-
Title:
۳ سوالی که باید درمورد تابعیت آمریکا از خودتان بپرسید
-
Description:
جو آنتونیو وارگس، روزنامهنگار و فیلمساز، متوجه شد که حضورش در ایالاتمتحده غیرقانونی بوده.
از آن موقع، او عمیقا به مسئلهی مهاجرت و راههای رسیدن به تابعیت امریکا اعم از تولد و راههای قانونی دیگر فکر میکند.
در این گفتگو، وارگس از ما میخواهد تا درمورد تابعیت و آنچه که باعث میشود ما تاریخ خود را فراموش کنیم، به این سه سوال پاسخ دهیم:
اهل کجایید؟
چطور به اینجا آمدید؟
چه کسی هزینه هایتان را تقبل کرد؟
-
Speaker:
جو آنتونیو وارگس
-
۴ سال پس از ورودم به ایالات متحده،
-
مثل هر جوان ۱۶سالهی دیگر،
-
برای گرفتن گواهینامهی رانندگی اقدام کردم.
-
وقتی به منشی برگههای
مهاجرت و کارت سبزم را نشان دادم،
-
او به من گفت که مدارکم جعلیست.
-
و گفت «دیگر به اینجا برنگرد».
-
همانجا فهمیدم
حضورم در آمریکا غیرقانونی بوده.
-
و هنوزهم غیرقانونی اینجا هستم.
-
من یک روزنامهنگار و فیلمساز هستم.
-
به قصهها باور دارم.
-
و چیزی که یاد گرفتم
-
و اکثر مردم درباره مهاجرت نمیدانند
¶
-
موضوعیست که آنها درمورد خودشان نمیدانند:
-
داستانهای قدیمی مهاجرت خانوادههایشان
و فرآیندی که باید طی میکردند
-
قبل از اینکه کارت سبز
و یا دیواری وجود داشته باشد،
-
و یا آنچه که ذهنیت آنها
از شهروندی را میسازد.
-
من در فیلیپین متولد شدم.
-
۱۲سالم که بود، مادرم مرا فرستاد
تا با پدر و مادرش زندگی کنم،
-
با پدربزرگ و مادربزرگم،
-
که، ما به زبان خودمان،
میگوییم لولو و لولا.
-
لولو اسمش تیوفیلو بود.
-
وقتی او به صورت قانونی به آمریکا
مهاجرت کرد و به عنوان شهروند پذیرفته شد،
-
اسمش را از تیوفیلو به تد تغییر داد،
-
مثل تد دنسون در برنامهی تلویزیونی
«بسلامتی»
-
دیگر از این آمریکاییتر نمیشد.
-
آهنگ مورد علاقهی لولو
«راه من» از فرنک سیناترا بود،
-
و وقتی به ذهنش رسید
که چطور تنها نوهاش، یعنی مرا،
-
به آمریکا بیاورد،
-
تصمیم گرفت تا به روش خودش انجامش بدهد.
¶
-
به اعتقاد لولو، هیچ راه ساده و آسانی
برای آوردن من به اینجا وجود نداشت،
-
بنابراین ۴۵۰۰ دلار پسانداز کرد --
-
پول زیادی برای یک محافظ امنیتی است
-
که معمولا بیش از ساعتی
۸ دلار درنمیآرورد --
-
تا یک کارتسبز جعلی جور کند
-
و یک قاچاقچی که من را بیاورد به آمریکا.
-
و اینطور بود که من رسیدم اینجا.
-
نمیتوانم بگویم چند بار مردم برایم
از آمدن آباء و اجدادشان
-
از «طریق قانونی» به آمریکا گفتند
-
که به آنها یادآوری میکنم،
¶
-
تعریف آمریکا از «راه قانونی»
-
از وقتی اولین کشتی مهاجرین لنگر انداخت
تغییر کرده.
-
آمریکا همانطور که میدانیم
پهناورتر از اینهاست،
-
مخصوصا چون زمینهایی که در حال حاضر
ایالاتمتحده را تشکیل میدهند
-
به مردم و کشورهای دیگری تعلق داشتند.
-
و همانطور که میدانیم
آمریکا فراتر از یک کشور مهاجرین است.
¶
-
دو گروه آمریکایی وجود دارند
که مهاجر نیستند:
-
بومیان آمریکایی،
که از ابتدا در این سرزمین حضور داشتند
-
و در قتلعامها و نسلکشیها کشته شدند؛
-
و آفریقایی آمریکاییها،
که ربوده، آورده و به بردگی گرفته شدند
-
تا این کشور را بسازند.
