WEBVTT 00:00:08.380 --> 00:00:11.721 سپاسگزارم. 00:00:16.890 --> 00:00:21.400 روزگاری پادشاهی در هند بود، یک مهاراجه و برای جشن تولدش، فرمان داد 00:00:21.400 --> 00:00:24.400 که تمامی روسا برای تولدش باید هدیهای بیاورند. 00:00:24.400 --> 00:00:28.370 برخی برای او ابریشم اعلاء، برخی دیگر شمشیر جواهرنشان، 00:00:28.370 --> 00:00:29.490 و برخی دیگر طلا آوردند. 00:00:29.490 --> 00:00:32.549 در پایان صف پیرمرد کوچک اندامی با صورتی چروکیده آمد 00:00:32.549 --> 00:00:36.630 که برای این سفر از روستایش روزها از دریا گذشته بود. 00:00:36.630 --> 00:00:41.150 و همینکه او آمد پسر پادشاه پرسید، « چه هدیهای برای پادشاه آوردهای؟» 00:00:41.457 --> 00:00:44.750 و پیرمرد به آرامی مشت خود را باز کرد 00:00:44.750 --> 00:00:49.600 تا یک صدف دریایی بسیار زیبای زرد و بنفش، و قرمز و آبی رنگی را نشان دهد. 00:00:50.160 --> 00:00:51.380 و پسر پادشاه گفت، 00:00:51.460 --> 00:00:54.400 « این هدیه درخور پادشاه نیست! این دیگر چه هدیهای هست؟» 00:00:54.600 --> 00:00:57.400 پیر مرد سرش را بالا کرد و به او نگاهی کرد و گفت، 00:00:57.590 --> 00:01:00.750 « پیاده روی طولانی ... بخشی از این هدیه هست.» 00:01:01.060 --> 00:01:02.560 ( خنده) 00:01:02.900 --> 00:01:05.970 چند لحظه دیگر، قصد دارم به شما هدیهای بدم، 00:01:05.970 --> 00:01:08.270 هدیهای که که ارزش آن را دارد تا پراکنده شود. 00:01:08.290 --> 00:01:10.050 اما قبل از آن، بگذارید شما را در 00:01:10.050 --> 00:01:11.960 مسیر طولانی که پیمودهام، ببرم. 00:01:12.160 --> 00:01:13.740 مانند بیشتر شما، 00:01:13.740 --> 00:01:15.320 من زندگی را از کودکی شروع کردم. 00:01:15.320 --> 00:01:17.460 چند نفر از شما زندگی را از طفولیت شروع کردید؟ 00:01:17.460 --> 00:01:18.510 بچه به دنیا آمدید؟ 00:01:18.740 --> 00:01:20.500 حدود نیمی از شما... بسیار خوب... 00:01:20.570 --> 00:01:21.590 ( خنده) 00:01:21.820 --> 00:01:24.910 و بقیه شما، چطور؟ وقتی به دنیا آمدید کاملا بالغ بودید؟ 00:01:25.060 --> 00:01:27.640 دست بردارید، میخواهم مادرتان را ببینم! 00:01:27.820 --> 00:01:29.460 محاله! 00:01:30.560 --> 00:01:34.740 به عنوان یک بچه، من همیشه شیفته انجام کارهای غیرممکن بودم. 00:01:35.620 --> 00:01:38.880 امروز روزیست که من سالها به دنبال آن بودم، 00:01:38.880 --> 00:01:41.000 زیرا امروز روزیه که من تلاش میکنم 00:01:41.020 --> 00:01:43.620 کار غیرممکنی را درست در جلو چشمان شما انجام دهم، 00:01:43.620 --> 00:01:45.460 اینجا درTEDx ماستریخت. 00:01:45.800 --> 00:01:48.160 قصد دارم تا با فاش کردن آخرش 00:01:48.760 --> 00:01:50.880 شروع کنم: 00:01:51.220 --> 00:01:52.640 میخواهم ثابت کنم 00:01:52.640 --> 00:01:54.940 که این غیرممکن، غیرممکن نیست. 00:01:55.300 --> 00:01:58.210 و مایلم با دادن هدیهای که ارزش پراکنده شدن دارد سخنم را تمام کنم: 00:01:58.210 --> 00:02:01.350 میخواهم به شما نشان دهم که میتوانید کارهای غیرممکن را در زندگی انجام دهید. 00:02:02.660 --> 00:02:05.420 در تلاش من برای انجام کارهای غیرممکن، درمیابید که دو چیز در همگانی 00:02:05.420 --> 00:02:08.230 در میان مردم سراسر جهان وجود دارد. 00:02:08.230 --> 00:02:09.870 هر کسی ترسهایی دارد، 00:02:09.870 --> 00:02:11.640 و هر کسی آرزوهایی دارد. 00:02:12.900 --> 00:02:17.560 در تلاشم برای انجام این کار غیرممکن، دریافتم که سه چیز وجود دارد 00:02:17.560 --> 00:02:20.100 که من طی سالها آنها را انجام دادهام 00:02:20.110 --> 00:02:23.290 که باعث شد این کار غیرممکن را انجام دهم: 00:02:24.200 --> 00:02:26.900 داجبال، یا آنطور که شما میگوید« ترفبال»، داجبال نوعی بازی تیمی با توپ شبیه فوتسال) 00:02:27.290 --> 00:02:28.360 سوپرمن، 00:02:28.460 --> 00:02:29.460 و پشه. 00:02:29.460 --> 00:02:30.810 اینها سه واژه کلیدی هستند. 00:02:30.810 --> 00:02:33.500 حالا میدانید که چرا من این کار غیرممکن را در زندگی انجام دادم. 00:02:33.610 --> 00:02:36.220 خب، میخواهم شما را با خودم همسفر کنم، و راه طولانی 00:02:36.320 --> 00:02:38.680 از ترس تا آرزو را ببرم، 00:02:38.740 --> 00:02:40.980 از واژهها تا شمشیرها، 00:02:41.160 --> 00:02:42.740 از داجبال 00:02:42.850 --> 00:02:44.020 تا سوپرمن 00:02:44.020 --> 00:02:45.340 تا پشه. 00:02:45.800 --> 00:02:47.360 امیدوارم که به شما نشان دهم 00:02:47.360 --> 00:02:49.900 که چگونه میتوان کاری غیرممکن را انجام داد. 00:02:52.480 --> 00:02:54.934 در چهارم اکتبر سال ۲۰۰۷، 00:02:55.840 --> 00:02:58.120 ضربان قلب من بالا میرفت و زانوهایم میلرزید 00:02:58.120 --> 00:02:59.340 همینکه روی صحنه تئاتر ساندرز 00:02:59.340 --> 00:03:00.930 دانشگاه هاروارد 00:03:01.040 --> 00:03:03.240 پا گذاشتم برای قبول 00:03:03.240 --> 00:03:06.160 جایزهٔ ایگنوبل پزشکی در سال ۲۰۰۷ (ایگ نوبل نظیرطنزآمیزی از جایزهٔ نوبل) 00:03:06.160 --> 00:03:08.660 برای مقالهی تحقیقاتی پزشکی به نام 00:03:08.660 --> 00:03:10.270 « فرودادن شمشیر... و عوارض جانبی آن» 00:03:10.420 --> 00:03:11.740 که من در نوشتن آن همکاری کرده بودم 00:03:11.870 --> 00:03:13.275 ( خنده) 00:03:13.840 --> 00:03:17.880 این در یک مجله کوچکی که من قبلا هرگز آن را نخوانده بودم منتشر شده بود، 00:03:18.460 --> 00:03:20.419 «مجله پزشکی برتیش.» 