کریس اَندرسن: دکتر جین گودال، خوش آمدید.
جین گودال: ممنونم،
و فکر میکنم که نمیتوانیم
یک مصاحبهی کامل داشته باشیم،
مگر اینکه مردم بدانند
آقای اچ اینجا با من است،
چون همه آقای اچ را میشناسند.
سلام آقای اچ.
در TED Talk هفده سال پیش شما،
درمورد خطر شلوغی انسانها
در دنیای طبیعت به ما هشدار دادید.
آیا چیزی احساس میکنید
مبنی بر اینکه شیوع بیماری اخیر
به نوعی ضربه دفاعی طبیعت باشد؟
خیلی، خیلی واضح است که
این بیماریهای جانوری،
مثل کرونا و اچ آی وی/ایدز
و همه انواع دیگر بیماریهایی
که از حیوانات میگیریم،
تا حدی مربوط به
تخریب محیط زیست هستند،
وقتی حیوانات زیستگاهشان را از دست میدهند،
در مکانی جمع شده و ازدحام میکنند
و گاهی این یعنی یک ویروس از یک گونه پایه،
جایی که شاید برای صدها سال
هماهنگ با گونه زندگی کرده،
به یک گونه جدید میپرد،
و در همان حال، حیوانات هم به اجبار
در تماس نزدیکتر با انسانها قرار میگیرند
و بعضی اوقات یکی از این حیوانات
که ویروس را گرفته
فرصت را به آن ویروس میدهد
که به انسان منتقل شود
و یک بیماری جدید
مثل کووید-۱۹ را به وجود آورد.
و علاوه بر این،
ما خیلی به حیوانات بیاحترامی میکنیم.
ما شکارشان میکنیم،
آنها را میکُشیم، میخوریم،
قاچاقشان میکنیم،
آنها را به بازار حیوانات وحشی میفرستیم،
در آسیا،
جایی که آنها در وضعیت فشرده و وحشتناکی
در قفسهای بسیار کوچک هستند،
و مردم از طریق خون، ادرار
و مدفوع آنها آلوده میشوند،
که شرایط ایدهآلی برای یک ویروس است
تا از یک حیوان به حیوان دیگرمنتقل شود،
یا از یک حیوان به یک انسان.
من مایلم که فقط کمی به عقب برگردیم،
چون داستان شما بسیار فوقالعاده است.
منظور من این است که با وجود نگرشهای
شاید حتی جنسیتزدهتر در دهه ۱۹۶۰،
به نحوی شما توانستید موفقیت
غیرمنتظرهای داشته باشید
و تبدیل به یکی از برجستهترین
دانشمندان دنیا شوید،
واین مجموعه حقایق شگفتانگیز را
درباره شامپانزهها کشف کنید؛
مثل کار کردنشان با ابزار و
خیلی چیزهای دیگر.
فکر میکنید چه چیزی راجع به شما بود
که باعث شد همچین
موفقیتی داشته باشید؟
خوب، نکته این است که من
با عشق به حیوانات متولد شدم،
و مهمتر از همه این بود که
مادر بسیار حمایتگری داشتم.
او عصبانی نشد وقتی که کرمهای خاکی
روی تختم پیدا کرد،
فقط گفت که بهتر هست آنها در باغ باشند.
و او عصبانی نشد وقتی که برای
چهار ساعت ناپدید شدم
و با پلیس تماس گرفت،
درحالیکه من فقط توی مرغداری نشسته بودم،
برای اینکه کسی به من نمیگفت سوراخی
که تخم مرغ از آن بیرون میآید کجاست!
من آرزو نداشتم که دانشمند شوم،
بخاطر اینکه زنها چنین
کارهایی انجام نمیدادند.
در واقع، آن زمانها مردی
هم نبود که چنین کارهایی کند.
و همه به من خندیدند به جز مادرم
که گفت: «اگر واقعا این را میخواهی،
باید به شدت تلاش کنی،
از هر فرصتی استفاده کن،
و اگر تسلیم نشوی،
شاید راهی پیدا کنی.»