-
آمریکا، بیش از هرچیزی،
یک ایده است،
-
اگرچه ناقص و تحققنیافته است،
-
اما تنها نمونه ایست که وجود دارد
چون اولین مهاجران آزادانه به اینجا آمدند
-
به دور از هیچ نگرانی در مورد تابعیت.
-
خب، شما از کجا آمدید؟
-
چطور به اینجا آمدید؟
-
چه کسی هزینههایتان را پرداخت؟
-
هرجای آمریکا،
و در مقابل افراد مختلف --
¶
-
افراد محافظهکار و افراد برتریطلب،
-
دانشآموزان دبیرستان
و شهروندان سالمند --
-
همیشه این سوالها ازمن پرسیده میشد.
-
همیشه به عنوان رنگینپوست،
از من پرسیده شده اهل کجا هستم،
-
وقتی از من میپرسند، «اهل کجایی؟»
-
به همین خاطر من هم، از سفیدپوستها
سوال میکردم که اهل کجایید؟
-
یکبار وقتی از یک دانشجو
در دانشگاه جورجیا پرسیدم
-
که اهل کجاست،
-
گفت، «من آمریکاییام».
-
گفتم «میدانم»،
«منظورم این است کجایی هستی؟»
¶
-
جواب داد «سفید پوستم».
-
به او گفتم
«اما سفید رنگ است، کشور محسوب نمیشود».
-
«اجدادت اهل کجا هستند؟»
-
وقتی در جواب
شانههایش را بالا انداخت و سکوت کرد،
-
گفتم،
-
«خب، اهل کجایی؟
-
چطور به اینجا آمددی؟
چه کسی هزینههایت را داد؟»
-
و او نتوانست جواب بدهد.
-
من فکر نمیکنم بتوانی درمورد آمریکا
-
بدون اینکه آن سه سوال را جواب بدهی
صحبت کنی.
-
مهاجرت شاهراه آمریکاست،
-
راهی که این کشور توسط آن
قرنها خودش را تجدید کرده،
¶
-
از مهاجران و انقلابیونی که
در ۱۳ مستعمرهی اصلی سکونت داشتند
-
تا میلیونها مهاجر،
که عمدتا از اروپا بودند،
-
که بیرحمانه این سرزمین را
تحت استعمار خودشان قرار دادند.
-
اگرچه بومیان آمریکایی قبلا اینجا بودند
-
و هویتهای قبیلهای خاص خودشان
و قواعد و اصول شهروندی خودشان را داشتند،
-
اما تا قانون شهروندی ۱۹۲۴هند
آنها شهروند آمریکایی محسوب نمیشدند.
-
قانون تحولبرانگیز حقوق مدنی ۱۹۶۴
که سیاهپوستان آمریکایی برایش جنگیدند
-
که سرآغازی بود
برای قانون ۱۹۶۵ مهاجرت و تابعیت،
-
که به سیستم ممنوعیت مبتنی بر نژاد آمریکا
-
که ۴۰ سال پابرجا بود
پایان داد.
-
میتوانم همینطور برایتان ادامه بدهم،
-
اما هدف من،
هدف اصلی من، این است که بگویم:
-
چه تعداد از ما،
-
چه از مهاجران قدیمی و چه جدید،
¶
-
در مورد این مسائل تاریخی آمریکا مطلعیم؟
-
چقدر این داستانها
در تعیین آزمون شهروندی آمریکا موثرند؟
-
تابحال آزمونش را دیدهاید؟
-
یک آزمون عمدتا شفاهی است،
-
که افسران دولتی از متقاضیان
بین ۱۰ تا ۱۰۰ سوال میکنند.
-
که برای قبول شدن، متقاضیها باید
حداقل به ۶۰ درصد سوالات جواب درست بدهند.
-
اخیرا یک نگاهی به آزمون انداختم،
-
و از سوالاتی که مطرح شده بود
مات و مبهوت مانده بودم
-
و همینطور مواردی که
که جوابهای درست را از غلط تعیین میکرد.
-
درمورد مجسمهی آزادی سوال شده بود
اینکه کجا قرار دارد.
¶
-
اما هیچ سوالی درمورد
جزیرهی الیس وجود ندارد،
-
در مورد ایالاتمتحده به عنوان کشور مهاجرین
-
و یا در مورد قوانین بیشماری که
علیه مهاجرین تصویب شده.
-
هیچ حرفی از تاریخ بومیان آمریکایی نیست.
