Return to Video

چطور در بالتیمور آتش بس برقرار شد

  • 0:01 - 0:03
    در بالتیمور فردی هست
  • 0:03 - 0:05
    به نام مایکل فیلیپس
  • 0:05 - 0:07
    که کشیش کلیسای حیات الهی است،
  • 0:07 - 0:12
    و غالباً در مورد این حرف میزند
    که مشکلات طوری با تمام قوا
  • 0:12 - 0:16
    در زندگی ما ظاهر میشوند،
    که انگار هیچ کاری از دست ما بر نمیآید.
  • 0:16 - 0:19
    و آمار جنایت در بالتیمور
    برای ما به چنین چیزی تبدیل شده بود.
  • 0:19 - 0:23
    سال به سال، بالا رفتن آمار جنایت
    مثل یک کابوس شده بود
  • 0:23 - 0:26
    که از دست هیچکس
    کاری بابت آن بر نمیآمد.
  • 0:26 - 0:28
    اما فرق بالتیمور با شهرهای دیگر
  • 0:28 - 0:31
    این هست که بالتیمور هیچوقت شکست نمیخورد.
  • 0:32 - 0:35
    داستان «آتشبس بالتیمور»
  • 0:35 - 0:38
    این هست که بالتیمور
    در چشمان آمار جنایت زل زد و گفت
  • 0:38 - 0:42
    «هر کاری کنی نمیتوانی
    سربلندی من رو خدشهدار کنی.»
  • 0:43 - 0:47
    دو سال پیش، در جلسهی «راهپیمایی۳۰۰نفر»
    بودم. (در اعتراض به خشونت در بالتیمور)
  • 0:47 - 0:49
    آن زمان، من یکی از رهبران جنبش بودم.
  • 0:49 - 0:50
    و فردی به اسم اوگون --
  • 0:50 - 0:53
    که تقریباً پدرخواندهی هیپهاپ
    در بالتیمور هست --
  • 0:53 - 0:54
    پیش من آمد و گفت،
  • 0:54 - 0:58
    «هی، من ایدهای دارم
    که در بالتیمور آتشبس اعلام کنیم،
  • 0:58 - 1:01
    و فکر کنم تو کسی هستی که
    باید در این مورد با او حرف بزنم.»
  • 1:01 - 1:04
    به او گفتم: «من دقیقاً کسی هستم که
    باید در این مورد باهاش حرف بزنی،
  • 1:04 - 1:06
    چون این کار باید انجام بشود.»
  • 1:06 - 1:08
    و ما شماره رد و بدل کردیم
    و قرار گذاشتیم،
  • 1:08 - 1:13
    و دو سال گذشت و هیچوقت
    واقعاً ننشستیم در این باره حرف بزنیم.
  • 1:13 - 1:15
    تا این که ماه مِه سال ۲۰۱۷ شد.
  • 1:15 - 1:19
    پسرم پاول، که ۱۹ سال دارد، یک روز که
    داشت من را از کار به خانه میرساند
  • 1:19 - 1:22
    گفت، «مامان، میدانستی که
    آمار جنایت در بالتیمور،
  • 1:22 - 1:24
    بیشترین مقدار نسبت به قبل شده؟»
  • 1:24 - 1:27
    و من پرسیدم، «یعنی چی
    که بیشترین مقدار نسبت به قبل؟
  • 1:27 - 1:28
    چطور چنین چیزی ممکن است؟
  • 1:28 - 1:32
    پس کسانی که میگویند
    با باندهای غیر قانونی رابطه دارند چطور؟
  • 1:32 - 1:36
    چرا از روابطشن برای برقراری آتشبس
    استفاده نمیکنند؟»
  • 1:36 - 1:37
    و در مورد احساس بیدفاعیم
  • 1:37 - 1:41
    که ناشی از منفعل بودن بقیه بود
    برای پسرم حرافی کردم.
  • 1:41 - 1:43
    فردا صبح که بیدار شدم
  • 1:43 - 1:45
    فهمیدم چیزی که به خاطر آن عصبانی بودم،
  • 1:45 - 1:48
    در اصل منفعل بودن بقیه نبود،
  • 1:48 - 1:51
    بلکه این بود که من این پیام را
    چند سال قبل گرفتهبودم،
  • 1:51 - 1:52
    ولی هیچ کاری نکرده بودم.
  • 1:52 - 1:55
    عصبانیت من در مورد کاری بود
    که خودم باید انجام میدادم.
