1 00:00:00,000 --> 00:00:04,906 چگونه کودکان به ما می‌آموزند که انسان‌های بهتری باشیم؟ 2 00:00:04,930 --> 00:00:06,836 آنها به شدت به دوستان خود وفادار هستند، 3 00:00:06,860 --> 00:00:08,802 به سرعت دفاع و سریع هم عذرخواهی می‌کنند 4 00:00:08,826 --> 00:00:10,273 و فوراً می‌بخشند. 5 00:00:10,297 --> 00:00:12,222 اما به عنوان یک مربی سابق مهد کودک، 6 00:00:12,246 --> 00:00:14,266 و هنوز هم قلباً یک مربی مهدکودک، 7 00:00:14,290 --> 00:00:15,539 می‌خواهم چیزی به شما بگویم 8 00:00:15,563 --> 00:00:19,373 آن هم درس شگفت‌انگیزی‌ست که بچه‌ها، در رابطه با درخواست کمک، به من یاد دادند. 9 00:00:19,397 --> 00:00:20,934 من عاشق رفتار آدم‌ها هستم-- 10 00:00:20,958 --> 00:00:24,348 اینکه چگونه در مکان‌ها و شرایط مختلف، رفتار متفاوتی نشان می‌دهیم-- 11 00:00:24,372 --> 00:00:27,095 و این بچه‌های پنج ساله بامزه با لپ‌های بانمکشان 12 00:00:27,119 --> 00:00:29,800 و ایستادن تمام‌قدشان برای یک صبح‌بخیر گرم و صمیمانه 13 00:00:29,824 --> 00:00:32,314 و علاقه بیش از حدشان برای دست دادن، 14 00:00:32,338 --> 00:00:33,636 بشدت برایم جالب بودند. 15 00:00:34,131 --> 00:00:36,329 اسم اولین کلاس من، کلاس مارس بود. 16 00:00:36,855 --> 00:00:38,102 ۱۰ شاگرد داشتم، 17 00:00:38,126 --> 00:00:40,475 که تک‌تکشان بشدت بازیگوش بودند. 18 00:00:40,499 --> 00:00:42,949 اما یکی از آن بچه‌ها را هرگز یادم نمی‌رود. 19 00:00:42,973 --> 00:00:44,757 اسم او سم بود. 20 00:00:45,398 --> 00:00:48,104 رفتار سم اصلاً به یک بچه پنج ساله نمی‌خورد. 21 00:00:48,555 --> 00:00:50,169 خیلی خودکفا بود. 22 00:00:50,193 --> 00:00:52,807 نه تنها می‌توانست بند کفشش را خودش ببندد، 23 00:00:52,831 --> 00:00:55,454 بلکه بند کفش بچه‌های دیگر را هم می‌بست. 24 00:00:55,825 --> 00:00:58,319 او همچنین، هرگز ظرف غذای کثیفش را به خانه نمی‌برد، 25 00:00:58,343 --> 00:01:00,697 چون بعد از ناهار ظرفش را تمیز می‌کرد. 26 00:01:00,721 --> 00:01:03,708 و اگر هم اتفاقی می‌افتاد که مجبور می‌شد لباسش را عوض کند، 27 00:01:03,732 --> 00:01:06,818 او این کار را خیلی آرام و با احتیاط انجام می‌داد. 28 00:01:07,190 --> 00:01:09,417 زیاد از دیگران درخواست کمک نمی‌کرد، 29 00:01:09,441 --> 00:01:12,353 اما همکلاسی‌هایش اکثراً از او درخواست کمک می‌کردند 30 00:01:12,377 --> 00:01:13,528 کمک در مواردی مثل، 31 00:01:13,552 --> 00:01:16,410 اینکه آیا می‌تواند در خوردن کیمچی تند به آنها کمک کند؟ 32 00:01:16,933 --> 00:01:19,554 او دوست نداشت به هیچ عنوان با معلم‌ها مهربان باشد 33 00:01:19,578 --> 00:01:21,902 و از دید بقیه «بچه باحالی» بود. 34 00:01:21,926 --> 00:01:23,594 اگر موقع صبح بخیر، بغلش می‌کردید، 35 00:01:23,618 --> 00:01:24,864 رویش را بر می‌گرداند 36 00:01:24,888 --> 00:01:27,124 و برای نشان دادن نارضایتی‌اش شکلک در می‌آورد، 37 00:01:27,148 --> 00:01:30,426 اما اگر هم بغلش نمی‌کردید، همانجا منتظر می‌ایستاد. 