Return to Video

بعد از تراژدی چه اتفاقی می‌افتد؟ بخشایش

  • 0:02 - 0:06
    عظیم خمیسا: ما انسانها لحظات تعیینکننده
    در زندگی زیاد داریم.
  • 0:06 - 0:08
    گاهی این لحظات سرشار از شادیاند،
  • 0:09 - 0:11
    و گاهی دلشکن،
  • 0:11 - 0:13
    اندوهبار.
  • 0:13 - 0:18
    اما در این لحظات تعیینکننده،
    اگر بتوانیم تصمیم درست را بگیریم،
  • 0:19 - 0:22
    معجزه را به معنای واقعی کلمه
  • 0:22 - 0:25
    در خود و دیگران متجلی کردهایم.
  • 0:25 - 0:28
    تنها پسرم طارق، یک دانشجوی دانشگاه،
  • 0:28 - 0:32
    مهربان، سخاوتمند،
    نویسندهای خوب، عکاسی قابل،
  • 0:32 - 0:36
    که هدفش کار کردن برای نشنال جغرافی بود،
  • 0:36 - 0:38
    و با یک خانم زیبا نامزد کرده بود،
  • 0:38 - 0:42
    جمعهها و شنبهها کار
    تحویل پیتزا انجام میداد.
  • 0:42 - 0:45
    یک باند جوانان
  • 0:45 - 0:46
    او را به آدرسی جعلی کشاندند.
  • 0:47 - 0:49
    و در یک عملیات گروهی،
  • 0:50 - 0:53
    یک نوجوان ۱۴ ساله او را به ضرب گلوله کشت.
  • 0:55 - 0:58
    مرگ ناگهانی و بیمعنای
  • 0:58 - 1:03
    یک انسان بیگناه و غیرمسلح،
  • 1:04 - 1:06
    اندوه جانکاه یک خانواده،
  • 1:07 - 1:13
    گیجی مطلق همراه با تلاش شما
    برای درک واقعیت جدید و سهمگین.
  • 1:14 - 1:17
    لازم به توضیح نیست که این وضع
    زندگی مرا به مرز فروپاشی کشاند.
  • 1:17 - 1:19
    یکی از دشوارترین کارهایی
    که مجبور به انجامش شدهام
  • 1:19 - 1:23
    تلفن زدن به مادرش بود،
    که در شهری دیگر زندگی میکرد.
  • 1:23 - 1:26
    چطور باید به یک مادر گفت
    که دیگر پسرش را نخواهد دید،
  • 1:26 - 1:27
    یا صدای خندهاش را نخواهد شنید،
  • 1:27 - 1:29
    یا او را در آغوش نخواهد کشید؟
  • 1:31 - 1:32
    من پیرو تصوف اسلامی هستم.
  • 1:33 - 1:35
    روزی دو ساعت مراقبه میکنم.
  • 1:36 - 1:37
    و گاهی،
  • 1:37 - 1:40
    در اندوه عمیق و تراژدی عمیق،
  • 1:40 - 1:42
    بارقهای از شفافیت است.
  • 1:43 - 1:46
    آنچه که من در مراقبه اعمال کردم
  • 1:46 - 1:49
    این است که تفنگ در هر دو سو
    قربانی میگیرد.
  • 1:50 - 1:54
    دیدن این که پسر من قربانی
    نوجوانی ۱۴ ساله شد، کار آسانیست،
  • 1:54 - 2:00
    و دیدن این که او قربانی جامعه آمریکایی شد،
    کمی دشوار است.
  • 2:00 - 2:03
    و این به این پرسش منجر میشود که،
    خب، جامعه آمریکایی کیست؟
  • 2:04 - 2:05
    خب، من و شماییم،
  • 2:05 - 2:09
    چرا که من اعتقاد ندارم که جامعه
    چیزی خلقالساعه است.
  • 2:09 - 2:13
    به نظر من همه ما
    مسئول جامعهای هستیم که خلق کردهایم.
  • 2:14 - 2:17
    و کودکانی که کودکان را میکشند
    نشان یک جامعه متمدن نیست.
