Return to Video

علل اینکه ممکن است افسرده و یا مضطرب باشید

  • 0:01 - 0:03
    برای مدتی طولانی،
  • 0:03 - 0:06
    دو معما ذهن من را مشغول کرده بود.
  • 0:07 - 0:09
    آنها را نمی فهمیدم
  • 0:09 - 0:12
    و صادقانه بگویم، از یافتن پاسخ
    برای آنها کاملا می ترسیدم.
  • 0:12 - 0:16
    معمای اول این بود که من چهل سال دارم،
  • 0:16 - 0:19
    و در تمام طول زندگی ام، سالیان سال،
  • 0:19 - 0:22
    افسردگی شدید و اضطراب،
  • 0:22 - 0:25
    در آمریکا و بریتانیا و در جوامع غربی،
  • 0:25 - 0:27
    افزایش یافته است.
  • 0:27 - 0:30
    و می خواستم دلیل آن را بدانم.
  • 0:31 - 0:33
    چرا این اتفاق برای ما افتاده است؟
  • 0:33 - 0:36
    چرا هر سالی که می گذرد،
  • 0:36 - 0:39
    تعداد بیشتری از ما متوجه این می شویم
    گذراندن یک روز، چقدر دشوار است؟
  • 0:40 - 0:43
    و بخاطر یک معمای شخصی تر
    دوست دارم دلیل آن را بدانم.
  • 0:43 - 0:45
    زمانی که نوجوان بودم،
  • 0:45 - 0:46
    خاطرم می آید که به دکترم مراجعه کردم
  • 0:46 - 0:51
    و توضیح دادم که احساس می کنم که
    دردی از من بیرون می ریزد.
  • 0:51 - 0:53
    نمی توانستم آن را کنترل کنم،
  • 0:53 - 0:55
    و نمی دانستم که چرا اتفاق می افتد،
  • 0:55 - 0:57
    کاملا به خاطرش خجالت زده بودم.
  • 0:57 - 0:59
    دکترم داستانی برایم تعریف کرد
  • 0:59 - 1:01
    که الان می فهمم از روی خیرخواهی بود،
  • 1:01 - 1:02
    اما کاملا ساده انگارانه.
  • 1:02 - 1:04
    البته نه کاملا اشتباه.
  • 1:04 - 1:06
    دکترم گفت: "ما می دانیم چرا
    مردم این شکلی می شوند.
  • 1:06 - 1:11
    برخی از مردم به طور طبیعی دچار
    ناهماهنگی شیمیایی در مغزشان می شوند--
  • 1:11 - 1:12
    به وضوح، تو هم یکی از آنهایی.
  • 1:12 - 1:15
    تمام کاری که باید بکنیم این
    است که مقداری دارو به تو بدهم،
  • 1:15 - 1:18
    آنها تعادل شیمیایی تو را به
    حالت طبیعی برمی گردانند. "
  • 1:18 - 1:20
    پس شروع کردم به مصرف
    داروهایی بنام Paxil یا Seroxat،
  • 1:20 - 1:22
    که یک چیز است با اسامی
    متفاوت در کشورهای متفاوت.
  • 1:22 - 1:24
    احساس بهتری داشتم، یک پیشرفت واقعی کردم.
  • 1:25 - 1:26
    ولی زیاد طول نکشید،
  • 1:26 - 1:28
    آن احساس درد دوباره برگشت.
  • 1:28 - 1:30
    پس دوزهای بیشتر و بیشتری دریافت کردم
  • 1:30 - 1:33
    برای ۱۳ سال، حداکثر دوز ممکن،
    که قانون اجازه می دهد را
  • 1:33 - 1:35
    مصرف کردم.
  • 1:35 - 1:39
    و غالبا در آن ۱۳ سال و
    خیلی خیلی بیشتر در اواخرش،
  • 1:39 - 1:40
    کماکان در رنج فراوان بودم.
  • 1:40 - 1:43
    و از خودم پرسیدم،
    "اینجا چه اتفاقی دارد می افتد؟
  • 1:43 - 1:45
    چون تو هرکاری انجام دادی
  • 1:45 - 1:48
    با داستانی رایج در فرهنگ، به تو
    گفته شد که چه کاری بکنی--
  • 1:48 - 1:50
    چرا هنوز همچین حالی داری؟"
  • 1:50 - 1:53
    بنابراین برای پی بردن به جواب آن دو معما،
  • 1:53 - 1:55
    برای کتابی که نوشته ام
  • 1:55 - 1:57
    در نهایت به سفری بلند به دور دنیا رفتم.
  • 1:57 - 1:59
    بیش از ۶۰۰۰۰ کیلومتر سفر کردم
  • 1:59 - 2:01
    می خواستم پای صحبت های متخصصان پیشرو جهان
  • 2:01 - 2:03
    در مورد عوامل افسردگی و اضطراب
  • 2:03 - 2:05
    و بسیار مهم تر، چگونگی
    برطرف کردن آنها بنشینم،
  • 2:05 - 2:08
    و همچنین مردمی که بر افسردگی
    و اضطراب غلبه کردند
  • 2:08 - 2:10
    و با روشهای مختلف از آن خارج شده اند.
  • 2:10 - 2:11
    و بسیار از مردم فوق العاده ای
  • 2:11 - 2:14
    که در طول مسیر شناختم، آموختم.
  • 2:14 - 2:17
    اما فکر می کنم هسته اصلی آن
    چیزی که آموختم این است که،
  • 2:17 - 2:20
    ما، تا الان، برای نُه عاملِ
  • 2:20 - 2:24
    افسردگی و اضطراب، اثبات علمی داریم.
  • 2:24 - 2:26
    دو تا از آنها واقعا در بیولوژی ما هست.
  • 2:26 - 2:29
    ژن های شما می توانند شما را در
    برابر این مشکلات حساس تر کنند،
  • 2:29 - 2:31
    اگر چه آنها سرنوشت شما را رقم نمی زنند.
