مشکلات قابل لمس. از وقتی که یادم میآید همیشه دربارهٔ نیروی علم این احساس را داشتم که میتواند برای حل مسائل ضروری یا برای حل مشکلات به کار برده شود. وقتی در پرینستون (Princeton) شیمی میخواندم، اینقدر تئوریک و بدون کاربرد بود و من فکر میکردم که خوب، اگر فیزیک بخوانم شاید بهتر شود. این کار را کردم و به شدت پشیمان شدم. روی انتشار موج تحقیق میکردیم و من آن یک مسئله را نمیفهمیدم، آن معادله را. بنابراین رفتم پیش استاد و گفتم: این چیست، این کجا وجود دارد؟ او گفت: خوب، در واقع وجود ندارد، من اختراعش کردم. مانده بودم که آها، که این طور، پس این کاریست که ما اینجا میکنیم! یکی از آن نقطههای عطفی بود که به خودم گفتم: اوه! من اینجا دارم چه کار میکنم؟ در فراوانی راستین منابع، توان،