38 00:01:30,902 --> 00:01:32,627 آنچنان باهوش و قابل اعتماد بود 39 00:01:32,651 --> 00:01:34,991 که حتی من هم فراموش می‌کردم که تنها پنج سال دارد. 40 00:01:35,415 --> 00:01:36,566 به عنوان یک تازه‌کار، 41 00:01:36,590 --> 00:01:38,130 وقت زیادی را صرف مشاهده می‌کردم 42 00:01:38,154 --> 00:01:41,352 که چطور معلم‌های باتجربه‌تر با دانش‌آموزانشان تعامل دارند. 43 00:01:41,376 --> 00:01:43,262 و به چیز بسیار عجیبی پی بردم. 44 00:01:43,740 --> 00:01:45,511 خیلی وقت‌ها وقتی بچه‌ها می‌افتند، 45 00:01:45,535 --> 00:01:47,560 بلافاصله گریه نمی‌کنند. 46 00:01:47,584 --> 00:01:49,543 آنها سردرگم بلند می‌شوند، 47 00:01:49,567 --> 00:01:51,402 طوری که انگار دارند به این فکر می‌کنند 48 00:01:51,426 --> 00:01:52,903 می‌دانی «الان چه اتفاقی افتاد؟» 49 00:01:52,927 --> 00:01:54,938 «آیا آنقدر وخیم هست که گریه کنم؟ 50 00:01:54,962 --> 00:01:57,281 آیا درد دارد؟ چه خبر شده؟» 51 00:01:57,305 --> 00:02:00,960 معمولاً بچه‌ها مشکلی ندارند تا اینکه چشمشان به یک بزرگ‌تر ‌بیفتد؛ 52 00:02:00,984 --> 00:02:03,773 کسی که قابل اعتماد باشد و بتواند کمکشان کند. 53 00:02:04,260 --> 00:02:07,582 گره خوردن نگاهشان به هم همانا، و به گریه افتادن کودک همانا. 54 00:02:07,606 --> 00:02:10,622 وقتی متوجه این موضوع شدم، خیلی دوست داشتم آن را تجربه کنم، 55 00:02:10,646 --> 00:02:13,821 چون بنظرم به این معنی بود که اعتماد آن کودک را به دست آورده‌اید 56 00:02:13,845 --> 00:02:16,878 و این قابلیت را دارید تا در همه موارد به او کمک کنید. 57 00:02:16,902 --> 00:02:18,415 شما قهرمان آنها خواهید بود. 58 00:02:19,118 --> 00:02:21,742 هفته‌ها گذشت و من فقط معلم‌های دیگر را تماشا می‌کردم 59 00:02:21,766 --> 00:02:23,378 بچه‌ها با گریه سمتشان می‌آمدند، 60 00:02:23,402 --> 00:02:25,179 و من با حسرت به آنها نگاه می‌کردم. 61 00:02:25,203 --> 00:02:26,460 اوه، یعنی من حسود بودم. 62 00:02:26,484 --> 00:02:29,069 البته که دلم نمی‌خواست بچه‌ها زمین بخورند، 63 00:02:29,093 --> 00:02:31,435 اما بشدت به این تأییدیه نیاز داشتم 64 00:02:31,459 --> 00:02:35,195 تصدیقی که نشان دهد آنقدر اعتماد کودک را جلب کرده‌ام که از من کمک بخواهد. 65 00:02:35,817 --> 00:02:37,547 بالاخره این اتفاق افتاد. 66 00:02:37,571 --> 00:02:39,040 روز قشنگی بود. 67 00:02:39,064 --> 00:02:41,971 این اتفاق در زمان استراحت و در زمین بازی داخلی اتفاق افتاد. 