  • 2:31 - 2:35
    و در زمانی که افسرده می شوید، امکان
    دارد فعل و انفعالاتی در مغز رخ دهد که
  • 2:35 - 2:37
    کار را برای رهایی از آن سخت تر کنند.
  • 2:37 - 2:39
    اما اکثر عواملی که ثابت شده،
  • 2:39 - 2:41
    مسبب افسردگی و اضطراب هستند
  • 2:41 - 2:43
    در بیولوژی ما نیستند.
  • 2:44 - 2:46
    آنها عواملی در روش زندگی کردن ما هستند.
  • 2:46 - 2:48
    و وقتی که متوجه آنها می شوید،
  • 2:48 - 2:51
    مجموعه راه حل های متنوعی پدید می آیند
  • 2:51 - 2:52
    که باید به مردم در کنار
  • 2:52 - 2:55
    قرص های ضدافسردگی
    شیمیایی پیشنهاد داده شود.
  • 2:55 - 2:57
    برای مثال،
  • 2:57 - 3:01
    اگر تنهایید، احتمال بیشتری
    وجود دارد تا افسرده شوید.
  • 3:01 - 3:03
    اگر سر کار می روید و هیچ
    کنترلی بر روی شغلتان ندارید،
  • 3:03 - 3:06
    صرفا مجبورید آنچه که به
    شما گفته شده را انجام دهید،
  • 3:06 - 3:08
    احتمال بیشتری وجود دارد تا افسرده شوید.
  • 3:08 - 3:10
    اگر به ندرت به طبیعت می روید،
  • 3:10 - 3:12
    احتمال بیشتری وجود دارد تا افسرده شوید.
  • 3:12 - 3:14
    و فهمیدم یک عامل، بسیاری از علل
  • 3:14 - 3:16
    افسردگی و اضطراب را به هم ربط می دهد.
  • 3:16 - 3:18
    نه همه آنها، بلکه بسیاری از آنها را.
  • 3:18 - 3:20
    هر کسی اینجا می داند
  • 3:20 - 3:23
    شما همگی نیازهای فیزیکی دارید، درسته؟
  • 3:23 - 3:24
    واضح است.
  • 3:24 - 3:27
    شما غذا احتیاج دارید، به آب احتیاج دارید،
  • 3:27 - 3:29
    سرپناه نیاز دارید، هوای پاک نیاز دارید.
  • 3:29 - 3:31
    اگر این چیزها را از شما دور کنم،
  • 3:31 - 3:33
    به سرعت همگی در دردسر بزرگی می افتید.
  • 3:33 - 3:35
    اما در همان زمان،
  • 3:35 - 3:38
    هر آدمی نیازهای طبیعی روانشناختی هم دارد.
  • 3:38 - 3:40
    نیاز دارید که احساس تعلق بکنید.
  • 3:40 - 3:43
    نیاز دارید که احساس کنید که
    زندگی تان معنا و هدف دارد.
  • 3:43 - 3:46
    نیاز دارید که احساس کنید که مردم شما
    را می بینند و برای شما ارزش قائل اند.
  • 3:46 - 3:49
    نیاز دارید که احساس کنید
    آینده ای قابل دسترس از آن شماست.
  • 3:49 - 3:51
    فرهنگی که ما پدید آورده ایم در
    بسیاری از موارد خوب است،
  • 3:52 - 3:53
    و در بسیاری از موارد بهتر از گذشته است--
  • 3:53 - 3:55
    از اینکه در این دوره زندگی می کنم خوشحالم.
  • 3:55 - 3:57
    اما ما روزبه روز در برآورده کردن این
  • 3:57 - 4:01
    نیازهای عمیق و اساسی
    روانشناختی بدتر می شویم.
  • 4:02 - 4:04
    و این تنها چیزی نیست که اتفاق می افتد،
  • 4:04 - 4:08
    اما من فکر می کنم این دلیل
    اصلی افزایش بحران کنونی است.
  • 4:09 - 4:12
    و بسیار دشوار به این نتیجه رسیدم.
  • 4:12 - 4:15
    واقعا برای تغییر نگرشم به
    افسردگی بسیار کلنجار رفتم،
  • 4:15 - 4:19
    تا آن را از مشکلی که فقط در مغزم است
  • 4:19 - 4:20
    به مسئله ای با دلایل متفاوت،
  • 4:21 - 4:23
    که خیلی از آن در نحوه
    زندگی مان است، تبدیل کنم.
  • 4:23 - 4:25
    و این زمانی برای من اتفاق اقتاد که
  • 4:25 - 4:28
    یک روز، برای مصاحبه نزد یک
    روانپزشک اهل آفریقای جنوبی
  • 4:28 - 4:30
    به نام دکتر دِرِک سامرفیلد رفتم.
  • 4:30 - 4:31
    مرد فوقالعاده ای است.
  • 4:31 - 4:35
    دکتر سامرفیلد کاملا اتفاقی
    در ۲۰۰۱ در کامبوج بوده،
  • 4:35 - 4:38
    در واقع، زمانی که داروهای
    ضدافسردگی شیمیایی را
  • 4:38 - 4:40
    به مردم آن کشورمعرفی می کردند.
  • 4:40 - 4:43
    و پزشکان محلی کامبوجی هرگز
    درباره این داروها نشنیده بودند،
  • 4:43 - 4:45
    و به این شکلی بودند که،
    این ها چه قرصی هستند؟
  • 4:45 - 4:46
    و او توضیح می دهد.
  • 4:46 - 4:48
    و به او می گویند،
  • 4:48 - 4:50
    "نیازی به آنها نداریم، ما
    خودمان داروی ضد افسردگی داریم."
  • 4:50 - 4:52
    و او می پرسد، "منظورتان چیست؟"
  • 4:52 - 4:55
    او فکر می کند که آنها درباره
    نوعی داروی گیاهی صحبت می کنند،
  • 4:55 - 4:59
    مثل گل راعی، گینکو یا چیزی شبیه اینها.
  • 5:00 - 5:02
    در عوض آنها برای او داستانی تعریف می کنند.