  • 2:18 - 2:20
    ۹ ماه پس از مرگ طارق،
  • 2:21 - 2:23
    بنیاد طارق خمیسا را شروع کردم
  • 2:24 - 2:26
    و ماموریت ما در بنیاد طارق خمیسا
  • 2:27 - 2:29
    این است که از راه
    شکستن چرخه خشونت کودکان،
  • 2:29 - 2:32
    نگذاریم کودکان، کودکان را بکشند.
  • 2:32 - 2:34
    و اساسا، ما سه هدف داریم.
  • 2:34 - 2:38
    هدف اول و غایی ما نجات جان کودکان است.
  • 2:38 - 2:42
    این مسئله مهمی است.
    روزانه جانهای زیادی از دست میرود.
  • 2:43 - 2:44
    هدف دوم ما
  • 2:45 - 2:50
    توانمند کردن گزینههای درست است
    تا کودکان گول نخورند
  • 2:50 - 2:54
    و مسیر باندهای خلاف و جرم
    و مواد مخدر و الکل و سلاح را انتخاب نکنند.
  • 2:54 - 3:00
    و هدف سوم ما تعلیم اصول بیخشونت،
  • 3:01 - 3:03
    همدلی، شفقت،
  • 3:03 - 3:05
    و بخشیدن است.
  • 3:06 - 3:08
    من با این منطق ساده آغاز کردم
  • 3:08 - 3:10
    که خشونت یک رفتار اکتسابی است.
  • 3:10 - 3:12
    هیچ کودکی خشن به دنیا نمیآید.
  • 3:13 - 3:15
    اگر بپذیرید که این یک امر مشخص است،
  • 3:15 - 3:18
    بیخشونت نیز میتواند
    رفتاری اکتسابی باشد.
  • 3:18 - 3:20
    اما باید آن را آموزش دهید،
  • 3:20 - 3:22
    چرا که کودکان آن را
  • 3:22 - 3:24
    از طریق تاثیرپذیری یاد نمیگیرند.
  • 3:24 - 3:28
    کمی پس از آن، سراغ برادرم
    که اینجا حضور دارد رفتم،
  • 3:29 - 3:32
    با این رویکرد که هر دوی ما
    پسری را از دست دادهایم.
  • 3:32 - 3:33
    پسر من مرد.
  • 3:33 - 3:35
    او نوهاش را به زندان بزرگسالان سپرد.
  • 3:35 - 3:37
    از او خواستم به من بپیوندد.
  • 3:37 - 3:41
    همانطور که میبینید، بعد از ۲۲ سال،
    هنوز در کنار هم هستیم،
  • 3:41 - 3:44
    چون من قادر نیستم طارق را دوباره زنده کنم،
  • 3:44 - 3:46
    تو نمیتوانی تونی را
    از زندان بیرون بیاوری،
  • 3:46 - 3:48
    اما کاری که میتوانیم بکنیم
  • 3:48 - 3:51
    این است که نگذاریم
    هیچ کودک دیگری در جامعهمان
  • 3:51 - 3:54
    کارش به مرگ و زندان منتهی نشود.
  • 3:54 - 3:56
    به لطف خداوند،
  • 3:56 - 3:59
    بنیاد طارق خمیسا موفق عمل کرد.
  • 3:59 - 4:02
    ما یک مدل مدرسه امن داریم
  • 4:02 - 4:04
    که چهار برنامه مختلف دارد.
  • 4:04 - 4:07
    اولی مجمعی با حضور پلیس و من است.
  • 4:07 - 4:08
    معرفی میشویم،
  • 4:08 - 4:10
    نوه این مرد، پسر این یکی را کشت،
  • 4:10 - 4:11
    و آنها اکنون با هم هستند.
  • 4:11 - 4:14
    ما برنامه آموزشی کلاس داریم.
  • 4:14 - 4:17
    برنامه راهنمایی خارج از مدرسه داریم،
    و یک باشگاه آشتی داریم.
  • 4:18 - 4:20
    و خوشحالم از این که
    به اطلاعتان برسانم
  • 4:20 - 4:23
    که در کنار آموزش اصول بیخشونت،
  • 4:23 - 4:28
    میتوانیم شمار تعلیق و اخراج را
    تا ۷۰ درصد کاهش دهیم.
  • 4:29 - 4:30
    که رقم بزرگیست.
  • 4:30 - 4:31
    (تشویق حاضران)
  • 4:31 - 4:33
    که رقم بزرگیست.
