خواهد کرد به انجام این کار .. دانستن آنها. البته، او خواهد شد. او هیچ آزادی است. او می تواند هر چیزی که شما می دانید انجام می دهند. او .. در حال حاضر او .. او دارای یک روانپزشک با او و او توسط پرستاران احاطه شده است. آنها در اتاق خود هستید زمانی که او خواب است. آنها یادداشت برداری از زمانی که او از خواب بیدار، وقتی او خواب است، هنگامی که او را می خورد، چه او می خورد، آنچه او می گوید، گفتگو او می گوید، آنها او را تماشا کنید، به قرص های او، آنها مطمئن شوید که او طول می کشد همه از قرص او، داروهای these..these برای کنترل ذهن او، من نمی دانم چه می کنند. و به این ترتیب زندگی خود را کاملا کنترل می شود. آه، بله در تابستان نیز آنچه اتفاق افتاد، که من باید گفت است، شمسا با گوشی های تلفن همراه چند کشف شد. بنابراین.. مادر من و خواهر دیگر من آنها کردم پارانوئید که او میخوام سعی کنید شد برای تماس با روزنامه نگاران در انگلستان دوباره با آنها صحبت در مورد وضعیت و یا هر آنچه او، سعی کنید to..to مخدوش کردن وجهه پدر من اساسا. آنها ترس از که بود. به طوری که زمانی که وضعیت او را بیشتر کنترل کردم. این زمانی است که روانپزشک در به ماندن با او تمام وقت به ارمغان آورد. او در حال حاضر با روانپزشک برخورد اما هرگز کسی که با او ماندن بود مانند .. مثل همان اندازه که او در حال حاضر. و پرستاران تمام وقت با او تمام وقت. در واقع شبیه به راه رفتن در اطراف با یک قفس زیر او که می دانید، بنابراین او به هیچ .. هیچ آزادی. بنابراین اساسا آره من فکر می کنم .. من فکر می کنم چه خواهند کرد این است که آنها سعی خواهد کرد به استفاده از او را به من بی اعتبار. این امر می تواند شگفت انگیز زیرا.. آره آنها will..they سعی خواهد کرد به استفاده از او را به من بی اعتبار. آنها هرگز قادر به دریافت خودم را بی اعتبار خواهد بود زیرا میدونی.. آنها به ما نخواهند من را زنده، به طوری که به جای تو نمی شود. من نمی دانم که چه چیز دیگری می گویند. منظور من this..this شده است مثل یک دیوانه تقریبا دو دهه در حال حاضر از سال 2000 از آن آغاز شده است. ما در سال 2018 هستیم در حال حاضر، آن بوده است .. این واقعا، واقعا دیوانه بوده است. بسیاری از مردم .. بسیاری از زندگی مردم جریحه دار شده است، بسیاری از مردم شکنجه، بسیاری از مردم جان خود را از دست داده، بسیاری از چیزهایی که اتفاق افتاده ... شما می دانید او .. او را پوشش می دهد تا مقدار زیادی از قتل. او مراقبت می کند، پدر من است. او بدترین جنایتکار شما همیشه می توانید در زندگی خود را تصور کن و او این تصویر از تا مدرن و این همه مزخرف. من سی برادران و خواهران. او نمی کند .. او فقط قرار می دهد تصاویر و او تصویر عمومی خود را مانند او یک مرد خانواده است، این همه .. همه مزخرف. او نمی کند. این فقط PR. او یک پسر در لبنان که او هرگز می بیند. او را دیدم .. او ملاقات کرد شاید یک یا دو بار و او به او دست دادن .. می دانم زمانی که پسر خود را به دبی آمد. او .. او نادیده گرفته شده و بسیاری از، بسیاری از بچه ها خود را. او یک نه .. او یک پدر است. او واقعا، واقعا نفرت انگیز است، انسان واقعا منزجر کننده. آره، راه او زندگی خود را زندگی می کند و راه او مردم دیگر رفتار این نه آنچه که توسط رسانه ها، رسانه های خود به تصویر کشیده شده است. به یاد داشته باشید در دبی، رسانه های تحت کنترل است به همان اندازه از شرق میانه است. من نمی دانم که چه چیز دیگری می گویند. احساس می کنم اگر این چیزی که من را می کشد یا اگر من آن را زنده را حداقل یک ویدئو وجود دارد. غم انگیز است که آن را به این نقطه آمده که من را به یک ویدیو، اما من به. من نمی دانم که چه چیز دیگری می گویند. تلاش به از هر چیزی فکر می کنم، همه چیز، چه چیز دیگری می توانم در مورد زندگی من است. من نمی دانم که چه چیز دیگری می گویند. من واقعا امیدوارم که من این فیلم