و به نوعی شما قادر بودید که
اعتماد شامپانزهها را به دست آورید،
طوری که هیچ کس نتوانسته بود.
با نگاه به گذشته، هیجانانگیزترین لحظاتی
که کشف کردید چه بودند؟
یا چه چیزی هست که هنوز مردم
دربارهی شامپانزهها متوجه نمیشوند؟
خوب، مسئله این است که شما میگویید:
«چیزهایی دیدی که کسی ندیده بود،
اعتمادشان را جلب کردی.»
هیچ کس دیگری تلاش نکرده بود.
کاملا صادقانه.
بنابراین، اساسا من از
همان روشهایی استفاده کردم
که وقتی کودک بودم برای مطالعهی
حیوانات نزدیک خانهام به کار میگرفتم.
فقط صبورانه مینشستم،
و تلاش نمیکردم خیلی سریع
بیش از حد نزدیک شوم،
اما این بسیار ناخوشایند بود
چون بودجه فقط برای شش ماه کافی بود.
میتوانید تصور کنید
که چقدر پول گرفتن دشوار بود
برای دختری بدون مدرک دانشگاهی
برای اینکه برود و چنین کارعجیبی
یعنی نشستن توی یک جنگل را انجام دهد.
و میدانید، در نهایت،
ما پول لازم برای شش ماه را
از یک نیکوکار آمریکایی گرفتیم،
و من میدانستم که با زمان میتوانم
اعتماد شامپانزهها را به دست آورم،
اما آیا زمان کافی داشتم؟
و هفتهها تبدیل به ماهها شدند و در آخر،
بعد از گذشت حدود چهار ماه،
یک شامپانزه شروع به غلبه به ترسش کرد،
و این همان شامپانزهای بود
که من یک بار دیدم
-هنوز زیاد نزدیک نبودم،
اما دوربین شکاریام را همراه داشتم-
و او را دیدم که برای شکار موریانهها
ابزارهایی میساخت و استفاده میکرد.
و اگرچه چندان تعجب نکردم،
چون قبلا درباره توانایی شامپانزههایی
که در قفس نگهداری میشدند، خوانده بودم
اما میدانستم که علم باور داشت
که تنها انسان ابزار میسازد
و از آن استفاده میکند.
و میدانستم که {دکترلوییس} لیکی
چقدر هیجانزده خواهد بود.
آن مشاهده باعث شد
که او با نشنال جئوگرافیک ارتباط بگیرد،
و آنها گفتند: « بسیار خوب، ما به حمایت
از این پژوهش ادامه خواهیم داد.»
و هوگو ون لویک را
که عکاس و فیلمساز بود، فرستادند
تا آنچه که من میدیدم را ثبت کند.
بسیاری از دانشمندان نمیخواستند
آن استفاده از ابزار را باور کنند.
در واقع یکی از آنها گفت که حتما
من به شامپانزهها آموزش دادهام!
(صدای خنده)
چون نمیتوانستم به آنها نزدیک شوم
چنین چیزی یک معجزه میبود.
اما در هر صورت، همین که
فیلم ساختهی هوگو را دیدند،
و با تمام توصیفهای من از رفتار آنها،
دانشمندان مجبور به تغییر عقیده شدند.
و از آن زمان، کشفیات بسیار دیگر
که ثابت کردند شامپانزهها از آنچه مردم
باور داشتند به انسانها نزدیکترند.
فکر میکنم یک بار دیدم که شما گفتید
آنها حس شوخ طبعی دارند.
چگونه نمود این حس را دیدهاید؟
خوب، وقتی مشغول بازی هستند
متوجه آن میشوید،
وقتی یک بزرگتر با یک کوچکتر بازی میکند،
و یک شاخه انگور را دور یک درخت میکشد،
و هر بار که شامپانزه کوچک
به گرفتن آن نزدیک است،
شامپانزه بزرگتر آن را دور میکند،
و کوچکتر به گریه میافتد
و بزرگتر شروع به خندیدن میکند.
بنابراین، متوجه میشوید.