-
یک سوالی بود که در مورد این بود که
مارتین لوتر کینگ، چکار کرد،
-
اما عمدتا، ناقص و حاوی محتوای نامعتبر
-
در مورد آفریقایی آمریکاییها بود.
-
به عنوان مثال.
-
سوال شماره ۷۴
در بخش تاریخ آمریکا
-
از متقاضی میپرسد «یکی از مشکلاتی که
منجر به جنگ داخلی شد را نام ببرید.»
-
سه جواب قابل قبول وجود دارد:
¶
-
برده داری،
-
مسائل حقوقی ایالتها،
-
دلایل اقتصادی.
-
آیا از لولا و لولو هم این سوال پرسیده شد؟
-
اگر پرسیده شد،
-
آیا آنها از اصل ماجرا خبر داشتند؟
-
عموها و عمههایم وفرزندانشان چطور
¶
-
و همینطور میلیونها مهاجر
که مجبورند این آزمون را بدهند
-
تا بتوانند آمریکایی بشوند؟
-
مهاجرین قبل از اینکه بیایند آمریکا
از آن چه میدانند؟
-
ما برای چه نوع شهروندی
داریم اقدام میکنیم؟
-
و آیا این همان شهروندی و نحوهی دریافتش
است که مدنظر ماست؟
-
بیایید درموردش فکر کنیم --
من خیلی به آن فکر کردم --
-
شهروندی محترمانه و باعزت چگونه است؟
-
چطور میتوانم برایش اقدام کنم
در حالی که ۲۶ سال پیش آمدم اینجا،
-
وقتی که سیاهپوستان و مردم بومی
-
که از صدها سال قبل اینجا حضور داشتند
-
هنوز منتظرش هستند؟
-
یکی از نویسندگان موردعلاقهی من
تونی موریسون است.
-
در سال ۱۹۹۶، یکسال قبل از اینکه بفهمم
حضورم در اینجا غیرقانونی است،
-
کلاس هشتم من مشخص شد و
اختصاص داده شد به خواندن «آبی ترین چشم،»
-
-
آن کتاب من را سریعا به چالش کشید
تا سوالهای سختی بپرسم.
-
چرا پیکولا بریدلاو،
-
این دختر جوان سیاهپوست قصهی ما،
-
چرا چشمهای آبی میخواست؟
-
چه کسی به او گفته بود
که چنین چیزی بخواهد؟
-
چرا آنها را باور کرد؟
-
موریسون میگوید که این داستان را نوشته
تا نشان بدهد
-
چه میشود وقتی یک نفر تسلیم میشود
در برابر«روایت استاد»
-
«تعاریف» به گفته موریسون، «متعلق
به تعریف کنندههاست، نه تعیین شدهها».
-
وقتی متوجه شدم غیرقانونی اینجا هستم،
-
خودم را متقاعد کردم که اگر شهروند
قانونی به وسیلهی تولد یا قانون نیستم،
-
در عوض راههای دیگری وجود دارد.
-
-
همکاری میکنم.
-
با همهی آمریکاییها،
حتی آنهایی که نمیخواهند من اینجا باشم.
-
-
از هر طریقی که بتوانم
به جامعهی خودم برمیگردم.
-
به عنوان یک کارآفرین بدون ویزا --
و بله چنین چیزی وجود دارد --
-
من بسیاری از شهروندان آمریکایی را
استخدام کردم.
¶
-
تابعیت تحصیلی:
-
نمیتوانیم منتظر بقیه بایستیم
تا درمورد گذشته به ما آموزش دهند
-
و اینکه چطور به اینجا رسیدیم.
-
باید خومان و اطرافیانمان را آموزش بدهیم.
¶
-
تابعیت به عنوان فردی بزرگتر از خودم:
-
من فکر میکنم، ما، به تنهایی و یا جمعی،
-
میتوانیم روایت استاد آمریکا را
بازنویسی کنیم.
-
افرادی که زمانی تعریف شده بودند
حالا در حال انجام تعریف هستند.
¶
-
آنها سوالهایی را میپرسند
که لازم است پرسیده شوند.
-
بخش اساسی این بازتعریف
-
این نیست که ما چطور
آمریکایی بودن را تعریف کنیم
-
بلکه این است که
چه چیزهایی تابعیت را تشکیل میدهند.
-
که، بنظرم،
مسئولیت ما در برابر همدیگر است.
-
پس روایتهای شخصی خودتان را درنظر بگیرید
-
و از خودتان بپرسید:
-
از کجا میآیی؟
-
چطور به اینجا آمدی؟
-
و چه کسی هزینهات را پرداخت؟
¶