00:03:21.360 --> 00:03:24.740 و برای من، این آرزوی غیرممکنی بود که به واقعیت پیوسته بود، 00:03:24.900 --> 00:03:28.120 این شگفتی غیر منتظرهای برای فردی مثل من بود، 00:03:28.130 --> 00:03:31.459 این افتخاری بود که هرگز آن را فراموش نخواهم کرد. 00:03:31.459 --> 00:03:34.539 اما خاطرانگیزترین بخش زندگی من نبود. 00:03:35.540 --> 00:03:37.640 درچهارم اکتبر سال ۱۹۶۷، 00:03:38.020 --> 00:03:40.260 این بچه ترسو، خجالتی، لاغری و نحیف 00:03:41.100 --> 00:03:43.120 از وحشت بسیار شدید رنج میبرد. 00:03:43.460 --> 00:03:45.579 همینکه آماده شد که پا روی صحنه بگذارد، 00:03:45.579 --> 00:03:47.234 قلبش شروع به تپیدن کرد، 00:03:47.500 --> 00:03:49.162 و زانوهایش میلرزید. 00:03:49.780 --> 00:03:52.120 او رفت که دهانش را باز کند تا حرف بزند، 00:03:56.490 --> 00:03:58.130 ولی واژهها از دهانش خارج نمیشد. 00:03:58.130 --> 00:04:00.040 او متزلزل ایستاده بود و اشک میریخت. 00:04:00.630 --> 00:04:02.360 او از ترس فلج شده بود، 00:04:02.360 --> 00:04:03.760 و از ترس یخ زده بود. 00:04:03.960 --> 00:04:06.130 این پسر بچه ترسو، خجالتی، لاغر و نحیف 00:04:06.130 --> 00:04:08.142 از وحشت بسیار شدید رنج میبرد. 00:04:08.649 --> 00:04:10.330 از تاریکی میترسید، 00:04:10.520 --> 00:04:11.640 از ارتفاع هراس داشت، 00:04:11.640 --> 00:04:13.040 از عنکبوت و مار میترسید... 00:04:13.040 --> 00:04:15.140 آیا هیچیک از شما از عنکبوت یا مار میترسد؟ 00:04:15.280 --> 00:04:16.660 بله، تعداد کمی از شما... 00:04:16.660 --> 00:04:19.079 از آب و کوسه میترسید... 00:04:19.079 --> 00:04:21.939 از دکتر و پرستار و دندانپزشک میترسید، 00:04:21.939 --> 00:04:24.680 و از سوزن و دریل و هر شی تیزی میترسید. 00:04:24.680 --> 00:04:27.380 اما بیش از هر چیز، او از مردم 00:04:27.470 --> 00:04:28.470 ترس داشت. 00:04:29.380 --> 00:04:31.530 این پسر بچه ترسو، خجالتی، لاغر و نحیف 00:04:31.540 --> 00:04:32.570 من بودم. 00:04:33.320 --> 00:04:35.997 من از شکست و پذیرفته نشدن میترسیدم، 00:04:37.300 --> 00:04:39.520 پائین بودن عزت نفس، احساس حقارت، 00:04:39.520 --> 00:04:42.840 و چیزی که ما حتی نمیدانستیم که میتواند به دنبال آن خود را نشان دهد: 00:04:42.840 --> 00:04:44.660 اختلال اضطراب اجتماعی. 00:04:44.955 --> 00:04:48.610 زیرا من ترس داشتم، قلدرها میتوانستند مرا آزار داده و کتک بزنند. 00:04:48.610 --> 00:04:52.240 عادت داشتند که به من بخندند و رویم اسم بگذارند، و هرگز به من اجازه ندهند که 00:04:52.300 --> 00:04:54.260 در هیچ یک از بازیهایشان شرکت کنم. 00:04:55.020 --> 00:04:58.056 آه، یک بازی بود که آنها میگذاشتند تا من بازی کنم ... 00:04:58.100 --> 00:04:59.427 داجبال- 00:04:59.500 --> 00:05:01.443 من بازیکن داجبال خوبی نبودم. 00:05:01.760 --> 00:05:03.500 قلدرها نام مرا صدا میکردند، 00:05:03.500 --> 00:05:05.970 و من بر میگشتم و نگاه میکردم و میدیدیم که توپ قرمز داجبال 00:05:05.970 --> 00:05:08.200 با سرعت مافوق صوت به صورتم میخورد 00:05:08.210 --> 00:05:09.950 بُم، بُم بُم و دردم میآمد! 00:05:10.580 --> 00:05:13.220 به خاطر دارم خیلی روزها که از مدرسه به خانه میرفتم، 00:05:13.300 --> 00:05:18.180 صورتم سرخ بود و میسوخت، گوشهایم سرخ بود و زنگ میزد. 00:05:18.180 --> 00:05:21.140 چشمانم از اشک میسوخت، 00:05:21.180 --> 00:05:23.515 و حرفهای آنها قلبم را میسوزاند. 00:05:23.740 --> 00:05:25.000 و میگویند، 00:05:25.020 --> 00:05:28.660 «چوب و سنگ میتوانند استخوانها بشکنند، اما حرفها هرگز مرا آزار ندادند»... 00:05:28.880 --> 00:05:30.131 این یک دروغ هست. 00:05:30.310 --> 00:05:31.980 حرفها میتوانند مانند چاقو ببرند. 00:05:31.980 --> 00:05:34.030 میتوانند مانند شمشیر بشکافند. 00:05:34.210 --> 00:05:36.040 حرفها میتوانند زخمهای عمیقی ایجاد کنند 00:05:36.040 --> 00:05:37.780 که هرگز دیده نشوند. 00:05:38.150 --> 00:05:41.070 خُب من ترس داشتم، و حرفها بدترین دشمن من بودند. 