و بعد، جین، شما چیزی
بسیار نگران کنندهتر مشاهده کردید،
اینکه مواردی از دستهها،
قبایل و گروههای شامپانزهای نسبت به هم
به طرز وحشیانهای خشونت نشان میدادند.
من کنجکاوم بدانم
چگونه آن را پردازش کردید؟
و اینکه آیا این شما را به نوعی...
نمیدانم...در مورد ما افسرده کرد؟
ما به آنها نزدیکیم،
آیا باعث شد حس کنید که خشونت
به نوعی بخشی جداناشدنی
از تمام میمونهای بزرگ
{از جمله انسان} است؟
خوب، مسلما هست.
و اولین برخوردم با این بُعد انسان،
آنچه که من به آن شر میگویم،
آخر جنگ،
و تصاویری از هولوکاست بود.
و می دانید، آن واقعاً مرا شوکه کرد.
آن شخصیت من را تغییر داد.
فکر میکنم آن زمان ۱۰ ساله بودم.
و وقتی فهمیدم شامپانزهها
این روی تاریک و بی رحم را دارند،
فکر کردم که آنها شبیه ما،
اما خوبتر هستند.
و بعد متوجه شدم که آنها
حتی بیشتر از آنچه فکر میکردم
شبیه ما هستند.
و آن زمان، در ابتدای دههی هفتاد،
خیلی عجیب بود،
یک مسئلهی بزرگ وجود داشت
در مورد پرخاشگری،
اینکه آیا ذاتی است یا آموختنی.
و این تبدیل به مسئلهای سیاسی شد.
و آن زمان، نمیدانم، زمانی بسیارعجیب بود،
و من درحال شناخته شدن بودم
و میگفتم: «نه، فکر میکنم پرخاشگری قطعا
بخشی از رفتارهای ارثی ما است.»
و از یک دانشمند بسیار محترم
پرسیدم که واقعا چه فکر میکند،
چون او فارغ از موارد
و یافتههای موجود اظهار میکرد
که پرخاشگری آموختنی است.
و او گفت: « جین، من ترجیح میدهم
دربارهی نظر واقعیم صحبت نکنم.»
این برای من از نظر علمی شوک بزرگی بود.
من جوری تربیت شده بودم که جهانی را
باور کنم که همه چیزش درخشان و زیباست؛
فیلمهای زیبای فراوان
از پروانهها، زنبورها و گلها،
و طبیعت به عنوان یک چشمانداز خیرهکننده.
و بسیاری از دوستداران محیط زیست
اغلب چنین موضعی میگیرند:
«بله، طبیعت بیآلایش است، طبیعت زیباست،
انسانها بد هستند.»
اما بعد مشاهداتی دارید که متوجه میشوید،
هرگاه واقعا با جزئیات بیشتر
به هر بخشی از طبیعت نگاه میکنید،
صادقانه، چیزهایی میبینید
که وحشتناک هستند.
شما چه برداشتی از طبیعت دارید؟
چطور فکر میکنید؟
ما چطور باید دربارهاش فکر کنیم؟
میدانید، طبیعت...
منظورم این است که
به کل طیف تکامل فکر می کنید...
و نکتهای دربارهی رفتن
به یک جای بکر وجود دارد،
و وقتی من جوان بودم،
آفریقا مکان بسیار بکری بود
و همه جای آن حیوانات وجود داشتند.
و من هرگز این که شیرها
دیگر موجودات را میکُشند دوست نداشتم،
مجبورند، منظورم این است که
این کاری است که میکنند.
اگر حیوانات را نکشند، خودشان میمیرند.
و فکر میکنم تفاوت بزرگ بین ما و آنها،
این است که آنها این کار را
انجام میدهند چون مجبورند.
و ما میتوانیم برنامه ریزی کنیم
که کارها را انجام دهیم.
نقشههای ما بسیار متفاوتند.
ما میتوانیم برنامه بریزیم که
کل یک جنگل را قطع کنیم،
چون میخواهیم چوبش را بفروشیم،
یا چون میخواهیم یک مرکز خرید دیگر بسازیم،
چیزی مثل آن.