  • 5:03 - 5:06
    کشاورزی از اهالی آنجا بوده که بر
    روی زمین های برنج کار می کرده است.
  • 5:06 - 5:08
    و یک روز بر روی یک مین زمینی
  • 5:08 - 5:10
    از بقایای جنگ با آمریکا، می ایستد،
  • 5:10 - 5:12
    و پایش را در آن انفجار از دست می دهد.
  • 5:12 - 5:13
    برایش یک پای مصنوعی تهیه می کنند،
  • 5:13 - 5:16
    و بعد از مدتی او دوباره به
    مزارع برنج برمی گردد تا کار کند.
  • 5:16 - 5:19
    اما ظاهرا با دست و پای مصنوعی کار کردن
  • 5:19 - 5:20
    در آب بسیار دردناک است،
  • 5:20 - 5:22
    و حدس می زنم که ضربه ی سختی است
  • 5:22 - 5:25
    تا برگردی و در زمینی کار
    کنی که منفجر شده است.
  • 5:25 - 5:27
    آن مرد هر روز گریه می کرد،
  • 5:27 - 5:29
    او از تخت بیرون نمی آمد،
  • 5:29 - 5:32
    او تمام علائم یک افسردگی
    کلاسیک را نشان می داد.
  • 5:32 - 5:33
    دکتر کامبوجی گفت:
  • 5:33 - 5:36
    آن موقع زمانی بود که ما
    به او داروی ضدافسردگی دادیم.
  • 5:36 - 5:38
    و دکتر سامرفیلد گفت، "آن چه بود؟"
  • 5:38 - 5:41
    آنها توضیح دادند، که رفتند
    و با او معاشرت کردند.
  • 5:42 - 5:43
    به او گوش دادند.
  • 5:44 - 5:47
    آنها فهمیدند درد او قابل فهم و منطقی است--
  • 5:47 - 5:50
    برای او سخت بود تا در قعر افسردگی،
    آن را ببیند،
  • 5:50 - 5:54
    اما در حقیقت، افسردگی دلایل
    قابل فهمی در زندگی او داشت.
  • 5:54 - 5:57
    یکی از دکترها، همانطور که با مردم
    صحبت می کرد، تشخیص داد که،
  • 5:57 - 5:59
    "اگر برای این مرد یک گاو بخریم،
  • 5:59 - 6:01
    او می تواند یک لبنیاتی شود.
  • 6:01 - 6:04
    او نمی تواند در این شرایط
    که گند زده به زندگی اش بماند،
  • 6:04 - 6:07
    او مجبور نیست به زمین های
    برنج برود و کار کند."
  • 6:07 - 6:08
    پس برای او یک گاو خریدند.
  • 6:08 - 6:10
    بعد از چند هفته، گریه های او قطع شد،
  • 6:10 - 6:12
    در عرض یک ماه، افسردگی او از میان رفت.
  • 6:12 - 6:14
    آنها به دکتر سامرفیلد گفتند،
  • 6:14 - 6:17
    "دکتر متوجه شدید، آن گاو
    یک قرص ضد افسردگی بود،
  • 6:17 - 6:18
    منظور شما هم همین بود، درسته؟
  • 6:18 - 6:19
    (صدای خنده)
  • 6:19 - 6:22
    (صدای تشویق)
  • 6:22 - 6:25
    اگر طوری بزرگ شده باشید که به افسردگی
    همانطور که من فکر می کردم، فکر کنید
  • 6:25 - 6:27
    کما اینکه خیلی ها اینجا همینطور هستند،
  • 6:27 - 6:29
    این مثل یک لطیفه ی ناجور است، درسته؟
  • 6:29 - 6:31
    "به دکترم برای قرص ضدافسردگی مراجعه کردم،
  • 6:31 - 6:32
    به من یک گاو داد."
  • 6:32 - 6:35
    اما آن چیزی که دکترهای کامبوجی
    به صورت شهودی می دانستند،
  • 6:35 - 6:38
    بر اساس این قصه ی غیرعلمی و شخصی،
  • 6:38 - 6:41
    همان چیزی است که ارگان پیشروی پزشکی جهان،
  • 6:41 - 6:43
    سازمان بهداشت جهانی،
  • 6:43 - 6:45
    تلاش کرده است که طی سال های متمادی،
  • 6:45 - 6:48
    بر اساس شواهد علمی به ما بگوید.
  • 6:49 - 6:51
    اگر افسرده اید،
  • 6:51 - 6:52
    اگر مضطربید،
  • 6:53 - 6:56
    ضعیف نیستید، دیوانه نیستید،
  • 6:56 - 7:00
    در کل یک ماشین با قطعات خراب نیستید.
  • 7:01 - 7:03
    شما یک انسان با نیازهای
    برآورده نشده، هستید.
  • 7:04 - 7:07
    و مهم است که درباره آنچه
    که دکترهای کامبوجی
  • 7:07 - 7:10
    و سازمان بهداشت جهانی
    نمی گویند هم فکر کنیم.
  • 7:10 - 7:11
    آنها به او نگفتند،
  • 7:11 - 7:14
    "رفیق، لازم است خودت را جمع و جور کنی.
  • 7:14 - 7:17
    این وظیفه ی خودت هست که
    مشکل را بفهمی و آن را حل کنی."
  • 7:18 - 7:20
    برعکس، چیزی که آنها گفتند این بود،
  • 7:20 - 7:23
    "ما اینجاییم تا مثل یک گروه،
    اوضاع تو را بهتر کنیم.
  • 7:23 - 7:28
    بنابراین با هم، مشکل را تشخیص
    می دهیم و حل می کنیم."
  • 7:29 - 7:33
    این همان چیزی است که هر
    فرد افسرده ای لازم دارد،
  • 7:33 - 7:36
    و این همان چیزی است که هر
    فرد افسرده ای استحقاق آن را دارد.