  • 4:33 - 4:36
    پنج سال بعد از مرگ طارق،
  • 4:36 - 4:39
    وقتی که سفر بخشیدنم را
    به پایان رساندم،
  • 4:39 - 4:41
    به دیدار مرد جوانی رفتم
    که پسرم را کشته بود.
  • 4:41 - 4:43
    ۱۹ سالش بود.
  • 4:44 - 4:47
    آن دیدار را به خاطر دارم چون ما --
  • 4:47 - 4:49
    او ۳۷ ساله و هنوز در زندان است --
  • 4:49 - 4:52
    اما در آن دیدار اول،
    به چشم هم زل زدیم.
  • 4:52 - 4:55
    من به چشمهای او خیره شدم،
    و او به چشمهای من،
  • 4:55 - 4:59
    من در چشمهای او به دنبال قاتل میگشتم
    اما پیدایش نکردم.
  • 4:59 - 5:01
    توانستم از چشمهایش بالا بروم
  • 5:01 - 5:03
    و انسانیتش را لمش کنم و دریابم
  • 5:03 - 5:07
    که نور انسانیت در او
    با جرقه انسانیت در من فرقی نداشت
  • 5:07 - 5:09
    یا با هر کس دیگری.
  • 5:09 - 5:12
    انتظار این را نداشتم.
    او نادم بود.

  • 5:12 - 5:14
    بیانش شیوا بود. رفتارش خوب بود.
  • 5:14 - 5:17
    و میتوانستم بگویم که دست بخشنده من
    او را عوض کرده است.
  • 5:19 - 5:22
    به این گفته، دعوت میکنم تا
    برادرم پلس را پذیرا باشید.
  • 5:22 - 5:24
    (تشویق حاضران)
  • 5:27 - 5:32
    پلیس فلیکس: تونی تکپسرِ
    دختر یکدانه من است.
  • 5:32 - 5:35
    تونی فرزند دخترم بود،
  • 5:35 - 5:37
    دخترم وقتی تونی را
    به دنیا آورد ۱۵ ساله بود.
  • 5:39 - 5:42
    مادری دشوارترین شغل جهان است.
  • 5:42 - 5:46
    در دنیا کاری سختتر از
    بزرگ کردن یک انسان دیگر نیست
  • 5:46 - 5:49
    و این که اطمینان پیدا کنی که فرزندت
  • 5:49 - 5:52
    امن، راحت و در زندگی موفق است.
  • 5:53 - 5:56
    تونی در بچگی خشونت زیادی را
    در زندگی تجربه کرد.
  • 5:57 - 5:59
    او شاهد کشته شدن یکی از عموزادههایش
  • 5:59 - 6:01
    در یک درگیری مسلحانه و تیراندازی مسلسل
  • 6:01 - 6:04
    و خشونت باندهای تبهکاری در لسآنجلس بود.
  • 6:04 - 6:06
    او به چندین و چند روش
    دچار وحشت شدید شده بود.
  • 6:07 - 6:09
    تونی آمد تا با من زندگی کند.
  • 6:09 - 6:12
    میخواستم خاطر جمع شوم که هرآنچه
  • 6:12 - 6:13
    برای موفقیت لازم است را دارد.
  • 6:15 - 6:17
    اما در آن عصر،
  • 6:17 - 6:18
    بعد از سالها زندگی پیش من
  • 6:19 - 6:21
    و تلاش سخت برای موفق شدن
  • 6:21 - 6:25
    و رسیدن به انتظارات من از یک انسان موفق،
  • 6:26 - 6:29
    در این روز خاص،
    تونی آن روز عصر از خانه فرار کرد،
  • 6:29 - 6:32
    پیش آدمهایی رفت
    که فکر میکرد دوستانش هستند،
  • 6:32 - 6:33
    به او مواد مخدر و الکل دادند
  • 6:33 - 6:34
    و او هم قبول کرد
  • 6:34 - 6:38
    چون فکر میکرد این چیزها بیخیالش میکنند.
  • 6:38 - 6:41
    اما این مواد اضطراب او را بالا بردند
  • 6:41 - 6:43
    و افکار کشنده را
  • 6:45 - 6:48
    در او دامن زدند.
  • 6:49 - 6:51
    دعوتش کردند به یک دزدی،
  • 6:51 - 6:53
    به او یک تفنگ ۹ میلیمتری دادند.