پس تخریب محیط زیست توسط ما
و جنگاوریمان،
ما میتوانیم شر باشیم
چون میتوانیم راحت بنشینیم
و شکنجه کسی را در دوردست
برنامهریزی کنیم.
این شر است.
شامپانزهها یک نوع جنگ بدوی دارند،
و میتوانند بسیار پرخاشگر باشند،
اما این فقط در لحظه است.
این احساس آنهاست.
یک پاسخ به یک احساس است.
پس مشاهداتتان از پیچیدگی شامپانزهها
تا آن جایی پیش نمیرود
که برخی از مردم میخواهند بگویند
نوعی ابر قدرت انسان است،
اینکه قادریم واقعا آینده را با جزئیات کامل
در ذهنمان شبیهسازی کنیم،
و برنامهریزیهای بلند مدت داشته باشیم.
و برای تشویق یکدیگر در راه رسیدن
به آن برنامههای بلند مدت اقدام کنیم.
این حتی برای کسی که مدت زیادی را
با شامپانزهها گذرانده است،
یک مجموعه مهارت اساسا متفاوت
به نظر میرسد.
که فقط باید مسئولیتش را بپذیریم
و خیلی عاقلانهتر از الان
از آن استفاده کنیم.
بله، من به شخصه فکر میکنم،
اگرچه بحث زیادی در این مورد وجود دارد،
اما این یک واقعیت است
که ما راه ارتباطی را توسعه دادهایم
که من و شما داریم استفاده میکنیم
به این دلیل که کلمات را داریم،
منظورم این است که ارتباط حیوانات
بسیار پیچیدهتر است
از آنچه ما فکر میکردیم.
و شامپانزهها، گوریلها و اورانگوتانها
میتوانند زبان اشارهی ناشنوایان را
یاد بگیرند.
اما ما به نوعی با صحبت کردن
به زبانی که داریم، بزرگ میشویم.
به همین خاطر من میتوانم چیزهایی
به شما بگویم که تا کنون نشنیدهاید.
و یک شامپانزه قادر به این کار نیست.
و ما میتوانیم به کودکانمان
دربارهی چیزهای انتزاعی آموزش دهیم
و شامپانزهها نمیتوانند.
پس بله، شامپانزهها میتوانند
انواع کارهای هوشمندانه را انجام دهند،
همینطور که فیلها، کلاغها
و هشتپاها میتوانند،
اما ما موشکهایی طراحی میکنیم
که به یک سیارهی دیگر میروند
و رباتهای کوچکی که عکسبرداری میکنند،
همینطور این روش خارقالعاده
صحبت من و شما را
از نقاط مختلف جهان، طراحی کردهایم.
زمانی که جوان بودم،
تلویزیون و تلفن همراه وجود نداشت،
رایانهای نبود.
آن زمان دنیا بسیار متفاوت بود،
من یک مداد، خودکار و دفتر داشتم، همین!
پس فقط به این سوال دربارهی طبیعت برگردیم،
چون من دربارهاش خیلی فکر میکنم،
و صادقانه با آن درگیری دارم.
بخش زیادی از کار شما و کار افراد بسیاری
که برایشان احترام قائلم،
در مورد اشتیاق برای تلاش
جهت خراب نکردن دنیای طبیعت است.
آیا این ممکن، سالم و شاید ضروری است
که به طور همزمان بپذیریم
که بسیاری از جنبههای طبیعت
ترسناک هستند،
اما درعین حال طبیعت فوق العاده است؟
و بخشی از این فوق العاده بودن
از پتانسیل آن برای ترسناک بودن میآید؟
و اینکه همچنین به طرز نفس گیری زیباست،
و ما نمیتوانیم خودمان باشیم
به این دلیل که بخشی از طبیعت هستیم،
نمیتوانیم کامل باشیم
مگر اینکه به گونهای از آن استقبال کنیم
و بخشی از آن باشیم؟
جین در بیان این به من کمک کنید
که این ارتباط باید چگونه باشد؟
خوب، فکر میکنم یکی از مشکلات این است
که همینطور که هوش خود را توسعه میدهیم،
و بهتر و بهتر میشویم
در تغییر محیط زیست
برای استفادهی شخصیمان،
و ساخت زمینهای کشاورزی و پرورش محصول
جایی که قبلا جنگل یا زمین جنگلی بوده،
و میدانید، الان وارد آن بحث نمیشویم،
اما ما این توانایی را داریم
که طبیعت را تغییر دهیم.
