زندگی فرای محدودیتها - ایمی پوردی در TEDxOrangeCoast
-
0:05 - 0:07اگر زندگیتان یک کتاب بود
-
0:07 - 0:11و شما نویسنده آن بودید،
-
0:11 - 0:14چگونه داستان زندگی خود را ترسیم می کردید؟
-
0:15 - 0:18این همان سوالی است که
زندگیم را برای همیشه تغییر داد. -
0:19 - 0:22در حالی که در صحرای سوزان لاس وگاس
بزرگ میشدم، -
0:22 - 0:24تمام آنچه میخواستم
این بود که آزاد باشم. -
0:25 - 0:29درباره سفر به نقاط مختلف دنیا
خیال پردازی میکردم، -
0:29 - 0:32زندگی در جایی که برف آمده باشد
-
0:32 - 0:35و من، تصویر تمام داستانهایی را که برای
-
0:35 - 0:38همیشه می توانم تعریف کنم، ثبت میکردم.
-
0:38 - 0:40در سن نوزده سالگی،
-
0:40 - 0:43روز بعد از فارغ التحصیلیام از دبیرستان،
-
0:43 - 0:46برای زندگی به جایی رفتم که برف آمده بود
-
0:46 - 0:48و در آنجا، یک ماساژ تراپیست شدم.
-
0:48 - 0:51برای این کار، دستها و میز ماساژ کنارم
-
0:51 - 0:54تنها چیزهایی بودند که لازم داشتم.
-
0:54 - 0:57و میتوانستم هر جایی این کار را انجام دهم.
-
0:57 - 1:00برای اولین بار در زندگی،
-
1:00 - 1:03احساس کردم که آزاد و مستقلم
-
1:04 - 1:08و احاطه کامل به زندگیام دارم.
-
1:09 - 1:12تا زمانی که زندگی مسیر دیگری را برایم
انتخاب کرد. -
1:14 - 1:16یک روز بعد از کار، زودتر به خانه برگشتم
-
1:16 - 1:18چون فکر میکردم سرما خوردهام
-
1:19 - 1:21و کمتر از ۲۴ساعت پس از آن
-
1:22 - 1:24روی تخت بیمارستان
-
1:24 - 1:26زیرنظر دستگاه مراقبت تنفسی، با
-
1:26 - 1:28شانسی کمتر از ۲٪ درصد برای زنده ماندن
بودم. -
1:29 - 1:31چند روزی طول نکشید
-
1:31 - 1:34تا زمانی که من در کما بودم
-
1:34 - 1:36دکترها تشخیص دادند که مبتلا
-
1:36 - 1:39به مننژیت باکتریایی شدهام،
-
1:39 - 1:42یک عفونت خونی که واکسن قابل پیشگیری برایش
وجود دارد. -
1:44 - 1:46در حدود دو ماه و نیم،
-
1:46 - 1:49طحال، هر دو کلیه،
-
1:50 - 1:52شنوایی گوش چپ،
-
1:52 - 1:55و هر دو پای خود تا زیر زانو را
از دست دادم. -
1:57 - 2:00زمانی که پدر و مادرم، مرا با ویلچر به
بیرون بیمارستان بردند -
2:00 - 2:03احساس می کردم، که وجودم همچون
-
2:03 - 2:05عروسکی چهل تکه به هم وصل شده است.
-
2:06 - 2:08فکر میکردم، بدترین شرایط به پایان
رسیده -
2:09 - 2:11تا وقتی چند هفته بعد پاهای جدید خودم را
-
2:11 - 2:13برای اولین بار دیدم.
-
2:13 - 2:17پشت ساقها، قالبهای فلزی بزرگ بودند
-
2:18 - 2:21با لولههایی بههم وصل شده که مچ پا
را تشکیل میدادند -
2:22 - 2:24و یک پای پلاستیکی زرد
-
2:24 - 2:27با یک خط پلاستیکی برجسته که از انگشت شست
تا مچ پا ادامه پیدا کرده بود -
2:27 - 2:30تا شبیه به رگ باشد.
-
2:30 - 2:33نمیدانستم چه چیزی در انتظارم است
-
2:33 - 2:36اما انتظار چنین چیزی را نیز نداشتم.
-
2:36 - 2:39درحالی که مادرم کنارم ایستاده بود
-
2:39 - 2:43و اشک از صورت هردومان سرازیر بود،
-
2:45 - 2:48این پاهای ضخیم را بستم
-
2:48 - 2:51و ایستادم.