  • 7:36 - 7:39
    به همین دلیل است که یکی از
    خبره ترین دکترهای سازمان ملل،
  • 7:39 - 7:41
    در بیانیه ی رسمی شان برای
    روز جهانی سلامتی،
  • 7:41 - 7:43
    چند سال پیش در سال ۲۰۱۷
  • 7:43 - 7:46
    گفت لازم داریم تا کمتر راجع
    به عدم تعادل شیمیایی،
  • 7:46 - 7:49
    و بیشتر درباره ی عدم تعادل در
    روش زندگی کردن مان صحبت کنیم.
  • 7:49 - 7:51
    داروها آرامش واقعی را
    برای مردم بوجود می آورد--
  • 7:51 - 7:53
    همان طور که مدتی من را آرام کردند--
  • 7:53 - 7:57
    اما چون این مشکل دقیقا
    چیزی فراتر از بیولوژی است،
  • 7:58 - 8:01
    راه حل ها هم باید فراتر بروند.
  • 8:01 - 8:03
    اولین بار که این را یاد گرفتم،
  • 8:03 - 8:05
    به خاطر دارم که در این فکر بودم،
  • 8:05 - 8:07
    "باشه، می توانم تمام مدارک علمی را ببینم،
  • 8:07 - 8:09
    تعداد زیادی از مطالعات را خواندم،
  • 8:09 - 8:12
    با تعداد زیادی از متخصصانی که این
    را توضیح می دادند، مصاحبه کردم،"
  • 8:12 - 8:15
    اما کماکان فکر می کردم، ما چطور
    می توانیم این کار را بکنیم؟
  • 8:15 - 8:16
    مسائلی که منجر به افسردگی ما می شوند
  • 8:16 - 8:19
    در بسیاری از موارد خیلی
    پیچیده تر از مسئله ایست که برای
  • 8:19 - 8:20
    آن کشاورز کامبوجی اتفاق افتاد.
  • 8:20 - 8:23
    ما از کجا باید این نوع بینش را شروع کنیم؟
  • 8:23 - 8:26
    اما بعد، در سفری بلند برای کتابم،
  • 8:26 - 8:28
    به تمام دنیا،
  • 8:28 - 8:30
    مردمی را ملاقت کردم که دقیقا
    همان کار را کرده بودند،
  • 8:30 - 8:33
    از سیدنی و سانفرانسیسکو گرفته
  • 8:33 - 8:34
    تا سائوپائولو.
  • 8:34 - 8:36
    مردمی را ملاقات کردم که علل عمیق تر
  • 8:36 - 8:38
    افسردگی و اضطراب را فهمیده بودند،
  • 8:38 - 8:41
    و به عنوان یک گروه، آنها
    را برطرف کرده بودند.
  • 8:41 - 8:44
    قطعا نمی توانم درباره ی تمام
    آن مردم شگفت انگیزی
  • 8:44 - 8:45
    که شناختم و درباره شان نوشتم، بگویم،
  • 8:45 - 8:48
    یا درباره تمام آن ۹ علت افسردگی
    و اضطراب که آموختم،
  • 8:48 - 8:51
    چون به من اجازه نمی دهند که
    یک سخنرانی ده ساعتی بکنم --
  • 8:51 - 8:53
    می توانید درباره این به آنها شکایت بکنید.
  • 8:53 - 8:55
    اما اگر ایراد ندارد می خواهم بر روی
  • 8:55 - 8:58
    دو علت و دو راه حل نشات
    گرفته از آنها متمرکز شوم.
  • 8:59 - 9:00
    اولی.
  • 9:00 - 9:03
    ما تنها ترین جامعه در تاریخ بشر هستیم.
  • 9:03 - 9:06
    اخیرا در مطالعه ای از
    آمریکایی ها پرسیدند،
  • 9:06 - 9:09
    "آیا این احساس را دارید که
    دیگر به کسی نزدیک نیستید؟"
  • 9:09 - 9:13
    و ۳۹ درصد مردم گفتند که
    این توصیفی از آنهاست.
  • 9:13 - 9:14
    "دیگر به کسی نزدیک نیستند."
  • 9:14 - 9:17
    در سنجش حس تنهایی در مقیاس بین المللی،
  • 9:17 - 9:19
    و چنانچه کسی اینجا حس خودبرتر
    بینی دارد، بهتر است بداند
  • 9:19 - 9:22
    مردم بریتانیا و باقی اروپا
    پشت سر آمریکا هستند،
  • 9:22 - 9:22
    (صدای خنده)
  • 9:22 - 9:24
    زمان زیادی را گذاشتم تا با
  • 9:24 - 9:27
    یکی از متخصصان برتر دنیا
    در زمینه حس تنهایی مباحثه کنم،
  • 9:27 - 9:29
    یک مرد خارق العاده بنام
    پروفسور جان کاکیوپو،
  • 9:29 - 9:30
    که در شیکاگو بود،
  • 9:30 - 9:33
    و بسیار درباره سوالی که کارهای او
    برایمان بوجود می آورد، اندیشیدم.
  • 9:33 - 9:35
    پرفسور کاکیوپو می پرسید،
  • 9:35 - 9:37
    "چرا زندگی می کنیم؟
  • 9:37 - 9:39
    چرا ما اینجاییم و چرا زنده ایم؟"
  • 9:39 - 9:41
    یک دلیل کلیدی
  • 9:41 - 9:44
    آن این است که نیاکان
    ما در دشتهای آفریقا
  • 9:44 - 9:46
    در یک چیز تبحر داشتند.
  • 9:46 - 9:50
    آنها از حیواناتی که بسیاری از
    مواقع می کشتند، بزرگتر نبودند،
  • 9:50 - 9:53
    آنها از حیواناتی که بسیاری از
    مواقع می کشتند، سریعتر نبودند،
  • 9:53 - 9:56
    اما آنها در متحد شدن در غالب یک گروه
  • 9:56 - 9:57
    و همکاری خیلی بهتر بودند.