نیاز ندارد. و من احساس من آن نیاز نیست. من احساس در مورد آینده مثبت و من احساس مانند آن را یک شروع یک ماجراجویی است. این یک شروع از است .. از من ادعا زندگی من، آزادی من، آزادی انتخاب. من انتظار ندارم آن را به آسان، هیچ چیز آسان، اما من انتظار آن را به شروع یک فصل جدید در زندگی من و یکی که در آن من به برخی از صدای که در آن من لازم نیست به سکوت می شود و من می توانم در مورد خودم صحبت کنم، من می توانید در مورد شمسا صحبت کنید. من می توانم در مورد چه با ما اتفاق افتاده است صحبت کنید. آره، من واقعا به دنبال به جلو به آن. آره، من نمی دانم، من نمی دانم how..how من احساس می کنم فقط بیدار شدن از خواب در صبح و فکر .. من می توانم هر آنچه که من امروز می خواهید انجام دهید. من می توانم به هر کجا که من می خواهم. من تمام گزینه های در جهان مانند هر کسی می کند. که می شود چنین احساسی متفاوت و جدید. این امر می تواند شگفت انگیز است. من واقعا به دنبال به جلو به آن. فقط آنقدر وجود دارد شما می توانید زمانی که شما در یک کشور به دام افتاده انجام و به دام افتاده توسط همه این محدودیت ها. فقط آنقدر یک انسان می تواند انجام دهد وجود دارد. من به دنبال به جلو به آن و من به دنبال به جلو به شمسا داشتن یک زندگی بهتر است. من به دنبال به جلو به بسیاری از مسائل. آره، من واقعا احساس این یک شروع فقط یک فصل جدید در زندگی من است. من هیچ دلیلی برای ماندن در دبی در همه. من هیچ دلیلی برای آمدن به اینجا. من مردم من عاشق داشته باشد، اما آنها می توانند من را ببینید. شما می دانید مردم در خانواده من که من در مورد، دوستان من اهمیت می دهند، آنها می توانند به من هر کجا هستم. و این نیز سخت به دلیل من نمی دانم که در آن من میخوام بعد از این باشد. من لازم نیست .. من نمی دانم که در آن من میخوام استوار است. من نمی دانم که در آن .. که در آن من می توانم زندگی می کنند. من هیچ چیز نمی دانم. من نمی دانم که در آن من قصد دارم. ما نمی دانیم که. من می دانم که در آن من توقف. من می دانم که where..where من در حالی که برای باشد، اما من نمی دانم که در آن من تا پایان. این نوع از خوب نیز می باشد. من باید تمام گزینه های پس از آن، امیدوارم. آره .. من فراموش می گویند هر چیزی؟ چه من در مورد صحبت کنم؟ آیا من در مورد تمام قتل صحبت کنید؟ هنوز من در مورد تمام دهید من دیده ام صحبت کنم؟ هنوز من در مورد .. چه صحبت کنید؟ من نمی دانم آنچه در مورد صحبت چرا که خواهد بود بسیار، داستان بسیار طولانی است. من نمی دانم. من باید، باید من نه؟ او که مسئول بسیاری از مرگ و میر. او عمده جنایی، جنایی عمده عمده است. هیچ عدالتی در اینجا وجود دارد. آنها اهمیتی نمی دهند، به خصوص اگر شما زن، زندگی خود را به طوری یکبار مصرف است. آنها اهمیتی نمی دهند. او حتی به آتش کشیده خانه های برای مخفی کردن شواهد. او پایین خانه های سوخته. او دیوانه است. من فکر می کنم آن زمان است که او عواقب مواجه است از تمام چیزهایی که او در زندگی خود انجام می شود. او خواهد. او قطعا عواقب روبرو خواهد شد. مهم نیست که چه او به من می کند، تمام شکنجه .. همه چیز، من از او نمی ترسم. او به من را نمی ترساند. او احساساتی انسان احساساتی. و او صورت تو از عواقب است همه چیز را او انجام می شود نه فقط برای من، اما به هر کس دیگری. او با عواقب آن مواجه. آره خوب، من فکر می کنم هیچ چیز در من می گویند در حال حاضر وجود دارد. امیدوارم، من این فیلم نیاز ندارد. ما کجاییم .. ما کجاییم .. با تشکر از شما به همه دوستان من و به افرادی که واقعا به من اهمیت و به من .. به اعضای خانواده که مراقبت در مورد من، شما می دانید که شما می شوند، نه همه شما به من اهمیت، اما برخی از شما انجام دهد. تشکر از شما به این افراد است. و اگر من آن ایجاد نشده است، من واقعا امیدوارم که برخی از تغییر مثبت خواهد از همه این اتفاق می افتد وجود دارد. باشه.