00:05:41.260 --> 00:05:42.491 و هنوز هم هستند. 00:05:43.355 --> 00:05:45.300 اما من آرزوهایی هم داشتم. 00:05:45.300 --> 00:05:47.980 من میرفتم خانه و به سوپرمن کتابهای مصور پناه میبردم 00:05:47.980 --> 00:05:49.774 و کتابهای مصور سوپرمن بخوانم 00:05:49.774 --> 00:05:53.440 و رویای ابرقهرمانی مانند سوپرمن را داشته باشم. 00:05:53.480 --> 00:05:56.240 من میخواستم که برای درستی و برابری مبارزه کنم، 00:05:56.240 --> 00:05:58.680 میخواستم علیه خائنها و کریپتونایت ( ماده خبیث فیلم سوپرمن)مبارزه کنم، 00:05:58.680 --> 00:06:02.895 میخواستم به سراسر جهان پرواز کنم و کارهای بزرگ انجام داده و جانها را نجات دهم. 00:06:03.400 --> 00:06:05.850 من همچنین شیفته چیزهای واقعی بودم. 00:06:05.860 --> 00:06:09.460 من کتاب رکوردهای جهانی گینس ریپلی بیلیو را میخواندم. 00:06:09.460 --> 00:06:13.080 کسی از شما تا به حال کتاب رکورد جهانی گینس یا ریپلی را خوانده ؟ 00:06:13.100 --> 00:06:14.390 من عاشق این کتابها هستم! 00:06:14.390 --> 00:06:16.270 مردم واقعی که شاهکارهای واقعی انجام میدهند. 00:06:16.270 --> 00:06:17.790 و میگفتم، میخواهم اینکار را بکنم. 00:06:17.790 --> 00:06:19.330 اگر قلدرها نمیگذارند من 00:06:19.330 --> 00:06:21.030 در ورزشهای آنها بازی کنم، 00:06:21.030 --> 00:06:23.335 میخواهم که جادوی واقعی انجام دهم، شاهکارهای واقعی. 00:06:23.335 --> 00:06:26.659 میخواستم کار واقعی فوقالعادهای را انجام دهم که قلدرها نتوانند انجام دهند. 00:06:26.659 --> 00:06:28.609 میخواستم که هدف و مقصودم را بیابم. 00:06:28.609 --> 00:06:30.729 میخواستم بدانم زندگی من معنایی دارد، 00:06:30.729 --> 00:06:33.320 میخواستم کار فوقالعادهای انجام دهم که جهان تغییر کند؛ 00:06:33.320 --> 00:06:36.960 میخواستم ثابت کنم غیرممکن غیرممکن نیست. 00:06:38.340 --> 00:06:40.240 ده سال بعد-- 00:06:40.240 --> 00:06:42.706 یک هفته قبل از تولد ۲۱ سالگیام بود. 00:06:42.819 --> 00:06:46.799 دو چیز در یک روز اتفاق افتاد که زندگی من را برای همیشه تغییر داد. 00:06:47.040 --> 00:06:49.391 من در تامیل نادو، جنوب هند زندگی می کردم. 00:06:49.540 --> 00:06:51.020 مبلغ مذهبی در آنجا بودم، 00:06:51.020 --> 00:06:53.090 و مربیام و در عین حال دوستم از من پرسید، 00:06:53.090 --> 00:06:54.720 « دانیل، آیا ترمس داری؟» 00:06:54.720 --> 00:06:57.440 گفتم،« ترمس؟ ترمس دیگه چیه؟» 00:06:57.440 --> 00:07:00.490 گفت، « اینها اهداف اصلی زندگی هستند. 00:07:00.490 --> 00:07:04.630 آنها ترکیبی از رویاها و اهدافی هستند، که اگر بتوانی 00:07:04.630 --> 00:07:07.240 هر کار که میخواهی انجام دهی، و هرجایی که بخواهی بروی 00:07:07.240 --> 00:07:08.479 و هرکسی که بخواهی باشی، 00:07:08.479 --> 00:07:10.356 کجا میروی؟ چکار میکنی؟ 00:07:10.356 --> 00:07:11.280 چه کسی میشوی؟ 00:07:11.280 --> 00:07:14.500 گفتم، « من نمیتوانم اینکار را بکنم! من میترسم! من خیلی میترسم!» 00:07:14.500 --> 00:07:17.800 آن شب حصیری که از پوشال برنج بود را برداشتم و روی بام خانه بردم، 00:07:17.810 --> 00:07:19.259 زیر آسمان پرستاره دراز کشیدم، 00:07:19.259 --> 00:07:21.869 و به خفاشها که برای گرفتن پشهها شیرجه میرفتند نگاه میکردم. 00:07:21.869 --> 00:07:26.200 و همه آنچه میتوانستم درباره تُرمس، آرزوها و اهداف فکر کردم، 00:07:26.200 --> 00:07:28.360 وآن قلدرها با بازی داجبال 00:07:28.760 --> 00:07:30.730 چند ساعت بعد بیدار شدم. 00:07:31.220 --> 00:07:33.940 ضربان قلبم تند میشد، و زانوهایم میلرزید. 00:07:34.080 --> 00:07:36.020 در آن موقع ترسی در من نبود. 00:07:36.420 --> 00:07:38.395 تمامی بدنم دچار تشنج شده بود. 00:07:38.500 --> 00:07:40.180 و برای پنج روز بعد 00:07:40.330 --> 00:07:44.199 من در هوشیاری و ناهوشیاری بودم، در مبارزه مرگ و زندگی بودم. 00:07:44.199 --> 00:07:48.239 مغزم از مواد ۱۰۵ درجه گرما در اثر تب مالاریا میسوخت. 00:07:48.390 --> 00:07:51.600 و هر زمانی که هوشیار بودم، همه آنچه که میتوانستم دربارهاش فکر کنم تُرمس بود. 00:07:51.600 --> 00:07:53.820 فکر کردم،« با زندگیم چه میخواهم بکنم؟» 00:07:53.950 --> 00:07:56.380 بالاخره، شب قبل از تولد ۲۱ سالگیم، 00:07:56.380 --> 00:07:58.030 در لحظه ای که کاملا واضح، 00:07:58.030 --> 00:07:59.639 به ادراکی رسیدم: 00:07:59.639 --> 00:08:02.100 پی بردم که این پشه کوچک، 00:08:02.620 --> 00:08:05.020 آنوفل استفنسی، 00:08:05.280 --> 00:08:06.610 این پشه کوچک 00:08:06.610 --> 00:08:08.390 که وزن آن کمتر از ۵ میکروگرم هست، 00:08:08.390 --> 00:08:09.810 کمتر از یک دانه نمک هست، 00:08:09.810 --> 00:08:12.780 میتواند یک مرد ۸۰ کیلویی را از پا در بیاورد. 