سلام به همه
دو سال پیش، زندگی من برای همیشه تغییر کرد.
همسرم کِلسی و من
دخترمون لیلا رو به دنیا آوردیم.
راستش، پدر یا مادر شدن
یه تجربهی واقعا شگفتانگیزه.
همه دنیات عوض میشه، طی یک شب.
و همهی اولویتهات یکدفعه تغییر میکنه.
اینقدر سریع، که بعضی وقتا
پذیرفتن [اِعمال] این تغییرات رو سخت میکنه.
بعد، تازه باید کلی چیز در مورد
پدر یا مادر بودن یاد بگیری.
مثلا، چطور بچهات رو لباس بپوشونی.
(خنده حضار)
این برای من یه چیز جدید بود.
من، من، واقعا این لباسا رو بهش پوشوندم،
فکر میکردم اینجوری خوب میشه.
و، حتی لیلا میدونه که اصلا خوب نیست.
(خنده حضار)
پس کُلی چیز هست که باید یاد گرفت و
مشکلات خیلی زیادی که با هم ممکن هست پیش بیاد.
و اگه بخوام به مشکلات اضافه کنم،
کِلسی و من هر دومون از خونه کار میکنیم.
ما کارآفرینیم،
کسب و کار خودمون رو اداره میکنیم.
کِلسی دورههای آموزشی آماده میکنه،
به صورت آنلاین، برای مربیهای یوگا.
من هم یه نویسندهام.
و خب، من تو خونه کار میکنم،
کِلسی تو خونه کار میکنه،
ما یه بچهی تازه به دنیا اومده داریم،
و سعی میکنیم که مطمئن بشیم
که هر چیزی که لازم هست، انجام بشه.
و زندگی واقعا واقعا، واقعا پر مشغلهست.
و یه چند هفته بعد از شروع این تجربهی
شگفت انگیز،
وقتی کمخوابی دیگه واقعا آثارش رو نشون داد،
تقریبا دور و بر هفتهی هشتم،
فکر کردم که، و خب این همون فکری که
پدر و مادرها تو دورههای مختلف،
و تو جوامع مختلف،
همه این فکر رو داشتن و دارن، که:
من دیگه وقت آزاد نخواهم داشت، هیچوقت!
(خنده)
و این ... یکی گفت که درسته.
آره.. [این فکر] کاملا درست نیست،
ولی تو اون لحظه واقعا واقعا
به نظر درست میاد.
و این واقعا منو مشوش میکرد،
چون یکی از چیزایی که من ازش لذت میبرم،
بیشتر از هر چیز دیگهای،
یادگیری چیزای جدیده.
در مورد یه چیزی کنجکاو بشم و
دست به کار یادگیریش بشم
و وقتم رو صرفش کنم
و از راه آزمایش و خطا یادش بگیرم.
و در نهایت، یه چیزی رو
تقریبا خوب یاد میگیرم.
و بدون این، این وقت اضافه،
نمیدونستم چطور قرار که باز هم
بتونم اون کار رو بکنم.
و خب، من واقعا به این چیزا علاقه دارم،
من میخوام که دائما یاد بگیرم،
من میخوام که دائما رشد کنم.
و خب کاری که تصمیم گرفتم
انجام بدم این بود که،
برم به کتابخونه و کتابفروشی،
و ببینم که تحقیقات چی میگه در مورد اینکه
ما چطور یاد میگیریم،
و اینکه چطور سریع یاد میگیریم.
و یه سری کتاب خوندم،
یه سری وبسایت خوندم،
و سعیام این بود که به جواب این سوال برسم:
چقدر طول میکشه که یه مهارت جدید کسب کنیم؟
میدونین به چی رسیدم؟!
۱۰٫۰۰۰ ساعت!
کسی اینو شنیده بود؟
۱۰٫۰۰۰ ساعت وقت میبره،
اگه بخواید یه چیز جدید یاد بگیرید،
اگه بخواید توش خوب باشید.
۱۰٫۰۰۰ ساعت طول میکشه
که به همچین جایی برسید.
و اینو من توی کتاب پشت کتاب،
و وبسایت پشت وبسایت خوندم.
اون موقع حسی که داشتم از خوندن
همهی این چیزا اینطوری بود:
نه...!!
من که وقت ندارم! من که ...
من که ده ۱۰٫۰۰۰ ساعت وقت ندارم.