68 00:02:41,995 --> 00:02:43,251 بچه‌ها مشغول بازی بودند 69 00:02:43,275 --> 00:02:45,275 و من داشتم چیزها را مرتب می‌کردم 70 00:02:45,299 --> 00:02:47,561 چون این کار هر روز معلم‌هاست-- 71 00:02:47,585 --> 00:02:49,415 و در اتاق معلم‌ها بودم. 72 00:02:49,439 --> 00:02:53,081 صدای یکی از بچه‌ها را شنیدم، «خانم معلم، خانم معلم، سم زمین خورده.» 73 00:02:53,515 --> 00:02:55,117 بیرون رفتم، 74 00:02:55,141 --> 00:02:56,385 با نگاهم دنبال سم می‌گشتم، 75 00:02:56,409 --> 00:02:59,070 مات و مبهوت آنجا ایستاده بود، 76 00:02:59,094 --> 00:03:01,676 انگار که داشت معادلات ریاضی حل می‌کرد. 77 00:03:01,700 --> 00:03:03,070 بعد به من نگاه کرد، 78 00:03:03,094 --> 00:03:04,616 نگاهمان به هم گره خورد، 79 00:03:04,640 --> 00:03:06,284 و آن اتفاق افتاد. 80 00:03:06,308 --> 00:03:08,245 لب پایینش شروع به لرزیدن کرد 81 00:03:08,269 --> 00:03:11,118 و چشم‌های کوچکش پر از اشک شد. 82 00:03:11,142 --> 00:03:13,793 بعد گریه کنان به سمت من آمد، 83 00:03:13,817 --> 00:03:14,984 و این شگفت‌انگیز بود. 84 00:03:15,008 --> 00:03:16,857 هرگز آن لحظه را فراموش نمی‌کنم. 85 00:03:16,881 --> 00:03:20,384 او گذاشت که من محکم بغلش کنم و کمک کنم تا آرام شود، 86 00:03:20,408 --> 00:03:23,308 معلوم شد که او خودش روی زمین لیز خورده، 87 00:03:23,332 --> 00:03:26,144 بنابراین نمی‌شد کسی غیراز زمین را بازخواست کنیم. 88 00:03:26,168 --> 00:03:28,174 مطمئن شدیم که آسیب ندیده باشد 89 00:03:28,198 --> 00:03:30,524 حتی یک کبودی هم نداشت. 90 00:03:30,548 --> 00:03:32,506 در آن لحظه، در کمال تعجب 91 00:03:32,530 --> 00:03:34,837 بنظر نمی‌رسید که من دارم به سم کمک می‌کنم، 92 00:03:34,861 --> 00:03:37,308 بلکه ظاهراً او این هدیه را به من داد، 93 00:03:37,332 --> 00:03:39,442 فرصت کمک کردن را. 94 00:03:39,466 --> 00:03:42,863 و برای من خیلی سخت بود که بخواهم این‌ها را بنویسم. 95 00:03:42,887 --> 00:03:44,055 او با آسیب‌پذیری خودش 96 00:03:44,079 --> 00:03:47,483 و اینکه طوری به سمت من آمد که انگار می‌توانم به او کمک کنم، 97 00:03:47,507 --> 00:03:49,774 به نظر می‌رسد به من قدرت داده باشد، 98 00:03:49,798 --> 00:03:50,982 اما در آن لحظه، 99 00:03:51,006 --> 00:03:52,872 کاملاً عکس این قضیه اتفاق افتاد، 100 00:03:52,896 --> 00:03:55,122 و این قدرت را بیشتر به خودش داد. 101 00:03:55,710 --> 00:03:58,058 اینکه از شما کمک خواسته شود یک امتیاز است: 102 00:03:58,082 --> 00:04:00,514 موهبتی که اجازه می‌دهد به دیگران کمک کنید، 103 00:04:00,538 --> 00:04:04,058 مخصوصاً در مواردی که آسیب‌پذیر هستند. 