  • 1:55 - 1:57
    پس بلند شدم و با خودم گفتم،
  • 1:57 - 1:59
    «اگر بخواهیم فقط برای سه روز
  • 1:59 - 2:02
    همهی مردم شهر را به این مقید کنیم،
  • 2:02 - 2:05
    که هیچ کسی مرتکب قتل نشود،
  • 2:05 - 2:07
    و در عوض زندگی را جشن بگیریم،
  • 2:07 - 2:09
    چه زمانی مناسب هست؟»
  • 2:09 - 2:10
    ماه مِه بود، به تقویمم نگاه کردم،
  • 2:10 - 2:14
    تعطیلات اولین هفتهی ماه آگوست
    وقتم خالی بود،
  • 2:14 - 2:18
    پس ۴ تا ۶ آگوست زمان مناسبی بود.
  • 2:18 - 2:21
    خیلی هیجانزده بودم،
    و در راه رفتن به کارم فکر میکردم،
  • 2:21 - 2:23
    و هر چقدر بیشتر میگذشت، بیشتر میترسیدم،
  • 2:25 - 2:28
    و با خودم گفتم، «بهتره فراموش کنم ...
  • 2:28 - 2:29
    (خنده حاضرین)
  • 2:29 - 2:30
    این ایده را به بقیه نمیگویم.
  • 2:30 - 2:33
    اگر چیزی نگویم کسی نمیفهمد
    در این مورد فکر میکردم.»
  • 2:33 - 2:35
    اما این فکر من را رها نمیکرد،
  • 2:35 - 2:39
    چون خدا عاشق این است که خود را
    از طریق ما نشان بدهد،
  • 2:39 - 2:41
    و چون من معیوب به نظر میآیم
  • 2:41 - 2:43
    و همیشه از من خواسته میشود
    تا ایدهآل عمل کنم،
  • 2:43 - 2:46
    برای من یک وظیفه بود تا
    این ایده را به بقیه بگویم.
  • 2:46 - 2:48
    و چون شهر من معیوب به نظر میرسد
  • 2:48 - 2:51
    و همیشه اشتیاق رسیدن آن به کمال وجود داشت،
  • 2:51 - 2:55
    آن روز صبح قلبهایی بودند که
    حرف خود را از درون سینه من میزدند:
  • 2:55 - 2:59
    که مردم این شهر میخواستند
    کار بزرگی را با هم انجام بدهند.
  • 2:59 - 3:02
    و افرادی که در شهر من کشته شده بودند
  • 3:02 - 3:04
    من را مثل بغضی در گلویم،
  • 3:04 - 3:07
    از درون اعضا و جوارحم صدا میزدند،
  • 3:07 - 3:12
    «هی، اِریکا، نباید بگذاری
    مرگ ما بیهوده باشد،
  • 3:12 - 3:14
    وقتی که میدانی چطور
    این ایده را به بقیه بگویی.»
  • 3:14 - 3:17
    و من با ترس به آنها جواب دادم.
  • 3:17 - 3:20
    «اما به هر حال یک نفر
    در آن آخر هفته کشته میشود.»
  • 3:20 - 3:22
    و در آن لحظه مجبور بودم بپذیرم
  • 3:22 - 3:25
    که شاید وقتی ما در خیابان
    این پیام را به بقیه میدهیم --
  • 3:25 - 3:28
    «هیچکس مرتکب قتل نمیشود.
    ما زندگی را جشن میگیریم!» --
  • 3:28 - 3:31
    شاید یکی همان زمان مرتکب قتل شود،
  • 3:31 - 3:36
    اما این بار باعث میشود
    مردم شدیداً تحت تأثیر قرار بگیرند.
  • 3:36 - 3:38
    و من فهمیدم الآن وقت آن است
  • 3:38 - 3:42
    که تمام مردم شهر متأثر بشوند.
  • 3:42 - 3:44
    پس تلفن را برداشتم، به اوگون زنگ زدم،
  • 3:45 - 3:47
    و گفتم، «گفته بودی میخواهی آتشبس کنی؟
  • 3:47 - 3:48
    من آمادهام.»
  • 3:48 - 3:53
    او گفت، «میدانی، وقتی در مورد
    جنگ اسرائیل و فلسطین میشنوم،
  • 3:53 - 3:55
    میگویم خیلی بد است،
    آنها باید زودتر تمام کنند،
  • 3:55 - 3:57
    اما وقتی کلمهی «آتشبس» را میشنوم،
  • 3:57 - 4:00
    باعث میشود دست نگه دارم
    و ببینم واقعاً چه خبر است.»