  • 9:57 - 10:00
    این قدرت ماورایی ما به عنوان
    یک گونه بوده است--
  • 10:00 - 10:01
    ما متحد می شویم،
  • 10:01 - 10:03
    دقیقا مثل زنبورها که برای
    زندگی در کندو تکامل یافتند،
  • 10:04 - 10:06
    انسانها هم برای زندگی
    در یک قبیله تکامل یافتند.
  • 10:06 - 10:10
    و ما اولین انسان هایی هستیم
  • 10:10 - 10:12
    که از قبایل خود گسستیم.
  • 10:12 - 10:15
    و این حال ما را افتضاح کرد.
  • 10:15 - 10:17
    و نباید به این شکل باشد.
  • 10:17 - 10:20
    یکی از قهرمانان کتاب من،
    در حقیقت، زندگی من،
  • 10:20 - 10:22
    دکتری به نام سام اورینگتون است.
  • 10:22 - 10:25
    او یک پزشک عمومی در منطقه ای
    ضعیف در شرق لندن است که
  • 10:25 - 10:26
    من سال ها آنجا زندگی کردم.
  • 10:26 - 10:28
    سام واقعا در عذاب بود،
  • 10:28 - 10:30
    چون او بی شمار بیمار داشت که
  • 10:30 - 10:32
    با افسردگی و اضطراب
    وحشتناک پیش او می آمدند.
  • 10:32 - 10:35
    مثل من، او هم مخالف داروهای
    شیمیایی ضد افسردگی نبود،
  • 10:35 - 10:37
    او فکر می کرد که آنها برخی
    از مردم را مقداری آرام می کنند.
  • 10:37 - 10:39
    اما او دو مورد را مشاهده می کرد.
  • 10:39 - 10:42
    اولا، بیمارانش بسیاری از مواقع
    به دلایل غیرقابل فهمی مثل احساس تنهایی
  • 10:42 - 10:46
    افسرده و مضطرب می شدند.
  • 10:46 - 10:49
    و ثانیا، اگر چه دارو برخی
    را تسکین می داد، اما
  • 10:49 - 10:52
    برای بسیاری از مردم مشکل را حل نمی کرد.
  • 10:52 - 10:53
    مشکل اصلی.
  • 10:54 - 10:57
    یک روز، سام تصمیم می گیرد
    رهیافت دیگری را ابداع کند.
  • 10:57 - 10:59
    زنی به نام لیزا کانینگام
  • 10:59 - 11:01
    به مرکز او مراجعه می کند، مرکز پزشکی او.
  • 11:01 - 11:02
    من لیزا را بعدا شناختم.
  • 11:02 - 11:06
    برای هفت سال در خانه اش با
    افسردگی و اضطراب فلج کننده
  • 11:07 - 11:08
    زندانی شده بود.
  • 11:09 - 11:12
    و زمانی که به مرکز سام مراجعه
    کرد، به او گفته شد که "نگران نباش،
  • 11:12 - 11:14
    ما دارو دادن به تو را ادامه می دهیم،
  • 11:14 - 11:16
    اما چیز دیگری هم برای تو تجویز می کنیم.
  • 11:17 - 11:20
    برای تو تجویز می کنیم تا هفته ای
    دوبار به این مرکز بیایی
  • 11:20 - 11:23
    تا با گروهی از افراد افسرده و
    مضطرب دیگر ملاقات کنی،
  • 11:23 - 11:26
    نه اینکه درباره اینکه چقدر
    بدبختی صحبت کنید،
  • 11:26 - 11:29
    بلکه برای کشف چیزی معنادار
    که می توانید همگی با هم انجام دهید
  • 11:29 - 11:32
    بنابراین احساس تنهایی و اینکه
    زندگی بی معناست، نمی کنید."
  • 11:32 - 11:35
    اولین باری که آن گروه دیدار کردند،
  • 11:35 - 11:37
    لیزا از اضطراب به معنای
    واقعی کلمه بالا آورد،
  • 11:37 - 11:39
    برای او بسیار طاقت فرسا بود.
  • 11:39 - 11:42
    اما دیگران به او پشتگرمی دادند
    و افراد گروه با یگدیگر صحبت می کردند،
  • 11:42 - 11:44
    به این شکل که، "چه کاری می توانیم بکنیم؟"
  • 11:44 - 11:46
    آنها مثل من از بخش مرکزی شرق لندن هستند،
  • 11:46 - 11:48
    آنها چیزی درباره باغبانی نمی دانستند.
  • 11:48 - 11:50
    آنها پرسیدند که "چرا باغبانی یاد نگیریم؟"
  • 11:50 - 11:53
    محوطه ای پشت مطب دکتر وجود داشته،
  • 11:53 - 11:54
    مثل یک بوته زار.
  • 11:54 - 11:56
    چرا ما آن را تبدیل به یک باغچه نکنیم؟
  • 11:56 - 11:58
    آنها از کتابخانه کتاب گرفتند،
  • 11:58 - 11:59
    و شروع کردند به تماشای یوتیوب.
  • 11:59 - 12:02
    آنها انگشتان خود را به داخل خاک فرو بردند.
  • 12:02 - 12:05
    آنها آهنگ موزون فصول را آموختند.
  • 12:05 - 12:06
    مدارک زیادی اثبات می کنند
  • 12:06 - 12:08
    که در معرض طبیعت قرار گرفتن
  • 12:08 - 12:10
    به راستی یک قرص ضدافسردگی قوی است.
  • 12:10 - 12:13
    اما آنها شروع کردند به
    انجام کاری بسیار مهمتر.
  • 12:13 - 12:15
    آنها یک قبیله تشکیل دادند.
  • 12:15 - 12:17
    آنها یک گروه تشکیل دادند.
  • 12:17 - 12:19
    آنها از همدیگر مراقبت می کردند.
  • 12:19 - 12:21
    اگر یکی از آنها پیدایش نمی شد،
  • 12:21 - 12:23
    بقیه به دنبال او میرفتند...."روبه راهی؟"
  • 12:23 - 12:26
    اینکه چه چیزی آنها را آن
    روز گرفتار کرده بوده را مشخص می کرد.