من دیگه هیچوقت قادر نیستم
هیچ چیز جدیدی یاد بگیرم.
هیچوقت!
(خنده)
ولی این درست نیست!
۱۰٫۰۰۰ ساعت رو اگه بخوام یه معیاری از
اندازش بهتون بدم،
۱۰٫۰۰۰ ساعت میشه یه شغل تمام وقت
برای پنج سال.
این خیلی زمان طولانی هست.
و همهی ما تجربهی یادگرفتن یه چیز جدید
رو داشتیم،
و اصلا حتی نزدیک به این مقدار زمان هم
ازمون وقت نگرفت، نه؟
خب چطوریه؟ چیزایی که هست یه جورایی
با هم جور در نمیان،
چیزی که تحقیقات نشون میده و چیزی که
ما انتظار داریم و تجربه کردیم،
با هم جور در نمیان.
و چیزی که من بهش رسیدم، نکتهش اینجاست که
این قانون ۱۰٫۰۰۰ ساعت، از بررسیهای روی
کارایی در حد متخصصین به دست اومده.
استادی هست توی دانشگاه ایالت فلوریدا،
به نام ای. اندس اریکسون.
ایشون بنیانگذار قانون ۱۰٫۰۰۰ ساعته.
و این قانون اینطور بدست اومده که،
ورزشکارای حرفهای رو مطالعه کرده،
موسیقیدانای در سطح جهانی رو،
اساتید بزرگ شطرنج رو.
همهی اینجور افراد موفق و قهرمان،
توی زمینههای حرفهای و دشوار.
و ایشون تلاش کرد که بفهمه
چقدر وقت میگیره که
به اوج رسید تو یه چنین زمینههایی.
و به این رسید که، هر چه بیشتر
تمرین حساب شده داشته باشیم،
هر چقدر اون افراد زمان بیشتری صرف کردن روی
تمرین کردن قسمتهای اساسی
حالا هر چیزی که انجام میدن،
هرچه زمان بیشتری بذارید، بهتر هم میشید.
و اونایی که تو رشتشون جزء بهترینها هستن،
دور و بر ۱۰٫۰۰۰ ساعت تمرین میکنن.
حالا، یکم قبلتر داشتیم در مورد بازی تلفن
صحبت میکردیم.
قضیه اینطوریه:
یه نویسنده به نام مالکوم گلدول
یه کتابی رو تو سال ۲۰۰۷ نوشت به نام
"استثنائیان [بزرگان]: حکایت موفقیت"،
و قسمت اصلی اون کتاب
همین قانون ۱۰٫۰۰۰ ساعت بود.
زیاد تمرین کن، خوب تمرین کن،
و نتیجهی خیلی خوب هم بگیر،
میرسی به بالاترین حد زمینهی کاریت.
پس، پیام اصلی،
چیزی که دکتر اریکسون
در واقع داشت میگفت این بود که
۱۰٫۰۰۰ ساعت زمان میبره که توی یک رشتهی
خیلی رقابتی به موفقیت برسیم،
تو یه زمینهی خیلی خاص.
معنیش همینه.
ولی این اتفاقی که افتاد:
از وقتی این کتاب منتشر شد،
دقیقا بعد از انتشار،
رسید به بالای لیست پرفروشترینها،
و برای سه ماه تموم بالای لیست موند.
یکدفعه این قانون ۱۰٫۰۰۰ ساعت همهجا پیچید.
و یه بازی تلفن در سطح اجتماع شروع شد.
بعد این پیام، اینکه ده هزار ساعت طول میکشه
که تو زمینهای خیلی رقابتی و دشوار موفق شد،
تبدیل شد به: ده هزار ساعت طول میکشه
که تو یه زمینهای حرفهای شد.
که تبدیل شد به:
۱۰٫۰۰۰ ساعت طول میکشه
که تو یه زمینهای خوب شد.
که تبدیل شد به:
۱۰٫۰۰۰ ساعت طول میکشه
که چیزی رو یاد گرفت.
ولی این عبارت آخر، اینکه ۱۰٫۰۰۰ ساعت
طول میکشه که چیزی رو یاد گرفت،
حقیقت نداره.
این حقیقت نداره.