  • 4:00 - 4:03
    و او میخواست بالتیمور
    در ابعاد جهانی به همان اندازه
  • 4:03 - 4:04
    جلب توجه کند،
  • 4:04 - 4:08
    و همینطور خود ما
    شرایط خود را ارزیابی کنیم.
  • 4:08 - 4:11
    و صحبت کردیم که این جنبش
    نمیتواند متعلق به یک نفر باشد.
  • 4:11 - 4:15
    هیچ فرد یا سازمانی
    نمیتواند اعلام آتشبس کند.
  • 4:15 - 4:18
    تمام شهر باید این جنبش را
    مال خود بدانند و با هم به آن عمل کنند.
  • 4:18 - 4:20
    ما اولین جلسه را در ماه مه گذاشتیم.
  • 4:20 - 4:23
    حدود ۱۲ تا ۱۵ نفر آمدند،
  • 4:23 - 4:26
    و آنجا بود که اسم جنبش را
    «آتشبس بالتیمور» گذاشتیم،
  • 4:26 - 4:29
    به خاطر این که وقتی کلمهی "آتشبس" را
    میشنوید، معنای آن را میدانید.
  • 4:29 - 4:31
    فقط کسی را نکشید.
  • 4:31 - 4:34
    و در این مرحله بود که
    «چالش آشتی بالتیمور» به وجود آمد.
  • 4:34 - 4:37
    چون هدف ما تنها کنار گذاشتن خشونت نبود.
  • 4:37 - 4:40
    بلکه هدف ما یک آشتی هدفمند بود.
  • 4:40 - 4:42
    چه چیزی در ذهن شما میگذرد؟
  • 4:42 - 4:45
    چه چیز بدی در ذهن شماست
    که به زبان نمیآورید؟
  • 4:45 - 4:49
    چطور با تمایل خود به درگیری کنار میآیید؟
  • 4:49 - 4:51
    من پنج نفر را که به آنها
    مطمئن بودم جمع کردم،
  • 4:51 - 4:54
    و ما شش نفر ستاد هماهنگی را تشکیل دادیم.
  • 4:54 - 4:56
    بیایید خیلی سریع ادای احترام کنیم.
  • 4:56 - 4:59
    وقتی تا سه شمردم، داد بزنید «ستاد».
  • 4:59 - 5:01
    یک، دو، سه، ستاد! حاضرین: ستاد!
  • 5:01 - 5:04
    راستی امروز تولد شِلِرز هست.
    تولدت مبارک، شلرز.
  • 5:04 - 5:05
    حاضرین: تولدت مبارک!
  • 5:05 - 5:07
    و ما نشریهای راه انداختیم،
  • 5:07 - 5:10
    و رسانهها به ما گفتند که
    هنوز این جنبش داستان خوبی نشده،
  • 5:10 - 5:14
    ولی ۷ آگوست سراغتان میآییم
    تا ببینیم آتشبس چطور پیش رفته.
  • 5:14 - 5:16
    ما هم گفتیم: «واقعاً؟ خیلی خب پس تا بعد.»
  • 5:16 - 5:17
    بالتیمور باید مشغول میشد،
  • 5:18 - 5:21
    و نه تنها مردم به ما کمک مالی خوبی کردند
  • 5:21 - 5:23
    تا بتوانیم بروشور و پوستر چاپ کنیم،
  • 5:23 - 5:26
    بلکه آمدند و آن بروشورها
    و پوسترها را از ما گرفتند
  • 5:26 - 5:28
    و سراسر شهر پخش کردند،
  • 5:28 - 5:30
    و با هم صحبت میکردند.
  • 5:30 - 5:34
    به چه منابعی نیاز دارید؟
    چه برنامهای دارید؟
  • 5:34 - 5:35
    چه چیزی بر شما گذشته؟
  • 5:35 - 5:39
    چون ما میخواستیم دلایل ریشهای خشونت
    در این کشور را بفهمیم.
  • 5:39 - 5:42
    کسانی که میگفتند بینتیجه است
    باز در ادامه میگفتند
  • 5:42 - 5:46
    «اما دست از تلاش بر ندارید،
    یکی باید کاری بکند.»