  • 12:26 - 12:28
    چیزی که لیزا رک و راست به من گفت
  • 12:28 - 12:31
    "وقتی گیاهان باغ جوانه زدند،
  • 12:31 - 12:32
    ما هم جوانه زدیم."
  • 12:32 - 12:35
    این رهیافت نسخه اجتماعی نامیده شده که
  • 12:35 - 12:36
    در کل اروپا رواج یافته است.
  • 12:36 - 12:38
    و مجموعه مدارک کوچک اما
    در حال رشدی وجود دارد که
  • 12:38 - 12:41
    نشان می دهد این روش،
    افتی واقعی و معنادار
  • 12:41 - 12:43
    در افسردگی و اضطراب ایجاد می کند.
  • 12:43 - 12:47
    خاطرم هست که یک روز در باغی که
  • 12:47 - 12:50
    لیزا و دوستان افسرده اش
    ساخته بودند، ایستاده بودم--
  • 12:50 - 12:51
    واقعا باغ قشنگی بود --
  • 12:51 - 12:52
    در این فکر بودم،
  • 12:52 - 12:56
    که این خیلی الهام گرفته از یک
    پروفسور استرالیایی به نام هاگ مکی است.
  • 12:56 - 13:01
    فکر می کردم خیلی اوقات وقتی در
    فرهنگ ما، مردم احساس ناراحتی می کنند،
  • 13:01 - 13:04
    چیزی که به آنها می گوییم
    --مطمئنم هر کسی در اینجا این را گفته است--
  • 13:04 - 13:07
    می گوییم، "فقط کافیست
    خودت باشی، با خودت باش"
  • 13:08 - 13:11
    اما متوجه شدم چیزی که واقعا
    باید به مردم بگوییم این است که،
  • 13:11 - 13:12
    "خودت نباش.
  • 13:12 - 13:14
    با خودت نباش.
  • 13:14 - 13:16
    با ما باش، از ما باش.
  • 13:17 - 13:18
    بخشی از گروه باش."
  • 13:18 - 13:22
    (تشویق)
  • 13:22 - 13:24
    راه حل این گونه مشکلات
  • 13:24 - 13:28
    در این نیست که بیشتر و
    بیشتر جذب منابع خودتان
  • 13:28 - 13:29
    به عنوان یک شخص منزوی شوید--
  • 13:29 - 13:31
    این ما را احتمالا وارد بحران می کند،
  • 13:31 - 13:34
    راه حل در این است که دوباره به
    چیزی بزرگتر از خودتان متصل شوید.
  • 13:34 - 13:36
    و این کاملا مربوط می شود
    به یکی دیگر از علل
  • 13:36 - 13:39
    افسردگی و اضطراب که می خواهم
    درباره آن با شما صحبت کنم.
  • 13:39 - 13:41
    خب همه می دانند که
  • 13:41 - 13:45
    غذاهای ناسالم برنامه غذایی ما را به دست
    گرفته و ما را از نظر فیزیکی بیمار کردند
  • 13:45 - 13:47
    این را بدون هیچ حس برتری می گویم،
  • 13:47 - 13:49
    یک جورایی خودم از مکدونالد به اینجا آمدم.
  • 13:49 - 13:53
    دیدم که همه شما صبحانه سلامت TED
    را خوردید، که من اصلا دوست نداشتم،
  • 13:53 - 13:58
    اما مثل غذاهای ناسالم که برنامه های غذایی
    ما را در دست گرفته و فیزیکی بیمارمان کردند
  • 13:58 - 14:02
    تا حدی ارزشهای ناسالم هم
    اذهان ما را در دست گرفتند،
  • 14:02 - 14:04
    و ما را از نظر ذهنی بیمار کردند.
  • 14:04 - 14:07
    هزاران سال، فلاسفه گفته اند،
  • 14:07 - 14:12
    اگر تصور کنید زندگی راجع
    به پول، مقام و پز دادن است،
  • 14:12 - 14:13
    بزودی احساس بی معنایی خواهید کرد.
  • 14:13 - 14:16
    این یک نقل قول دقیق از شوپنهاور نیست،
  • 14:16 - 14:17
    اما جان کلامِ حرف اوست.
  • 14:17 - 14:20
    اما به طرز عجیبی، هیچ آدم جسوری این
    موضوع را از منظر علمی بررسی نکرد،
  • 14:20 - 14:24
    تا اینکه یک فرد واقعا خارق العاده ای
    را شناختم به نام پروفسور تیم کسر،
  • 14:24 - 14:26
    از کالج ناکس در ایلینوی
  • 14:26 - 14:29
    کسی که مدت سی سال است
    روی این کار می کند.
  • 14:29 - 14:32
    و تحقیقات او، موارد واقعا
    مهمی را ارائه می دهند.
  • 14:32 - 14:35
    اولا، هر چقدر شما بیشتر
    به این معتقد باشید که
  • 14:35 - 14:40
    می توانید با خرید کردن و نمایش دادن،
    از حزن و اندوه بگریزید،
  • 14:40 - 14:42
    و یک زندگی خوب داشته باشید،
  • 14:42 - 14:45
    احتمال بیشتری وجود دارد تا
    افسرده و مضطرب شوید.
  • 14:45 - 14:46
    و ثانیا،
  • 14:46 - 14:51
    به عنوان یک جامعه، ما بیشتر به
    سمت این باورها کشیده شده ایم.
  • 14:51 - 14:52
    در تمام طول زندگی ام،
  • 14:52 - 14:56
    و زیر بار تبلیغات، اینستاگرام
    و هر چیزی شبیه آنها.
  • 14:57 - 14:58
    و وقتی به این فکر کردم،
  • 14:58 - 15:04
    متوجه شدم مثل این است که از بدو
    تولد روانمان را با KFC تغذیه کرده ایم.
