Return to Video

چگونه جادوی مهربانی کمکم کرد در قتل عام زنده بمانم

  • 0:01 - 0:08
    در کتاب لذت‌بخش "شازده کوچولو"،
  • 0:08 - 0:13
    نقل قولی‌ است که می‌گوید:
  • 0:16 - 0:21
    «تنها با چشم دل است که می‌توانی
    درست ببینی.
  • 0:22 - 0:25
    چشم سر قادر به دیدن ذات و گوهر نیست.»
  • 0:26 - 0:32
    و زمانی‌که نویسنده، این واژه‌ها را نشسته
    بر صندلی راحتی،
  • 0:32 - 0:36
    جایی در ایالات متحده می‌نوشت،
  • 0:36 - 0:38
    من هم درس یکسانی را آموختم،
  • 0:38 - 0:42
    کیلومترها دورتر در کلبه‌ی
    چرکین و کثیف
  • 0:42 - 0:45
    در اردوگاهی کشتاری در لهستان.
  • 0:46 - 0:53
    ارزش یا اندازه‌ی هدیه نیست که
    واقعاً مهم باشد،
  • 0:53 - 0:56
    بلکه نحوه‌ی نگهداری آن در قلب است.
  • 0:57 - 0:59
    زمانی‌که ۶ ساله بودم،
  • 0:59 - 1:04
    مادرم، پدرم، خواهرم و خودم
  • 1:04 - 1:08
    آلمان یهود‌ستیز را ترک
    و به یوگسلاوی رفتیم.
  • 1:09 - 1:13
    و ما در یوگسلاوی برای ۷ سال
    با خوشی بودیم،
  • 1:13 - 1:17
    و سپس آلمان یوگسلاوی را فتح کرد
  • 1:17 - 1:20
    و ما ناگهان مورد اذیت قرار گرفتیم،
  • 1:20 - 1:22
    و مجبور بودم پنهان شوم.
  • 1:22 - 1:25
    و من برای تقریباً دو سال
  • 1:25 - 1:29
    همراه زوجی که برای جنبش مقاومت
    کار می‌کردند، پنهان می‌شدم.
  • 1:30 - 1:33
    و فیلم‌ ظاهر کردم،
    و بزرگنمایی کردم.
  • 1:35 - 1:39
    روزی، در سن ۱۵ ساله‌گی،
  • 1:39 - 1:42
    توسط گشتاپو بازداشت شدم
  • 1:42 - 1:45
    و کتک خورده
  • 1:45 - 1:48
    و برای دو ماه،
    در زندان‌‌های گوناگونی کشانیده شدم.
  • 1:48 - 1:52
    و سرانجام، خودم را
  • 1:52 - 1:58
    در سنگر ۱۵۰ ساله‌‌ای
    در چکسلواکی یافتم،
  • 1:58 - 2:02
    جایی که نازی‌ها آن‌ را به
    اردوگاه اجباری مبدل کرده بودند.
  • 2:04 - 2:05
    برای ۱۰ ماه آن‌جا بودم.
  • 2:06 - 2:08
    راه آهن می‌ساختم،
  • 2:08 - 2:10
    حشرات را نابود می‌کردم،
  • 2:11 - 2:12
    سبد می‌ساختم،
  • 2:12 - 2:13
    و برای ۱۰ ماه،
  • 2:13 - 2:19
    تقریباَ ۲,۰۰۰ نفر از ما
    در قطارهای بزرگ بار شده بودند،
  • 2:19 - 2:22
    درها بسته بود و
    به‌سوی شرق حمل می‌شدیم.
  • 2:24 - 2:26
    برای سه روز، همان‌گونه سفر می‌کردیم،
  • 2:26 - 2:28
    و زمانی‌که خارج شدیم،
  • 2:28 - 2:32
    ادرار و مدفوع استشمام می‌کردیم،
  • 2:32 - 2:37
    و ما خود را
    در اروگاه کشتاری آشویتس یافتیم،
  • 2:37 - 2:39
    اردوگاهی که در آن زمان،
  • 2:39 - 2:42
    قبلاَ بیش‌تر از یک میلیون نفر را
    قتل کرده بود
  • 2:42 - 2:47
    و همه‌شان را از راه دودکش
    به آسمان فرستاده بود.