پس، چیزی که تحقیقات داره نشون میده،
... من زمان زیادی رو توی
کتابخونهی سیاسیو میگذرونم،
بین کتابهای مربوط به روانشناسی شناختی
[ذهنی]، چون بهشون علاقه دارم.
و وقتی مطالعات مربوط به کسب مهارت
رو بررسی میکنین،
خیلی وقتا یه نموداری مثل این رو میبینند.
خب، محققان، چه در حال بررسی
یه مهارت حرکتی باشن،
[یعنی] یه کار فیزیکی که انجام میدین،
چه یه مهارت ذهنی،
دوست دارن چیزایی رو بررسی کنن
که بشه زمان گرفتشون.
چون اینطوری میشه راحت بیانش کرد، نه؟
پس اومدن به شرکتکنندههای
توی تحقیقاتشون یه کاری دادن،
کاری که نیاز به فعالیت فیزیکی داشته باشه
یا جیزی که برای انجامش نیاز به
یادگیری یکم ..آه.. کلک ذهنی لازم داره،
و زمانی رو اندازه میگرفتن که یه شرکتکننده
لازم داشت تا اون کار رو انجام بده.
و حالا چیزی که این نمودار میگه،
وقتی شروع میکنید،
خب وقتی محققها به شرکتکنندهها یه کاری
میدادن، براشون خیلی طول میکشید،
چون یه کار جدید بود و اونا هم
اصلا بلد نبودن انجامش بدن.
با یه کوچولو تمرین، بهتر و بهتر و بهتر شدن.
و قسمت اول تمرین، خیلی خیلی موثر هست.
آدما تو چیزا خوب میشن،
فقط با یه کوچولو تمرین.
حالا، نکتهی جالبی که هست این که،
ما خیلی، برای مهارتهایی که میخوایم
برای خودمون یاد بگیریم،
خیلی برامون زمان مهم نیست، نه؟
فقط این برامون مهم که چقدر [تو اون چیز]
خوب هستیم. حالا خوب هر معنی داشته باشه.
پس اگه بیایم به جای کارایی زمانی
بذاریم میزان خوب بودن
نمودار عوض میشه، و نتیجش میشه
این [نمودار] مشهور و شناخته شده،
این نمودار یادگیری هست.
و داستان این نمودار یادگیری اینجوری که،
وقتی شروع میکنین،
اصلا چیزی بارِتون نیست
و خودتون هم اینو میدونین، نه؟
(خنده حضار)
با یه کوچولو تمرین،
واقعا خوب میشید، خیلی هم سریع.
پس اون مراحل اولیهی خوب شدن خیلی سریع هست.
بعد تو یه نقطهی خاص،
یادگیری [به آرومی] متوقف میشه،
و بهتر شدن و مهارتهای بیشتر کسب کردن
خیلی سختتر میشه،
[و] زمان بیشتری میگیره.
حالا، سوال من اینه،
من اونو میخوام، نه؟
چقدر زمان میبره، از شروع کردن یه چیزی،
و [در حالی که] چیزی هم ازش بلد نباشم
و این رو هم بدونم،
تا خوب شدن توی اون چیز تا حد قابل قبولی؟
و اگر بشه، توی کمترین زمان ممکن.
خب! چقدر این طول میکشه؟
تحقیقات من اینو میگه: ۲۰ ساعت.
همین.
شما میتونین از ندونستن هیچی
دربارهی هر مهارتی که فکرشو بکنین،
میخواید یه زبان یاد بگیرین؟
میخواین یاد بگیرین چطور نقاشی کنین؟
میخواین یاد بگیرین چطور با یه
اره برقی شعلهور شعبدهبازی کنین؟ (خنده)
اگر بیست ساعت وقت بذارید روی تمرین متمرکز
و عمیق اون چیز، [یعنی تمرکز روی یادگیری
چیزای جدید و سختتر]
خودتون متحیر میشید!
متحیر! از اینکه چقدر خوب شدید.
بیست ساعت قابل انجام هست،
میشه ۴۵ دقیقه در روز، برای تقریبا یک ماه.
حتی اگه چند روزی رو هم
تک و توک جا بندازیم.
بیست ساعت اینقدرا هم سخت نیست جورکردنش.
حالا، انجام دادن این کار یه روش داره.
چون اینطوری نیست که همینجوری رو یه چیزی
بیست ساعت وقت بذارین
و توقع این پیشرفتای چشمگیر رو داشته باشید.