  • 15:04 - 15:08
    جوری آموزش دیده ایم که در جای
    نادرست دنبال شادمانی بگردیم،
  • 15:08 - 15:11
    و دقیقا مثل غذاهای ناسالم که نیازهای
    غذایی شما را تامین نمی کنند
  • 15:11 - 15:13
    و در واقع موجب می شوند حس
    بسیار بدی بهتان دست دهد،
  • 15:13 - 15:16
    ارزشهای ناسالم هم، نیازهای
    روانی شما را تامین نمی کنند،
  • 15:16 - 15:19
    و شما را از یک زندگی خوب دور می کنند.
  • 15:19 - 15:22
    اما اولین باری که
    با پروفسور کَسر وقت گذراندم
  • 15:22 - 15:23
    و همه اینها را یاد می گرفتم،
  • 15:23 - 15:26
    در واقع ترکیب عجیبی
    از احساسات به من دست داد.
  • 15:26 - 15:28
    چون از طرفی، این را بسیار
    چالش برانگیز می دیدم.
  • 15:28 - 15:32
    می توانستم ببینم چند بار در زندگی
    خودم، وقتی احساس کسلی می کردم،
  • 15:32 - 15:37
    تلاش می کردم آن را با یک جور خودنمایی،
    یک راه حل بیرونی با شکوه، علاج کنم.
  • 15:37 - 15:40
    و می توانستم بفهمم چرا
    برای من خوب کار نکرد.
  • 15:41 - 15:44
    و همچنین فکر کردم، یک جوری واضح نیست؟
  • 15:44 - 15:46
    تقریبا پیش پا افتاده است، درسته؟
  • 15:46 - 15:47
    اگر به همه تان بگویم،
  • 15:47 - 15:49
    هیچ کدام از شما در بستر مرگ
  • 15:49 - 15:52
    به کفش هایی که خریدید و یا ریتوییت هایی
    که گرفته اید، فکر نخواهید کرد،
  • 15:52 - 15:54
    شما به لحظاتی از زندگی که عاشق بودید
  • 15:54 - 15:56
    با معنی بوده و ارتباطاتی
    که داشتید فکر می کنید.
  • 15:56 - 15:58
    به نظرم کلیشه ای است.
  • 15:58 - 16:01
    اما به صحبت با پروفسور
    کسر ادامه دادم و گفتم،
  • 16:01 - 16:03
    "چرا این حس غریب دوگانه را دارم؟"
  • 16:03 - 16:07
    و او گفت، "در برخی از سطوح،
    همه ما این چیزها را می دانیم.
  • 16:07 - 16:09
    اما در این فرهنگ، با آنها زندگی نمی کنیم."
  • 16:09 - 16:11
    آنها را به خوبی می دانیم
    که تبدیل به کلیشه شدند،
  • 16:11 - 16:13
    اما با آنها زندگی نمی کنیم.
  • 16:13 - 16:16
    به پرسیدن ادامه دادم، چرا
    چیزی را آنقدر عمیق می دانیم،
  • 16:16 - 16:17
    اما با آن زندگی نمی کنیم؟
  • 16:17 - 16:21
    بعد از مدتی، پرفسور کسر به من گفت،
  • 16:21 - 16:23
    چون در یک ماشین زندگی می کنیم
  • 16:23 - 16:27
    که طراحی شده تا ما را مجبور کند که درباره
    آنچه که در زندگی مهم است غفلت کنیم
  • 16:27 - 16:29
    لازم بود تا جدی درباره آن فکر کنم
  • 16:29 - 16:30
    چون در یک ماشین زندگی می کنیم
  • 16:30 - 16:34
    که طراحی شده تا ما را مجبور کند که درباره
    آنچه که در زندگی مهم است غفلت کنیم
  • 16:34 - 16:38
    و پرفسور کسر می خواست بداند چه
    می شود اگر ما این ماشین را مختل کنیم.
  • 16:38 - 16:40
    و بسیار درباره این تحقیق کرده است،
  • 16:40 - 16:42
    یک مثال برای شما می آورم،
  • 16:42 - 16:45
    و همگی تان را تشویق می کنم تا این
    را با دوستان و خانواده خود امتحان کنید.
  • 16:45 - 16:48
    به همراه فردی به نام ناتان دوگان،
    تعدادی از جوانان و بزرگسالان را
  • 16:48 - 16:53
    در جلساتی در یک بازه زمانی گرد
    هم آوردند تا با یکدیگر ملاقات کنند.
  • 16:53 - 16:54
    یکی از اهداف گروه این بود که
  • 16:54 - 16:58
    افراد را مجبور کند تا به یک
    لحظه از زندگیشان که واقعا
  • 16:58 - 17:01
    معنا و هدف داشته است، فکر کنند.
  • 17:01 - 17:03
    برای افراد مختلف، موارد مختلفی وجود داشت.
  • 17:03 - 17:06
    برای برخی، نواختن موسیقی،
    نوشتن، کمک به یک نفر--
  • 17:06 - 17:09
    مطمئنم همگی می توانید چیزی
    را تصور کنید، درسته؟
  • 17:09 - 17:12
    و یکی از اهداف گروه
    این بود که از افراد بپرسد،
  • 17:12 - 17:15
    "خب، چطور است بخش بیشتری را در زندگی تان
  • 17:15 - 17:18
    به دنبال کردن این لحظات با معنی
    و هدف دار اختصاص دهید؟
  • 17:18 - 17:21
    و کمتر، نمی دانم، خرت وپرت هایی
    بخرید که نیاز ندارید،
  • 17:21 - 17:23
    و در شبکه های اجتماعی قرار
    دهید و تلاش کنید که مردم
  • 17:23 - 17:25
    بیشتر حسودی کنند.
  • 17:25 - 17:27
    و چیزی که آنها دریافتند این بود،
  • 17:27 - 17:28
    برگزار کردن این جلسات،
  • 17:28 - 17:31
    یک جور مثل جلسات الکلی های ناشناس،
    برای مقوله مصرف گرایی است، درسته؟
  • 17:32 - 17:35
    جمع کردن مردم در این جلسات،
    بیان اینگونه ارزش ها،
  • 17:35 - 17:37
    اراده برای عمل کردن به آنها
    و با دیگران مطرح کردن آنها،
  • 17:37 - 17:40
    منجر به یک تغییر چشمگیر
    در ارزشهای افراد شد.