-
2:51 - 2:55خیلی اذیت کننده بودند و آنقدر محدود کننده
-
2:55 - 2:58که تنها چیزی که به آن فکر میکردم این بود:
-
2:58 - 3:00چطور میتوانم دیگر به نقاط مختلف دنیا
-
3:00 - 3:02با این وضعیت سفر کنم؟
-
3:02 - 3:04دیگر چطور میتوانم یک زندگیِ
-
3:04 - 3:07پرماجرا و پر از داستان را،
-
3:07 - 3:09آنچه که رویایش را داشتم، تجربه کنم؟
-
3:09 - 3:13چطور میتوانستم دیگر اسنوبرد را ادامه دهم؟
-
3:14 - 3:17همان روز، به خانه رفتم و به آرامی روی تخت
خوابم خزیدم -
3:17 - 3:19و این عکس، زندگی من در چند ماه
-
3:19 - 3:21پس از آن را روایت می کند.
-
3:21 - 3:25زمانی که بیهوش روی تخت بودم و از
واقعیت فرار می کردم -
3:26 - 3:29و پاهایم کنار تخت من بودند.
-
3:30 - 3:36من کاملا از لحاظ روحی و فیزیکی
نا امید بودم. -
3:38 - 3:42اما میدانستم که برای ادامه زندگی،
-
3:42 - 3:46بایستی "ایمی" قدیمی را فراموش میکردم
-
3:47 - 3:51و ایمی جدید را با آغوشی باز بپذیرم.
-
3:53 - 3:56و این زمانی بود که این واقعبت برایم آشکار
شد -
3:56 - 3:59که دیگر نیاز نیست که قد من
حتماً ۱۶۷سانتیمتر باشد. -
4:01 - 4:03هر چقدر که بخواهم می توانم بلند قد باشم!
-
4:03 - 4:07(خنده) (تشویق حضار)
-
4:09 - 4:12یا هر قد کوتاهی که دوست داشتم، بسته به
مردی که با او آشنا می شوم. -
4:12 - 4:14(خنده)
-
4:14 - 4:17و اگر قرار بود دوباره اسنوبرد تمرین کنم،
-
4:17 - 4:18پاهایم دیگر سردشان نمیشود.
-
4:18 - 4:20(خنده)
-
4:20 - 4:22و بهترین چیزی که به ذهنم آمد این بود
-
4:22 - 4:26میتوانم اندازه پایم را بسته به هر کفشی
-
4:26 - 4:29که در بازار موجود باشد، تنظیم کنم
(خنده) -
4:29 - 4:30و این کار را انجام دادم!
-
4:31 - 4:33پس این شرایط منفعتهایی هم داشته است.
-
4:33 - 4:36در این لحظه بود که همان سوالی که زندگی
را تعریف می کند -
4:36 - 4:38از خودم پرسیدم:
-
4:39 - 4:41اگر زندگیام یک کتاب بود
-
4:41 - 4:44و من نویسنده آن،
-
4:44 - 4:46چطور میخواهم داستان زندگی ام را ترسیم
کنم؟ -
4:47 - 4:49و شروع به خیال پردازی کردم.
-
4:49 - 4:52به همان شکلی که وقتی یک دختر کوچک بودم
-
4:52 - 4:55و در تخیلم خودم را تصور کردم
-
4:55 - 4:58که به زیبایی راه می روم،
-
4:58 - 5:00و در مسیر زندگیام، به بقیه نیز کمک
میکردم -
5:00 - 5:03و دوباره اسنوبرد تمرین کردم.
-
5:03 - 5:05و این تجربه چیزی فراتر از دیدن خودم بود
-
5:05 - 5:07زمانی که در تخیلم از کوه برفی
پایین میآمدم -
5:07 - 5:10واقعا میتوانستم را حس کنم.