  • 2:48 - 2:52
    ما رسیدیم، تمامی اموال‌مان
    سلب شده بود،
  • 2:52 - 2:54
    هرچیزی که داشتیم،
  • 2:54 - 2:58
    و یونیفرم راه‌راه پوشیدیم،
  • 2:58 - 3:01
    روی بازوهای‌مان خال‌کوبی کردند،
  • 3:01 - 3:05
    و همچنان پیامی داده شد
  • 3:05 - 3:09
    که ما دقیقاَ برای شش ماه
    آن‌جا خواهیم ماند.
  • 3:10 - 3:13
    و سپس، اردوگاه را ترک می‌کنیم.
  • 3:13 - 3:15
    از داخل دودکش.
  • 3:17 - 3:20
    خوابگاه‌های متفاوتی به ما اختصاص داده شد.
  • 3:20 - 3:25
    و خوابگاه‌ها پر بودند از
    تخت‌خواب‌های چوبی چند طبقه،
  • 3:25 - 3:28
    در هر طبقه شش نفر،
  • 3:28 - 3:33
    سه نفر به یک جهت می‌خوابیدند
    و سه نفر به جهت دیگر،
  • 3:33 - 3:36
    به هر طریقی که می‌خوابیدید،
  • 3:36 - 3:39
    همیشه پایی روی صورت‌تان بود.
  • 3:40 - 3:45
    مرد پهلویی من
    شخص بسیار جناب‌عالی بود،
  • 3:45 - 3:50
    و او من را به آقای هربرت لوین
    معرفی کرد.
  • 3:52 - 3:55
    آقای لوین با من مهربان و مودب بود.
  • 3:56 - 4:00
    روزی، وقتی از وظیفه‌ی کاری
    برمی‌گشتم،
  • 4:00 - 4:02
    بالا رفتم،
  • 4:02 - 4:06
    من درطبقه بالایی تخت‌خواب سه‌بستره بودم،
  • 4:06 - 4:09
    و آن‌جا آقای لوین
    با دسته‌ی از ورق‌های بازی بود.
  • 4:11 - 4:13
    و ورق‌ها را به هم مخلوط می‌کرد.
  • 4:13 - 4:15
    و من واقعاً نمی‌فهمیدم،
  • 4:15 - 4:18
    داشتن دسته‌ی از ورق‌ها در آشویتس
  • 4:18 - 4:21
    مثل یافتن گوریل در حمام بود.
  • 4:21 - 4:22
    (خنده)
  • 4:22 - 4:24
    «او آن‌جا چه کار می‌کند؟»
  • 4:24 - 4:28
    و بعد آقای لوین رو به من کرد
  • 4:28 - 4:33
    و ورق‌ها را به من پیش کرد
    و گفت: «یک ورق بردار.»
  • 4:33 - 4:35
    من هم ورقی برداشتم،
  • 4:35 - 4:37
    و برایم ترفند ورق‌بازی را اجرا کرد.
  • 4:38 - 4:39
    او معجزه‌ای نشان داد.
  • 4:40 - 4:43
    و من هرگز ترفند ورق‌بازی را
    قبلاَ ندیده بودم،
  • 4:43 - 4:47
    و مردی که این کار را کرد
    همین‌جا نشسته بود.
  • 4:48 - 4:52
    و بعداَ آقای لوین کار تصورنشدنیِ را کرد.
  • 4:53 - 4:56
    او در واقع ترفند را برایم تشریح کرد.
  • 4:57 - 5:01
    و واژه‌ها در مغزم منفجر می‌شدند.
  • 5:01 - 5:03
    و هر واژه را به یاد می‌آوردم،
  • 5:04 - 5:06
    و از همان روز،
  • 5:06 - 5:10
    ترفند را هرروز تمرین می‌کردم.
  • 5:11 - 5:14
    اگرچه ورقی نداشتم.
  • 5:16 - 5:18
    به تمرین ادامه می‌دادم.
  • 5:20 - 5:23
    حدود سه هفته‌ی بعد،
  • 5:25 - 5:30
    تمامی اردوگاه، به استثناء چندصد تن ما،
  • 5:30 - 5:33
    به اتاق‌های گاز فرستاده شدند.
  • 5:34 - 5:38
    من به اردوگاه دیگری فرستاده شدم
    که در طویله‌ها کار می‌کردم،
  • 5:38 - 5:42
    و سپس، در ژانویه سال ۱۹۴۵،
  • 5:42 - 5:47
    زمانی‌که روس‌ها پیش‌رفت کردند،
  • 5:47 - 5:51
    ۶۰،۰۰۰ تن از ما به راهپیمایی مرگ
    فرستاده شدند.