104 00:04:04,082 --> 00:04:06,130 با همه چیزهایی که در مهدکودک یاد گرفتم، 105 00:04:06,154 --> 00:04:08,115 یا از «آموزش» در مهدکودک آموخنم، 106 00:04:08,139 --> 00:04:10,006 مشکلات دیگر زندگی‌ام را حل می‌کنم. 107 00:04:10,508 --> 00:04:11,829 نه سال بعد 108 00:04:11,853 --> 00:04:15,401 دریک انجمن متخصصان مدیریت پروژه 109 00:04:15,425 --> 00:04:18,305 در شغلی که به شدت با داوطلب‌ها سروکار دارد مشغول شدم. 110 00:04:18,329 --> 00:04:21,464 کار با داوطلب‌ها تجربه شگفت‌انگیزی است، 111 00:04:21,488 --> 00:04:24,155 اما مواردی هم هستند که ای کاش از قبل می‌دانستم، 112 00:04:24,179 --> 00:04:26,011 مانند چگونگی تعیین حد و مرز. 113 00:04:26,416 --> 00:04:28,655 آدم خیلی راحت توی دردسر می‌افتد 114 00:04:28,679 --> 00:04:30,917 که می‌گوییم «آنها داوطلب هستند.» 115 00:04:31,274 --> 00:04:32,545 تماس‌های آخر شب؟ 116 00:04:32,569 --> 00:04:35,449 بله، چون آنها داوطلب هستند و روزها کار دارند. 117 00:04:35,473 --> 00:04:38,926 سفرهای کاری که تقریباً همیشه در آخر هفته‌ها برگزار می‌شوند؟ 118 00:04:38,950 --> 00:04:41,740 بله، چون آنها داوطلب هستند و روزها کار دارند. 119 00:04:42,309 --> 00:04:43,768 نمی‌خواهم از کارم تعریف کنم، 120 00:04:43,792 --> 00:04:45,578 اما در کارم خیلی پیشرفت کرده بودم. 121 00:04:45,602 --> 00:04:48,178 این پیشرفت را مدیون روابطم بودم. 122 00:04:48,601 --> 00:04:52,436 و بهترین راهی که نشان می‌داد اعتماد دیگران را جلب کرده‌ام یا خیر 123 00:04:52,460 --> 00:04:54,787 این بود که ببینم آیا از من کمک می‌خواهند یا خیر. 124 00:04:54,811 --> 00:04:56,006 عاشق این مسئله بودم. 125 00:04:56,030 --> 00:04:57,744 هربارکه دورهمی آخر سال داشتیم 126 00:04:57,768 --> 00:05:00,484 و درباره خواسته‌هایمان برای سال آینده صحبت می‌کردیم، 127 00:05:00,508 --> 00:05:02,784 «کمک» و «کمک‌کننده» جزء کلمات کلیدی من بودند. 128 00:05:02,808 --> 00:05:05,426 مشکل اینجا بود که من فقط کمک‌کننده نبودم. 129 00:05:05,805 --> 00:05:08,388 با گذر زمان فشار بیشتری به خودم وارد می‌کردم 130 00:05:08,412 --> 00:05:09,732 تا همیشه مشغول باشم 131 00:05:09,756 --> 00:05:11,714 و اینکه همیشه مفید واقع شوم. 132 00:05:11,738 --> 00:05:15,755 به زودی ارزش من در عملکرد شغلی‌ام خلاصه می‌شد، 133 00:05:15,779 --> 00:05:18,153 که این به معنی یک فاجعه بود. 134 00:05:18,177 --> 00:05:21,320 اما نگران نباشید، زیرا من بهترین مکانیسم مقابله‌ای را داشتم، 135 00:05:21,344 --> 00:05:23,035 و آن انکار کردن بود، 136 00:05:23,059 --> 00:05:24,537 پرت کردن حواسم با کار بیشتر 137 00:05:24,561 --> 00:05:25,968 و مست کردن 138 00:05:25,992 --> 00:05:27,337 آن هم مست کردن زیاد. 139 00:05:27,361 --> 00:05:29,967 بشدت مشغول کمک به دیگران و پرداختن به استقلال خودم 140 00:05:29,991 --> 00:05:31,354 و شبیه شدن به سم بودم 141 00:05:31,378 --> 00:05:34,159 که فراموش کردم چگونه در موقع نیاز درخواست کمک کنم. 142 00:05:34,183 --> 00:05:36,014 فقط باید درخواست می‌کردم، 143 00:05:36,038 --> 00:05:38,981 و اگر به این باور می‌رسیدم که کمک خواستن یک موهبت است، 144 00:05:39,005 --> 00:05:41,179 بیشتر این کار را می‌کردم، درست است؟ 