  • 17:40 - 17:45
    آنها را از طوفان سهمگین پیام های
    افسرده کننده ای که به ما می آموزند که
  • 17:45 - 17:47
    خوشحالی را جاهای اشتباه
    جست وجو کنیم، دور کرد،
  • 17:47 - 17:51
    و به سمت ارزش های با معناتر و موثر که
  • 17:51 - 17:53
    ما را از افسردگی خارج می کنند، هدایت کرد.
  • 17:53 - 17:57
    اما با تمام راه حل هایی که دیدم و
    درباره آنها در کتابم نوشته ام،
  • 17:57 - 17:59
    و خیلی هایی که نمی توانم اینجا بگویم،
  • 17:59 - 18:01
    کماکان فکر می کنم،
  • 18:01 - 18:05
    چرا انقدر برای من طول
    کشید که این نگرش ها را ببینم؟
  • 18:05 - 18:07
    چون وقتی آنها را به مردم توضیح میدهید--
  • 18:07 - 18:09
    بعضی از آنها پیچیده اند،
    اما نه همه ی آنها--
  • 18:09 - 18:12
    وقتی آنها را به مردم توضیح می دهید
    مثل دانش موشک نیست، درسته؟
  • 18:12 - 18:14
    در برخی از سطوح، ما اینها را می دانیم.
  • 18:14 - 18:17
    چرا درک آنها آنقدر برایمان سخت است؟
  • 18:17 - 18:19
    فکر میکنم دلایل متعددی دارد.
  • 18:19 - 18:24
    اما فکر می کنم یک دلیل این
    است که باید فهم مان را
  • 18:24 - 18:27
    درباره اینکه افسردگی و اضطراب
    واقعا چیست، تغییر دهیم.
  • 18:28 - 18:30
    علل بیولوژیکی سهم زیادی
  • 18:30 - 18:32
    در افسردگی و اضطراب دارد.
  • 18:32 - 18:35
    اما اگر اجازه دهیم که بیولوژی
    به تصویر کلی تبدیل شود،
  • 18:35 - 18:37
    همانطور که برای مدتی
    طولانی، من تبدیل کردم.
  • 18:37 - 18:41
    همانطور که ادعا می کنم فرهنگ ما در بیشتر
    طول زندگی مان این کار را کرده است،
  • 18:41 - 18:45
    چیزی که تلویحا به دیگران می گوییم این است،
    هر چند قصد هیچ کس این نیست،
  • 18:45 - 18:48
    اما چیزی که تلویحا به دیگران
    می گویم این است که،
  • 18:48 - 18:50
    "درد تو، هیچ معنایی ندارد.
  • 18:51 - 18:52
    صرفا یک اختلال عملکرد است.
  • 18:52 - 18:54
    مثل یک اشکال فنی در یک برنامه رایانه ای،
  • 18:54 - 18:57
    فقط یک مشکل برنامه نویسی در مغز شماست.
  • 18:58 - 19:01
    اما من فقط وقتی توانستم
    زندگی ام را تغییر دهم که
  • 19:01 - 19:05
    فهمیدم افسردگی شما یک اختلال عملکرد نیست.
  • 19:07 - 19:08
    یک علامت است.
  • 19:09 - 19:11
    افسردگی شما، یک علامت است.
  • 19:11 - 19:13
    به شما چیزی می گوید.
  • 19:13 - 19:18
    (تشویق)
  • 19:18 - 19:20
    ما بنا به دلایلی همچین احساسی داریم،
  • 19:20 - 19:23
    و دیدن آنها در قعر افسردگی سخت است--
  • 19:23 - 19:25
    من این را به خوبی از
    تجربه شخصی ام فهمیده ام.
  • 19:25 - 19:29
    اما با کمک های بجا، می توانیم
    این مشکلات را بفهمیم
  • 19:29 - 19:31
    و می توانیم با هم این مشکلات را حل کنیم.
  • 19:31 - 19:33
    اما برای انجام آن،
  • 19:33 - 19:34
    اولین قدم این است که
  • 19:34 - 19:37
    حمله کردن به این علامتها را با گفتن اینکه
  • 19:37 - 19:41
    آنها علائمی از ضعف یا دیوانگی
    هستند یا کاملا بیولوژیکی هستند،
  • 19:41 - 19:43
    به جز برای عده قلیلی از مردم، متوقف کنیم.
  • 19:43 - 19:47
    نیازمندیم که شروع به شنیدن
    این علامت ها بکنیم،
  • 19:47 - 19:50
    چون که آنها چیزی به ما می گویند
    که واقعا احتیاج داریم بشنویم.
  • 19:51 - 19:56
    در واقع وقتی که به این علامت ها گوش دهیم،
  • 19:56 - 20:00
    و برای این علامت ها عزت و احترام قائلیم،
  • 20:00 - 20:02
    می توانیم آنها راه حل های عمیق تر
  • 20:02 - 20:06
    موثرتر و رهایی بخش را ببینیم.
  • 20:07 - 20:11
    گاوها در اطرافمان منتظر ما هستند.
  • 20:12 - 20:13
    متشکرم.
  • 20:13 - 20:16
    (تشویق)
Title:
علل اینکه ممکن است افسرده و یا مضطرب باشید
Speaker:
یوهان هری
Description:

در این سخنرانی پویا و پرتحرک، خبرنگار، یوهان هری نگرش های جدید متخصصان از سراسر دنیا، درباره علل افسردگی و اضطراب را به همراه چند راه حل مهیج به اشتراک می گذارد. هری می گوید: "اگر شما افسرده و مضطرب هستید، شما ضعیف و یا دیوانه نیستید-- شما یک انسان با نیازهای برآورده نشده، هستید."

more » « less
Video Language:
English
Team:
closed TED
Project:
TEDTalks
Duration:
20:31

Persian subtitles

Revisions