00:08:12.780 --> 00:08:14.860 پی بردم که این کریپتونایت من هست. 00:08:14.860 --> 00:08:17.150 بعد متوجه شدم، نه، نه، این پشه نیست، 00:08:17.150 --> 00:08:19.480 این یک انگل ریز در داخل پشه هست، 00:08:19.480 --> 00:08:23.160 پلاسمودیوم فالسیپاروم، که بیش از یک میلیون نفر را در سال میکشد. 00:08:23.509 --> 00:08:25.999 بعد دریافتم، نه ، نه، این حتی از این هم کوچکتر هست، 00:08:25.999 --> 00:08:28.550 اما برای من، این خیلی بزرگتر به نظر میاید. 00:08:28.550 --> 00:08:29.640 پی بردم، 00:08:29.640 --> 00:08:31.270 ترس، کریپتونایت من هست، 00:08:31.270 --> 00:08:32.140 انگل من، 00:08:32.140 --> 00:08:34.990 که من را برای همه عمر فلج و ناتوان کرده است. 00:08:35.200 --> 00:08:38.080 میدانید، بین خطر و ترس تفاوت وجود دارد. 00:08:38.109 --> 00:08:39.699 خطر واقعی است. 00:08:39.990 --> 00:08:42.010 ترس انتخاب هست. 00:08:42.080 --> 00:08:44.309 و پی بردم که من یک انتخاب دارم: 00:08:44.309 --> 00:08:48.180 من میتوانم یا با ترس زندگی کنم، و با شکست آن شب بمیرم، 00:08:49.070 --> 00:08:52.080 یا اینکه ترسم را بکشم و بتوانم 00:08:52.080 --> 00:08:56.060 به آرزوهایم برسم، و شهامت برای زندگی کردن داشته باشم. 00:08:56.680 --> 00:08:59.560 و میدانید، چیزی درباره بودن در بستر مرگ 00:08:59.560 --> 00:09:04.080 و روبرو شدن با مرگ وجود دارد که واقعا میخواهد برای زندگی زنده باشید. 00:09:04.180 --> 00:09:07.140 پی بردم همه میمیرند، ولی همه واقعا زندگی نمیکنند. 00:09:08.040 --> 00:09:09.890 در مردن هست که ما زندگی می کنیم. 00:09:09.890 --> 00:09:11.580 می دانید، هنگامی که مرگ را فهمیدید 00:09:11.580 --> 00:09:13.070 واقعا میآموزید تا زندگی کنید. 00:09:13.070 --> 00:09:15.140 خب آن شب تصمیم گرفتم که 00:09:15.140 --> 00:09:16.420 داستانم را تغییر دهم. 00:09:16.915 --> 00:09:18.230 من نمی خواستم که بمیرم. 00:09:18.230 --> 00:09:20.010 پس کمی دعا کردم، گفتم، 00:09:20.010 --> 00:09:22.230 « خدا،اگر به من اجازه دهی که در روز تولد ۲۱ سالگیم زندگی کنم، 00:09:22.230 --> 00:09:24.544 به ترس اجازه نخواهم داد تا در زندگی من دیگر نقشی داشته باشد. 00:09:24.670 --> 00:09:26.520 من ترسم را خواهم کشت. 00:09:26.520 --> 00:09:29.530 و قصد دارم به آرزوهایم برسم، 00:09:29.530 --> 00:09:31.270 میخواهم نگرشم را تغییر دهم، 00:09:31.270 --> 00:09:33.540 میخواهم با زندگیم کاری فوق العاده بکنم، 00:09:33.540 --> 00:09:35.550 میخواهم هدف و مقصودم را بیابم، 00:09:35.550 --> 00:09:38.632 میخواهم این غیر ممکن، غیر ممکن نباشد.» 00:09:38.780 --> 00:09:42.820 به شما نمی گویم که آیا آن شب زنده ماندم یا نه؛ میگذارم خودتان این را بفهمید. 00:09:42.850 --> 00:09:43.978 ( خنده) 00:09:43.978 --> 00:09:47.100 اما آن شب لیست ۱۰ تا تُرموس اول خودم را نوشتم. 00:09:47.100 --> 00:09:50.210 تصمیم گرفتم که از قارههای بزرگ دیدن کنم 00:09:50.210 --> 00:09:51.820 و عجایب هفتگانه جهان را ببینم 00:09:51.820 --> 00:09:53.410 و چند زبان یاد بگیرم، 00:09:53.410 --> 00:09:54.940 و میخواهم در صحرا زندگی کنم، 00:09:54.940 --> 00:09:56.480 در کشتی روی اقیانوس زندگی کنم، 00:09:56.480 --> 00:09:58.650 با قبیلهای در آمازون زندگی کنم، 00:09:58.650 --> 00:10:01.210 و از بلندترین کوه در سوئد بالا روم، 00:10:01.210 --> 00:10:03.180 میخواستم اورست را موقع طلوع ببینم، 00:10:03.190 --> 00:10:05.390 و در شرکت موسیقی نشویل کار کنم، 00:10:05.400 --> 00:10:07.060 میخواستم در یک سیرک کار کنم، 00:10:07.080 --> 00:10:09.120 و میخواستم از هواپیما به بیرون بپرم. 00:10:09.120 --> 00:10:12.380 در طی بیست سال بعدی یشتر این تُرموسها را انجام دادم. 00:10:12.410 --> 00:10:14.650 هر بار که لیست تُرمسم را چک میکردم، 00:10:14.650 --> 00:10:18.190 ۵ تا ۱۰ تای دیگر به لیستم اضافه میکردم و لیستم پیوسته اضافه میشد. 00:10:18.800 --> 00:10:23.280 برای هفت سال بعدی، در جزیرهای کوچک در باهاما زندگی کردم 00:10:23.320 --> 00:10:25.360 و برای پنج سال بعدی 00:10:25.370 --> 00:10:27.274 در یک کلبه پوشالی ساحلی، 00:10:29.480 --> 00:10:33.820 در جستجو کوسه وخوردن کفچه ماهی که تنها ماهی آن جزیره بود گذشت، 00:10:33.820 --> 00:10:36.249 و تنها یک لُنگ میپوشیدم، 00:10:36.680 --> 00:10:39.160 و یادگرفتم که با کوسه ها شنا کنم. 00:10:39.160 --> 00:10:40.980 و از آنجا، به مکزیک رفتم، 00:10:40.980 --> 00:10:45.000 و سپس به حوزه رود آمازون در اکوادر رفتم. 00:10:45.241 --> 00:10:48.100 در پوحو پانکو اکوادر، با قبیله در آنجا زندگی کردم، 00:10:48.100 --> 00:10:52.180 و کم کم تنها با ترُموسم شروع به اعتماد به نفس بدست آوردن کردم. 00:10:52.180 --> 00:10:55.100 وارد بازار موسیقی در نشویل شدم، و سپس به سوئد رفتم، 00:10:55.110 --> 00:10:57.870 در استکهلم، در زمینه موسیقی کار کردم، 00:10:57.870 --> 00:11:01.920 جایی که به قله کوه کبنیکایس در بالای قطب شمال صعود کردم. 00:11:03.300 --> 00:11:04.750 من دلقکبازی 00:11:04.750 --> 00:11:05.860 و تردستی 00:11:05.860 --> 00:11:07.480 و با چوب راه رفتن، 00:11:07.480 --> 00:11:10.440 تک چرخه سواری، خوردن آتش، و شیشه را یادگرفتم. 