  • 5:46 - 5:48
    نوجوانانی که به ما از کارهای خلافی
  • 5:48 - 5:51
    که در روز در خیابانها انجام میدادند
    میگفتند، از ما میخواستند
  • 5:51 - 5:54
    یک پوستر بردارند
    و به دیوار اتاقشان بچسبانند
  • 5:54 - 5:56
    تا شب قبل از خواب بتوانند آن را ببینند.
  • 5:56 - 5:58
    خلافکارها زنگ میزدند و میگفتند،
  • 5:58 - 6:01
    «میتوانم بگویم آن روز کجا امن است،
  • 6:01 - 6:03
    چون ما طرفدار چالش صلح هستیم.»
  • 6:03 - 6:04
    و آنها پای حرفشان ماندند.
  • 6:04 - 6:06
    وقتی مردم میگفتند، «بینتیجه است،
  • 6:06 - 6:09
    چون بالأخره در غرب یا شرق شهر
    قتلی اتفاق میافتد.»
  • 6:09 - 6:13
    میگفتیم، «مهم نیست.
    ما این کار را برای خودمان انجام میدهیم.
  • 6:13 - 6:16
    یعنی نمیتوانید تا شعاع ۳ یا ۶ خیابان
    اطراف خانهی خود را امن نگه دارید؟»
  • 6:16 - 6:18
    و آنها میگفتند، «خیلی خب.
  • 6:18 - 6:22
    این اطراف امن خواهد ماند.»
    و آنها پای حرفشان ماندند.
  • 6:22 - 6:29
    (تشویق حاضرین)
  • 6:29 - 6:30
    چهار تا آهنگ --
  • 6:31 - 6:33
    میدانم به نظر میرسد که
    پنج تا انگشت نشان میدهم،
  • 6:33 - 6:35
    اما چهار تا انگشت دارم،
    پس از دید من چهار تاست --
  • 6:36 - 6:38
    چهار تا آهنگ
    در مورد آتشبس بالتیمور ساختهشد،
  • 6:38 - 6:41
    برای یکی از آنها که معروف شد،
  • 6:41 - 6:44
    تعدادی هنرمند دور هم جمع شدند
    و آهنگی خواندند،
  • 6:44 - 6:48
    و گمان کنم الآن نامزد جایزهی گِرَمی هست.
  • 6:48 - 6:51
    اتفاقی که داشت میافتاد
  • 6:51 - 6:54
    این بود که از زیباترین خانههای فساد
  • 6:54 - 6:57
    تا ترسناکترین دفترهای سیاستمداران،
  • 6:57 - 6:58
    همه --
  • 6:58 - 7:00
    (خنده حاضرین)
  • 7:00 - 7:04
    در مورد کاری که مردم بالتیمور
    داشتند با هم انجام میدادند حرف میزدند.
  • 7:05 - 7:06
    و بالاخره آن آخر هفته فرارسید:
  • 7:07 - 7:11
    همه سراسر شهر دور هم جمع شده بودند،
    و داد میزدند، «روز آتشبس مبارک!»
  • 7:11 - 7:14
    سابقهی بیشتر از ۲۰۰ نفر پاک شد
    و توانستند سر کار بروند،
  • 7:14 - 7:17
    عدهای هم سراغ مراکز ترک اعتیاد رفتند
  • 7:17 - 7:20
    و همه اینها به خاطر اتفاقی بود
    که آن آخر هفته در شهر ما افتاد.
  • 7:20 - 7:23
    مردم میگفتند،
    «حال و هوای بالتیمور فرق کرده.
  • 7:23 - 7:25
    به مادر کسی زنگ زده نشده
    تا خبر فوتش را بدهند.
  • 7:25 - 7:26
    من صدای هیچ شلیکی نشنیدم.»
  • 7:27 - 7:30
    و شنبه، ترِی به دنبال کار رفت
  • 7:30 - 7:31
    و از این بابت هیجان داشت.
  • 7:31 - 7:33
    بعد از ۲۴ ساعت بدون جنایت،
  • 7:33 - 7:38
    ما آهنگ کِندریک لامارو میخواندیم.
    «همه چیز آرومه. همه چیز آرومه.»
  • 7:38 - 7:41
    و بعد ساعت ۴:۵۹ صبح،
  • 7:41 - 7:43
    به ما خبر دادند که یک نفر کشته شده.
  • 7:43 - 7:46
    ما اسمش را نمیدانستیم،
    اما معلوم شد اسم او ترِی هست.