و همینطور که بیشتر به شهرهای کوچک و بزرگ
نقل مکان کردهایم،
و به تکنولوژی وابستهتر شدهایم،
بسیاری از مردم احساس میکنند
که خیلی از دنیای طبیعت جدا شدهاند.
و صدها و هزاران کودک وجود دارند
که در شهرهای داخلی بزرگ میشوند،
جایی که اساسا طبیعتی وجود ندارد،
به همین دلیل، شکلگیری جنبش کنونی
برای سبز کردن شهرهایمان بسیار مهم است.
و آزمایشاتی انجام شده،
فکر میکنم در شیکاگو بود، مطمئن نیستم،
و قسمتهای خالی زیادی
در یک بخش بسیار خشونتزده ی شهر وجود داشت.
پس در بعضی از آن مناطق
فضای سبز ایجاد کردند،
درخت، گل، درختچه و چیزهای دیگر
در آن محلهای خالی قرار دادند.
و نرخ جرم و جنایت شدیدا کاهش پیدا کرد.
در نتیجه بعد از آن، در نیمه دیگر شهر
درختکاری کردند.
پس این فقط نشان میدهد.
همچنین تحقیقاتی انجام شده که نشان میدهند
که کودکان برای رشد روانشناختی خوب
واقعا به طبیعت سبز نیاز دارند.
اما همانطور که گفتید،
ما بخشی از طبیعت هستیم
و همچنان به آن بیاحترامی میکنیم،
و این برای فرزندانمان بسیار وحشتناک است
و همینطور برای فرزندان آنها
چون ما برای هوای پاک، آب سالم،
برای تنظیم اقلیم و بارندگی
به طبیعت وابستهایم.
ببینید چه کار کردهایم،
به بحران اقلیم نگاه کنید.
این ما هستیم. ما باعثش شدیم.
کمی قبلتر از ۳۰ سال پیش،
فکر میکنم شما از یک دانشمند،
بیشتر به یک کنشگر تبدیل شدید.
چرا؟
تا زمان کنفرانس علمی ۱۹۸۶،
من مدرک دکترایم را گرفته بودم،
که در مورد درک چگونگی
تغییر رفتار شامپانزهها
در محیطهای مختلف بود.
شش مکان برای بررسی در آفریقا وجود داشت.
پس ما فکر کردیم دانشمندان را
دور هم جمع کنیم
و موضوع را بررسی کنیم،
که شگفتآور بود.
اما یک جلسه هم در زمینهی حفاظت داشتیم
و یک جلسه دربارهی شرایط بعضی از
موقعیتهای نگهداری در قفس
مثل تحقیقات پزشکی.
و آن دو جلسه برای من
بسیار شوکهکننده بودند.
من به عنوان یک دانشمند به آن کنفرانس رفتم،
و یک کنشگر از آن بیرون آمدم.
من این تصمیم را نگرفتم،
چیزی درون من رخ داد.
پس شما ۳۴ سال گذشته را صرف این کردید
که به طور خستگیناپذیری کمپین برگزار کنید
برای یک رابطهی بهتر بین مردم و طبیعت.
این رابطه باید چه شکلی باشد؟
خوب، میدانید، باز با مشکلات زیادی
روبه رو میشوید.
مردم باید فضا برای زندگی داشته باشند.
اما من فکر میکنم مشکل این است
که ما جوامعی ثروتمند شدهایم،
بسیار طمعکار.
منظورم این است، صادقانه، چه کسی به
چهار خانه با متراژ بالا نیاز دارد؟
و چرا ما باز هم به یک مرکز خرید دیگر
نیاز داریم؟
و غیره و غیره.