00:11:10.450 --> 00:11:13.620 در سال ۱۹۹۷ شنیدم که کمتر از دوجین بلعنده شمشیر باقی مانده 00:11:13.620 --> 00:11:15.410 و گفتم،« من باید اینکار را بکنم!» 00:11:15.420 --> 00:11:18.290 من یک بلعنده شمشیر را ملاقات کردم، و از او راهنمایی خواستم. 00:11:18.290 --> 00:11:20.190 او گفت،« بله من به تو دو چیز را یاد میدهم: 00:11:20.190 --> 00:11:21.926 شماره یک: این به شدت خطرناک هست، 00:11:21.926 --> 00:11:23.948 افراد در حین انجام آن مردهاند. 00:11:23.948 --> 00:11:24.953 و شماره دو: 00:11:24.953 --> 00:11:26.206 این کار را نکن» 00:11:26.206 --> 00:11:27.520 ( خنده) 00:11:27.540 --> 00:11:29.540 خب من آن را در لیست تُرمسم اضافه کردم. 00:11:30.440 --> 00:11:33.320 و روزی ده تا دوادزه با آن را 00:11:33.660 --> 00:11:35.160 برای چهار سال تمرین کردم. 00:11:35.209 --> 00:11:36.709 حالا برایتان حساب میکنم 00:11:36.709 --> 00:11:40.020 [۱۲ ۴X۳۶۵[X 00:11:40.020 --> 00:11:42.660 حدود ۱۳٫۰۰۰ تلاش ناموفق 00:11:42.660 --> 00:11:45.420 قبل از اینکه برای اولین بار شمشیر را در سال ۲۰۰۱ فرو دهم داشتم. 00:11:46.002 --> 00:11:47.630 در طی این زمان من یک تروم 00:11:47.630 --> 00:11:50.940 برای تبدیل شدن به متخصص پیشرو در بلع شمشیر در جهان فراهم کردم. 00:11:50.970 --> 00:11:53.820 خُب من تمامی مجلات، کتابها ومقالههای روزنامهها را در این زمینه جستجو کردم، 00:11:53.820 --> 00:11:57.670 و هر گزارش پزشکی، روانشناسی و آناتومی در این زمینه را مطالعه کردم، 00:11:57.676 --> 00:11:59.719 و با دکترها و پرستارها صحبت کردم، 00:11:59.719 --> 00:12:01.760 و بین تمامی بلعندگان شمشیر شبکه ارتباطی 00:12:01.760 --> 00:12:04.250 در انجمن بین المللی بلعندگان شمشیر ایجاد کردم، 00:12:04.250 --> 00:12:06.450 و انجام دو سال مقالات تحقیقات پزشکی 00:12:06.450 --> 00:12:08.580 برای بلعیدن شمشیر و عوارض جانبی آن 00:12:08.580 --> 00:12:10.980 که مجله پزشکی انگلیس منتشر شد. 00:12:10.980 --> 00:12:11.840 ( خنده) 00:12:11.840 --> 00:12:12.940 سپاسگزارم. 00:12:12.960 --> 00:12:17.748 ( تشویق) 00:12:18.200 --> 00:12:21.570 و چیزهای شگفتآوری در مورد بلعیدن شمشیر یاد گرفتم. 00:12:21.571 --> 00:12:25.260 چیزهایی که شرط میبندم هرگز به آنها فکر نکردید، اما از امشب به بعد فکرمیکنید. 00:12:25.260 --> 00:12:28.550 دفعه بعدی که خانه رفتید و گوشت استیک را با چاقویتان بریدید 00:12:28.550 --> 00:12:31.759 یا یک شمشیر، یا کارد و چنگالهایتان را دیدید، در مورد این فکر خواهید کرد... 00:12:34.257 --> 00:12:36.589 فهمیدم که بلعیدن شمشیر از هند شروع شده-- 00:12:36.589 --> 00:12:39.889 درست جایی که من برای اولین بار آن را در ۲۰ سالگی دیدم-- 00:12:39.889 --> 00:12:42.290 ۴٫۰۰۰ سال پیش، حدود ۲٫۰۰۰ سال قبل از میلاد. 00:12:42.290 --> 00:12:45.580 ۱۵۰ سال پیش، بلعیدن شمشیر در حوزه 00:12:45.590 --> 00:12:47.400 علمی و پزشکی برای کمک به 00:12:47.480 --> 00:12:51.160 آندوسکوپی در سال ۱۸۶۸ توسط دکتر آلفرد کوسمال 00:12:51.160 --> 00:12:53.820 در فیبریک آلمان مورد استفاده قرار گرفت . 00:12:53.880 --> 00:12:56.639 در سال ۱۹۰۶، الکتروکردیوگرافی در ویل انگلستان، 00:12:56.639 --> 00:13:00.240 برای مطالعه اختلال در بلع، و هضم غذا، 00:13:00.240 --> 00:13:01.860 برونکوسکوپی و از این چیزها مورد استفاده قرار گرفت. 00:13:01.860 --> 00:13:03.840 اما در طول ۱۵۰ سال گذشته، 00:13:03.840 --> 00:13:07.860 ما میدانیم که صدها مورد زخمی شدند و تعدادی کشته شدند.. 00:13:07.880 --> 00:13:14.560 و این آندوسکوپی که توسط دکتر آلفرد کوسمال طرا حی شد. 00:13:14.740 --> 00:13:18.679 اما ما فهمیدیم که ۲۹ مورد مرگ در ۱۵۰ سال گذشته اتفاق افتاده 00:13:18.679 --> 00:13:22.462 از جمله این بلعنده شمشیر در لندن که قلبش را در شمشیرش سوراخ کرد. 00:13:23.142 --> 00:13:25.340 ما همچنین فهمیدیم که ۳ تا ۸ مورد آسیب دیدگی جدی 00:13:25.340 --> 00:13:27.780 برای بلعیدن شمشیر در سال اتفاق میافتد. 00:13:27.780 --> 00:13:29.880 من میدانم زیرا به من تلفن زده میشود. 