  • 7:49 - 7:51
    ما سریع به خیابان سارجِنت رفتیم،
  • 7:52 - 7:54
    و یک حلقه انسانی درست کردیم
  • 7:54 - 7:56
    و به پیادهرو نگاه کردیم،
  • 7:56 - 8:00
    و گفتیم، «این زمین مقدس است
    چون ما این زمین را مقدس میدانیم،
  • 8:00 - 8:04
    چون هر جایی از شهر ما که کسی
    جانش را به خاطر خشونت از دست میدهد،
  • 8:04 - 8:06
    باید مقدس دانسته شود.»
  • 8:06 - 8:10
    و این کار را فقط به خاطر یاد ترِی و فوت او
  • 8:10 - 8:13
    و نشان دادن همدلی
    به خانواده او انجام ندادیم.
  • 8:13 - 8:17
    ما ایستادیم تا به این فکر کنیم که
  • 8:17 - 8:21
    ۲۰ دقیقه بعد از این که یکی را میکشی،
    واقعاً چه حسی داری؟
  • 8:21 - 8:23
    آیا نمیتوانیم عشق درونمان را
    به او انتقال بدهیم؟
  • 8:23 - 8:27
    چون تا وقتی نتوانیم،
    این بیماری مسری درمان نمیشود.
  • 8:27 - 8:30
    همان روز، کمی بعد،
    تماس دیگری دریافت کردیم.
  • 8:31 - 8:33
    دانته کشته شده بود.
  • 8:33 - 8:35
    تا آخر آن روز، ما شوکه بودیم.
  • 8:36 - 8:38
    به معنای واقعی، ما شوکه بودیم،
  • 8:38 - 8:40
    چون ما قلبهایمان را با هم باز کردیم
  • 8:40 - 8:42
    و فضای این شهر را عوض کردیم،
  • 8:42 - 8:45
    و بعد قلبهای ما با هم شکستهبود.
  • 8:45 - 8:48
    و ما باید با خودمان در این مورد
    صادق میبودیم که تعطیلات هفته قبل،
  • 8:48 - 8:51
    که شش نفر جانشان را
    به خاطر خشونت از دست دادند،
  • 8:51 - 8:54
    حسی را که تعطیلات این هفته، که این دو نفر
    جانشان را از دست دادند، نداشتیم،
  • 8:54 - 8:57
    چون حالا ما اهمیت میدادیم.
  • 8:57 - 9:00
    حالا همگی ما با هم امیدوار بودیم
  • 9:00 - 9:02
    که هیچکس کشته نشود.
  • 9:02 - 9:05
    و ما باید با خودمان عهد میبستیم
  • 9:05 - 9:10
    که دیگر نسبت به کشتهشدن کسی
    در شهرمان بیتفاوت نباشیم.
  • 9:10 - 9:16
    این دو نفر به ما یادآوری میکردند
    که با قدرت بیشتری پیشروی کنیم.
  • 9:16 - 9:20
    پس ما سراغ جنبش آتشبس بالتیمور ۳۶۵ رفتیم،
  • 9:20 - 9:23
    چون یک سری از کارها
    باید در طول سال انجام میشد،
  • 9:23 - 9:25
    و آتشبس دیگری
    در تعطیلات هفته آینده داریم،
  • 9:25 - 9:28
    سوم تا پنجم نوامبر.
    در تقویمتان ثبت کنید.
  • 9:28 - 9:29
    (تشویق حاضرین)
  • 9:29 - 9:31
    و ما انتظار واکنش مشابهی را داریم.
  • 9:31 - 9:34
    رسانههای سراسر دنیا، استرالیا، نروژ و چین
  • 9:34 - 9:35
    در مورد کار ما خبررسانی میکردند.
  • 9:35 - 9:38
    همه میخواستند این را
    از بالتیمور تقلید کنند،
  • 9:38 - 9:40
    و همه میتوانند این را
    از بالتیمور تقلید کنند.
  • 9:40 - 9:43
    همینطور که جلوتر میرویم،
    دیگر لازم نیست بپرسیم،
  • 9:43 - 9:44
    «چه کاری میتوان کرد؟»
  • 9:45 - 9:48
    ما قدرت خرد جمعی را دیدیم.
  • 9:48 - 9:51
    این شما هستید که از بالتیمور
    برداشت اشتباهی داشتید.