بنابراین ما شاهد منفعت
اقتصادی کوتاه مدت هستیم،
پول تبدیل به نوعی خدا برای پرستش شده است،
همینطور که ما تمام ارتباط معنوی خود را
با دنیای طبیعت از دست میدهیم.
و ما داریم سود کوتاه مدت اقتصادی
یا قدرت را جستجو میکنیم،
به جای آن که دنبال سلامت کرهی زمین
و آیندهی فرزندانمان باشیم.
به نظر میرسد که دیگر
به این مسائل اهمیت نمیدهیم.
به این خاطر است که من هرگز
از مبارزه دست نمیکشم.
در کار شما، به خصوص در مورد
حفاظت از شامپانزهها
شما مرتبا مردم را در مرکز قرار میدهید،
مردم محلی را، برای اینکه درگیرشان کنید.
این کار چطور پیش رفته؟
و آیا فکر میکنید که این ایده ضروری است
اگر میخواهیم در محافظت
از کرهی زمین موفق باشیم؟
میدانید، بعد از آن کنفرانس معروف،
با خودم فکر کردم باید بیشتر دربارهی علت
ناپدید شدن شامپانزهها در آفریقا،
و اینکه چه بر سر جنگل می آید، بدانم.
پس کمی پول جمع کردم و برای بازدید
به شش کشور که زیستگاه داشتند رفتم.
و دربارهی مشکلات شامپانزهها
چیزهای بسیاری یاد گرفتم،
مثل شکار آنها برای گوشت
و تجارت حیوانات زنده
و گرفتار شدنشان در دامها
و رشد جمعیت انسانها و نیاز به زمین بیشتر
برای محصولات کشاوزی، دامها
و روستاهای آنها.
اما همچنین درمورد وضع سختی که بسیاری
از مردم با آن روبرو بودند یاد میگرفتم.
فقر مطلق، فقدان بهداشت و آموزش،
تخریب زمین.
و هنگامی که بر فراز پارک ملی کوچک گومبه
پرواز کردم، این مسئله به منصه ظهور رسید.
قبلا این پارک بخشی از کمربند جنگلی استوایی
درست از میان آفریقا
تا ساحل غربی بوده است.
و در سال ۱۹۹۰،
تبدیل به یک جزیرهی جنگلی کوچک،
فقط یک پارک جنگلی خیلی کوچک شده بود.
دور تا دور، تپهها خالی بودند.
و آن زمانی بود که به من تلنگر زد.
اگر ما کاری نکنیم،
برای کمک به مردم
در یافتن راههایی برای زندگی
بدون تخریب محیط زیستشان،
نمیتوانیم برای نجات شامپانزهها
حتی تلاش کنیم.
بنابراین موسسهی جین گودال
برنامهی «مراقب باشید» را راهاندازی کرد،
ما به آن «تکاری» میگوییم.
و این روش محافظت ما
مبتنی بر جامعه محلی است،
کاملا کلنگر.
و ما اکنون ابزارهای محافظت را
در اختیار روستاییان قرار دادهایم،
چون بیشتر شامپانزههای وحشی تانزانیایی
در محلهای محافظت شده نیستند،
آن ها فقط در بخشهای جنگلی روستاها هستند.
بنابراین، اکنون آنها می روند
و سلامت جنگلشان را ارزیابی میکنند.
آنها الان متوجه شدهاند
که محافظت از جنگل
تنها برای حیات وحش نیست،
بلکه برای آیندهی خودشان است.
اینکه آنها به جنگل نیاز دارند.
و آنها خیلی افتخار میکنند؛
داوطلبان به کارگاهها میروند،
میآموزند از گوشیهای هوشمند استفاده کنند.
یاد میگیرند چطور در سیستم عامل
و فضای ابری بارگذاری کنند.
بنابراین همه چیز شفاف است.
و درختان برگشتهاند،
دیگر تپهی خالیای وجود ندارد.
آنها موافقت کردند که یک منطقهی حائل
اطراف گمبه ایجاد کنند،
تا شامپانزهها بتوانند جنگلهای بیشتری
نسبت به سال ۱۹۹۰ داشته باشند.