00:13:29.880 --> 00:13:31.150 من تنها دوتایشان را دارم، 00:13:31.150 --> 00:13:34.320 یک فرد سوئدی، و دیگری اهل اُرلاندو در طی چند هفته گذشته، 00:13:34.320 --> 00:13:37.019 این بلعندگان شمشیر در بیمارستان بستری هستند. 00:13:37.019 --> 00:13:38.769 به شدت خطرناکه. 00:13:38.769 --> 00:13:41.629 چیز دیگری که آموختم این است که بلعیدن شمشیر 00:13:41.629 --> 00:13:44.320 بین دو تا ۸ سال برای یاد گرفتن اینکه چگونه شمشیر را ببلعی 00:13:44.320 --> 00:13:45.610 برای خیلیها زمان میبرد. 00:13:45.610 --> 00:13:48.020 اما جذاب ترین چیزی که آموختم 00:13:48.020 --> 00:13:51.360 این بود که چگونه بلعندگان شمشیر یاد میگیرند که کارغیرممکن را انجام دهنند. 00:13:51.460 --> 00:13:53.460 میخواهم ارز کوچکی را شما بگویم: 00:13:53.520 --> 00:13:57.580 روی چیزی که ۹۹/۹۹ درصد غیرممکن هست تمرکز نکنید. 00:13:57.580 --> 00:14:02.030 روی چیزی که احتمال ۱. ٪ درصد را داراست تمرکز کنید، و بفهمید که چگونه آن را ممکن کنید. 00:14:02.817 --> 00:14:06.140 بگذارید شما را به سفری در ذهن یک بلعنده شمشیر ببرم . 00:14:06.140 --> 00:14:09.479 برای بلعیدن یک شمشیر، این نیازمن مراقبه روی این موضوع دارد، 00:14:09.479 --> 00:14:12.270 تمرکز تُند و تیز، دقت بسیار بالا برای 00:14:12.270 --> 00:14:15.670 جداسازی اندامهای داخلی بدن و وفائق شدن به واکنش های خودبه خود بدن 00:14:15.710 --> 00:14:20.370 که از طریق نیروهای قوی مغز، و از طریق حافظه تکرار در ماهیچههای بدن فرستاده میشود 00:14:20.450 --> 00:14:23.720 با بیش از ۱۰،۰۰۰ با تمرین. 00:14:24.020 --> 00:14:28.090 بگذارید شما را به سفری به داخل بدن یک بلعنده شمشیر ببرم، 00:14:28.310 --> 00:14:30.130 برای بلعیدن یک شمشیر، 00:14:30.130 --> 00:14:32.250 باید تیغه شمشیر را روی زبانم بگذارم، 00:14:32.250 --> 00:14:34.780 و آن را در جهت مری در ناحیه گردن فرو کنم، 00:14:34.780 --> 00:14:37.740 به دنبال زاویه ۹۰ درجه ای در پائین نای بگردم، 00:14:38.240 --> 00:14:41.040 و از عضله سرکوفیریگل ناحیه فوقانی مری عبور کند، 00:14:41.060 --> 00:14:42.600 حرکات دودی مری را کنترل کنم، 00:14:42.600 --> 00:14:44.380 تیفه را به درون قفسه سینه 00:14:44.380 --> 00:14:45.960 بین دو ریه ببرم. 00:14:46.080 --> 00:14:48.349 در این حالت، 00:14:48.399 --> 00:14:50.389 در واقع من قلبم را به کنار میزنم. 00:14:50.389 --> 00:14:51.720 اگر به دقت نگاه کنید، 00:14:51.720 --> 00:14:53.580 میتوانید ضربان قلبم را با شمشیرم ببینید 00:14:53.580 --> 00:14:55.339 زیرا این به قلب تکیه کرده 00:14:55.339 --> 00:14:58.299 که با بافتهای مری که حدود دو سانتیمتر فاصله دارد جدا شده است. 00:14:58.299 --> 00:15:00.140 چیزی نیست که بتوانید آن را جعل کنید. 00:15:00.320 --> 00:15:02.480 سپس آن را باید به پائین قفسه سینه سُر بدهم، 00:15:02.480 --> 00:15:05.250 و از اسفنکتر تحتانی مری، پایین به معده عبور کنم، 00:15:05.250 --> 00:15:08.680 و از اوغ زدن در معده تمام مسیر تا به اثنی عشر اجتناب کنم. 00:15:08.680 --> 00:15:09.750 خیلی آسانه. 00:15:09.750 --> 00:15:10.930 ( خنده تماشاگران) 00:15:10.930 --> 00:15:12.880 و اگر بیشتر فرو کنم، 00:15:12.880 --> 00:15:17.720 تمام مسیر به لولههای فالوپ برسم. لوله های فالوپ (هلندی)! 00:15:17.720 --> 00:15:20.980 دوستان، آقایان میتوانید از همسرتان بعدا این سوال را بکنید... 00:15:22.160 --> 00:15:23.900 مردم از من میپرسند، 00:15:23.900 --> 00:15:26.740 « برای اینکه زندگیت را به خطر بیاندازی باید خیلی شهامت داشته باشی، 00:15:26.740 --> 00:15:28.800 قلبت را کنار بزنی و شمشیر را فرو دهی..» 00:15:28.800 --> 00:15:30.500 نه. آنچه که شهامت واقعی میخواهد 00:15:30.500 --> 00:15:33.020 این است که بچه ترسو، خجالتی لاغری، 00:15:33.080 --> 00:15:35.620 که خطر شکست و رد شدن بپذیرد، 00:15:35.620 --> 00:15:37.040 قلبش را بفشرد، 00:15:37.040 --> 00:15:38.240 و غرورش را فرو دهد 00:15:38.240 --> 00:15:41.060 و در مقابل مردمی کاملا غریب بایستد 00:15:41.060 --> 00:15:43.670 و داستانش درباره ترسش و آرزوهایش را بگوید، 00:15:43.680 --> 00:15:47.580 خطر پاره شدن شکمش را هم واقعی و هم ظاهری بپذیرد. 00:15:48.280 --> 00:15:49.450 میدانید- سپاسگزارم. 