-
5:10 - 5:13میتوانستم بادی که به صورتم میخورد
-
5:13 - 5:16و شدت گرفتن ضربان قلبم را احساس کنم
-
5:16 - 5:20گویی این اتفاق در همان لحظه در واقعیت
افتاده باشد. -
5:21 - 5:24این همان زمانی بود که
فصل جدیدی از زندگیام آغاز شد. -
5:27 - 5:31چهار ماه بعد، من به تمرین اسنوبرد بازگشتم،
-
5:31 - 5:33اگرچه همه چیز طوریکه انتظارش
را داشتم، پیش نرفت. -
5:33 - 5:36زانو و مچ پاهایم خم نمی شدند
-
5:36 - 5:40و یکبار من باعث شوکه شدن تمام اسکی بازان
در تل اسکی شدم -- -
5:41 - 5:45(خنده)
زمانی که افتادم و پاهایم، -
5:45 - 5:47همچنان که به اسنوبرد چسبیده بودند --
-
5:47 - 5:51(خنده)
-
5:51 - 5:54با سرعت به سمت پایین کوه پرتاب شدند --
-
5:54 - 5:57و من همچنان بالای کوه بودم.
-
5:57 - 5:59(خنده)
خیلی شوکه شده بودم، -
5:59 - 6:03من هم مثل بقیه در شوک بودم و
خیلی دلسرد شدم، -
6:03 - 6:07اما میدانستم که اگر یک جفت پای خوب پیدا
کنم، -
6:07 - 6:09دوباره قادر خواهم بود این کار را انجام
دهم. -
6:09 - 6:12و در این زمان یاد گرفتم که مرزها و
-
6:12 - 6:15موانع ما، دو راه را پیش روی ما میگذارند:
-
6:16 - 6:19اول، ما را در مسیر متوقف کنند
-
6:19 - 6:22یا دوم، ما را مجبور کنند تا خلاق شویم.
-
6:23 - 6:26حدود یک سال تحقیق کردم،
اما نتوانستم پایی که کاملاً -
6:26 - 6:27مناسب باشد را پیدا کنم،
-
6:27 - 6:30یا منابعی را که در این زمینه کمکم کنند،
نیز نیافتم. -
6:30 - 6:32به همین خاطر تصمیم گرفتم تا خودم یک
جفت پا بسازم. -
6:33 - 6:36همراه با سازنده پاهایم، قطعات
مختلف را امتحان میکردیم -
6:36 - 6:39و ما یک جفت پا ساختیم که میتوانستم
برای اسنوبرد استفاده کنم. -
6:39 - 6:41و همانطور که میبینید،
-
6:41 - 6:45میله زنگ زده، پلاستیک، چوب و چسب
نواری ضدآب نئون. -
6:48 - 6:51و بله، میتوانم رنگ لاک انگشت شستم را
تغییر دهم. -
6:51 - 6:53همین پاها
-
6:53 - 6:57به همراه بهنرین هدیهای که برای تولد ۲۱
سالگی ام میتوانستم دریافت کنم - -
6:57 - 6:59یک کلیه جدید از طرف پدرم -
-
6:59 - 7:02که فرصتی دوباره برای تحقق رویاهایم
به من بخشیدند. -
7:02 - 7:04من اسنوبرد را شروع کردم،
-
7:04 - 7:06سپس سر کارم و
به مدرسه بازگشتم. -
7:06 - 7:10سپس در سال ۲۰۰۵، یک موسسه غیرانتفاعی برای
-
7:10 - 7:13جوانان و افراد میانسال
با معلولیتهای جسمی -
7:13 - 7:16تاسیس کردم، تا آنها نیز بتوانند ورزشهای
حرکتی را انجام دهند. -
7:16 - 7:20از طریق آن، فرصتی برایم پیش آمد تا به
آفریقای جنوبی بروم -
7:20 - 7:23جایی که به هزاران کودک با دادن کفش کمک
کردم -
7:23 - 7:25تا بتوانند به مدرسه بروند.
-
7:25 - 7:28و در ماه فوریه گذشته،
-
7:28 - 7:32دوبار پشت سرهم، دو مدال طلای مسابقات
جهانی را کسب کردم - -
7:32 - 7:37(تشویق حضار)
-
7:41 - 7:43- که باعث شد به عنوان
-
7:43 - 7:46بهترین پارا اسنوبرد سوار زن جهان
-
7:46 - 7:48محسوب شوم.
-
7:48 - 7:51یازده سال پیش، زمانی که پاهایم
را از دست دادم، -
7:51 - 7:54اصلاٌ نمیدانستم چه انتظاری خواهم داشت.
-
7:54 - 7:56اما اگر امروز از من سوال کنید،
-
7:56 - 7:58که آیا میخواهم شرایطم تغییر کند،
-
7:58 - 8:01باید بگویم خیر.