  • 6:54 - 6:56
    و در حضور پسر ۱۸ سالهای
    که به او فرمان داد
  • 6:56 - 6:59
    و دو پسر ۱۴ ساله
    که فکر میکرد دوستانش هستند،
  • 7:00 - 7:03
    به طارق خمیسا شلیک کرد،
  • 7:03 - 7:05
    و پسر این مرد را کشت.
  • 7:08 - 7:10
    کلمهای نیست، کلمهای نیست
  • 7:10 - 7:14
    که بتواند داغ فرزند را توصیف کند.
  • 7:15 - 7:18
    با این درک که نوهام
  • 7:18 - 7:19
    مسئول قتل یک انسان است،
  • 7:19 - 7:23
    خودم را وقف دعا کردم، درست همانطوری
    که قدیمیترهایم یاد داده بودند،
  • 7:23 - 7:25
    و شروع کردم به دعا و مراقبه.
  • 7:25 - 7:27
    نقطه مشترک آقای خمیسا و من
  • 7:27 - 7:31
    که از آن بیخبر بودیم، البته غیر از این
    که انسانهای فوقالعادهای هستیم،
  • 7:31 - 7:33
    این است که هر دوی ما
    مراقبه میکنیم.
  • 7:33 - 7:34
    (خنده حضار)
  • 7:34 - 7:35
    به من کمک زیادی کرد
  • 7:35 - 7:38
    چون فرصت جستجوی راهنمایی
    و شفافیت را به من داد
  • 7:38 - 7:44
    درباره این که چطور میتوانم به این مرد
    و خانوادهاش در این فقدان کمک کنم.
  • 7:44 - 7:46
    و نشان به آن نشان که دعاهایم مستجاب شد،
  • 7:46 - 7:49
    چرا که به جمعی در خانه این مرد دعوت شدم،
  • 7:49 - 7:52
    مادر و پدرش را ملاقات کردم،
  • 7:52 - 7:55
    و همسر و برادر و خانوادهاش را.
  • 7:55 - 8:00
    و فرصت یافتم تا در حضور افراد خداپرست
    تحت رهنمون این مرد باشم،
  • 8:00 - 8:02
    که در روحیه بخشندگی،
  • 8:02 - 8:05
    راه و فرصتی را برای من ایجاد کردند
  • 8:06 - 8:09
    تا ارزش بیابم و با او و کودکان
    در میان بگذارم
  • 8:09 - 8:14
    اهمیت فهم نیاز به بودن
    با یک بزرگسال مسئول را در میان بگذارم،
  • 8:14 - 8:16
    همچنین تمرکز بر عصبانیت به روشی سالم،
  • 8:16 - 8:18
    و یادگرفتن مراقبه را.
  • 8:18 - 8:21
    برنامههایی ما در بنیاد طارق خمیسا داریم
  • 8:21 - 8:24
    ابزار فراوانی را در اختیار کودکان میگذارد
    تا در جعبه ابزار خود بگذارند
  • 8:24 - 8:27
    تا بتوانند آنها را
    در طول زندگی با خود حمل کنند.
  • 8:27 - 8:29
    مهم است که کودکان ما بدانند
    بزرگسالان مهربان و دلسوز
  • 8:30 - 8:31
    حمایتشان میکنند،
  • 8:31 - 8:35
    اما این نیز اهمیت دارد که
    کودکان ما مراقبه را فراگیرند،
  • 8:35 - 8:37
    آرام بودن را یاد بگیرند،
  • 8:37 - 8:38
    قرار داشتن را یاد بگیرند،
  • 8:38 - 8:41
    و یاد بگیرند که با کودکان دیگر
    تعامل داشته باشند
  • 8:41 - 8:43
    به روشی مهربانانه، همدلانه،
  • 8:43 - 8:45
    و سرشار از مهر و محبت.
  • 8:45 - 8:47
    ما در جامعه به عشق بیشتری نیاز داریم
  • 8:47 - 8:50
    و از همین روست که اینجاییم
    تا عشق را با کودکان تقسیم کنیم،
  • 8:50 - 8:52
    چرا که کودکان ما رهنمون ما خواهند شد،
  • 8:53 - 8:55
    چرا که همه ما
    به کودکانمان وابسته خواهیم بود.