00:15:49.450 --> 00:15:53.720 ( تشویق) 00:15:53.850 --> 00:15:56.250 میدانید- چیز بسیار شگفتانگیز این هست 00:15:56.250 --> 00:15:58.650 که من همواره خواستهام در زندگیم فوقالعاده باشم 00:15:58.650 --> 00:15:59.780 و حالا هستم. 00:15:59.780 --> 00:16:02.880 اما چیز واقعا فولالعاده این نیست که من شمشیر ۲۱ 00:16:02.880 --> 00:16:05.170 را یکباره فرو دهم، 00:16:07.640 --> 00:16:10.500 یا اینکه در مخزن آب ۷ متری با ۸۸ کوسه و سفرهماهی 00:16:10.500 --> 00:16:12.307 برای آکواریومهای «Ripley's Believe It or Not »بروم 00:16:13.840 --> 00:16:17.600 یا برای سریال تلوزیونی «Stan Lee's Superhumans» در ۱۵۰۰ درجه گرما 00:16:17.610 --> 00:16:18.931 به عنوان «مرد آهنین» شرکت کنم 00:16:18.931 --> 00:16:20.252 و آن احمق جذاب بود. 00:16:20.252 --> 00:16:21.574 و یا کشیدن یک خودرو در برنامه Ripley's، 00:16:22.460 --> 00:16:24.920 یا Guinness، 00:16:24.930 --> 00:16:26.290 و یا در مرحله نهایی برنامه America's Got Talent باشم، 00:16:26.290 --> 00:16:28.760 یا برنده جایزه ایگنوبل سال ۲۰۰۷ پزشکی باشم. 00:16:28.820 --> 00:16:31.540 نه، اینها چیزهای فوقالعاده ای نیستند. 00:16:31.550 --> 00:16:33.900 اینها چیزهایی هستند که مردم فکر میکنند که فوقالعادهاند. نه، نه، نه، اینها نیستند. 00:16:33.900 --> 00:16:36.350 چیز فوق آلعاده 00:16:36.350 --> 00:16:37.800 این هست که خداوند میتواند پسرک خجالتی ترسوی لاغر و نحیفی را 00:16:37.800 --> 00:16:40.660 که از ارتفاع میترسید، 00:16:40.660 --> 00:16:42.200 کسی که از آب و کوسه میترسید، 00:16:42.200 --> 00:16:43.890 و از دکتر و پرستار و سوزن و چیز تیز 00:16:43.890 --> 00:16:46.370 و صحبت کردن با مردم میترسید 00:16:46.370 --> 00:16:47.640 حالا من را کسی کرده که به سراسر جهان 00:16:47.640 --> 00:16:49.800 در ارتفاع ۹۰۰۰ متری پرواز می کنم 00:16:49.800 --> 00:16:51.320 شیء تیز را در مخزن آبی که در آن کوسه هست فرو میدهم، 00:16:51.320 --> 00:16:53.900 و با دکترها و پرستارها و تماشاگرانی مانند شما از سراسر دنیا صحبت میکنم 00:16:53.900 --> 00:16:57.430 این واقعا برای من شگفتاور هست. 00:16:57.430 --> 00:16:59.580 من همواره خواستهام که غیرممکن ها را انجام دهم- 00:16:59.580 --> 00:17:01.450 سپاسگزارم. 00:17:01.450 --> 00:17:02.380 ( تشویق) 00:17:02.380 --> 00:17:03.760 سپاسگزارم. 00:17:03.760 --> 00:17:05.220 ( تشویق) 00:17:05.660 --> 00:17:09.040 همواره خواستهام غیر ممکنها را انجام دهم و حالا انجام میدهم. 00:17:09.700 --> 00:17:12.569 میخواستم کاری فوقالعاده با زندگی انجام دهم و جهان را تغییر دهم، 00:17:12.569 --> 00:17:15.858 و اکنون اینکار را کردم. 00:17:15.858 --> 00:17:16.899 همواره خواستهام که به سراسر جهان پرواز کنم و شاهکارهای فوق بشری انجام دهم 00:17:16.899 --> 00:17:19.819 و زندگی ها را نجات دهم، و اکنون آنها را انجام میدهم. 00:17:19.819 --> 00:17:21.379 میدانید ؟ 00:17:21.379 --> 00:17:22.720 هنوز بخش کوچکی ازآن رویای بزرگ پسرک 00:17:22.720 --> 00:17:25.569 عمیقن در درون او وجود دارد. 00:17:25.569 --> 00:17:27.291 ( خنده) ( تشویق) 00:17:30.320 --> 00:17:36.197 میدانید، همیشه خواستهام مقصود از بودنم را بیابم، 00:17:37.000 --> 00:17:40.240 و امروز آن را یافتهام. 00:17:40.270 --> 00:17:41.530 اما حدس بزنید که چیه؟ 00:17:41.540 --> 00:17:42.920 این با شمشیر نیست، آنچه که فکرمیکنید نیست، و این مربوط به توانایی و قدرت من نیست. 00:17:42.920 --> 00:17:46.230 در واقع این با ضعفهای من هست، حرفهای من. 00:17:46.230 --> 00:17:48.510 هدف از آمدن من تغییر دادن جهان هست 00:17:48.510 --> 00:17:51.090 با عبور از ترس، 00:17:52.390 --> 00:17:53.390 با شمشیری دریک زمان، حرفی دریک زمان 00:17:53.390 --> 00:17:55.070 چاقویی در در یک زمان، و زندگی در یک زمان 00:17:55.070 --> 00:17:57.450 برای الهام بخشیدن به مردم برای ابرقهرمان شدند 00:17:57.540 --> 00:17:59.700 و انجام غیرممکن ها در زندگیشان. 00:17:59.700 --> 00:18:01.860 مقصود از بودن من کمک به دیگران برای یافتن مقصود از بودنشان هست. 00:18:02.060 --> 00:18:04.680 مال شما چیست؟ 00:18:04.680 --> 00:18:05.680 مقصود از بودن شما چیست؟ 00:18:05.680 --> 00:18:06.960 چه چیزی را اینجا گذاشتید تا انجام دهید؟ 00:18:06.960 --> 00:18:08.960 من باور دارم ما همه دعوت شدهایم که ابرقهرمان شویم. 00:18:09.260 --> 00:18:11.590 ابرقهرمانی شما چیست؟ 00:18:12.160 --> 00:18:14.260 از هفت میلیارد جمعیت روی زمین، 00:18:14.560 --> 00:18:17.990 امروزه تنها کمتر از چند دوچین بلعنده شمشیر 00:18:17.990 --> 00:18:20.250 در سراسر جهان وجود دارد، 00:18:20.250 --> 00:18:21.661 اما شما تنها یکی هستید. 00:18:21.661 --> 00:18:22.940 شما منحصر بفردید. 00:18:22.940 --> 00:18:24.070 داستان شما چیست؟ 00:18:24.070 --> 00:18:25.540 چه چیزی شما را متفاوت میکند؟ 00:18:25.540 --> 00:18:27.760 داستان خودتان را بگوید، 00:18:27.760 --> 00:18:29.180 حتی اگر صدایتان ظریف و شکننده باشد. 00:18:29.180 --> 00:18:31.721 ترمس شما چیست؟ 