  • 9:51 - 9:54
    شما فکر میکردید که بالتیمور غرب وحشی است.
  • 9:54 - 9:56
    وقتی فرِدی گرِی به دست پلیس کشته شد،
  • 9:56 - 9:58
    همگی خیزش بالیتمور را دیدید،
  • 9:58 - 10:02
    و مردم سراسر دنیا این خیزش را بد فهمیدند
    و برداشت بدی از آن کردند.
  • 10:02 - 10:08
    چیزی که شما نفهمیدید این است که
    بالتیمور قدرتی است که به پا میخیزد،
  • 10:08 - 10:10
    و این کاری است که آن را ادامه میدهیم.
  • 10:10 - 10:11
    (تشویق حاضرین)
  • 10:11 - 10:14
    و همین طور که پیش میرویم،
    تو را میبینیم، آمریکا،
  • 10:14 - 10:19
    که با سیستمهای ظلم خشونتبار خود
    تلاش میکنی تا ما را به زمین بزنی،
  • 10:19 - 10:21
    و هنوز، ما برمیخیزیم.
  • 10:21 - 10:26
    ما برمیخیزیم و کنار شهرهای
    سراسر کشور که دقیقاً مثل ما،
  • 10:26 - 10:28
    که بدون این که مرتکب اشتباهی شده باشند،
  • 10:28 - 10:31
    جرم و جنایت وارد زندگی آنها شده،
  • 10:31 - 10:35
    و بعد به خاطر سبک زندگی آنها
    برچسب وحشی بودن خوردهاند، میایستیم.
  • 10:35 - 10:37
    ما در کنار آن شهرها میایستیم.
  • 10:37 - 10:41
    ما نمونهای هستیم که به آنها نشان میدهیم
    که وقتی میگویی «نه، من این شرایط را
  • 10:41 - 10:44
    که تو میخواهی به من اِعمال کنی نمیپذیرم.
  • 10:44 - 10:46
    من باید تصمیم بگیرم که
  • 10:46 - 10:50
    بهترین چیزی که میتوانم باشم چیست.»
    کارهای زیادی از دستت بر میآید.
  • 10:51 - 10:54
    و دفعهی بعد،
  • 10:54 - 10:57
    که شما با یک مشکل، یک دغدغه مواجه میشوید،
  • 10:57 - 11:01
    میتوانید بگویید، «مثل بالتیمور میشوم،
  • 11:01 - 11:03
    در چشمانش زل میزنم،
  • 11:03 - 11:05
    و میگویم:
  • 11:05 - 11:08
    اما هر کاری کنی نمیتوانی
    سربلندی من را خدشهدار کنی.»
  • 11:08 - 11:10
    لطفاً باور کنید.
  • 11:10 - 11:11
    ممنونم.
  • 11:11 - 11:14
    (تشویق حاضرین)
Title:
چطور در بالتیمور آتش بس برقرار شد
Speaker:
اِریکا بریجفورد
Description:

در یک روز، در یک شهر، در یک محله -- کاش همه اسلحه خود را زمین بگذارند. اِریکا بریجفورد یک صلح‎طلب است که می‎خواهد قتل و خشونت را در زادگاه خود در بالیتمور متوقف کند. پس او کمک کرد تا آتش‎بس بالتیمور را برقرار کند، جنبشی پایه‎ای برای برقرار کردن صلح. بریجفورد در یک سخنرانی پر احساس و شخصی، داستان جنبش آتش‎بس و چشم‎انداز بزرگ‎تر تیمش برای به صفر رساندن میزان جنایت در بالتیمور را تعریف می‎کند.

more » « less
Video Language:
English
Team:
closed TED
Project:
TEDTalks
Duration:
11:27
soheila Jafari approved Persian subtitles for How Baltimore called a ceasefire
sadegh zabihi accepted Persian subtitles for How Baltimore called a ceasefire
sadegh zabihi edited Persian subtitles for How Baltimore called a ceasefire
Amirpouya Ghaemian edited Persian subtitles for How Baltimore called a ceasefire
Amirpouya Ghaemian edited Persian subtitles for How Baltimore called a ceasefire
Amirpouya Ghaemian edited Persian subtitles for How Baltimore called a ceasefire
sadegh zabihi declined Persian subtitles for How Baltimore called a ceasefire
sadegh zabihi edited Persian subtitles for How Baltimore called a ceasefire
Show all

Persian subtitles

Revisions