راهی هست که هوشمندانه تمرین کرد.
راهی هست که کارامد و موثر تمرین کرد،
که تضمین کنه شما اون ۲۰ ساعت رو
به کارامدترین شکلی که میتونستید
سرمایهگذاری (هزینه) کرده باشید.
و اون روش این هت،
رو هر چیزی هم قابل اجرا هست:
اول، تجزیه و تحلیل اون مهارت هست.
تصمیم بگیرید دقیقا میخواید وقتی یادگیریتون
تموم شد، قادر به انجام چه چیزایی باشید،
بعد اون مهارت رو بررسی کنید و تبدیلش کنید
به تیکههای کوچیکتر و کوچیکتر.
بیشتر چیزایی که ما به عنوان مهارت میبینیم،
در واقع یه مجموعهی بزرگی از مهارتها هستن
که انواع چیزای مختلف رو نیاز دارن.
هر چه بیشتر بتونین اون مهارت رو به قسمتای
جزئیتری تقسیم کنید،
بیشتر قادر به این هستید که تصمیم بگیرید
کدوم قسمتها از این مهارت هستن
که بهتر منو کمک میکنن
تا برسم به اون چیزی که میخوام؟
و اونوقت میتونین اون چیزها رو
اول تمرین کنید.
و اگر اول چیزای مهمتر رو تمرین کنید،
قادر خواهید بود که کاراییتون رو توی
کمترین زمان ممکن بهبود ببخشید.
دوم اینکه، به اندازهای که بتونین
مشکلاتتون رو حل کنید یاد بگیرید.
پس، سه چهارتا منبع در مورد چیزی که
میخواید یاد بگیرید پیدا کنید
میتونه کتاب باشه، میتونه دیویدی باشه،
دورههای آموزشی باشه، هر چیزی میتونه باشه.
ولی از اونا به عنوان یه راهی که تمرین کردن
رو به تعویق بندازین استفاده نکنید.
من، من که این کارو میکنم، خب؟
میرم مثلا ۲۰ تا کتاب در مورد موضوع
میگیرم و،
میگم «من میخوام شروع کنم یاد بگیرم
چطور یه کامپیوتر رو برنامهنویسی کنم
وقتی که این ۲۰ کتاب رو تموم کردم».
نه، این به تعویق انداختن
[شروع تمرین کردن] هست.
کاری که باید [بهتره] انجام بدید
اینه که به اندازهای یاد بگیرید
که بتونید واقعا تمرین کنید
و اشتباهات خودتون رو پیدا کنید و درست کنید
همزمان با تمرین کردنتون.
پس این یادگیری تبدیل میشه
به راهی برای بهتر شدن در
اینکه وقتی اشتباهی مرتکب میشیم متوجهش بشیم
و بعد یه کاری متفاوت انجام بدیم.
سوم، اینکه موانع و حصارهای
تمرین کردن رو برداریم.
چیزایی که توجه ما رو جلب خودشون
میکنن، تلویزیون، اینترنت،
تمام چیزایی که توی راه این قرار میگیرن
که بشینین و اون کار رو انجام بدین.
و هرچه بیشتر بتونین یه ذره
عزم و ارادهتون رو استفاده کنید
تا اون موانعی رو از سر راه بردارید
که جلوی تمرین کردن شما رو میگیرن،
بیشتر هم میتونین بشینید و
درست وحسابی تمرین کنید، نه؟
و چهارم، اینکه حداقل بیست ساعت تمرین کنید.
حالا، بیشتر مهارتها یه چیزی دارن که من
بهش میگم حصار ضعف و ناکامی.
میدونین، همون که «چیزی [از اون مهارت]
ندونیم و خودمون هم اینو بدونیم»؟
این [وضعیت] واقعا، واقعا اذیت کننده است.
ما دوست نداریم احساس نفهمی کنیم.
و اینکه احساس نفهمی کنیم یه حصار هست برای
ما که درست بشینیم و اون کار رو انجام بدیم.
پس وقتی از قبل قول و قراری بذاریم که کاری
که میخوایم انجام بدیم رو تمرین کنیم
برای حداقل بیست ساعت،
قادر خواهید بود که بر اون
حصار اولیه غلبه کنید
و به اندازهای پای تمرین بنشینید
که نتیجهی مثبتش رو ببینید.