  • 5:53 - 5:57
    و برای سه روز، با افت و خیز،
    پیاده‌روی کردیم
  • 5:57 - 6:00
    و در وسط زمستان،
  • 6:00 - 6:04
    و همین‌‌که به گوشه‌ی از راه آهن رسیدیم،
  • 6:04 - 6:06
    از ۶۰،۰۰۰ نفر،
  • 6:06 - 6:08
    ۱۵،۰۰۰ تلف شده بودند.
  • 6:09 - 6:13
    و باقی‌مان در اتوموبیل‌های باز راه‌آهن
    سوار شدیم،
  • 6:13 - 6:19
    و برای چهار روز، تمام راه را
    از لهستان تا به اتریش پیمودیم.
  • 6:20 - 6:23
    و خود را در اردوگاه مرگ یافتیم،
  • 6:23 - 6:26
    در اردوگاه کار اجباری به‌نام ماوتهاوزن،
  • 6:26 - 6:29
    که باز هم مثل قلعه‌ی نظامی ساخته شده بود.
  • 6:30 - 6:35
    و در همان لحظه، اس‌‌اس ما را ترک کرد،
  • 6:35 - 6:37
    هیچ غذایی نبود،
  • 6:37 - 6:41
    و هزاران و هزاران بدن آن‌جا بود.
  • 6:41 - 6:45
    برای سه روز، من پهلوی یک مرد مرده خوابیدم،
  • 6:45 - 6:49
    تا غذایش، یک قاشق غذاخوری نان کپک زده،
    را بگیرم.
  • 6:49 - 6:55
    و دو روز پیش از پایان جنگ، ۵ ماه می،
  • 6:55 - 6:58
    توسط نیروهای امریکایی آزاد شدیم.
  • 6:59 - 7:02
    در آن زمان، ۱۷ ساله بود،
  • 7:02 - 7:05
    و ۲۹ کیلوگرم وزن داشتم.
  • 7:06 - 7:09
    و دوباره چرخیدم به‌سوی یوگسلاوی.
  • 7:09 - 7:11
    و زمانی‌که به یوگسلاوی رفتم،
  • 7:11 - 7:13
    کمونیسم آن‌جا بود،
  • 7:13 - 7:15
    هیچ خانواده‌ای نبود
  • 7:15 - 7:17
    و هیچ دوستی هم نبود.
  • 7:17 - 7:19
    دو سال آن‌جا ماندم،
  • 7:19 - 7:23
    و پس از دو سال،
    توانستم به انگلستان فرار کنم.
  • 7:23 - 7:25
    زمانی‌که به انگلستان آمدم،
  • 7:25 - 7:27
    نمی‌توانستم انگلیسی صحبت کنم،
  • 7:27 - 7:30
    هیچ تحصیلاتی نداشتم، هیچ مهارتی نداشتم.
  • 7:31 - 7:33
    آغاز به کار کردم،
  • 7:33 - 7:37
    و در حدود یک سال
    که به انگلستان رسیدم،
  • 7:37 - 7:39
    برای خودم یک دسته ورق خریدم.
  • 7:39 - 7:42
    و برای نخستین‌بار،
  • 7:43 - 7:46
    من واقعاَ ترفند را اجرا کردم.
  • 7:46 - 7:52
    که برایم در آشویتس، بالای تخت‌خواب
    نشان داده شده بود.
  • 7:53 - 7:54
    و کار کرد.
  • 7:54 - 7:56
    زیبا کار کرد.
  • 7:56 - 7:57
    و به برخی از دوستانم نشان دادم،
  • 7:57 - 7:59
    و آن‌ها دوستش داشتند.
  • 8:00 - 8:04
    و به فروشگاه جادو رفتم،
    و بعضی ترفندهای جادویی خریدم،
  • 8:04 - 8:06
    و به دوستانم نشان دادم،
  • 8:06 - 8:08
    و چند ترفند دیگر هم خریدم
  • 8:08 - 8:10
    و به آنها نشان دادم.
  • 8:10 - 8:14
    و سپس بعضی کتاب‌های جادو خریدم،
    و باز چند کتاب جادوی دیگر خریدم.
  • 8:15 - 8:18
    خط بسیار، بسیار نازکی
  • 8:18 - 8:22
    میان سرگرمی و دیوانه‌گی هست.
  • 8:22 - 8:24
    (خنده)
  • 8:24 - 8:27
    به هر حال، ازدواج کردم،
  • 8:27 - 8:30
    و به ایالات متحده آمدم،
  • 8:30 - 8:35
    و یکی از نخستین شغل‌هایی که داشتم
  • 8:35 - 8:40
    از من می‌خواست که برای گروه‌ کوچکی از مردم
    صحبت کنم.