آنها راهروهای جنگلی باز میکنند
تا گروههای شامپانزهای پراکنده
به هم وصل شوند، و درون همسری زیاد رخ ندهد.
بنابراین، بله، نتیجه داده است،
و الان روی شش کشور دیگر کار میکنیم.
همان کار را.
شما در سراسر دنیا، یک صدای فوقالعاده
و خستگیناپذیر بودهاید.
بسیار سفر کردهاید،
همه جا سخنرانی داشتهاید
و به مردم الهام بخشیدهاید.
چگونه انرژی و اشتیاق لازم را
برای انجام چنین کاری پیدا میکنید؟
چون این کار طاقتفرساست،
هر جلسهای با افراد زیاد
به شدت از لحاظ فیزیکی طاقتفرساست،
و همچنان، شما این جایید
و هنوز این کار را میکنید.
جین، چگونه این کار را انجام میدهید؟
خوب، فکر میکنم که من لجبازهستم،
دوست ندارم تسلیم شوم،
من اجازه نخواهم داد
که مدیران عامل شرکتهای بزرگ
که در حال تخریب جنگلها هستند،
یا سیاستمدارانی که محافظتهای تصویب شده
توسط روسای جمهور قبلی،
را لغو میکنند،
و شما میدانید که راجع به چه کسی
صحبت میکنم.
و میدانید، من به جنگیدن ادامه خواهم داد.
من به حیات وحش علاقه دارم
و به آن اهمیت میدهم.
من به دنیای طبیعت علاقه دارم.
من عاشق جنگلها هستم،
برایم دردناک است که ببینم آسیب دیدهاند.
و من عاشقانه به بچهها اهمیت میدهم.
ما داریم آیندهی آنها را میدزدیم.
و من تسلیم نخواهم شد.
بنابراین، فکر میکنم از ژنهای خوب
برخوردارم، این یک نعمت است،
و موهبت دیگری که متوجه شدم دارم،
مهارت ارتباط بود،
هم نوشتن و هم صحبت کردن.
پس، میدانید،
حتی اگر اینطور تلاش کردن جواب نمیداد،
باز هم هر بار که سخنرانی میکنم،
مردم جلو آمده و میگویند:
«من تسلیم شده بودم،
اما تو به من الهام بخشیدی،
من قول میدهم سهم خودم را انجام دهم.»
و ما اکنون برنامهی جوانانمان
«ریشهها و جوانهها» را در ۶۵ کشور داریم
که به سرعت هم در حال توسعه است،
افراد از تمام سنین،
پروژههایی انتخاب میکنند تا به مردم،
حیوانات و محیط زیست کمک کنند،
آستینهایشان را بالا زده و اقدام کنند،
و میدانید، آنها با چشمانی درخشان
به من نگاه میکنند،
و میخواهند به دکتر جین بگویند
که چه کارهایی کردهاند
برای تبدیل دنیا به جایی بهتر.
من چطور میتوانم آنها را ناامید کنم؟
وقتی به آیندهی کرهی زمین نگاه میکنید،
چه چیزی بیشتر شما را نگران میکند؟
چه چیزی بیشتر شما را
دربارهی وضعیت کنونی میترساند؟
خوب، اینکه باور دارم
بازهی زمانی کوچکی در اختیار داریم
که می توانیم حداقل شروع کنیم
به جبران برخی از صدمات
و کند کردن روند تغییر اقلیم.
اما آن بازه در حال بسته شدن است،
و ما دیدهایم که با تعطیلی
در سراسر دنیا چه اتفاقی میافتد
به خاطر کووید-۱۹:
آسمان شفاف در شهرها،
بعضی از مردم هوای پاکی را تنفس میکنند
که قبلا هرگز نداشتهاند.
و به آسمان درخشان شب نگاه میکنند
که قبلا هرگز به درستی ندیده بودند.
و میدانید،
چیزی که بیشتر از همه من را نگران میکند
این است که چگونه افراد کافی بگیریم،
مردم میفهمند اما اقدام نمیکنند،
چگونه افراد کافی را وارد عمل کنیم؟
نشنال جئوگرافیک به تازگی یک فیلم
خارقالعاده دربارهی شما منتشر کرده،
و کار شما در طول شش دهه را
برجسته کرده است.