  • 8:55 - 8:59
    هرچه پیرتر شده و بازنشسته میشویم،
    کودکان جهان را برای ما پیش میبرند،

  • 8:59 - 9:02
    پس هرچه بیشتر عشق را به آنان یاد دهیم،
    آن را به ما بازخواهندگرداند.
  • 9:02 - 9:04
    خدا به همراهتان. سپاسگذارم.
  • 9:04 - 9:08
    (تشویق حضار)
  • 9:10 - 9:14
    عظیم خمیسا: من در کنیا متولد شدم،
    در انگلیس تحصیل کردم،
  • 9:14 - 9:17
    برادرم در اینجا مسیحی تعمیددهنده است.
  • 9:17 - 9:19
    من پیرو تصوف اسلامی هستم.
  • 9:19 - 9:21
    او یک آمریکایی آفریقایی تبار است،
  • 9:21 - 9:25
    اما همیشه به او میگویم، در این گروه،
    این منم که آمریکایی آفریقاییتبارم.
  • 9:25 - 9:26
    من در آفریقا متولد شدم، تو نه.
  • 9:26 - 9:28
    (خنده حضار)
  • 9:28 - 9:30
    و بعد به عنوان شهروند آمریکا سوگند خوردم.
  • 9:30 - 9:32
    من شهروند نسل اولم.
  • 9:32 - 9:36
    و احساس میکردم به عنوان یک شهروند آمریکا،
  • 9:36 - 9:39
    باید سهم خودم از مسئولیت را
  • 9:39 - 9:41
    در قبال قتل پسرم بپذیرم.
  • 9:42 - 9:46
    چرا؟ چون یک بچه آمریکایی
    آن گلوله را شلیک کرده بود.
  • 9:46 - 9:48
    میتوانید بگویید
    او پسر یکی یکدانه مرا کشت،
  • 9:48 - 9:51
    باید از بلندترین دار حلقآویزش کرد.
  • 9:52 - 9:54
    این چه کمکی به بهبود جامعه میکند؟
  • 9:54 - 9:58
    و میدانم که احتمالا کنجکاوید بدانید
    که سرنوشت آن مرد جوان چه شد.
  • 9:59 - 10:03
    او هنوز در زندان است.
    همین ۲۲ سپتامبر گذشته ۳۷ سالش شد.
  • 10:04 - 10:05
    اما خبر خوب هم دارم.
  • 10:05 - 10:08
    ۱۲ سال است که داریم سعی میکنیم
    او را از زندان بیرون بیاوریم.
  • 10:08 - 10:11
    بالاخره حدود یک سال دیگر
    بیرون میآید.
  • 10:11 - 10:15
    (تشویق حضار)
  • 10:18 - 10:21
    و از این که قرار است به ما بپیوندد
    بسیار خوشحالم،
  • 10:21 - 10:23
    چون درست است که ما نجاتش دادهایم،
  • 10:23 - 10:27
    اما او هزاران دانشآموز را نجات خواهد داد
  • 10:27 - 10:29
    وقتی که اظهارات خودش را
  • 10:29 - 10:32
    در مدارسی که مرتبا با آنها کار میکنیم
    با بچهها در میان بگذارد.
  • 10:33 - 10:36
    وقتی به بچهها بگوید،
    «در ۱۱ سالگی عضو باند شدم.
  • 10:36 - 10:39
    در ۱۴ سالگی پسر آقای خمیسا را کشتم.
  • 10:39 - 10:41
    این همه سال را زندان بودم.
  • 10:41 - 10:44
    و اینجا هستم تا به شما بگویم:
    ارزشش را ندارد،»
  • 10:44 - 10:47
    فکر میکنید بچهها
    به این صدا گوش خواهند داد؟
  • 10:47 - 10:50
    بله، چرا که این صدا
  • 10:50 - 10:53
    متعلق به فردی است که ماشه را کشید.
  • 10:53 - 10:58
    و میدانم که دلش میخواهد
    زمان را به عقب برگرداند.
  • 10:58 - 11:00
    که البته غیرممکن است.
  • 11:00 - 11:03
    ای کاش میشد. من پسرم را پس میگرفتم.
  • 11:03 - 11:05
    و برادرم نوهاش را.
  • 11:06 - 11:10
    به نظر من این قدرتِ بخشیدن را نشان میدهد.