145 00:05:41,565 --> 00:05:43,723 ما همیشه به آنچه می‌گوییم عمل نمی‌کنیم، 146 00:05:43,747 --> 00:05:44,924 اما حدود دو سال پیش، 147 00:05:44,948 --> 00:05:47,293 ناگهان این مسئله به من یادآوری شد. 148 00:05:47,317 --> 00:05:50,775 اگر بگویم در آن لحظه درمانده شدم، حق مطلب را ادا نکرده‌ام، 149 00:05:50,799 --> 00:05:53,022 اما به لطف مکانیزم مقابله‌ایم، یعنی مست کردن 150 00:05:53,046 --> 00:05:55,478 ظاهراً داشتم اوقات خوبی را سپری می‌کردم. 151 00:05:55,910 --> 00:05:57,159 اما یک روز، 152 00:05:57,183 --> 00:05:58,986 درست مثل سم توی زمبن بازی، 153 00:05:59,010 --> 00:06:00,949 روی زمین افتادم. 154 00:06:01,691 --> 00:06:02,937 هوشیاریم را از دست دادم 155 00:06:02,961 --> 00:06:06,316 و در حالی بهوش آمدم که یک تکه شیشه پایم را بشدت بریده بود، 156 00:06:06,340 --> 00:06:08,066 چشمانم از شدت گریه ورم کرده بودند 157 00:06:08,090 --> 00:06:11,238 و صدایم آنقدر خشن بود که به احتمال زیاد ناله کرده بودم. 158 00:06:12,171 --> 00:06:14,839 زیاد یادم نمی‌آید که چه اتفاقی افتاد، 159 00:06:14,863 --> 00:06:17,757 اما یادم می‌آید که ناامید، غمگین و ترسیده بودم. 160 00:06:18,596 --> 00:06:20,753 شما تنها ۱۰ دقیقه است که مرا می‌شناسید، 161 00:06:20,777 --> 00:06:23,593 اما احتمالاً بگویید که اینطور مسائل به شخصیت من نمی‌خورد، 162 00:06:23,617 --> 00:06:26,299 وقتی که به خودم آمدم و متوجه شدم که چه اتفاقی افتاده، 163 00:06:26,323 --> 00:06:27,540 شوکه شدم. 164 00:06:28,216 --> 00:06:31,356 کاملاً مشخص بود که به کمک نیاز داشتم، 165 00:06:31,380 --> 00:06:34,192 هم به این معنی بود که به کمک درمانی نیاز داشتم، 166 00:06:34,216 --> 00:06:36,917 هم اینکه نیاز داشتم از آن وضعیت خلاص شوم. 167 00:06:36,941 --> 00:06:38,998 این لحظه یکی از بدترین لحظات زندگی‌ام بود، 168 00:06:39,022 --> 00:06:40,470 اما حتی در آن لحظه، 169 00:06:40,494 --> 00:06:43,558 ذهن من داشت به سرعت به حالت حل مسئله تغییر وضعیت می‌داد. 170 00:06:44,210 --> 00:06:45,771 چه کاری باید بکنم؟ 171 00:06:45,795 --> 00:06:49,038 اگر نتوانم این مسئله را حل کنم بیشتر نا امید می‌شوم. 172 00:06:49,062 --> 00:06:51,891 اگر این مسئله را حل نکنم بیشتر شکست می‌خورم. 173 00:06:52,521 --> 00:06:54,902 اینها مسائلی بود که به ذهنم خطور می‌کرد، 174 00:06:54,926 --> 00:06:57,810 و حتی از ذهنم هم نگذشت که می‌توانم از دیگران کمک بخواهم. 