-
8:01 - 8:03چون پاهایم مرا ناتوان نکردهاند،
-
8:03 - 8:06بلکه آنها توانمندم کردهاند.
-
8:06 - 8:09آنها مجبورم کردند تا بر قدرت تخیل خود
تکیه کنم -
8:09 - 8:12و موقعیتهای پیشرویم را باور داشته باشم،
-
8:12 - 8:14و به همین خاطر باور دارم که
-
8:14 - 8:16قدرت تخیل ما، میتواند به عنوان ابزاری
-
8:16 - 8:18برای شکستن مرزها استفاده شود، چرا که
-
8:18 - 8:21در ذهنمان، میتوانیم هر کاری را انجام
دهیم -
8:21 - 8:24و هر چیزی که بخواهیم باشیم.
-
8:24 - 8:26مسئله باور کردن آن رویاهاست.
-
8:26 - 8:29و رو در رو شدن با ترسهایمان
-
8:29 - 8:31که به ما اجازه میدهد تا زندگیمان را
-
8:31 - 8:34فرای محدودیتهایمان زندگی کنیم.
-
8:34 - 8:38اگرچه امروز در مورد شکوفایی بدون مرز است،
-
8:38 - 8:41باید بگویم که شکوفایی در زندگی من،
-
8:41 - 8:43تنها بهخاطر مرزهای من
-
8:43 - 8:46ممکن شده است.
-
8:47 - 8:50من یاد گرفته ام که مرزها جایی میباشند
که واقعیت به پایان میرسد -
8:51 - 8:54و البته جایی که تخیل و داستان با آن
-
8:54 - 8:56شروع میشوند.
-
8:57 - 8:59فکری که با آن میخواهم شما را
امروز به چالش دعوت کنم، -
9:00 - 9:04این است که شاید بتوان به جای دیدن محدودیت
و چالشهایمان -
9:04 - 9:07به عنوان نقاط منفی یا بد،
-
9:07 - 9:10شروع کنیم تا آها را به عنوان نعمتهای
زندگیمان ببینیم، -
9:10 - 9:14هدیههای عالی که میتوانند قدرت تخیل
ما را روشن سازند، -
9:16 - 9:19و به ما کمک کنند تا بهسمت جلو برویم،
طوریکه قبل از آن نمی دانستیم. -
9:21 - 9:25مسئله شکستن مرزها نیست،
-
9:25 - 9:28بلکه گسترش مرزهای زندگیمان است
-
9:28 - 9:31و میبینیم که چه تجربههای شگفتانگیزی را
برایمان -
9:31 - 9:33به ارمغان خواهد آورد.
-
9:33 - 9:34ممنونم.
(تشویق حضار)
- Title:
- زندگی فرای محدودیتها - ایمی پوردی در TEDxOrangeCoast
- Description:
-
ایمی پوردی درباره قدرت تخیل صحبت میکند. او توضیح میدهد که چگونه زندگیهایمان متاثر از اتفاقهایی که برای ما میافتد، نمیباشند، بلکه به تصمیمهایی که میگیریم، بستگی دارند.
تخیل، برای ما امکان شکستن مرزها، حرکت ماورای پیشامدهای زندگی و ساختن و پیشرفت مداوم را به ارمغان میآورد. - Video Language:
- English
- Team:
- closed TED
- Project:
- TEDxTalks
- Duration:
- 09:37
Leila Ataei approved Persian subtitles for Living Beyond Limits: Amy Purdy at TEDxOrangeCoast | ||
Leila Ataei edited Persian subtitles for Living Beyond Limits: Amy Purdy at TEDxOrangeCoast | ||
Hajar Almasi accepted Persian subtitles for Living Beyond Limits: Amy Purdy at TEDxOrangeCoast | ||
Hajar Almasi edited Persian subtitles for Living Beyond Limits: Amy Purdy at TEDxOrangeCoast | ||
Hajar Almasi edited Persian subtitles for Living Beyond Limits: Amy Purdy at TEDxOrangeCoast | ||
Hajar Almasi edited Persian subtitles for Living Beyond Limits: Amy Purdy at TEDxOrangeCoast | ||
Hajar Almasi edited Persian subtitles for Living Beyond Limits: Amy Purdy at TEDxOrangeCoast | ||
Hajar Almasi edited Persian subtitles for Living Beyond Limits: Amy Purdy at TEDxOrangeCoast |