خب؟! همین! قرار نیست آپولو هوا کنیم!
چهارتا مرحلهی خیلی ساده که میتونین
اجرا کنین تا هرچیزی رو یاد بگیرین.
حالا، حرف زدن در موردش تو تئوری آسونه،
ولی تو عمل نشون دادنش خیلی لذتبخشتره.
خب یکی از چیزایی که من خیلی وقت بود
میخواستم یاد بگیرم چطور انجامش بدم،
نواختن اوکلِیلی هست.
کسی اینجا سخنرانی TED
جیک شیمباکورو رو دیده
که توش اوکلِیلی میزد و کاری میکرد که انگار
-- که اون خدای اوکلِیلی هست.
واقعا که شگفتآوره.
من که دیدمش گفتم:
«چقد باحال!!...
.. چه ساز کوچیک و تر و تمیزی هسن.
خیلی دوست دارم زدنش رو یاد بگیرم.»
و خب تصمیم گرفتم که
برای امتحان کردن این تئوری
۲۰ ساعت وقت بذارم روی تمرین اوکلِیلی
و ببینم به کجا میرسه.
و خب اولین چیز در مورد
نواختن اوکلِیلی اینه که
برای اینکه تمرین کنی،
باید یکیش رو داشته باشی، نه؟
پس، من یه اوکلِیلی گرفتم و،
دستیارعزیزم؟
(خنده)
ممنونم قربان.
و خب فکر کنم که این کابل رو هم لازم دارم.
اوکلِیلی ساده که نیست!
اوکلِیلی الکتریکی هست! (خنده حضار)
پس چی؟!
خب، اولین ساعتاش درست مثل
اولین ساعتای [یادگیری] هر چیزیست.
باید ابزارها رو جور کنید،
که استفادهشون میکنین برای تمرین.
باید مطمئن شید که همشون رو در دسترس دارید.
اوکلِیلی وقتی خریدمش
سیمهاش بهش وصل نبود.
باید میفهمیدم چطور اونا رو وصل کنم.
بالاخره مهم دیگه، نه؟
و یادگیری تنظیم کردنش،
یادگیری اینکه چطور
مطمئن شم که تمام چیزایی که برای شروع
تمرین لازم که انجام بشه، انجام بشه. نه؟
حالا، یکی از چیزها وقتی که آماده بودم
برای شروع تمرین کردن
این بود که توی اینترنت و کتابها گشتم
دنبال اینکه چطور باید آهنگ بزنیم.
و گفته بودن که، خب، برای اوکلیلی،
میتونی بیشتر از یک سیم رو همزمان بزنی،
پس میتونی کورد (چندتا نوت با هم) بزنی
چقدر خوب!
انگار خودت همراه خودت داری آهنگ میزنی،
ایول! (خنده)
و وقتی شروع کردم آهنگا رو نگاه کردم،
یه کتاب کورد برای اوکلیلی داشتم که
مثلا یه چیزی حدود چندصد کورد داشت.
نگاش که کردم گفتم:
«اووه! چقد سخت و ترسناک به نظر میاد!»
ولی وقتی خود آهنگها رو نگاه میکنی،
همش کوردهای تکراری میبینی، خب؟
و نتیجه این شد که، نواختن اوکلیلی
انگار مثل انجام هر چیز دیگهای هست،
یه سری چیزای خیلی کمی وجود دارن
که واقعا مهم هستن،
و تکنیکهایی که تمام مدت استفاده میکنین.
و خب، توی بیشتر آهنگها، چهارتا،
یا شاید هم پنجتا کورد استفاده میکنید،
و همین، آهنگ همین هست.
نیازی نیست صدها [کورد] بدونید،
تا زمانی که اون چهار - پنجتا رو بدونید.
خب، موقعی که داشتم تحقیق میکردم،
یه قطعهی ترکیبی کوچیک
از آهنگای پاپ پیدا کردم
مال یه گروهی به نام Axis of Awesome.
(صدای سوت)
مثل اینکه یکی شنیدتش!
و چیزی که این گروه میگه، این که
شما میتونید تقریبا هر آهنگ پاپ
مربوط به ۵ دههی اخیر رو
یاد بگیرید یا بنوازید،
اگر چهارتا کورد بدونید،
و اون کوردها اینا هستن:
جی، دی، ای ماینر، سی.