عنوان آن «جین گودال: امید» است.
پس امید چیست، جین؟
خوب، امید...
بزرگترین امید من،
تمامی این جوانان هستند.
منظورم این است، در چین،
افراد ظاهر شده و خواهند گفت:
«البته که من به طبیعت اهمیت میدهم،
من در ابتدایی عضو
«ریشهها و جوانهها» بودم.
و میدانید، ما «ریشهها و جوانهها» را
متکی به ارزشها ساختهایم.
و آنها همین که مشکلات را متوجه میشوند،
به شدت مشتاق میگردند
و نیرو میگیرند که وارد عمل شوند،
آنها رودها را پاکسازی میکنند،
گونههای مهاجم را به طور انسانی میزدایند.
و ایدههای بسیار زیادی دارند.
و بعد این عقل فوقالعادهی ما وجود دارد.
ما درحال استفاده از آن هستیم
برای رسیدن به فناوریای
که واقعا کمکمان میکند
با هماهنگی بیشتری زندگی کنیم.
و در زندگیهای شخصیمان،
بیایید به عواقب کارهایی که روزانه
انجام میدهیم، فکر کنیم.
چه چیزی میخریم؟ از کجا آمده؟
چگونه ساخته شده است؟
آیا به محیط زیست آسیب زده؟
در تولیدش به حیوانات بیرحمی شده؟
آیا به دلیل کار بردگان خردسال ارزان است؟
انتخابهای اخلاقی داشته باشید.
هرچند این کاری است که نمیتوانید
انجام دهید، اگر در فقر زندگی میکنید.
و در آخر، این روحیهی تسخیرناپذیر
وجود دارد
در افرادی که کارهای
به نظر غیرممکن را انجام میدهند
و تسلیم نمیشوند.
نمیتوانید تسلیم شوید
وقتی چنین افرادی دارید...
اما چیزهایی وجود دارد
که من نمیتوانم با آنها بجنگم.
من نمیتوانم با فساد مبارزه کنم.
نمیتوانم با رژیمهای نظامی
و دیکتاتورها بجنگم.
فقط میتوانم آنچه که قادرم انجام دهم
و اگر همه بخشی از کار را که میتوانیم،
انجام دهیم،
قطعا یک کل ساخته میشود
که در نهایت پیروز خواهد شد.
سوال آخر، جین.
اگر یک ایده وجود داشت، یک فکر،
یک دانه که میشد در ذهن همه افرادی
که این ویدیو را میبینند، بکارید
آن چه بود؟
فقط به یاد داشته باشید
که هر روز که زندگی میکنید،
تاثیری روی کرهی زمین میگذارید.
نمیتوانید جلوی این تاثیرگذاری را بگیرید.
و حداقل اگر در فقر شدید زندگی نمیکنید،
این قدرت را دارید
که نوع تاثیر خود را تعیین کنید.
حتی در فقر هم قدرت انتخاب دارید،
اما وقتی ثروتمندتر هستیم،
قدرت انتخابمان بیشتر میشود.
و اگر همهی ما
انتخابهای اخلاقی داشته باشیم،
آن گاه شروع به رفتن به سمت دنیایی میکنیم
که برای سپردن به نسلهای بعدیمان
به این اندازه ناامید کننده نیست.
فکر میکنم این برای همه نکتهی مثبتی است.
چون بسیاری از مردم متوجه اتفاقاتی
که در حال وقوع است، هستند
اما احساس ناامیدی و ناتوانی دارند،
و چه میتوانند بکنند؟
بنابراین هیچ کاری نمیکنند
و بیتفاوت میشوند.
و این بیتفاوتی خطر بسیار بزرگی است.
دکتر جین گودال، فوق العاده بود.
من واقعا میخواهم از شما
به خاطر زندگی فوقالعادهتان تشکر کنم،
به خاطر تمام کارهایی که کردهاید
و بابت وقتی که الان برای ما گذاشتید.
متشکرم.
متشکرم.