( مارک برافورد ؛ فیلم های سوپر هشت ) وقتی بچه بودم ، دراز میکشیدم روی ( خنده ) چمن ها و به آسمان نگاه میکردم و ابر ها رو میدیدم و یادمه یه روز گفتم اه میدونی چیه؟ به دوستام گفتم اه ما قراره... من قراره یه فیلم داشته باشم قراره یه فیلم بسازم من قراره ... هممون قراره فیلم تماشا کنیم و اون رایگانه و میخواستم اون رو روی ابرا به نمایش بذارم پس ... ( خنده ) همه ی دوستام تینا ، تری ، تانیا ، لارن خودم همه ی ادما ما همه اونا... چون اونا منو باور داشتن اونا میدونستن درسته ! مارک ! چون من شعبده باز بودم و ما صبر کردیم تا تاریک بشه ولی نه زیاد تاریک ، که ابرها دیده بشن و هرچی سیم توی خونه بود اوردیم و روشنش کردیم و من تصویرو انداختم روی ابرا و هیج اتفاقی نیفتاد بامزه بود چون اونا گفتن : آه... کار نکرد ولی لحن گفتنشون اینجوری بود "تو میتونستی درستش کنی" و میدونی ... اونا هنوزم همینجورین هنوزم همینجورین "تقصیر تو نبود مارک" "یه چیز اونجا درست کار نکرد" "چون باید کار میکرد"