  • 8:40 - 8:43
    و انجامش دادم، در این کار خیلی خوب بودم.
  • 8:43 - 8:47
    و سپس، ۲۵ سال بعد، بازنشسته شدم.
  • 8:47 - 8:50
    و آغاز به صحبت کردن در مدارس کردم.
  • 8:51 - 8:56
    و تنها دلیلی که می‌توانستم در مدارس
    صحبت کنم
  • 8:56 - 9:01
    برای این است که مرد بسیار عزیز
  • 9:01 - 9:06
    به کودک نسبتاَ هراسیده‌‌یی،
    ترفند ورق‌‌بازی را
  • 9:06 - 9:09
    در اردوگاه کار اجباری نشان داد.
  • 9:09 - 9:13
    مردی که برایم نشانش داده بود، آقای لوین،
  • 9:13 - 9:16
    شعبده‌باز مسلک بود.
  • 9:16 - 9:18
    وی در آلمان کار می‌کرد،
  • 9:18 - 9:23
    و زمانی‌که او به آشویتس آمد،
    اس‌اس می‌دانست او کیست،
  • 9:23 - 9:26
    پس به او تعدادی ورق داده بودند،
  • 9:26 - 9:28
    یک تکه طناب به او دادند،
  • 9:28 - 9:29
    تاس به او دادند،
  • 9:29 - 9:31
    و او برای‌شان اجرا می‌کرد.
  • 9:32 - 9:35
    و در ضمن، به بعضی از آن‌ها یاد می‌داد.
  • 9:35 - 9:36
    او در جنگ زنده ماند،
  • 9:36 - 9:39
    اما زن و پسرش مردند.
  • 9:40 - 9:45
    او به ایالات متحده آمد و
    در جاهای مختلفی اجرا می‌کرد،
  • 9:45 - 9:48
    ولی من هرگز دوباره ملاقاتش نکردم.
  • 9:49 - 9:53
    اما ترفندی را که نشانم داد
    با من ماند
  • 9:53 - 9:57
    و مرا قادرِ به رفتن به مدارس کرد و این
  • 9:57 - 10:02
    که بکوشم که جهان را اندکی بهتر بسازم.
  • 10:02 - 10:09
    پس اگر کسی را می‌شناسید که
    نیاز به کمک دارد،
  • 10:10 - 10:13
    اگر کسی را می‌شناسید که ترسیده‌است،
  • 10:13 - 10:15
    با آن‌ها مهربان باشید.
  • 10:16 - 10:19
    به آن‌ها مشورت بدهید،
  • 10:19 - 10:21
    آن‌ها را در آغوشی بگیرید،
  • 10:22 - 10:23
    ترفند ورق‌بازی تدریس کنید.
  • 10:26 - 10:28
    هرچیزی که قصد انجامش را دارید،
  • 10:28 - 10:31
    قرار است امیدی برای آن‌ها باشد.
  • 10:32 - 10:35
    و اگر در زمان درستش انجام بدهید،
  • 10:36 - 10:38
    به قلب‌شان رسوخ می‌کند،
  • 10:38 - 10:43
    و هرجایی که بروند،
    همیشه با آن‌ها خواهد بود.
  • 10:43 - 10:44
    متشکرم.
  • 10:44 - 10:48
    (تشویق)
Title:
چگونه جادوی مهربانی کمکم کرد در قتل عام زنده بمانم
Speaker:
وِرنِر رایک
Description:

بازمانده‌ی هولوکاست، ورنر رایک، نوجوانیِ حکایت دل‌خراش خود از بودن در اردوگاه‌های اجباری را بازگو می‌نماید و فاش می‌سازد که چگونه عمل کوچک دل‌سوزانه‌ای می‌تواند انگیزه‌ی ترحم مادام‌العمر شود. وی می‌گوید: «اگر کسی را می‌شناسید که به کمک نیاز دارد، اگر کسی را می‌شناسید که ترسیده‌ است، با آن‌ها مهربان باشید. اگر این کار را در وقت درست انجام دهید، در قلب‌شان رسوخ می‌کند و همراه‌شان همیشه هرجایی که بروند خواهد ماند.»

more » « less
Video Language:
English
Team:
closed TED
Project:
TEDTalks
Duration:
11:01

Persian subtitles

Revisions