175 00:06:58,456 --> 00:07:01,891 جمعیت زیادی جمع شده بودند که من برایشان مهم بودم و قصد کمک داشتند. 176 00:07:01,915 --> 00:07:04,780 اما من آنها را نمی‌دیدم. 177 00:07:04,804 --> 00:07:09,305 تا اینکه بالاخره بهترین دوستم شانه‌های مرا گرفت 178 00:07:09,329 --> 00:07:11,383 و وادارم کرد که کمک بخواهم. 179 00:07:12,049 --> 00:07:13,619 «می‌توانی این کار را انجام بدهی؟» 180 00:07:13,633 --> 00:07:14,927 «نه.» 181 00:07:14,951 --> 00:07:16,183 «کمک می‌خواهی؟» 182 00:07:16,601 --> 00:07:17,845 «بله.» 183 00:07:17,869 --> 00:07:19,672 «می‌توانم کمکت کنم؟» 184 00:07:19,696 --> 00:07:20,866 «بله.» 185 00:07:20,890 --> 00:07:24,272 «می‌توانم به بقیه دوستانت هم بگویم که برای کمک بیایند؟» 186 00:07:24,610 --> 00:07:25,760 «بله.» 187 00:07:26,349 --> 00:07:29,244 این نسخه بزرگسال گره خوردن نگاه من با معلمم بود. 188 00:07:29,268 --> 00:07:30,426 و به همین سادگی، 189 00:07:30,450 --> 00:07:32,676 به محض اینکه گفتم، «بله، می‌توانی کمکم کنی،» 190 00:07:32,700 --> 00:07:34,211 یک حس امید را تجربه کردم 191 00:07:34,235 --> 00:07:36,300 و حس کردم دوباره اوضاع را در کنترل دارم. 192 00:07:36,324 --> 00:07:37,695 و اگر به این فکر می‌کنید، 193 00:07:37,719 --> 00:07:39,975 که آیا عجیب نیست که ما در همه دوران کودکیمان 194 00:07:39,999 --> 00:07:41,809 در کمک گرفتن خبره هستیم 195 00:07:41,833 --> 00:07:45,065 و وقتی بزرگ می‌شویم، از ما انتظار می‌رود که خودکفا باشیم 196 00:07:45,089 --> 00:07:46,641 و آنچنان در این کار خبره می‌شویم 197 00:07:46,665 --> 00:07:49,867 که باید به یادمان بیاورند که کمک گرفتن از دیگران ایرادی ندارد؟ 198 00:07:50,305 --> 00:07:53,003 بعدها، آن لحظه خاص کمکم کرد تا مسائل زیادی را متوجه شوم 199 00:07:53,625 --> 00:07:56,257 همیشه دوست دارم به دیگران کمک کنم و از آن لذت می‌برم. 200 00:07:56,281 --> 00:07:58,583 چرا نباید دیگران بخواهند به من کمک کنند؟ 201 00:07:58,607 --> 00:08:00,188 و مهمتر از آن، 202 00:08:00,212 --> 00:08:02,877 چرا این شادی و لذت را با دیگران قسمت نکنم 203 00:08:02,901 --> 00:08:05,115 شادی‌ای که نتیجه کمک کردن به امثال سم است؟ 204 00:08:05,944 --> 00:08:08,139 همه ما دوست داریم مثال بارز سم باشیم: 205 00:08:08,163 --> 00:08:10,990 قوی، مستقل و خودکفا باشیم، 206 00:08:11,014 --> 00:08:13,238 اما مجبور نیستیم همیشه اینچنین باشیم. 207 00:08:13,262 --> 00:08:15,572 بیایید هر از گاهی درخواست کمک کنیم، 208 00:08:15,596 --> 00:08:18,586 زیرا کمک به امثال سم، یک امتیاز و یک موهبت است. 209 00:08:19,417 --> 00:08:20,567 متشکرم.