  • 11:12 - 11:14
    اینجا چه درس بزرگی میگیریم؟
  • 11:15 - 11:18
    میخواهم جلسه را با این گفته تمام کنم،
  • 11:18 - 11:21
    که مبنای چهارمین کتابم است،
  • 11:21 - 11:23
    که از قضا،
  • 11:23 - 11:25
    مقدمه این کتاب را تونی نوشته.
  • 11:27 - 11:31
    میگوید: حسن نیت پایدار دوستی میآورد.
  • 11:31 - 11:33
    با بمباران کردن افراد،
    نمیشود دوست پیدا کرد. مگر نه؟
  • 11:33 - 11:35
    از طریق حسن نیت است
    که دوست پیدا میکنید.
  • 11:35 - 11:37
    این باید برای همه مشخص باشد.
  • 11:37 - 11:39
    پس حسن نیت پایدار دوستی میآفریند،
  • 11:39 - 11:41
    دوستی پایدار اعتماد میآورد،
  • 11:41 - 11:44
    اعتماد پایدار همدلی میآفریند،
  • 11:44 - 11:46
    همدلی پایدار شفقت میآفریند،
  • 11:46 - 11:49
    و شفقت پایدار صلح میآفریند.
  • 11:49 - 11:51
    این فرمول صلح من است.
  • 11:51 - 11:57
    با حسن نیت، دوستی، اعتماد،
    همدلی، شفقت و صلح شروع میشود.
  • 11:57 - 12:00
    اما افراد از من میپرسند،
    حسن نیت را چگونه گسترش میدهی
  • 12:00 - 12:02
    به فردی که فرزندت را کشته؟
  • 12:03 - 12:05
    به آنها میگویم، با بخشیدن.
  • 12:05 - 12:07
    همانطوری که مشهود است،
    این برای من جواب داد.
  • 12:08 - 12:09
    برای خانوادهام جواب داد.
  • 12:09 - 12:12
    معجزه این است که برای تونی هم جواب داد.
  • 12:12 - 12:14
    برای خانوادهاش جواب داد،
  • 12:14 - 12:17
    برای شما و خانوادهتان هم
    میتواند جواب دهد،
  • 12:18 - 12:20
    برای اسرائیل و فلسطین،
    کره شمالی و کره جنوبی،
  • 12:21 - 12:23
    برای عراق، افغانستان، ایران و سوریه.
  • 12:23 - 12:26
    برای ایالات متحده آمریکا نیز
    میتواند جواب دهد.
  • 12:27 - 12:30
    پس اجازه بدهید اینطور ترکتان کنم،
    خواهران من،
  • 12:30 - 12:31
    و اندک برادران من --
  • 12:31 - 12:33
    (خنده حاضران)
  • 12:33 - 12:35
    صلح ممکن است.
  • 12:36 - 12:38
    این را از کجا میدانم؟
  • 12:38 - 12:40
    چون در صلحام.
  • 12:40 - 12:42
    خیلی سپاسگزارم. ناماسته.
  • 12:42 - 12:45
    (تشویق حضار)
Title:
بعد از تراژدی چه اتفاقی می‌افتد؟ بخشایش
Speaker:
عظیم خمیسا، پلس فلیکس
Description:

در شبی دهشتناک در سال ۱۹۹۵، نوه ۱۴ ساله پلس فلیکس پسر عظیم خمیسا را به قتل رساند. حمله را باندی طراحی کرده بود که مواد مخدر، الکل، و حس کاذب تعلق آب به آتشش می‌ریخت. این مواجهه مرگبار خمیسا و فلیکس را به مسیر مراقبه عمیق رهنمون شد، تا ببخند و بخشیده شوند، و در اقدامی شجاعانه و نشان از همبستگی، دو مرد ملاقات کرده و پیوندی پایدار تشکیل دادند. آنان با هم، از داستان خود به عنوان الگویی برای جامعه بهتر و رحیم‌تر بهره جستند، جایی که قربانیان تراژدی بتوانند رشد کرده و شفا یابند. برای داستان غیرقابل باورشان آماده شوید. خمیسا می‌گوید، «صلح ممکن است، این را از کجا می‌دانم؟ چون خودم در صلح‌ام.»

more » « less
Video Language:
English
Team:
closed TED
Project:
TEDTalks
Duration:
13:06

Persian subtitles

Revisions