این چهارتا کورد همهی آهنگای پاپ رو
بوجود میارن، خب!؟ (خنده)
بعد خب گفتم، چه باحال!
بدم نمیاد همهی آهنگای پاپ تا الان رو
بزنم. (خنده)
پس، اون اولین آهنگی بود
که تصمیم گرفتم یاد بگیرم،
و راستش دوست دارم که با شما
به اشتراک بذارمش. آمادهاین؟!
(تشویق و سوت)
خیلی خب.
(شروع آهنگ)
[ترانه]
فقط یه دختر شهرستانی کوچک
که تو دنیای تنهایی زندگی میکرد،
سوار قطار نیمهشب شد
و مهم نبود کجا میره.
[Adele, Someone like you]
شنیدم که، زندگی آرومی شروع کردی، (خنده)
که یه دختری پیدا کردی،
که الان باهاش ازدواج کردی.
[Céline Dion, My Heart Will Go On]
هر شب در رویاهایم،
تو را میبینم، تو را لمس میکنم،
اینطوری میدونم که تو هنوز وجود داری.
(خنده حضار)
[Jason Mraz, I'm Yours] دیگه تردید نمیکنم،
دیگه نه. دیگه طاقت ندارم، من مال توام.
[Alex Lloyd, Amazing] چون تو عالی بودی،
[و] ما کارهای عالی و شگفتانگیزی کردیم.
[The Calling, Wherever You Will Go]
اگر میتونستم، هرجا تو میرفتی من هم میومدم.
[Elton John, Can You Feel The Love Tonight]
عشق رو امشب احساس میکنی؟ (خنده)
[U2 - With Or Without You]
نه با تو و نه بدون تو میتونم زندگی کنم.
[Beatles, Let It Be]
وقتی میبینم که،
میبینم که دچار سختی و گرفتاری شدم،
مریم مقدس به سراغم میاد،
[Under The Bridge] گاهی حس میکنم یاری ندارم،
[No Women no Cry] نه خانم [خواهرم]، گریه نکن.
[Marcy Playground- Sex and Candy]
آره مامان، راستی که این یه رویاست.
[Men At Work - Down Under]
من اهل جایی تو استرالیام. (خنده)
[The Irish Rovers - Waltzing Matilda]
روزی یه مسافری، کنار برکهای چادر زد،
[Carly Rae Jepsen - Call Me Maybe]
هی! من تازه تو رو دیدم، و این شاید احمقانه باشه،
ولی بیا این شمارم! بهم زنگ بزن
[PSY, Gangnam Style] آهااای خانم سکسی!
اوپ، اوپ گنگام استایل
وقت خداحافظی هست.
زمان پایان، هر شروع جدیدی از
پایان یک شروع دیگر میآید.
(پایان آواز و آهنگ)
(تشویق)
متشکرم، ممنون.
من عاشق این آهنگم!
(خنده حضار)
و من یه رازی دارم که بهتون بگم،
الان با زدن این آهنگ برای شما،
من به بیستمین ساعت تمرین اوکلیلی رسیدم.
(تشویق)
متشکرم.
خلاصه خیلی حیرتآوره، تقریبا هر چیزی که
به ذهنتون میرسه،
[مهم اینه که] شما چی میخواید انجام بدین؟
مانع اصلی برای یادگیری یک چیز جدید
به تواناییهای ذهنیمون ربطی نداره،
این نیست که شما قرار باشه یه سری
نکته و راز و رمز و این چیزا یاد بگیرید.
مانع اصلی در واقع احساسی هست.
ما ترسیدیم.
احساس نفهم بودن حس خوبی نیست،
در شروع یادگیری هر چیز جدیدی،
واقعا احساس کند ذهن و نفهم بودن میکنید.
پس مانع اصلی یه چیز ذهنی نیست، احساسی هست.
اما، ۲۰ ساعت برای هر چیزی وقت بذارید،
مهم نیست [که چی باشه]،
شما چی میخواید یاد بگیرید؟
میخواید یه زبان یاد بگیرید؟
میخواید یاد بگیرید چطور آشپزی کنید؟
میخواید یاد بگیرید چطور طراحی کنید؟
با چی حال میکنید؟
چی شما رو شاد و هیجانزده میکنه؟
برید دنبالش و انجامش بدین.
همش ۲۰ ساعت وقت میبره.
خوش بگذره.
(تشویق)