00:18:31.900 --> 00:18:33.340 اگر بتوانید هر کاری را بکنیذ کسی باشید، و به هر جایی بروید- 00:18:33.340 --> 00:18:35.850 چه میکنید؟ کجا میروید؟ 00:18:35.850 --> 00:18:37.430 چه می کنید؟ 00:18:38.480 --> 00:18:40.340 با زندگیاتان چه میخواهید بکتید؟ 00:18:40.340 --> 00:18:41.760 آرزوی بزرگ شما چیست؟ 00:18:41.760 --> 00:18:44.450 رویای شما به عنوان یک بچه چه بود؟ به گدشته فکر کنید. 00:18:44.450 --> 00:18:46.240 شرط میبندم این نبوده، اینطور نیست؟ 00:18:46.483 --> 00:18:47.880 عجیبترین آرزویان چه بوده 00:18:47.880 --> 00:18:50.450 که فکر میکردید خیلی غریب و مبهم هست؟ 00:18:50.450 --> 00:18:54.040 شرط میبندم این رویاها دیگر خیلی عجیب نیستند، اینطور نیست؟ 00:18:55.370 --> 00:18:57.050 شمشیر شما چیست؟ 00:18:57.050 --> 00:18:58.650 هر یک ازشما یک شمشیر دارد، 00:18:58.650 --> 00:19:00.600 یک شمشیر دولبه از ترسها و آرزوها. 00:19:00.600 --> 00:19:03.520 به دنبال آرزوهایتان بروید، هر چه که می خواهد باشد. 00:19:03.890 --> 00:19:05.870 آرزوهایتان را دنبال کنید، خانمها و آقایان، 00:19:05.870 --> 00:19:08.900 هرگز برای بچه میخواهید انجام دهید دیر نیست. 00:19:09.720 --> 00:19:12.920 برای آن قلدرها در بازی داجبال، بچههایی که فکر میکردند 00:19:12.920 --> 00:19:14.916 که من هرگز کار غیرممکنی را نخواهم کرد، 00:19:15.060 --> 00:19:17.645 و تنها یک چیز هست که به آنها بگوید: 00:19:17.645 --> 00:19:18.841 سپاسگزارم. 00:19:18.940 --> 00:19:22.220 زیرا اگر به خاطر شرارت آنها نبود، من ارقهرمان نبودم. 00:19:23.020 --> 00:19:27.237 من اینجا هستم تا ثابت کنم که غیرممکن غیرممکن نیست. 00:19:28.300 --> 00:19:32.310 این به شدت خطرناک هست، میتواند من را بکشد. 00:19:32.340 --> 00:19:33.720 ولی امیدوارم شما لذت ببرید. 00:19:33.720 --> 00:19:35.260 ( خنده) 00:19:36.350 --> 00:19:38.700 کمک شما را برای این نیاز دارم. 00:19:46.731 --> 00:19:48.405 تماشاگران: دو، سه. 00:19:48.405 --> 00:19:52.100 دن مییر: نه، نه، نه، من به کمک شما نیاز برای شمارش نیاز دارم، درسته؟ 00:19:52.100 --> 00:19:53.210 ( خنده) 00:19:53.210 --> 00:19:55.840 اگر این کلمه را میدانید؟ درسته؟ با من بشمارید. آماده اید؟ 00:19:55.870 --> 00:19:56.964 یک. 00:19:56.964 --> 00:19:58.150 دو. 00:19:58.170 --> 00:19:58.980 سه. 00:19:58.980 --> 00:20:00.920 نه این دو هست، اما ایده را گرفتید. 00:20:06.760 --> 00:20:07.780 تماشاگران: یک. 00:20:07.840 --> 00:20:08.750 دو. 00:20:08.800 --> 00:20:10.010 سه. 00:20:11.260 --> 00:20:13.280 ( نقسها در سینه حبس) 00:20:14.360 --> 00:20:15.940 ( تشویق) 00:20:16.251 --> 00:20:17.450 دن مییر: بله! 00:20:17.450 --> 00:20:23.100 ( تشویق)( شادی) 00:20:23.100 --> 00:20:24.820 بسیار سپاسگزارم. 00:20:25.450 --> 00:20:28.800 سپاسگزارم. سپاسگزارم. سپاسگزارم. از صمیم قلب سپاسگزارم. 00:20:28.800 --> 00:20:31.290 در واقع، سپاسگزارم از ته معدهام. 00:20:31.880 --> 00:20:35.020 به شما گفتم که آمدهام اینجا تا کاری غیرممکن بکنم، حالا انجام دادم. 00:20:35.030 --> 00:20:37.730 ولی غیرممکن نبود. من اینکار را هر روز میکنم. 00:20:37.800 --> 00:20:42.800 کار غیرممکن برای آن پسرک ترسو، خجالتی لاغر مردنی بود که با ترسوش روبرو شود، 00:20:42.840 --> 00:20:44.600 و در صحنه TED بایستد، 00:20:44.600 --> 00:20:47.100 و جهان را تغییر دهد، یک حرف در یک زمان ، 00:20:47.100 --> 00:20:49.080 یک شمشیر در یک زمان، یک زندگی در یک زمان. 00:20:49.080 --> 00:20:52.060 اگر درشما فکر کردن به روش دیگری را ایجاد کرده باشم، اگر در شما باوراینکه غیرممکن 00:20:52.060 --> 00:20:54.460 غیرممکن نیست، 00:20:54.460 --> 00:20:57.960 اگر درک اینکه میتوانید در زندگیتان غیرممکن را انجام دهید را ایجاد کرده باشم، 00:20:58.120 --> 00:21:01.020 پس من کارم را انجام دادم، و کار شما تازه شروع شده است. 00:21:01.020 --> 00:21:04.100 هرگز از آرزو کردن دست نکشید. هرگز از باور کردن دست نکشید. 00:21:04.820 --> 00:21:06.350 از اینکه مرا باور دارید سپاسگزارم 00:21:06.350 --> 00:21:08.250 و از اینکه بخشی از آرزوهای من هستید سپاسگزارم. 00:21:08.250 --> 00:21:09.550 و هدیه من به شماست: 00:21:09.550 --> 00:21:11.486 غیرممکنی وجود ندارد... 00:21:11.486 --> 00:21:12.920 تماشگران: غیرممکن. 00:21:12.920 --> 00:21:14.920 پیاده روی طولانی بخشی از هدیه هست. (سختیها بخشی از هدیه زندگی هستند) 00:21:15.100 --> 00:21:19.560 ( تشویق) 00:21:19.560 --> 00:21:21.020 سپاسگزارم. 00:21:21.060 --> 00:21:25.360 ( تشویق) 00:21:25.580 --> 00:21:27.560 ( شادی) 00:21:27.780 --> 00:21:30.240 میزبان: بسیار سپاسگزار دن مییر، وای!